در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

سجده بر مهر

یامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
یا عـلى، أنت و شیعتک هم الفائزون یـوم القـیـامـة؛
یا على، همانا تو و شیعیان تو، رستگاران در قیامت هستید.(*)
 

:: پیشگفتار

ستایش مختص ذات مقدس پروردگار جهانیان است و درود بى کران بر مژده دهنده و هشدار دهنده، چراغ پرفروغ هدایت، سرور ما حضرت محمد مصطفى و خاندان پاک و معصوم او باد و لعنت بى پایان بر دشمنان ایشان.
تنها کاستىِ شیعه و اندیشه شیعى که عمده ترین نیز به شمار مى رود، محروم بودن از داشتن رسانه اى فراگیر براى گستراندن و نشر حقایق و رساندن آن به جهانیان مى باشد که در غیر این صورت، تشیّع این قدرت را دارد تا با دلایل و براهین عقلى، نقلى و منطقى ـ که جز معاندانِ بیمار دل و منحرفان فکرى و اعتقادى کسى آنها را انکار نکرده، باطل نمى شمارد ـ همه حق جویان را به این مکتب کمال یافته اسلامى فرا خواند، امّا هزاران افسوس که چنین فرصتى در اختیار نیست. على رغم تنگناهاى موجود و نیز گستردگى دامنه فعالیت منحرفان فکرى، اندک تأملى در عقایدى که خشونت، ترور، تکفیر، سخت گیرى، نفى دیگران و... را ترویج مى کند، شک فرد را درباره آنان واین که بیشترین فاصله را با اسلام محمدى صلى الله علیه و آله وسلم دارند، به یقین تبدیل مى کند؛ همان دینى که: گذشت، نرمى،مهرورزى، پیشرفت و پذیرش دیگران از ویژگى هاى برجسته آن است.
در چنین فضایى بدیهى است که امت اسلامى چندان شناختى از حق، که به فرموده پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم در على علیه السلام[1] تبلور یافته و همراه او است، نداشته باشد و گروه هاى وهّابى و آنان که همسوى با وهابیت حرکت مى کنند نیز از این خلأ نهایت بهره را برده، به خدشه دار کردن چهره تابناک تشیّع که نیمى از جمعیت مسلمانان را تشکیل مى دهند پرداخته، نسبت هاى ناروایى به آنان مى دهند.
این در حالى است که حضرت حق جل و علا در قرآن کریم، افراد را در سنجش و ارزیابى باورها و عقیده ها به ارائه دلیل وبرهان علمى و منطقى فرا خوانده است، آن جا که مى فرماید:
«قُلْ هَاتُوا بُرْهَـنَکُمْ إِن کُنتُمْ صَـدِقِینَ»؛ بگو: دلیل و برهان خود را بیاورید[2].
از دیگر سو عدم آگاهى افراد و نداشتن اطلاعات لازم هر چند نسبى از علم تفسیر، حدیث، تاریخ و سیره پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام و همچنین نشناختن ترفندهاى مدعیان دین و مذهب سازان تُنُک مایه، زمینه را براى مهاجمان فکرى و اعتقادى و دین ستیزان فراهم مى آورد.
پس به منظور ایمن سازى جامعه اسلامى از بیراهه پیمودن و در وادى گمراهى افتادن، باید زمینه رشد فکرى و علمى را در حد توان افراد و درخور مذهب تشیع فراهم کرد تا در چالش هاى فکرى حریف به مدد این فرموده الهى:
«وَ جَـدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ...»؛ و با آنان به [شیوه اى ]که نیکوتر است مجادله نماى[3].
سرفراز از میدان بر آیند.
البته مسؤولیت این فرهنگ سازى و ایجاد تحول فکرى بر عهده کسانى که دین دارى و دفاع از دین و راه حق؛ یعنى عقیده پاک و پیراسته حضرت محمد صلى الله علیه و آله وسلم و خاندان پاکش ـ که درود خداوند بر تمام آنها باد ـ را وظیفه خود مى دانند، بسى سنگین مى شود و از همین رو باید حقایق را براى امت اسلامى روشن و تبیین کنند. از دیگر سو امت ها و ملت هاى دیگر به دور از هر گونه تعصب باید به تلاشى همه جانبه براى آشنایى کامل با اعتقادات شیعه دست زنند، که در این صورت خواهند دانست که اعتقادات شیعه و در واقع آموزه هاى خاندان رسالت به تمام معنا با فطرت پاک انسان، سازگارى داشته و همین عقیده است که خدا آن را براى بشریت برگزیده و پسندیده است.
کتابى که پیش رو دارید، ترجمه کتاب «حقایق عن الشیعة» است که یکى از زیباترین متون علمى، اما مختصر است و تلاش مى کند تا بطلان برخى تهمت هاى ناروا نسبت به شیعه را تبیین کند.
مؤلف گران مایه، مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه  العظمى سید صادق حسینى شیرازى ـ مدظله العالى ـ در نگارش این کتاب شیوه پرجاذبه گفت و گو را به کار گرفته و با زبان ساده و قابل فهم براى تمام افراد در سطوح علمى مختلف، اثر خود را به حق جویان تقدیم کرده است.
او در نگارش این اثر از هرگونه تکلف و تصنع که خواننده را خسته کند، پرهیز نموده، بلکه حقیقت علمى و برهان استدلالى را محور قرارداده است. همین روانى وشیوایى و نیز سبک تبیین استدلال هاى علمى معظم له، کتاب را با چنان شهرت واقبالى روبه رو کرد که علاقه مندان به مکتب اهل بیت علیهم السلام را بر آن داشت تا بى دریغ و بدون هیچ چشم داشتى چندین بار آن را به دست چاپ بسپارند[4].
در پایان کتاب تعدادى از آثار مهم درباره شیعه و تشیع و همچنین گفت و گوهاى مطبوعاتى با برخى عالمان و شخصیت هاى اهل سنت که مذهب تشیع را برگزیده اند معرفى شده است. باشد که این کتاب و آثارى مشابه آن، گامى در راه آشنا کردن جویندگان حقیقت با آن بوده، راهنمایى زنده از پیشینیان که به ساحل امان رسیده اند، فرا روى حقیقت جویان باشد.
به این امید که این تلاش مورد قبول حضرت بقیة اللّه  الاعظم امام زمان(عج) قرار گیرد. از خداوند منان خواهانیم که ظهورش را نزدیک گرداند و ما را از یاران و مجاهدان در رکاب آن حضرت قرار دهد. ان شاء اللّه
 

:: مقدمه مؤلف

استعمار و عوامل آن هماره در تلاش بوده و هستند تا با به بى راهه کشاندن امت اسلامى و رو در رو قرار دادن افراد آن، تفرقه و پراکندگى را بر آنان حاکم کرده و با اجراى سیاست پلید «تفرقه بینداز و سرورى کن» سلطه ناپاک خود را بر سرزمین هاى اسلامى دوام بخشند. مى بینیم که در پى عملى شدن این سیاست خصمانه و ضد امت اسلامى، برخى از مسلمانان، غافل از این که قرآن تمام مسلمانان را برادر خوانده است، ناخواسته و بدون این که در صحت و سقم نسبت هایى که به شیعه مى دهند تأمل کنند یا این که از فروغ عقل و سنت ناب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مدد جویند، طایفه دیگرى از مسلمانان را آماج تهمت و نسبت هاى ناروا مى سازند، چرا که این طایفه اسلامى از مذهبى غیر از مذهب آن ها پیروى کرده و احکام فقهى خود را از امام و فقیهى غیر از امام و فقیه مورد نظر آنان گرفته است. این در حالى است که امروزه باید تمام مسلمانان صفوف خود را متحد کرده و راندن استعمارگران و دین ربایانى را که چشم طمع به مسلمانان دوخته تا آنان را گمراه کنند، وجهه همت خود قرار دهند، چرا که تفرقه به زیان تمام مذاهب اسلامى خواهد بود.
موارد اختلافى پیروان مذاهب اسلامى نیز باید با بحث، گفت و گو و نقد پیراسته از دشنام و تهمت و مبتنى بر اصول اسلامِ مورد قبول تمام مسلمانان، حل شود. اگر برخى مسلمانان بر سر مسائلى اختلافى یکدیگر را مورد دشنام و ناسزا قرار دهند و بر سر موضوعى که محل اجتماع مسلمانان نیست یکدیگر را تکفیر کنند، وحدت بزرگ اسلامى را بر باد داده، دچار تفرقه و چند دستگى شده و زمینه سلطه فکرى، اقتصادى، اجتماعى و... استعمارگران را فراهم خواهند آورد؛ لذا بر آن شدیم تا مواردى را در این کتاب بررسى کنیم که تفرقه انگیزان آن ها را دستاویز قرار داده، بر شیعیان دوازده امامى مى تازند، باشد تا از این رهگذر دریابیم و در یابند که آیا شیعه با پایبندى به این امور به بیراهه رفته و مى رود و این امور باطل است؟ یا این که موارد مورد بحث عین حقیقت است و شیعه دوازده امامى در شاهراه هدایت و رستگارى قرار دارد؟
از خداى متعال مى خواهیم گام هاى ما را در این راه استوار گرداند و براى نگریستن به حقایق امور، دیدى به تمام معنا اسلامى به ما عنایت فرماید تا همه چیز را با محک اسلام بسنجیم و بدان عمل کنیم که او شنواى پاسخ دهنده است.

28 / ذى الحجة الحرام / 1380 هـ. ق
کربلاى معلا              
صادق حسینى شیرازى       

 

:: سجده بر مهر

سامى: على، شما شیعیان با سجده کردن بر مهر که تنها مقدارى گِل خُشک شده است، شرک ورزیده، آن را به جاى خدا مى پرستید.
على: اجازه بده سؤالى از تو بپرسم.
سامى: بپرس.
على: آیا سجده بر «جسم» خدا واجب است؟
سامى: این گفته تو کفر [محض] است، زیرا خداوند «جسم» نیست و با چشم، دیده و با دست لمس نمى شود و هر کس معتقد باشد که خداوند «جسم» است بى تردید کافر است و سجده باید براى خدا باشد و سجده بر خدا، کفر است، زیرا هدف و غایت از سجده، فروتنى در برابر «خدا» است.
على: این بیان تو ثابت مى کند که سجده مابر روى مُهر شرک نیست، زیرا بر مهر به عنوان مهر بودن سجده نمى کنیم و اگر ـ به فرض محال ـ معتقد باشیم که مُهر - العیاذ باللّه  ـ خداست، مى بایست، براى آن سجده کنیم، و نه بر آن، چرا که پرستش کننده، بر خداى خویش سجده نکرده، بلکه براى او سجده مى کند.
سامى: نخستین بار است که چنین تحلیل درستى در این باره مى شنوم، چه این که اگر شما، مهر را خدا مى شمردید، بر آن سجده نمى کردید و همین که سر بر آن نهاده، سجده مى کنید نشان مى دهد که آن را خدا نمى دانید.
آن گاه به على گفت: اجازه بده چیزى از تو بپرسم.
على: بفرما.
سامى:بنابر این چه اصرارى دارید که بر مهر سجده کنید و بر چیزهاى دیگر سجده نمى کنید؟
على: تمام فرقه هاى اسلامى بر این مطلب اجماع دارند و هم نظر هستند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«جُعلت لى الأرض مسجدا وطهورا؛ زمین براى من مسجد [محل سجده ]و پاک کننده قرار داده شد».[5]
بنابر این، سجده بر خاک خالص یقیناً جایز است و تمام فرقه هاى اسلامى بر آن اتفاق نظر دارند و به دلیل همین اتفاق نظر بر این که سجده بر خاک خالص جایز و مقبول است، بر خاک سجده مى کنیم.
سامى: این اتفاق نظر مسلمانان در مورد سجده بر خاک چگونه حاصل شده است؟
على: آن هنگام که پیامبر صلى الله علیه و آله وارد مدینه شد و مسجدى را در آن بنا کرد، آیا در مسجد فرش گسترانده شده بود؟
سامى: نه، فرشى در مسجد گسترده نشده بود.
على: پس پیامبر صلى الله علیه و آله و دیگر مسلمانان بر چه چیزى سجده مى کردند؟
سامى: بر زمینى که خاک آن را پوشانده بود.
على: بنابر این، پیامبر صلى الله علیه و آله تمام نمازهاى خود را روى زمین مى خواندند و بر خاک سجده مى کردند و مسلمانان روزگار آن حضرت و نیز مسلمانان پس از ایشان نیز بر زمین سجده مى کردند. از این رو سجده بر خاک، به طور قطعى درست و صحیح است و ما به پیروى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر خاک سجده مى کنیم و بى تردید نمازمان درست است.
سامى: چرا شما (شیعیان) بر غیر مُهرى که با خود حمل مى کنید، بر روى جاهاى دیگر زمین سجده نمى کنید؟
على: دو پاسخ براى این سؤال شما دارم:
1ـ مذهب شیعه سجده بر تمام اجزاى زمین ـ خاک باشد یا سنگ ـ را جایز مى داند؛
2ـ پاک بودن محل سجده شرط صحت نماز است و سجده بر زمین یا خاک نجس، جایز نیست، لذا قطعه پاکى از گِل خشک شده، همراه داریم تا با اطمینان خاطر و این که بر خاکى پاک سجده مى کنیم، نمازگزاریم. البته سجده کردن بر خاک یا زمینى که از نجاست آن مطمئن نباشیم نیز جایز است.
سامى:اگر به منظور سجده بر خاک پاک و خالص، چنین مى کنید، چرا مقدارى خاک با خود بر نمى دارید؟
على: از آن جا که همراه داشتن خاک موجب کثیف شدن لباس مى شود، آن را با مقدارى آب درهم مى آمیزیم و مى گذاریم تا خشک شود. بدین وسیله از خاک آلوده شدن لباس هاى خود جلوگیرى مى کنیم.
از دیگر سو سجده بر گِل خشک شده، نشانه خضوع بیشترى در برابر خداست، زیرا سجده، بالاترین مرتبه خضوع است و تنها براى خداى بزرگ جایز است. بنابر این اگر هدف از سجده، فروتنى در برابر خدا است، چیزى که بر آن سجده مى شود و نماد خضوع است هر چه خاضعانه تر باشد، بى شک بهتر و شایسته تر است.
از همین جهت مستحب است که محل سجده از محل گذاردن دستان و پاها پایین تر باشد[6]، زیرا به این ترتیب، سجده نشانه خضوع بیشترى در برابر خدا خواهد بود. همچنین مستحب است در حال سجده، بینى بر خاک مالیده شود که این نیز نشانه فروتنى و خضوع بیشتر در برابر خداى متعال است. لذا سجده بر مقدارى گِلِ خشک شده از دیگر چیزهایى که سجده بر آن جایز است، بهتر مى باشد، زیرا در این حالت گرامى ترین اعضاى بدن؛ یعنى پیشانى بر خاک نهاده مى شود که نشانه خضوع براى خدا و خویشتن را ناچیز دیدن در برابر عظمت و جلال اوست.
در صورتى که اگر فرد براى سجده کردن، پیشانى بر فرشى یا سجاده اى گران قیمت و یا اجزاء معدنى مانند: طلا، نقره،عقیق، و یا بر تن پوشى پربها، گذارد، چه بسا که از خضوع و فروتنى نماز گذار بکاهد و یا این که در برابر عظمت و جلال خداوند احساس خُردى و ناچیزى نکند. بنابر آنچه گفته شد، آیا سجده بر چیزى که بر فروتنى انسان در برابر خالقش مى افزاید، شرک و کفر است؟ و سجده بر چیزى که خضوع در برابر حضرت بارى تعالى را از بین مى برد، وسیله «تقرب» به اوست؟ چنین پندارى ناحق و نادرست است.
سامى: نوشته هایى بر مهر نماز شما حک شده است؛ این نوشته ها چیست؟
على: تمام مهرها نوشته ندارند. مهرهایى وجود دارد که حتى یک حرف بر آن ها حک نشده است، و البته بر پاره اى از مهرها نوشته هایى وجود دارد که نشان مى دهد آن مهر از خاک کربلا[7] تهیه شده است؛ از نظر شما این کار شرک است؟ یا این که این نوشته، سبب عدم جواز سجده بر آن مى شود؟ نه هرگز چنین نیست.
سامى: مهرى که از خاک کربلا تهیه شده است چه ویژگى دارد که اکثر شیعیان مقیّدند تا بر آن سجده کنند؟
على: در این باره حدیثى آمده است که مى فرماید:
«السجود على تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع؛ سجده بر تربت حسین علیه السلامهفت حجاب (آسمان) را مى شکافد».[8]
معناى این حدیث چنین است که سجده بر چنین مهرى موجب قبولى نماز و بالا رفتن آن بسوى خداوند متعال مى شود. و البته این امر و خصوصیت، به دلیل برترى خاک کربلا بر دیگر خاک هاست.
سامى: آیا سجده بر تربت حسین علیه السلام نمازهاى باطل را نیز مقبول درگاه خدا مى کند؟
على: از نظر شیعه، نمازهایى که شرایط صحت و درستى را نداشته باشد، باطل است و پذیرفته شده نیست، اما نمازى که تمام شرایط صحت را داشته باشد مقبول خداست و گاهى نیز مقبول نبوده و پاداشى ندارد، ولى اگر نماز صحیح بر تربت امام حسین علیه السلام خوانده شود، پذیرفته شده و پاداش [مضاعف] دارد. بنابر این پذیرفته شدن نماز، یک مطلب است و صحیح بودن آن مطلب دیگرى است.
سامى: آیا سرزمین کربلا از دیگر سرزمین ها و حتى مکه و مدینه باشرافت تر و برتر است تا سجده بر خاک آن برتر و با فضیلت تر باشد؟
على: از نظر تو چه مانعى دارد؟
سامى: آیا سرزمین مکه که از زمان نزول آدم علیه السلام «حرم» بوده و زمین مدینه که پیکر پاک رسول اکرم صلى الله علیه و آله را در خود دارد از نظر منزلت و مقام از کربلا کمتر و پایین تر هستند؟ و آیا حسین بن على علیهماالسلام از جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله برتر است؟ این مطلب، عجیب و غریب است!
على: نه، چنین نیست. عظمت و منزلت حسین علیه السلام، پرتویى از عظمت رسول خدا و شرافت او از شرافت پیامبر صلى الله علیه و آله است و از آن رو امام حسین علیه السلام به چنین شرافت و عظمتى نایل آمد که در راه دین جدش گام نهاد و در این راه به شهادت رسید. آرى، منزلت امام حسین علیه السلام تنها بخشى از منزلت رسول خداست، اما از آن جا که او و خاندان و یارانش در راه زنده نگاه داشتن اسلام، محکم کردن مبانى و اساس آن و نیز صیانت و حفاظت آن از دست اندازى هاى شهوت پرستان، جان خود را فدا کردند، حضرتش مورد عنایت الهى قرار گرفت و به سه موهبت الهى نایل آمد:
1ـ استجابت دعا تحت قبه (حرم) او؛
2ـ امامان از نسل او بودند؛
3ـ شفا [ى تمام دردها] در تربت او قرار داده شده است.[9]
آرى، از آن رو خداوند تربت امام حسین علیه السلام را عظمت و منزلت والا بخشید که در راه دین مقدس اسلام به بدترین وجه کشته شد، زن و دختران و فرزندانش به اسارت برده شدند و یارانش در میدان جنگ به شهادت رسیدند و به یک سخن در راه دفاع از کیان اسلام و حفظ آن هر سختى را بر خود هموار کرد. حال با چنین فداکارى، در این برترى یافتن مانعى مى بینى؟ یا این که برتر شمردن خاک و مهر کربلا بر دیگر سرزمین ها از جمله مدینه، به این معناست که امام حسین علیه السلام از پیامبر صلى الله علیه و آله بالاتر و برتر است؟ قضیه کاملا عکس این تصور است. گرامى داشتن تربت امام حسین علیه السلام به معناى گرامى داشت امام حسین علیه السلاماست و گرامى داشت آن حضرت به معناى بزرگ شمردن خدا و پیامبر اوست.
سامى: این گفته تو کاملاً درست است. پیش از این مى پنداشتم که شما امام حسین علیه السلام را حتى از پیامبر صلى الله علیه و آلهبرتر مى دانید، اما اکنون پى به حقیقت بردم و از تو به خاطر این که مرا از این اطلاعات مفید بهره مند کردى متشکرم. از این پس و براى همیشه خاک کربلاى مقدس را براى سجده همراه خواهم داشت و سجده بر فرش و مواد معدنى را ترک خواهم کرد.
على: بر آن بودم تا تو را از اتهامات بى پایه و دروغینى که دشمنان بر ما بسته اند آگاه کنم؛ دشمنانى که خود را مسلمان خوانده، اما در حقیقت دشمن تمام مسلمانان هستند؛ باشد که از این پس هر چه را علیه شیعه و اندیشه و اعتقادات آنان مى شنوى نپذیرى و هماره در پى یافتن حقیقت باشى. این تنها خواسته من از توست.

:: ساختن ضریح و بارگاه

فؤاد: جعفر، اجازه مى دهید درباره موضوعى که مورد اختلاف بین شیعیان و اهل سنت است از تو بپرسم؟[10]
جعفر: بپرس. دوست دارم که فرد، بیدار و فرهیخته باشد و از سر تحقیق و یقین مطالب را دریابد و قبول کند و نادانسته و بدون آگاهى به دنبال هر هیاهوى حاکم بر جامعه روان نباشد.
فؤاد: اگر گفته ما اهل سنت مبتنى بر حقیقت باشد، آن را مى پذیرى؟
جعفر: من در شمار کسانى هستم که به مجرد شناختن حقیقت بى هیچ تردیدى بدان تن مى دهند و از آن رو، تن به تشیع داده و این مذهب را پذیرفتم که حقیقت را در آن یافتم. تو خود نیز مى دانى که پدر، مادر، برادران و خویشان من همگى سنى مذهب هستند... بنابر این اگر گفته تو را توأم با درستى بدانم نخستین مؤمن به آن خواهم بود.
فؤاد: شما شیعیان بر روى مدفن پیامبران، امامان، صالحان و عالمان گنبد و بارگاه فراهم مى آورید و در کنار این مدفن ها نماز مى گذارید که این کار شما به طور قطع شرک است و همان سان که مشرکان بت مى پرستند، شما نیز مدفن اولیاء را مى پرستید.
جعفر: باید از تعصّب دورى جسته، واقع گرا باشیم و به جاى گوش سپردن به گفته هاى این و آن، حقیقت روشن و بدون ابهام را از کتاب خدا، سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سیره گذشتگان صالح مد نظر قرار دهیم.
فؤاد: درست است، من نیز بر همین عقیده هستم و دوست دارم تا با دانش و فهم و نه تقلید کورکورانه به حقیقت افکار و گفته ها پى ببرم.
جعفر: بیان دو مطلب را ضرورى مى دانم:
نخست: تنها ما شیعیان نیستیم که بر قبور بزرگان، بنایى بر پا مى کنیم، بلکه تمام مسلمانان بر مرقد پیامبران، پیشوایان و بزرگان خود ایجاد بنا مى کنند، که به عنوان مثال مواردى را نام مى برم:
ـ قبر پیامبر صلى الله علیه و آله و قبر دو خلیفه است که همچنان داراى بنایى سترگ و گنبدى عظیم هستند؛
- قبر عده اى از پیامبران، از جمله قبر حضرت ابراهیم علیه السلام که در شهر «الخلیل» اُردن قرار دارد، داراى ضریح، گنبد و ساختمانى سترگ هستند؛
ـ قبر حضرت موسى علیه السلام است که در اردن و بین شهرهاى «بیت المقدس» و «عَمان» قرار گرفته و بنایى بزرگ دارد؛
- قبر «ابوحنیفه» در بغداد از دیگر جاهایى است که همچنان آباد است و بنایى سترگ و گنبد دارد؛
ـ قبر «ابو هریره» در مصر مى باشد که زیارتگاه بوده و از ساختمان و گنبدى در خور برخوردار است؛
ـ و قبر «عبدالقادر گیلانى» در بغداد است که صحن و ضریح و گنبد دارد.
در جاى جاى کشورهاى اسلامى، قبور پیامبران و نیز مدفن پیشوایان و بزرگان مذاهب اسلامى با بناها و گنبدهایى در خور، وجود دارد و از موقوفاتى برخوردارند و در آمد موقوفه هاى یاد شده، هزینه تعمیر و نگهدارى این قبرها مى شود؛ مسلمانان با هر مذهبى نیز از آغاز به این امور علاقه داشتند و تعمیر این اماکن را مى ستودند و مردم را بدان تشویق کرده، حتى یک بار نیز مردم را از چنین کارى باز نداشته اند. بنابر این، تنها ما به ساختن بارگاه، بر روى مرقدهاى بزرگانمان، نپرداخته ایم، بلکه دیگر مسلمانان نیز با ما همراه شده، قبور پیشوایان خود را ساخته و بازسازى نموده، به زیارت آن ها مى روند.
دوم: ما شیعیان و نیز دیگر مسلمانان هنگامى که در حرم و کنار قبر یکى از اولیاى خدا نماز مى گذاریم، در واقع براى خدا نماز مى خوانیم و نه براى اولیاى خدا، چرا که [ در هر جاى این اماکن] براى نماز رو به قبله مى ایستیم و اگر نماز را براى این اماکن و خفتگان در آن مى خواندیم، لزوما باید در حال نماز رو به قبر مى ایستادیم.
فؤاد: پس چرا پشت این قبرها نماز مى خوانید و آن ها را قبله خود قرار مى دهید؟
جعفر: زمانى که پشت این قبور نماز مى خوانیم تنها و تنها قبله را در نظر مى گیریم و این قبرها به طور طبیعى و غیرارادى پیش روى ما قرار مى گیرند و هرگز قصد روى کردن به آن ها را نداریم. واگر بخواهم روشن تر بگویم، باید بگویم که چنین حالتى را مى توان به نمازگزارى تشبیه کرد که رو به قبله ایستاده است، اما ساختمانى بلند در سمت قبله و پیش روى او قرار دارد. حال نماز گزاردن در این مکان به این معناست که فرد نمازگزار ساختمان یاد شده را مى پرستد؟!
از این فراتر این که تمام عالمان اسلامى مى گویند: « نماز گزاردن به سمت قبله] حتى] در معابد مشرکان نیز جایز است، اگر چه رو به روى فرد نمازگزار بتى قرار داشته باشد که به جاى خدا پرستیده مى شود، زیرا توجه نمازگزار به خداست و نه به بت. در چنین حالتى آیا نمازگزار، بت پیش روى خود را مى پرستد؟
فؤاد: اگر ـ آن گونه که شما مى گوییدـ ساختن بنا بر قبرها شِرک نیست، چرا بر اساس فتواى عالمان حجاز، ضریح و بارگاه ساخته شده بر قبور امامان شما و اولیاء خدا را به بهانه این که شرک و عبادت غیر خداست ویران کردند؟
جعفر: تمام عالمان حجاز به این امر فتوا نداده اند، بلکه برخى از آنان، آن هم فقط در همان زمان به چنین کارى فتوا دادند. یکى از پیرمردهاى مدینه براى من نقل کرد:«زمانى که فرمان ویران کردن حرم و بارگاه قبور [أئمه بقیع] صادر شد، برخى از عالمان حجاز با این استدلال که بناء قبور شِرک نیست، بلکه از نظر شریعت اسلامى پسندیده و مستحب است، چرا که خداوند مى فرماید:
«... وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَــئِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛ «و هر کس که شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت آن [حاکى] از پاکى دل هاست»[11].
ادعاى مدعیانِ شرک بودن ساختن قبور را باطل خواندند. این عکس العمل، سبب شد تا این عالمان، طرد شده، برخى از آنان مناصب [اجتماعى و ادارى ]خود را از دست بدهند. بنابر این فقط شمارى از عالمان حجاز به شرک بودن این کار فتوا داده اند.
فؤاد: خود نیز در این اندیشه بوده ام که اگر ضریح و گنبد [نماد] شرک و حرام است، چرا مسلمانان از زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تا به امروز به آن پى نبرده اند و از ساختن آن و حضور در آن ها جلوگیرى نکرده اند؟ و در طول سیزده قرن نفهمیدند که این اعمال، حرام است؟
جعفر: شایان توجه است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ساختن بنا و ضریح را امضا کرده و از این کار منع نفرموده اند.
«حِجر اسماعیل» که محل دفن حضرت «اسماعیل» و مادرش «هاجر» است، بهترین گواه بر این ادعا است. مدفن پیامبرانى چون: ابراهیم علیه السلام و موسى علیه السلام از دیگر موارد بارزى است که در زمان پیامبر اسلام تا به امروز از حرم و بارگاه برخوردار بوده، اما پیامبر صلى الله علیه و آله و خلفاى او ایرادى متوجه آن نکرده و مردم را از زیارت آن ها منع نکرده اند. چنانچه ـ به حسب ادعاى برخى ـ این کار حرام و شرک مى بود، بى تردید پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمان مى داد تا آنها را ویران کنند و از زیارت آن اماکن نهى مى فرمود، اما از آنجا که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین کارى نکرده اند، درمى یابیم که بناى حرم بر قبر امامان و صالحان و نیز زیارت آنها و نماز گزاردن در آن اماکن جایز است.
از دیگر سو، پس از آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله رحلت فرمود، در حجره خویش دفن و درب آن بسته شد. بدین ترتیب قبر او درون حجره اى (اتاقى) داراى چهار دیوار و سقف قرار گرفت. بنابر این اگر یکى از صحابه پیامبر  صلى الله علیه و آلهحرمت و عدم جواز چنین کارى را از آن حضرت شنیده بود، بى تردید [آن را اعلان مى کرد و] حضرت رسول صلى الله علیه و آله را در آن حجره دفن نمى کردند، یا در صورت دفن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در آن جا، واجب بود آن حجره ویران شود تا بنایى قبر را در میان نگیرد. از آن جا که صحابه و دیگر نزدیکان آن حضرت چنین کارى نکرده و آن را حرام مى دانستند، درمى یابیم که ایجاد بنا، بر قبرها نه تنها شِرک نبوده، که حرام هم نیست.
فؤاد: از این که مرا با حقیقت مطلب آشناکردى و سبب شدى تا دریابم که ساختن عمارت بر روى قبر حرام نبوده و مایه شرک نیست و تمام مطالبى که در این زمینه بیان شده سند شرعى ندارد، متشکرم.
جعفر: من نیز از این که با شناختن حقیقت بدان تن دادى و با یافتن راه هدایت در آن گام نهادى و از رهنمودهاى عقل و منطق صحیح پیروى مى کنى از تو متشکرم. از این رو مى خواهم بینش تو را در دریافت حق و شناخت دین بیفزایم؛ لذا اگر فرصت دارید، بیشتر با شما صحبت کنم.
فؤاد: شیفته گفتار حق هستم و با تمام وجود آماده ام تا به گفته هاى تو گوش دهم، هر چه مى خواهى بگو.
جعفر: در گفت و گوى ما ثابت شد که ساختن قبر اولیاى الهى جایز است و هیچ حرمتى ندارد؟
فؤاد: آرى، و من نیز در این باب با تو همراه و هم عقیده هستم.
جعفر: اینک مى خواهم بگویم که ساختن قبر اولیاى خدا و نیز نصب ضریح بر آن ها و... تماما عملى مستحب است و کسى که بدین کارها بپردازد از پاداش الهى بهره مند خواهد شد.
فؤاد: چگونه؟
جعفر: خداوند متعال مى فرماید:
«...وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَــئِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛ «و هر کس که شعایر خدا را بزرگ دارد، در حقیقت آن [حاکى] از پاکى دل هاست».[12]
بنابر این هر چه در شمار «شعایر الهى» باشد گرامى داشتن آن از نظر اسلام مستحب است.
فؤاد: درست، اما چگونه ساختن قبر اولیاى الهى در شمار «شعایر الهى» مى باشد؟
جعفر: «شعایر» به چیزهایى گفته مى شود که «دین» را در نظر جهانیان بزرگى و عظمت بخشد و نصّى [دلیلى] بر حرمت آن وجود نداشته باشد.
فؤاد: آیا این بناها و گنبدها دین را بزرگى مى بخشند؟
جعفر: آرى.
فؤاد: چگونه؟
جعفر: تردیدى نیست که ساختن قبر بزرگان اسلام و ایجاد بنا، بر آنها و نیز جلوگیرى از فرسودن و ویران شدن قبر آنها، بزرگ داشتن آنان است. به عنوان مثال، اگر فردى نهالى را کنار قبرى بکارد، این به معناى بزرگ شمردن آن مرده و احترام نهادن به او نیست؟
فؤاد: همین طور است.
جعفر: حال اگر ساختمانى با شکوه و قُبّه اى بر آن قبر ایجاد شود، بى تردید این کار بزرگ داشتن صاحب آن قبر مى باشد. پس بزرگ شمردن بزرگان دین، امامان و اولیاء، بزرگ شمردن اسلام و ارج نهادن به دین است، که این بزرگان به آن دعوت مى کرده اند و راهنماى مردم به سوى آن بوده اند. به نظر شما اگر کسى رئیس حزب یا صاحب مکتب و آیینى را محترم و بزرگ شمارد، جز این است که به آن حزب و آیین احترام نهاده است؟
فؤاد: همین طور است که مى گویى.
جعفر: بنابر این، ساختمان قبور اولیاى خدا حرمت نهادن به آنان و بزرگ داشتن خدا و مایه عزت و سرفرازى اسلام است؛ و به یک سخن هر چیزى که به وسیله آن خداوند به بزرگى یاد شود و مایه سربلندى اسلام باشد از شعایرى است که خداوند بدان فرامى خواند، آن جا که مى فرماید: «و هر کس شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت آن [حاکى] از پاکى دل هاست».
فؤاد: در این صورت ویران کردن قبر اولیاء، پیامبران و امامان، بى حرمتى به دین و کاستن از منزلت اسلام است، زیرا این کار بى حرمتى به بزرگان ماست؛ و بى حرمتى به آنان توهین به ساحت دین است و کاستن از منزلت آنان در واقع کاستن از منزلت و مقام اسلام است.
جعفر: به همین دلیل ها بود که مذهب اهل بیت علیهم السلام را برگزیدم و شیعه شدم و نام خود را از «ولید» به «جعفر» تغییر دادم. زمانى که از آراى دیگران پیروى مى کردم خود را بر حق مى دیدم، اما هنگامى که جویاى «حق» حقیقى شدم و در صدد یافتن آن بر آمدم، بدان رسیدم.
در صورتى که انسان تعصبات مذهبى را کنار گذارد و با رویى گشاده آماده پذیرش حق باشد و در صدد یافتن آن بر آید، قطعا بدان دست خواهد یافت.
فؤاد: از این پس با دیده اى حقیقت جو به دنبال یافتن حق خواهم بود و آن را هر جا و نزد هر کس که بیابم، از آن پیروى خواهم کرد. از این که مرا آگاه کردى براى همیشه از تو متشکرم. حال اجازه رفتن مى خواهم، چرا که با شخصى وعده دیدار دارم.
جعفر: بفرمایید. در پناه خدا.
فؤاد: خداحافظ.
جعفر: به سلامت.

:: تزیین حرم هاى اولیاء

صابر: سلام علیکم.
باقر: علیکم السلام و رحمة اللّه .
صابر: رسیدن به خیر، خوش آمدید.
باقر: پسر عمویى در اینجا دارم براى دیدار او آمده ام.
صابر: ما را سرفراز کرده، افتخار بده، امروز را در خدمت شما باشیم.
باقر: کارهاى زیادى دارم که فقط به منظور «صله رحم» و تجدید دیدار با بستگان، آن ها را رها کرده و آمده ام، از تو مى خواهم مرا معذور بدارى.
صابر: ممکن نیست. دو دوست پس از ده سال همدیگر را ببینند، اما از هم صحبتى یک ساعته محروم شوند؟ وانگهى بر گردن تو حق برادرى دینى دارم. از دیگر سو، میان من و یکى از برادران مؤمن خود در مورد «شیعه» و «سنى» بحثى در گرفته است و از آن جا که به [سلامت و پاکى] تو اعتماد دارم، مى خواهم در این باره با تو گفت و گو کنم تا بدین وسیله امر براى من روشن شود، از این رو نباید دعوت مرا نادیده بگیرى.
باقر: باشد، مى آیم.
آن گاه هر دو روانه خانه صابر شدند. پس از گفت و گوهایى که میان دو دوست تازه به هم رسیده رد و بدل شد، باقر از صابر پرسید:
گفت و گوى میان شما و آن برادر شیعه در چه موردى بود؟
صابر: درباره تزیین و آراستن قبور پیامبران، امامان، عالمان، مؤمنان، صالحان و... به نقره، طلا و دیگر آرایه ها بود.
باقر: چه اشکالى در این کار وجود دارد؟
صابر: آیا این کار حرام نیست؟
باقر: چرا باید حرام باشد؟
صابر: آیا مرده از این آرایه ها سود مى برد؟
باقر: نه.
صابر: بنابر این، چنین کارى اسراف و تبذیر است و خداوند در این باب مى فرماید:
«... وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَ نَ الشَّیَـطِینِ ...»؛ «و ولخرجى و اسراف مکن. چرا که اسراف کاران برادران شیطان ها هستند».[13]
باقر: درباره زیور کعبه و نیز طلا و نقره هایى که بر آن آویخته شده و در آن قرار دارد چه مى گویى؟
صابر: چیزى ندارم بگویم. نمى دانم.
باقر: از دوران جاهلى تا به امروز زیور آلات و طلاى فراوانى از همه جا به کعبه تقدیم مى شده و مى شود. «ابن خلدون»[14] در «مقدمه»[15] خود آورده است: «امت ها از روزگار جاهلى کعبه را بزرگ مى شمردند و شاهانى چون کسرى اموال فراوانى براى کعبه مى فرستادند. شمشیرها و دو غزال طلایى که عبدالمطلب هنگام حفر چاه زمزم آن ها را یافته بود داستان مشهورى دارد. زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله مکه را فتح کرد، در چاهى که در حرم بود دو میلیون دینار طلا یافت که اهدایى شاهان به کعبه بود و وزن آنها به دویست «قنطار» (هر قنطار صد رطل) مى رسید. على بن ابى طالب علیه السلامبه پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: «اى رسول خدا، خوب است که از این ثروت براى جنگ [با مشرکان] استفاده کنید» ولى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهچنان نکرد.
ابوبکر نیز آن ها را مورد تعرض قرار نداد.
[ ابن خلدون چنین ادامه مى دهد:] «ابو وائل از «شیبة بن عثمان» نقل کرده که گفت: نزد عمر بودم، عمر گفت برآنم که تمام طلا و نقره [موجود در کعبه] را میان مسلمانان تقسیم کنم.
گفتم: مى خواهى چکار کنى؟ [حق این کار را ندارى].
گفت: چرا؟
گفتم: پیامبر و ابوبکر (که قبل از تو حاکم مسلمین بودند) این کار را نکردند.
عمر گفت: [پس] باید از آنان پیروى کرد».[16]
حال اى صابر، از تو مى پرسم، آیا کعبه از آن همه طلا و نقره استفاده مى کرد؟ یا این که خداى متعال ـ که از این پیرایه ها منزه است ـ از آن سود مى برد؟
صابر: نه، هرگز.
باقر: در عین حال پیامبر صلى الله علیه و آله دست به این ثروت هنگفت نزد و حتى اندکى از آن استفاده نکرد و این در حالى بود که در آن روز، اسلام نیازمند چنین ثروتى بود تا دامنه اش در سراسر گیتى گسترانده شود.
شاید سؤال شود چرا پیامبر صلى الله علیه و آله با همه نیازى که براى تحقق اهداف الهى خویش بدان ها داشت، دینارى یا درهمى از آن ثروت استفاده نکرد؟
پاسخ روشن است؛ وجود این ثروت سترگ در کعبه، بر شکوه و عظمت آن نزد مردم مى افزود. البته نباید فراموش کرد که خانه کعبه عظمتى فراتر از تصور و اندیشه ما نزد خدا دارد و این ثروت ها بر شکوه خود کعبه نمى افزاید و نداشتن ثروت، از عظمت آن نمى کاهد. لذا گنبدهاى طلا، درب هاى طلا و نقره و آرایه هایى که در مراقد اولیاى الهى مانند: حرم امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، امام رضا ـ که درود خدا بر آنان باد ـ قرار دارد از همین قبیل است. البته منزلت و مقام اینان نیز با وجود این آرایه ها فزونى نمى یابد و در صورت عدم آنها نیز کاهش نمى پذیرد. مثلا قبر امام حسن علیه السلام هر چند در معرض تابش آفتاب قرار داشته و فاقد صحن و حرم و گنبد است، اما حضرتش از امام حسین علیه السلام که داراى بارگاه با شکوه و آکنده از طلاى ناب و دیگر آرایه هاست، برتر مى باشد.
با تمام این احوال، با اهداى سنگهاى گران بها به عتبات این بزرگان و طلاکارى گنبد و حرم آنان، مقام آنان را گرامى داشته، منزلت ایشان را ارج مى نهیم.
صابر: آیا این چیزها، اولیاى خدا را در نظر مردم بزرگ مى گرداند؟
باقر: آرى. مطلبى را براى شما بگویم که موضوع روشن تر شود؛ اگر به گورستان یهودیان بروى خواهى دید که قبر عالمان آنها ویرانه است و اتاق یا سقفى که زیارت کنندگان بدان پناه ببرند ندارند، اما اگر به گورستان مسیحیان بروى وضع به صورتى دیگر است. قبر عالمان آنان آباد، داراى بنا و به طلا و نقره و دیگر جواهرات آراسته شده است. با این که مسلمان هستى و هر دو را بر باطل مى دانى، آیا با مقایسه میان دو گورستان، گورستان یهود به چشم تو بزرگ مى آید یا گورستان مسیحیان؟
صابر: طبیعى است که با دیدن چنین صحنه هایى، تصویرى با شکوه از عالمان مسیحى و تصویرى حقیر و ناچیز از عالمان یهودى در ذهن خواهم داشت.
باقر: بنابراین بنا و ضریح و گنبدهایى که شیعیان و سنیان ب فراز قبور امامان و پیامبران مى سازند و نیز آراستن این قبرها به انواع آرایه ها، به انگیزه بزرگ شمردن آنان و ارج نهادن به منزلت ایشان است.
صابر: آنچه مى گویى کاملاً درست است، اما این انگیزه مى تواند اسراف بودن این کارها را از بین ببرد؟
باقر: آرى؛ نه تنها اسراف نیست، بلکه با ثابت شدن این که این کارها، موجب تعظیم و ارج نهادن به اولیاى خداست، بى تردید بزرگ شمردن اسلام نیز مى باشد؛ چرا که هر عملى که مایه بزرگ خواندن و ارجمندى اسلام باشد، از شعایر الهى است و خدا این ارج گذاردن را چنین توصیف فرموده است:
«ذَ لِکَ وَ مَن یُعَظِّمْ شعائـِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛ «و هر کس شعایر خدا را بزرگ دارد، در حقیقت، آن [حاکى ]از پاکى دل هاست».[17]
بر همین اساس، آراستن مرقد و مزار اولیاى خدا از جمله شعایر الهى است که اقدام کننده به آن را از پاداش بى دریغ الهى بهره مند مى کند.
صابر: از این که وقت تو را گرفتم از تو عذر مى خواهم، اما از روى خیرخواهى مرا از تاریکى نادانى رهانیده، به روشنایى دانش هدایت کردى؛ پیش از این درباره تزیینات بقاع متبرک و عتبات، زیاد مى اندیشیدم، ولى نمى توانستم درست بودن این کارها را به خود بقبولانم و سر انجام با گفته هایت مرا روشن کردى و سبب شدى که گم شده ام را پیدا کنم.
باقر: پس تمام شک هاى تو درباره آراستن و زینت کردن این اماکن مقدس بر طرف شد؟
صابر: آرى. درباره مستحب بودن این اعمال و این که قرآن کریم بدان فرا خوانده دیگر هیچ تردیدى ندارم.
باقر: به هر حال من آمادگى دارم تا در هر موردى در این زمینه به گفت و گو و رفع سوء تفاهم بپردازیم، باشد که هر دو از آن استفاده کرده، با درک صحیح به حقیقت امور پى ببریم.
صابر: بسیار متشکرم و از خداوند توفیق تو را خواهانم.
 

:: بوسیدن ضریح

مالک: صادق، چه اصرارى بر بوسیدن ضریح پیامبر و امامان دارید؟
صادق: در این کار اشکالى مى بینى؟
مالک: مى گویند، این کار در شمار اعمال شِرک آمیز قرار دارد.
صادق: چه کسانى این مطلب را مى گویند؟
مالک: این گفته مسلمانان است.
صادق: عجبا! ببینم، چه کسانى ضریح را مى بوسند؟
مالک: مى گویند شیعیان این کار را مى کنند؟
صادق: آیا براى انجام مراسم حج به مکه رفته اى؟
مالک: آرى، بحمداللّه .
صادق: آیا قبر رسول خدا را در مدینه زیارت کرده اى؟
مالک: آرى و بر این توفیق، خدا را شاکرم.
صادق: حتما دیده اى که هزاران مسلمان اهل سنت، در تکاپو هستند تا ضریح رسول خدا را ببوسند، اما افرادى در هیئت «امر به معروف» آنان را مى زنند و از این کار باز مى دارند؟
مالک: همین طور است.
صادق: بنابر این، ما شیعیان تنها کسانى نیستیم که ضریح پیامبران خدا را مى بوسیم بلکه تمام مسلمانان این کار را مى کنند.
مالک: در این صورت چرا برخى بوسیدن ضریح را حرام دانسته، آن را شرک به خدا مى دانند؟
صادق: کسانى که بوسیدن ضریح را حرام و شرک به خدا مى دانند، جمعیت بسیار کوچکى از مسلمانان هستند که تنها خود را مسلمان واقعى و افکار خود را بر حق دانسته، دیگر مسلمانان را کافر، مشرک و پرستنده غیر خدا مى دانند و از همین روست که تمام طوایف اسلامى را کافر مى خوانند. حتما دیده اى که افراد «هیئت امر به معروف» در حجاز، مسلمانانى را که در صدد بوسیدن ضریح پیامبر صلى الله علیه و آله هستند را زده، آنان را با واژه هایى توهین آمیز، چون اى کافر! اى مشرک! اى زندیق! اى خوک! اى سگ و دیگر دشنام ها و نسبت هاى ناروا[که حد شرعى بر آنان واجب مى کند] مورد خطاب قرار مى دهند. از نظر آنان فرق نمى کند که مخاطب شیعه باشد یا سنىِ حنفى، مالکى، شافعى، حنبلى، شیعه زیدى و یا دیگر طوایف اسلامى[18].
مالک: آرى. تمام آنچه را که مى گویى خود دیده ام. بدتر از آن، خود شاهد بودم که اگر کسى براى بوسیدن ضریح پیامبر پافشارى مى کرد، مأموران (امر به معروف) با عصایى که در دست داشتند چنان بر سر او ضربه مى زدند که گاهى به شکستگى سر و خون ریزى آن مى انجامید و گاهى نیز چنان با مُشت به سینه زایران ضربه مى زدند که موجب ناراحتى و درد شدید براى آنان مى شد. من از دیدن این صحنه ها بسیار آزرده شده ام.
شگفتا! خداى متعال این تجمع را براى تمام مسلمانان مقرر فرموده است تا مسائل گوناگون زندگى مادى و معنوى خود را در آن به مناقشه بگذارند، اما امروزه به دلیل عملکرد عده اى که خود را «هیئت آمران به معروف و نهى کنندگان از منکر» نامیده اند، به وسیله اى براى پراکندگى جمع مسلمانان مبدل شده است.
صادق: به گفت و گوى خویش باز گردیم. آیا فرزندت را مى بوسى.
مالک: آرى.
صادق: با این کار خود، به خدا شرک مى ورزى؟
مالک: نه، نه، هرگز چنین نیست.
صادق: چگونه است که با این کار مشرک نمى شوى؟
مالک: از سر دوستى و محبت، فرزندم را مى بوسم و این کار شرک نیست.
صادق: قرآن را نیز مى بوسى ؟
مالک: آرى.
صادق: و با این کار مشرک نمى شوى؟
مالک: نه.
صادق: آیا جلد قرآن را که مى بوسى، چیزى جز چرم [یا مقوا] است؟
مالک: خیر، همین طور است.
صادق: بنابراین، تو براى خدا شریک قائل شدى و این شریک چرمى است که از پوست حیوانى فراهم آمده، و خدا از چنین کارى برتر است.
مالک: نه چنین نیست. از آن رو جلد قرآن را مى بوسم که در بردارنده کلام خداست و این کار از سر عشق و اشتیاق به قرآن است. حال بگو کجاى این کار شرک است؟ وانگهى با بوسیدن قرآن از ثواب الهى بهره مند مى شوم؛ چه این بوسیدن قرآن ارج نهادن به آن است که پاداش الهى را به همراه دارد. پس این کار با شرک هیچ ارتباطى ندارد و از آن دور است.
صادق: حال که چنین است، چرا همین مطلب را در مورد بوسیدن ضریح پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام[19] نمى پذیرى؟
شاید بگویى، آنان که ضریح را مى بوسند، آهن را با خداوند شریک مى گردانند! اگر چنین ادعایى درست باشد، چرا آهن هایى را که همه جا به چشم مى خورد نمى بوسند؟ هرگز این گونه نیست؛ آنان ضریح را از آن رو مى بوسند که تربت پاک پیامبر صلى الله علیه و آله یا یکى از امامان علیهم السلام را در میان دارد و چون به این بزرگان دسترسى ندارند، اشتیاق و علاقه خود را با بوسیدن ضریح آن پاکان، نثارشان مى کنند. بنابر این نزد خداى متعال پاداش دارند. زیرا بوسیدن ضریح بزرگ شمردن آن بزرگان است که در حقیقت ارج نهادن به پیامبر صلى الله علیه و آله یا امام علیه السلامارج نهادن به اسلام است؛ همان آیینى که این بزرگان دعوت کنندگان به آن بوده اند. لذا هر چه سبب بزرگداشت و ارجمندى اسلام باشد، از شعایر الهى است و خداوند در این باره فرموده است: «و هر کس شعایر خدا را بزرگ دارد، در حقیقت، آن [حاکى] از پاکى دل هاست».
مالک: در این صورت، چرا برخى، شما را مشرک مى خوانند؟
صادق: در حدیث آمده است:
«انّما الاعمال بالنّیات؛ عمل ها بر اساس نیت است [و بر همین مبنا کیفر یا پاداش داده مى شود]».[20]
از این رو اگر کسى ضریح را به انگیزه شرک ورزیدن ببوسد، مشرک است، اما اگر بوسیدن ضریح از سر شوق و محبت و به انگیزه بر پاداشتن شعایر الهى و نیل به ثواب باشد، مستحق ثواب و پاداش الهى است. تو مى توانى از شیعه و سنى درباره بوسیدن ضریح و انگیزه آنان از این کار بپرسى و بى تردید خواهى شنید که از فرط اشتیاق و دوست داشتن و رسیدن به ثواب الهى ضریح را مى بوسند و حتى یک پاسخ مغایر آنچه گفته شد نخواهى شنید.
مالک: درست است.
صادق: وانگهى اگر صِرف بوسیدن بدون انگیزه شِرک ورزیدن، انسان را مشرک مى کند بى تردید حتى یک نفر که مشرک نباشد نیز نخواهى یافت، زیرا مسلمانان، ضریح یا قرآن را مى بوسند که در هر دو حالت تمام مسلمانان مشرک هستند. از تو مى پرسم در این صورت کسى مسلمان خواهد بود؟
مالک: بسیار بسیار متشکرم. این مسأله را با پدرم به مناقشه خواهم گذارد؛ همو که این تعصبات پوچ را به خورد من مى داد. اینک دریافتم که حق با شما شیعیان است و به جهت همین روشنگرى و این که مرا با حقایق آشنا کردى منّتى همیشگى بر من خواهى داشت. من نیز از این پس بدون تحقیق درباره صحت و سقم مطلبى، تن به هیچ گفته اى نخواهم داد.
 

:: توسل به اولیاى خدا

او آهى از دل کشیده با خود مى گوید: واى از این مشرکان کافر و زندیق... که خود را مسلمان مى خوانند. واى... .
محمد به او مى گوید: چه کسانى را مى گویى؟
کمال: شیعیان را مى گویم!
محمد: آنان را دشنام نده و مشرک نخوان که آنها مسلمان هستند.
کمال: کشتن آنان شایسته تر از کشتن کفار است.
محمد: این جوشش نابخردانه تو براى چیست؟ و به چه دلیل آنان مشرک هستند؟
کمال: آنان در کنار خداوند، خدایانى دیگر برگزیده اند و چیزى را به جاى خدا مى پرستند که نمى تواند به آنان سود و زیانى برساند.
محمد: چگونه چنین چیزى ممکن است؟
کمال: آنان به پیامبر، امامان و اولیاى خدا متوسل شده، با عبارتهایى چون: یا رسول اللّه ، یا على، یا حسین، یا صاحب الزمان و... از آنان مى خواهند حاجت شان را برآورند. شیعیان مدعى اند که آنان اولیاى خداوند هستند و مى توانند نیازهاى ایشان را بر آورده سازند. به نظر تو این کار شرک بى پرده و آشکار، و کفر و پرستش جز خدا نیست؟
محمد: اجازه بده مطلبى کوتاه براى تو بگویم.
کمال: بگو.
محمد: من نیز از کسانى بودم که شیعیان را آماج دشنام، تهمت و ناروا گویى قرار مى دادند. هر جا که فرصتى دست مى داد، و در نبود آنان دشنام خود را نثارشان مى کردم. سرانجام در سفر حج با یکى از شیعیان همراه شدم. بر اساس بدبینى نسبت به شیعیان، با وى سر ناسازگارى گذارده، کینه چندین ساله اى را که از آنان داشتم بر زبان راندم، اما او با صبر تمام، خاموش ماند و در حالى که از چهره اش خوشرویى نمایان بود، در واکنش به برخورد من فقط مى خندید. هر چه بر دشنام به او مى افزودم، با لبخند مهربانش در من مى نگریست. خوى نیکوى او آتش دشمنى و دشنام گویى مرا فرو نشاند. زمانى که ساکت شدم، رو به من کرد و گفت: برادر دینى، محمد، اجازه مى دهى سخنى با تو بگویم؟
میان ما سخن هایى در موضوع هاى مختلف رد و بدل شد. از جمله مطالبى که مرا به پذیرش حقانیت آنان وا مى داشت، موضوع توسل به اولیاى خدا بود.
کمال: گویا نیرنگ بازى، فریبکارى و شرک آنان در تو نیز تأثیر گذارده است... شناخت تو از دین و اسلام اندک است!
محمد: آماده ام تا بر اساس قرآن کریم، سنت اطهر و سیره مسلمانان صالح، درباره توسل به اولیاى خدا با تو بحث و گفت و گو کنم.
کمال: خداى بزرگ از همه خلق نسبت به آفریدگانش مهربان تر است و مانعى میان او و خلق وجود ندارد و بنده در هر جا و هر زمان باید به طور مستقیم و بدون واسطه با خدا ارتباط برقرار کرده و بدو متوسل شود و توسل به غیر خدا هر چند مانند پیامبران، امامان، فرشتگان یا بنده اى صالح، جایز نیست؛ اگر چه نزد خداوند بالاترین منزلت ها را داشته باشند.
محمد: چرا توسل به آنان جایز نیست؟
کمال: انسان، پس از مرگ معدوم شده، از بین مى رود و از چنین کسى هیچ گونه استفاده اى نمى شود، پس چگونه به موجودى که اینک نابود شده است متوسل مى شوى؟
محمد: به چه دلیل مى گویید که مُردن، نابود شدن است؟و چه کسى این را مى گوید؟
کمال: امام محمد بن عبدالوهاب مى گوید: «به صالحان از دنیا رفته، متوسل شدن در واقع دست به دامن معدوم، شدن است و این کار از نظر عقل ناپسند و زشت است. نیز یکى از پیروان او نقل مى کند که در حضور او [محمد بن عبدالوهاب] گفته شد، یا این که آن را شنیده و بدان راضى بوده و آن را تأیید کرده: «که این عصاى من از محمد [العیاذ باللّه  ]بهتر و سودمندتر است، چرا که از این عصا براى کشتن مار، عقرب و امثال آن مى توان استفاده کرد، در حالى که محمد مرده است و سودى از او بر نمى آید[21].
بنابر این، مطلب پیش گفته و مطالبى مشابه آن گویاى ناپسند و قبیح بودن توسل به مُردگان است، اگر چه آن مرده، پیامبرى چون رسول خدا باشد.
محمد: قضیه کاملاً برعکس است، زیرا با مُردن انسان عوالمى براى او آشکار و کشف مى شود که در زمان حیاتش کشف نشده بود. خداوند در این باره مى فرماید:
«...فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَـآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛ «و [ولى] ما پرده ات را [از جلو چشمانت] برداشتیم و دیده ات امروز تیز است»[22].
و «وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تٌ بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لَـکِن لاَّ تَشْعُرُونَ»؛ «کسانى که در راه خدا کشته شده اند مرده نخوانید، بلکه زنده اند، ولى شما نمى دانید»[23].
و نیز «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ «هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندارید، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»[24].
در صحیح بخارى آمده است:
«پیامبر صلى الله علیه و آله به کنار «قلیب بدر» [جایى که کشتگان سپاه شرک در آن افکنده شدند] آمد، خطاب به کشتگان مشرکان فرمود: آنچه را که خداى مان به ما وعده داده بود حق یافتیم؛ آیا شما نیز وعده خداى تان را حق یافتید؟
به حضرت گفته شد: مردگان را[به پاسخ دادن فرا] مى خوانید!
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید[25].
نیز «غزالى» (یکى از بزرگان مذهب شافعى) مى گوید:
«برخى مى پندارند که مرگ، نابودى است... این، پندار ملحدان [و کافران] است»[26].
کمال: امام غزالى اعتقاد به نابودى پس از مرگ را کفر و الحاد مى داند؟!... کجا چنین سخنى گفته است.
محمد: در کتاب احیاء العلوم[27] این مطلب را بیان داشته است. با مراجعه به این کتاب گفتار او را در این باب خواهى یافت.
کمال: این سخن غزالى شگفت انگیز است!
محمد: این سخن غزالى شگفت انگیز نیست، بلکه بى اطلاعى تو از آن، جاى تعجب دارد. آیا خطاب پیامبر صلى الله علیه و آله به کشتگان قلیب بدر، را نشنیدى؟
چنان که مردگان از بین رفته باشند، نه قدرت شنوایى دارند و نه توان فهم؛ لذا جایى براى گفته پیامبر صلى الله علیه و آلهباقى نمى ماند که فرمود: «شما از آنان شنواتر نیستید».[28] بنابر آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود، آنان همانند شما مى شنوند و مى فهمند. حال قانع شدى؟

کمال: آرى. اما در حیرتم که چگونه در این سالهاى دراز در این آیات تعمق و دقت نکرده ام تا به مقصود آن ها پى ببرم و چگونه [حتى یک بار] این حدیث پیامبر و گفته یکى از بزرگان مان، امام غزالى را نشنیده ام.
محمد: حال پذیرفتى که گفته شیعه مبنى بر نابود نشدن انسان پس از مرگ، سخنى منصفانه و مبتنى بر واقعیت است، یا این که همچنان در شک و تردید به سر مى برى؟
کمال: نه. در این گفته شکى ندارم، اما چیز دیگرى مرا سرگشته کرده است.
محمد: چه چیز موجب سرگشتگى ات شده است؟
کمال: این که غزالى چنین اعتقادى را باور داشته و خلاف آن را گفته ملحدان دانسته و پیامبر تأکید و تصریح دارد که مُردگان نیز همانند زندگان مى شنوند و مى فهمند؛ اما محمد بن عبدالوهاب معتقد است که انسان ها پس از مرگ نابود مى شوند.!
از دیگر سو چگونه محمد بن عبدالوهاب در کمال جسارت مى گوید: «چوب دستى من از پیامبر بهتر است، چرا که این سود مى رساند و پیامبر سودرسان نیست»؟[29] همین مسأله باعث سرگشتگى من شده است.
محمد: نه، نباید حیران و متعجّب شوى. باید افراد را در ترازوى قرآن و سنت و سیره گذشتگان صالح بسنجیم، چنانچه گفتار و کردار آنان با قرآن، سنت و سیره صالحان مطابقت داشت، مؤمن هستند، و هرگز نباید دین را با اشخاص شناخت و سنجید. حال اگر فردى را مؤمن و مخلص دانستیم مى توانیم تمام گفتار و کردار او راـ هر چند با قرآن، سنت و سیره صالحان مخالفت صریح و ریشه در کفر و الحاد داشته باشد ـ عین اسلام بدانیم؟ نه، چنین نیست، بلکه هر گاه هر انحرافى در هر کسى با هر جایگاهى دیدیم باید از او بیزارى جسته، از حقیقت پیروى کنیم.
کمال: درست است... تا به حال ایمان محکمى به این شخص (محمدبن عبدالوهاب) داشتم، اما اکنون که مرا از خطاى بزرگ او که کفر و الحاد در دین به شمار مى رود، آگاه کردى، اعتقادم نسبت به او از بین رفت و از این پس او را در مقام عالمى که بتوان احکام دین را از او فرا گرفت نخواهم دانست.
محمد: سخن از او (محمد بن عبد الوهاب) را به کنارى بگذار، سخن خود را دنبال کنیم.
کمال: باشد، مى پذیرم که انسان با مردن از بین نمى رود، اما با وجود این اندیشه که مى گوید: «توسل به خلق خدا شرک و بُریدن از دین است» چگونه مى توان به پیامبر، امام یا یکى از صالحان متوسل شد؟
محمد: دست به دامان زندگان شدن و درخواست نیاز از آنان کردن و التماس دعا گفتن یا این که بگوییم: اى باقر، اى جعفر، اى رضا، اى... دینارى به من بده، از خدا برایم طلب آمرزش کن، دست مرا گرفته به مسجد ببر یا... [از نظر شرع ]جایز است؟
کمال: البته که جایز است.
محمد: حال که ثابت شد انسان مُرده همانند زندگان مى شنود، درخواست نیاز از او و توسل به وى چه مانعى دارد؟
کمال درنگى کرده، سپس سر بلند کرد و گفت: همین طور است که تو مى گویى، درست است.
محمد: دلیل دیگرى بر جواز توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و دیگر صالحان در دست داریم.
کمال: چه دلیلى؟
محمد: صحابه[30] پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیات و پس از وفات آن حضرت، به او متوسل مى شدند. پیامبر صلى الله علیه و آلهدر زمان حیات خود و پس از او دیگر یاران و اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله، از این کار جلوگیرى نمى کردند و اگر توسل به غیر خدا شرک باشد، بى تردید آنان از این کار منع مى کردند.
کمال: چه کسى پس از وفات پیامبر به آن حضرت متوسل شده است؟
محمد: به عنوان مثال به چند نمونه اشاره مى کنم:
«بیهقى»[31] و «ابن ابى شیبه» با اسناد صحیح روایت کرده اند و نیز از «احمد بن زینى دحلان» روایت شده است: «در روزگار خلافت عمر، مردم دچار قحطى شدند. «بلال بن حرث» کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران کن که [از گرسنگى و خشکسالى] در معرض نابودى قرار گرفته اند»[32].
مى دانیم که بلال مدتى طولانى همنشین و یار پیامبر صلى الله علیه و آله و از صحابه بود و احکام را بى واسطه از پیامبر  صلى الله علیه و آله مى گرفت. چنانچه خواندن پیامبر صلى الله علیه و آله و توسل به او شرک مى بود، بى تردید بلال مرتکب چنین کارى نمى شد و اگر چنین مى کرد دیگر صحابه او را باز مى داشتند. همین مطلب محکم ترین دلیل بر جواز توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله است.
نیز بیهقى از عمر بن خطاب نقل کرده است که رسول خدا فرمود: چون آدم مرتکب خطا شد، گفت:
یا ربّ أسئلک بحقّ محمد صلى الله علیه و آله وسلم إلاّ ماغفرت لی...؛ خداوندا، از تو مى خواهم به حرمت محمد  صلى الله علیه و آله گناه مرا ببخشى...[33].
بنابر این اگر توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله حرام و شرک بود هرگز حضرت آدم علیه السلامچنین کارى نمى کرد.
در روایت دیگرى آمده است:
«چون منصور دوانیقى روانه حج شد، به زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله نیز رفت. در آن جا به «مالک»[34] پیشواى مالکیان گفت: اى ابو عبداللّه ، رو به قبله بایستم و به درگاه خدا دعا کنم، یا این که رو به قبر پیامبرخدا کنم؟
مالک گفت: چرا از پیامبر که وسیله تو و پدرت آدم به درگاه خداوند است روى بگردانى؟ روى به جانب او بکن و او را شفیع خود قرار ده که [بى تردید ]خداوند شفاعت او را درباره ات مى پذیرد زیرا خداوند فرموده است: «...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَّحِیما»؛ «و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند، پیش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پیامبر [نیز ]براى آنان طلب آمرزش مى کرد، قطعا خدا را توبه پذیرِ مهربان مى یافتند».[35]-[36]
عبارت «او وسیله (واسطه) تو و پدرت آدم به درگاه خداوند است»[37] دلیل محکمى بر جواز، بلکه مستحب بودن توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله مى باشد.
«دارمى» در صحیح خود از «ابوالجوزاء» نقل مى کند که:
«مردم مدینه دچار قحطى شدیدى شدند، لذا از گرفتارى خود نزد «عایشه» شکایت بردند. او گفت: به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله نگاه کنید و [با نگاه خود ]از آن روزنه اى تا به آسمان بسازید به گونه اى که حایل و مانعى در میان نباشد (او را نزد خداوند به شفاعت ببرید).
آنان این کار را کردند و رفتند. در نتیجه این توسل آسمان باریدن گرفت، گیاهان روئیدند، شترها [از فراوانى علوفه] چربى فراوان دادند و از شدت چاقى دریده شدند. آن سال «سال چاک» نامیده شد[38].
صدها مورد مشابه آنچه بیان شد در کتابهاى روایى وجود دارد که همگى بر جواز توسل به پیامبر پس از رحلت شان دلالت دارد. بنابر این اگر توسل به رسول خدا جایز بوده، حرام و شرک نباشد، توسل به امامان، فرشتگان و صالحان نیز جایز است، چرا که اگر این کار شرک آلود باشد، حتى در مورد پیامبر نیز باید حرام و ممنوع باشد و اگر جایز است لزوما باید توسل را نه تنها به پیامبر که به تمام بندگان صالح خدا جایز شمرد.
کمال: شگفتا! حتى یکى از این روایاتى که بر شمردى تا به حال ندیده و نشنیده بودم.
محمد: در صورتى که به کتاب هاى حدیث مراجعه کنى، صدها شاهد درباره جواز توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله را خواهى دید که آنچه براى تو باز گفتم، چونان قطره شبنمى در برابر دریاست، وانگهى چنین به نظر مى رسد که در زمینه حدیث و سیره صالحان پیشین، مطالعه زیادى ندارید.
کمال: على رغم اشتیاقى که نسبت به مطالعه متون حدیثى و کتب سیره دارم، مشغله زیاد و گرفتارى ها مرا از این کار باز داشته اند.
محمد: در حالى که در زمینه حدیث مطالعه اندکى دارید آیا درست است که براساس گفته محمد بن عبدالوهاب، شیعیان و تمام مسلمانان را دشنام داده، آن ها را به شرک ورزیدن متهم کنید؟ این کار درست نیست و اگر اجازه بدهید بى پرده چیزى به شما بگویم.
کمال در حالى که مى خندید، با گشاده رویى گفت: هر چه در دل دارى بگو. ما دو دوست هستیم و به همین دلیل این موضوع را مطرح کردم تا از دانسته هاى تو بهره مند شوم.
محمد: تو دقیقا همانند کافران قریش هستى که بت پرستى پدران خود را بهانه کرده مى گفتند:
«...إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَـرِهِم مُّقْتَدُونَ»؛ «پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافتیم و ما از پى ایشان راه سپریم».[39]
و بر بت پرستى خود پاى ورزى مى کردند؛ مى دانى چرا خداوند آنان را سرزنش کرد؟ از آن رو مورد سرزنش قرار گرفتند که به گفته پیامبران گوش نمى دادند تا از این رهگذر به درستى یا نادرستى گفتار او پى ببرند و همچنان بر پرستش بت ها اصرار مى ورزیدند.
از شما مى خواهم که کورکورانه، از رفتار پدرانت پیروى نکنى و با اندیشه و تفکر در پى یافتن حقیقت باشى و زندگى خود را بر آن استوار گردانى.
با مطالعه کتب حدیثى درخواهى یافت که نظر گروهى در مورد شرک آلود و حرام بودن توسل به اولیاى الهى، با نظر تمام فرقه هاى اسلامى مغایرت دارد؛ این را مى پذیرى؟
کمال: آرى... ظاهرا در این موضوع حق با شیعیان و دیگر مسلمانان  است.
حال در مورد دشنام هایى که به شیعیان داده ام چه کنم؟
محمد: به درگاه خداوند طلب مغفرت کن؛ همواره در جست و جوى حقیقت باش تا خدایت بیامرزد. هر چه را درباره اعتقادات شیعه مى شنوى بررسى کن و از حقیقت یا بطلان آن مطمئن شو تا به حقیقت برسى و دست از تعصب بردار که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده است: «هر تعصب [بى جایى] در آتش جاى دارد».
کمال: چنین خواهم کرد و از این که مرا از حقیقت آگاه کردى متشکرم.

:: زیارت قبور

جمال: جنجال هاى بى دلیلى که شما شیعیان براى خود به وجود مى آورید براى چیست؟
جواد: کدام جنجال؟
جمال: این که به زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان تان و همچنین قبور صالحان مى روید.
جواد: اشکالى در این کار مى بینى؟
جمال: این کار، حرام و در شمار شرک به خداوند است.
جواد: از شما تعجب مى کنم که چرا اینگونه و مانند افراد نا آگاه سخن مى گویید؟! فکر نمى کردم فرهیخته اى چون تو بى هیچ دلیل و برهانى جبهه گیرى متعصبانه داشته باشد. از دیرباز تا به امروز به دلیل روحیه جست و جوگرى و حقیقت جویى که در تو سراغ داشته ام، تو را ارج مى نهادم.
جمال: به نظر تو این گفته من ناشى از تعصبات بى مورد مذهبى است؟
جواد: قطعا غیر از این نیست.
جمال: چگونه به این نتیجه رسیده اى؟
جواد: براى روشن شدن ادعاى من، موضوع زیارت اهل قبور را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم تا آشکار شود چه کسى بر حق و چه کسى در گمراهى تعصبات بى جا است.
جمال: من آماده ام، چرا که مى دانم زیارت اهل قبور شرک است.
جواد: چگونه آنرا شرک مى دانى؟
جمال: از آن رو، که به پاى ورزى مشرکان در بت پرستى شان شبیه است.
جواد: از همین رو آن را شرک مى دانى؟
جمال: آرى؛ آنان همانند مشرکان که گِرد بت ها جمع مى شوند، در کنار قبرها گِرد مى آیند.
جواد: پس جمع شدن گِرد قبور است که زیارت قبور را شرک آلود کرده است؟
جمال: آرى.
جواد: بنابراین، تمام مسلمانان و تمام مردم، مشرک هستند و تو نیز مشرک هستى!.
جمال: چرا و براى چه؟
جواد: آیا به سفر حج رفته اى؟
جمال: به لطف خدا، آرى.
جواد: در مسجدالحرام نیز نماز خوانده اى؟
جمال: به فضل حضرتش آرى.
جواد: حتما دیده اى که مسلمانان به هنگام نماز، همگى رو به کعبه دارند، اما گروهى پشت به مغرب، دسته اى پشت به جنوب و عده اى پشت به شمال ایستاده اند و به این صورت به نماز ایستاده اند.
جمال: آرى، دیده ام و خود نیز براى نماز چنین مى کردم و هر جاى خانه خدا قرار مى گرفتم، رو به کعبه مى کردم، چرا که نماز باید رو به کعبه گذارده شود و در غیر این صورت باطل است.
جواد: به همین دلیل تمام مسلمانان مشرک هستند و تو نیز مشرک هستى.
جمال: چرا؟
جواد: زیرا رو کردن به کعبه در حال عبادت، همانند رو کردن بت پرستان به بت هایشان مى باشد، با این تفاوت که آنان در حالت پرستیدن بت رو به سوى بت هاى دست ساخته خود مى کنند و تو در آن حال رو به سوى خانه اى ساخته شده از سنگ مى کنى.
جمال: فرق بزرگى میان رو کردن من به کعبه و رو نمودن بت پرستان به بتهایشان وجود دارد.
جواد: چه فرقى با یکدیگر دارند؟
جمال: من و دیگر مسلمانان که در حال نماز به سوى کعبه رو مى کنیم، به این معنا نیست که آن را به جاى خدا مى پرستیم، بلکه به منظور امتثال فرمان الهى چنین مى کنیم، اما بت پرستان به این جهت که بت ها رابه جاى خدا برگزیده اند، آن را مى پرستند و هنگام عبادت، رو به آن ها مى ایستند. بنابر این آنان به هنگام عبادت رو به بت ها کرده با تمام وجود آن ها را مى پرستند ولى ما در حال نماز گزاردن با تمام وجود رو به سوى خدا مى کنیم؛ از این جهت کار آن ها شرک آشکار است، اما آیا ما که رو به کعبه نهاده، فرمان الهى را انجام مى دهیم مشرک هستیم؟! تفاوت میان عبادت ما و عبادت آنان از زمین تا آسمان است.
جواد: با این حساب شباهت در رفتار عامل شرک نسیت که در غیر این صورت کار تو نیز به دلیل شباهت داشتن با کار بت پرستان شرک مى بود و آنچه سبب مى شود تا کار بت پرستان شرک باشد، انگیزه و نیت آنان در پرستیدن بت ها است نه عملى که انجام مى دهند. از سوى دیگر آنچه سبب شده است که روى کردن تو به سوى کعبه عملى مشرکانه نباشد، نداشتن قصد پرستش کعبه در این روى کردن است؟
جمال: همین طور است.
جواد: ما شیعیان و نیز دیگر مسلمانان به هنگام زیارت مرقد پیامبر صلى الله علیه و آله، امامان و صالحان هرگز نیت پرستیدن آنان را نداریم؛ و اگر بتوان میان اعمال ما و مشرکان مقایسه نمود، تنها شباهت رفتارى میان آنها دیده مى شود. وانگهى تنها شباهت رفتارى که فاقد انگیزه پرستش غیر خدا باشد، زیارت قبور را نه حرام و نه شرک آلود مى کند که در حدیث آمده است: «بر اساس نیت ها [ست که پاداش یا کیفر] اعمال داده مى شود»[40].
از این جهت یک عمل چنانچه به منظور پرستش غیر خدا انجام پذیرد، شرک و اگر چنین نیتى در میان نباشد جایز است. به عنوان مثال: اگر در جایى نماز بخوانى که بتى روبه روى تو باشد، چنانچه نماز را به نیّت پرستش آن بت بخوانى، با چنین نمازى مشرک خواهى شد و اگر نماز را براى خدا به جاى آورى و در نیت خود جایى براى آن بت در نظر نگیرى، بى تردید نماز تو صحیح است و با این کار مشرک نخواهى بود.
جمال پس از اندیشه اى عمیق و طولانى گفت: تمام آنچه گفتى درست است. از خدا مى خواهم تا تو را تکیه گاه ما قرار دهد؛ چرا که مسائل مهمى را براى من روشن کردى که در اثر تعصبات مذهبى از آن ها غافل بودم. اینک سؤالى دارم.
جواد: بپرس
جمال: تا این جا دریافتم که زیارت قبور حرام نبوده و جایز است، اما چه رازى وجود دارد که شما شیعیان به این کار اهمیت فوق العاده مى دهید و دلیل آن چیست؟
جواد: چون که استحباب مؤکد دارد.
جمال: آیا این کار مستحب است
جواد: آرى و تأکید بر استحباب این عمل بسیار است.
جمال: حدیثى وجود دارد که بر مستحب بودن زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آلهو قبر صالحان دلالت کند؟
جواد: آرى؛ و افزون بر روایات فراوانى که در دسترس است، عمل پیامبر صلى الله علیه و آله و سیره مسلمانان از زمان پیدایش اسلام تا به امروز بر مستحب بودن زیارت قبور تأکید دارد.
جمال: لطفا مواردى از آن ها را برایم باز گو کن.
جواد:
1ـ در روایتى آمده است:
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به زیارت قبور شهداء اُحد رفت.[41]
2ـ نیز روایت شده است که حضرتش به زیارت قبور بقیع رفت.
3ـ در«سنن النسائى» و «سنن ابن ماجه» و «احیاء العلوم» ابوهریره از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود:
زوروا القبور فإنها تذکرکم الآخرة؛ به زیارت قبور [در قبرستان] بروید، زیرا آخرت را به یاد شما مى آورد.[42]
4ـ نیز از ابوهریره نقل شده است:
پیامبر به زیارت قبر مادرش [آمنه دختر وهب] رفت. در کنار قبر مادر گریست و اطرافیان حضرت نیز به گریه افتادند. آن گاه فرمود: فزوروا القبور فإنها تذکرکم بالآخرة؛ ... به زیارت قبرها بروید، زیرا آخرت را به یاد شما مى آورد.[43]
5ـ در متون حدیثى روایات زیادى در باب چگونگى زیارت اهل قبور نقل شده است، از جمله این که:
هر زایرى به بقیع برود، بگوید: السلام علیکم أهل الدیار من المؤمنین والمسلمین...؛ سلام بر شما اى مؤمنان و مسلمانان ساکن این دیار... .[44]
آنچه تا این جا نقل شده در مورد استحباب زیارت قبور صالحان و مؤمنان و تشویق به آن بود، و روایات زیادى نیز درباره زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که به مواردى از آنها اشاره مى کنیم:
1ـ دار قطنى، غزالى و بیهقى روایت کرده اند که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
من زارنى وجبت له شفاعتى؛ هر کس مرا زیارت کند شفاعت من براى او واجب مى شود.[45]
2ـ نیز روایت شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
من زارنى بالمدینة محتسبا کنت له شفیعا وشهیدا یوم القیامة؛ هر کس براى خدا مرا در مدینه زیارت کند، روز قیامت شفیع و گواه او خواهم بود.[46]
3ـ نافع از ابن عمر نقل مى کند که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
من حج ولم یزرنى فقد جفانى؛ هر کس به حج برود و مرا زیارت نکند، در حق من جفا کرده است.[47]
4ـ ابوهریره از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود:
من زارنى بعد موتى فکأنّما زارنى حیا؛ هر کس پس از وفاتم مرا زیارت کند، چنان است که در زنده بودنم به زیارت من آمده باشد.[48]
5ـ از ابن عباس از پیامبر صلى الله علیه و آله روایت شده است که فرمود:
من حج وقصدنى فى مسجدى کانت له حجتان مبرورتان؛ هر کس حج گذارد و در مسجدم به زیارت من بیاید، دو حج پذیرفته شده و مقبول براى او نوشته مى شود.[49]
روایات زیادى نیز وجود دارد که بر شدّت استحباب و تأکید بر زیارت قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم و قبور مؤمنان صالح دلالت دارد.
وانگهى آیا این گفته پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود:
«(هر کس به حج برود و مرا زیارت نکند) در حق من جفا کرده است»[50]
خود دلیلى بر استحباب بسیار زیارت آن حضرت نیست؟ و آیا عبارت «شفاعت من براى او واجب مى شود»[51] دلیل بر فراخوان مؤکد به زیارت پیامبر صلى الله علیه و آلهنیست؟
آیا آن جا که فرموده است: «به زیارت قبرستان بروید که آخرت را به یاد شما مى آورد»[52] امر به زیارت نیست؟ البته این «امر» اگر بر وجوب زیارت قبور دلالت نداشته باشد، اما بى تردید دلالت بر استحباب آن مى کند.
جمال: این روایات در کجا آمده است؟
جواد: کتاب هاى حدیثى آکنده از این گونه روایات است. در صورتى که آن ها را مطالعه کنى به این حقیقت پى خواهى برد.
جمال: تا به امروز هیچ یک از این روایات را نه خوانده بودم و نه شنیده بودم.
جواد: آیا صحیح بخارى[53] را خوانده اى؟
جمال: این کتاب در دسترسم نیست.
جواد: آیا صحیح مسلم[54] را خوانده اى؟
جمال: پدر بزرگم این کتاب را داشت، اما پس از مرگش عمویم آن را برد.
جواد: سنن نسائى[55] چه؟ آیا آن را خوانده اى؟
جمال: این چگونه کتابى است؟ و در رابطه با چه موضوعى است؟
جواد: کتاب حدیث است.
جمال: نه، آنرا ندیده ام.
جواد: پس، از حدیث چه خوانده اى؟
جمال: با عرض پوزش باید بگویم که دانشجوى پزشکى هستم و تمام کوشش من براى قبولى در درس هاست و على رغم علاقه اى که به خواندن حدیث دارم، فرصتى براى این کار پیدا نمى کنم.
جواد: تو که حدیث نخوانده اى و کتابى در این زمینه تورق نکرده اى و هیچ اطلاعى از علم حدیث ندارى، چگونه به خودت اجازه مى دهى زیارت پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام را محکوم کنى؟
هیچ مى دانى که شرکْ خواندنِ زیارت اهل قبور، بى اساس و بى پایه است؟
جمال: هر چه من، پدرم، جدم و دوستانم تا به حال درباره زیارت قبور شنیده ایم فقط محکوم کردن زیارت کنندگان بوده است و حتى یک مورد از این مطالب و روایاتى که بیان کردى به گوش من نرسیده است.
جواد: انسان باید براى رسیدن به حقیقت و شناخت آن همواره در صدد جست وجو باشد، تحقیق و مطالعه کند تا چنان عقیده، کردار و گفتارى داشته باشد که خدا مى خواهد، و بر گفته دیگران که احتمال خطا و نادرست بودن آن مى رود، اکتفا نکند.
جمال: مى پذیرم که زیارت قبر پیامبر، امامان و مؤمنان نیکوکردار، نه تنها مستحب مؤکّد و پسندیده است که بدان نیز فرا خوانده شده است.
جواد: در خواستى از تو دارم.
جمال: آماده شنیدن آن هستم. خواهش مى کنم بفرمایید.
جواد: مصرّانه از تو مى خواهم که دنباله رو هر بانگ و هیاهویى نباشى و تسلیم عقاید محیط زندگى ات نشوى، مگر این که از طریق تحقیق به حقیقت آن گفته یا عقیده پى ببرى که در این صورت رستگار خواهى بود.
جمال: پس از آن که روزگارى پذیرفته بودم که زیارت قبور شرک است، اما اینک و از طریق روایات اسلامى دریافتم که مستحب مؤکد است و نیز به این نتیجه رسیدم که باید درباره موضوع هاى مشابه و محل اختلاف مطالعه کنم و رهنمودهاى تو را نیز در آینده به کار خواهم بست. درباره موضوع مورد گفت وگویمان با پدرم که این عقیده را در ذهن من ایجاد کرده بود، بحث خواهم کرد، باشد که او نیز راه را از بى راهه باز شناسد و گام به راه هدایت نهد.
جواد: از تو متشکرم.
جمال: من بابت روشنگریت که به هدایتم انجامید از تو متشکرم.

:: ازدواج موقت

عبداللّه : در حالى که مسلمانان بر حرمت «ازدواج موقت» اجماع دارند چرا شما شیعیان آن را جایز مى شمارید؟
رضا: بنا به گفته عمر بن خطاب که «رسول خدا آن [ازدواج موقت] را حلال و جایز دانسته...» ما نیز آن را جایز مى دانیم.
عبداللّه : مگر پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم چه گفته است؟
رضا: «جاحظ»، «قرطبى»، «سرخسى حنفى»، «فخر رازى» و بسیارى دیگر از پیشوایان اهل سنت نقل کرده اند که، عمر در خطبه اى گفت:
متعتان کانتا على عهد رسول اللّه  صلى الله علیه و آله وسلم وأنا أنهى عنهما وأعاقب علیهما: متعة الحج، ومتعة النساء؛ دو متعه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله[جایز] بود و من آن را منع مى کنم و مرتکب آن ها را کیفر مى نمایم: متعه حج[56] و متعه زنان (ازداواج موقت).[57]
در تاریخ «ابن خلّکان» آمده است:
عمربن خطاب گفت: «دو متعه در روزگار پیامبر صلى الله علیه و آلهو روزگار ابوبکر [جایز ]بود و من آنها را منع مى کنم».[58]
نظر تو در این باره چیست؟ آیا این گفته عمر که « دو متعه یاد شده در زمان پیامبر صلى الله علیه و آلهجایز و حلال بوده است.» سخن راست است یا دروغ؟!
عبداللّه : البته که عمر راست مى گوید؟
رضا: بنابر این، آیا رها کردن گفته پیامبر صلى الله علیه و آله و گرفتن گفته عمر توجیهى دارد؟
عبداللّه : نهى عمر بن خطاب این عمل را توجیه مى کند.
رضا: پس «حلال محمد صلى الله علیه و آله تا روز قیامت حلال است و حرام او تا روز قیامت حرام است»[59] چه مفهومى دارد؛ موضوعى که عالمان اسلامى بدون استثنا بر آن اتفاق نظر دارند.
عبداللّه  پس از درنگى نه چندان کوتاه رو به رضا کرد و گفت: درست مى گویى، اما چگونه [عمر بن خطاب] دو متعه را نهى کرد و مستند او در تحریم چه بوده است؟
رضا: این اجتهاد شخصى او بوده و البته هر اجتهادى که مغایر و مخالف با نص باشد به کنارى افکنده شده پذیرفته نمى شود.
عبداللّه : حتى اگر این اجتهاد از کسى مانند عمربن خطاب باشد؟!
رضا: اگر از بزرگ تر از او نیز باشد نباید بدان توجه کرد. به نظر تو گفته خدا و پیامبر او سزاوار پیروى است یا گفته عمربن خطاب؟
عبداللّه : آیا در قرآن آیه اى درباره متعه و جواز آن وجود دارد؟
رضا: آرى. خداوند مى فرماید:
«... فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَـٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً»؛ «و زنانى را که متعه کرده اید، مهرشان را به عنوان فریضه اى [واجب] به آنان بدهید»[60]
مرحوم «علامه امینى» مصادر و منابع زیادى را از کتابهاى اهل سنت، مانند: مسند احمدبن حنبل (پیشواى حنبلى ها) و... گرد آورده است که همگى شأن نزول این آیه را ازدواج موقت دانسته و آن را مستند جواز متعه خوانده اند.[61]
عبداللّه : تا به حال در این مورد چیزى نمى دانستم.
رضا: با مطالعه کتاب گران سنگ «الغدیر» بیش از آنچه گفتم خواهى یافت. وانگهى آیا حلال خدا و رسول او را با نهى و تحریم عمر باید کنار بگذاریم؟! دیگر این که ما امت چه کسى هستیم، امت پیامبر صلى الله علیه و آله یا امت عمر؟!
عبداللّه : البته که از امت پیامبر صلى الله علیه و آله هستیم و فضیلت عمر نیز به این است که از امت پیامبر صلى الله علیه و آله باشد.
رضا: بنابر این چه چیزى تو را از تن دادن به گفته پیامبر صلى الله علیه و آله و پذیرفتن آن باز مى دارد؟
عبداللّه : اتفاق نظر مسلمانان بر حرمت متعه مرا به چنین موضعگیرى واداشته است.
رضا: امّا این مسأله مورد اتفاق نظر مسلمانان نیست.
عبداللّه : چگونه؟
رضا: همان طور که تو گفتى و به آن اعتراف دارى، شیعیان ازدواج موقت را جایز مى دانند.
 شیعیان نیمى از مسلمانان را تشکیل داده، حدود هزار میلیون[62] نفر هستند. در حالى که این جمعیت شیعى آن را مجاز و حلال مى شمرند، دیگر چه اتفاق نظرى وجود دارد.
ازاین بالاتر، امامان معصوم علیهم السلام که از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بودند، در کلام پیامبر صلى الله علیه و آله به کشتى نوح تشبیه شده اند:
«مثل اهل بیتى فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجى ومن تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من در میان شما، مَثَل کشتى نوح است، گروندگان به آن نجات یافته، گریزندگان از آن هلاک مى شوند»[63]
و نیز فرمود:
«انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه  و عترتى اهل بیتى، و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض؛ دو بار سنگین در میان شما [به ودیعت ]نهاده ام، کتاب خدا و خاندانم (اهل بیتم). این دو هرگز از یکدیگر جدا نشده، در کنار حوض [کوثر] بر من وارد مى شوند».[64]
این بزرگان [اهل البیت علیهم السلام] که پیروى شان مایه نجات و رسیدن به قرب حضرت حق است و روى گردانى از آنان و تبعیت از غیر ایشان مایه گمراهى است، ازدواج موقت را جایز و همچنان ثابت و منسوخ نشده مى دانستند. شیعیان نیز در این مورد از آنان پیروى کرده، بدان عمل کردند.
در روایتى که از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده، آمده است:
«لولا أن عمر نهى عن المتعة مازنى إلا شقّی؛ اگر عمر، از ازدواج موقت نهى نمى کرد، بى تردید به جز شقاوتمندان، کسى دامان به زنا نمى آلود».[65]
کلام امام على علیه السلام به این معناست که: تحریم و نهى متعه از سوى عمر، سبب شد تا مردم به ازدواج موقت تن ندهند و از آن جا که هر کس نمى تواند همسر دائمى داشته باشد، به ناچار دامان خود را به زنا آلوده مى کند.
با وجود اصرار پیشوایان مسلمانان بر مباح و جایز بودن متعه و این که بسیارى از صحابه، تابعان و مسلمانان با استدلال به قرآن و اجازه پیامبر صلى الله علیه و آله، تحریم عمر را رد کرده و باطل خوانده اند، دیگر چه جاى سخن گفتن از اجماع و اتفاق نظر مسلمانان در این مورد وجود دارد و از کدام اتفاق نظر سخن گفته مى شود؟
در این جا برخى از آنان که ازدواج موقت را پذیرفته اند نام برده، گفته آنان را نقل مى کنم:
1ـ عمران بن الحصین
او مى گوید:
آیه «متعه» در قرآن آمده و آیه دیگرى این آیه را نسخ نکرده است. رسول خدا ما را بدان امر فرمود و ما همراه او [حج] تمتع نمودیم و در حالى وفات کرد که ما را از این تمتع نهى نکرد، اما مردى (عمر بن خطاب) پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به رأى و نظر خود هر چه خواست گفت.[66]
2ـ جابر بن عبداللّه  و ابو سعید خدرى
 آن دو مى گویند: تا اواسط خلافت عمر متعه مى کردیم تا این که عمر در ماجراى «عمرو بن حریث» مردم را از انجام آن منع کرد.
3ـ عبداللّه  بن مسعود
 ابن حزم در «المحلى» و زرقانى در «شرح الموطأ» عبداللّه  بن مسعود را از کسانى خوانده اند که بر جواز و مباح بودن ازدواج موقت ثابت ماند.
حافظان [حدیث] نیز از او روایت کرده اند که گفت:
در غزوه اى کنار رسول خدا مى جنگیدیم و همسر [خود را همراه ]نداشتیم. به پیامبر گفتیم: اى رسول خدا، خود را اخته کنیم؟
او ما را از این کار باز داشت و اجازه داد تا با دادن اجرت، براى مدت معینى همسر گزینیم (ازدواج موقت کنیم)، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «چیزهاى پاکیزه اى را که خدا براى [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید».[67]-[68]
4ـ عبد اللّه  بن عمر
احمد بن حنبل [پیشواى فرقه حنبلى ها] با اسناد خود از «عبدالرحمن بن نعم (یا نعیم) اعرجى روایت کرده است که گفت: «نزد عبداللّه  بن عمر بودم که شخصى درباره متعه از او سؤال کرد، گفت: به خدا سوگند، در روزگار رسول خدا زنا کار نبودیم[69]] و نیاز خود را با ازدواج موقت بر طرف مى کردیم].
5ـ سلمة بن امیة بن خلف
ابن حزم در «المحلى» و زرقانى در «شرح الموطأ» از آن دو نقل کرده است که ازدواج موقت را جایز و مباح مى دانستند.
6ـ معبد بن امیة بن خلف
ابن حزم آورده است که معبد بن امیه بن خلف ازدواج موقت را مباح مى خواند.
7ـ زبیر بن العوام
«راغب» مى گوید: عبداللّه  بن زبیر، عبداللّه  بن عباس را به جهت مباح دانستن ازدواج موقت نکوهش کرد. ابن عباس به او گفت: از مادرت بپرس چگونه آتش دان میان او و پدرت بر افروخته شد (آن دو چگونه با یکدیگر در آمیختند)؟
ماجرا را از مادر خود پرسید و مادرش پاسخ داد: تو را از متعه (ازدواج موقت) به دنیا آوردم.[70]
این داستان دلیل ثابت و محکمى بر جایز دانستن ازدواج موقت در نظر زبیر است.
8ـ خالد بن مهاجر بن خالد مخزمى
او نزد مردى نشسته بود که شخصى آمده، از او درباره متعه پرسید. خالد آن را جایز و مباح دانست. ابن ابى عمره انصارى به او گفت: آهسته تر [چرا این گونه آسان فتوا مى دهى؟]
خالد گفت: به خدا سوگند، این کار را در روزگار پیشواى پرهیزکاران انجام داده ام.[71]
9ـ عمرو بن حریث
حافظ، عبدالرزاق در کتاب «مصنف» خود از ابن جریح نقل مى کند که: «ابو الزبیر» برایم نقل کرد که جابر گفت: عمروبن حریث وارد کوفه شد و کنیزى را متعه کرد. آن کنیزک را، که باردار بود نزد عمر آوردند. عمر ماجرا را از عمرو پرسید و او نیز تأیید کرد. از همین رو عمر ازدواج موقت را منع کرد».[72]
10ـ ابى بن کعب
11ـ ربیعة بن امیة
12ـ سمیر (یا سمرة) بن جندب
13ـ سعید بن جبیر
14ـ طاووس یمانى
15ـ عطاء ابو محمد مدنى
16ـ سدى
17ـ مجاهد
18ـ زفر بن اوس مدنى
و دیگر بزرگان صحابه، تابعان و بزرگان مسلمین این فتواى عمر و اجتهاد او را در برابر قرآن و سنت محکوم کرده اند.
اى عبداللّه ، پس از این تفاصیل باز هم به اتفاق نظر مسلمانان بر حرمت متعه قائل هستى؟
عبداللّه : پوزش مى خواهم. تمام آنچه را که با تو در میان گذاشتم، شنیده هایم بود، اما در صحت و سقم آن ها مطالعه و تحقیقى نکرده بودم. اینک به این نتیجه رسیدم که باید در مسائلى از این قبیل تحقیق و مطالعه کنم تا بتوانم حقایق را جداى از تعصبات بى جاى مذهبى بشناسم و به حقیقت آن ها پى ببرم.
رضا: پذیرفتى که ازدواج موقت جایز و مباح است؟
عبداللّه : آرى و نیز دریافتم که تحریم کنندگان آن، تنها از خواسته ها و امیال خود پیروى کرده اند و قرآن حکم به جواز آن داده و آیه اى که این حکم را نسخ کند نیز نیامده است. نیز دریافتم که نه تنها عمربن خطاب که بزرگ تر از او نیز نمى تواند احکام خدا را تغییر دهد. جدا در شگفتم که چگونه و با چه توجیهى، عمر این فتوا را صادر کرده است.
اگر لطف کنى، چند کتاب که عالمانه و به دور از تهمت و افتراء این قبیل موضوع ها را مورد بحث قرار داده اند، به من معرفى کنى بر من منت نهاده اى.
رضا: «الغدیر» علامه امینى، «النص و الاجتهاد» و «الفصول المهمة» از مرحوم علامه شرف الدین و «المتعة» استاد توفیق الفکیکى، از آن جمله است.
این کتاب ها را با دقت و با بى طرفى کامل مطالعه کن.
عبداللّه : حتما چنین خواهم کرد و از خداوند تمام خوبى ها را براى تو خواهانم.
رضا: در این جا اشکالى دیگر بر اهل سنت، که فتواى عمر را در مورد ازدواج موقت پذیرفته اند وارد است.
عبداللّه : چه اشکالى؟
رضا: عمر، هم متعه زنان و هم متعه حج را منع کرده است؛ چرا اهل سنت، متعه حج را جایز مى دانند، اما متعه زنان را حرام؟ اگر فتواى عمر درست است، هر دو متعه حرام مى شود؛ و اگر گفته او باطل و نارواست، هر دومتعه باید جایز و مباح باشد.
عبداللّه : آیا اهل سنت جواز و صحت متعه حج را مى پذیرند؟
رضا: آرى. در صورت مراجعه به منابع آنان، از این حقیقت آگاه خواهى شد.
عبداللّه : سپاسگزارم.
سبحان ربک رب العزة عما یصفون. و سلام على المرسلین
و الحمدلله رب العالمین[73]

صادق حسینى شیرازى


(*). شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 211؛ شاذان بن جبرئیل قمى، الفضائل، ص 121؛ على بن یونس عاملى، الصراط المستقیم، ج 1، ص 209، حسین بن سلیمان حلى، المختصر، ص 94؛ سید هاشم بحرانى، حلیة الابرار، ج 2، ص 410 و بحارالانوار، ج 27، ص 143 و ج 35، ص 345 و 346 و... (با اندک تفاوت در الفاظ).
(1). پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم فرموده است: «على مع الحق و الحق مع على، یدور معه حیثما دار؛ على همراه حق است و حق همراه اوست. هر جا که على باشد، حق همراه اوست». محقق بحرانى، حدائق الناظره، ج 8، ص 512 و نیز فرموده است: «یا على، أنت و شیعتک هم الفائزون یوم القیامة؛ اى على، تو [در قیامت (رستگارى)] و شیعیان تو در قیامت ازرستگاران هستند». (شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 211).
(2). بقره 2، آیه 111.
(3). نحل 16، آیه 125.
(4). البته آمار دقیقى از نوبت هاى چاپ این کتاب در دست نیست، چرا که در کشورهاى متعددى به چاپ رسیده است. نسخه ترجمه شده، بر اساس هشتمین چاپ نسخه عربى این کتاب بوده است.
(5). صحیح بخارى، ج1، ص 128. حدیث 328، کتاب التیمّم: جعلت لى الارض مسجدا و طهورا؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 9، حدیث 5، کتاب المساجد و مواضع الصلاة: جعلت لى الارض طهورا و مسجدا؛ سنن ترمذى، ج2، ص131.باب 36، حدیث 317: ما جاء أن الارض کلها مسجد الا المقبرة و الحمام؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج1، ص155، باب 38، حدیث 1:المواضع التى تجوز الصلاة فیها و المواضع التى لا یجوز فیها، شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج2، ص 969 ـ 970، باب 7، حدیث 2: جواز التیمّم بالتراب....
(6). ر.ک: شرائع الإسلام، محقق حلّى، ج 1، مبحث مستحبات سجده.
(7). در روایتى از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است: «فرزندم [امام حسین  علیه السلام] در سرزمینى به نام کربلا دفن مى شود. این بخش از زمین، «قبة الأسلام» سپهر اسلام است که خدا مؤمنانِ همراه نوح را در آن از توفان نجات داد».امام باقر علیه السلام نیز فرموده است: «غاضریه (نام دیگر کربلا) جایى است که موسى بن عمران علیه السلام (با خدا) سخن گفت و نوح (با خدا) مناجات کرد و این سرزمین گرامى ترین سرزمین ها نزد خدا است. و اگر چنین نبود خداى متعال (قبور) اولیا و فرزندان پیامبر خویش را در آن قرار نمى داد (دویست پیامبر و دویست جانشین پیامبر در کربلا به دیدار معبود شتافتند). پس قبرهاى ما را در «غاضریه» زیارت کنید. خداوند بیست و چهار هزار سال پیش از آفریدن کعبه و حرم امن قرار دادن آن، کربلا را حرمى امن و مبارک قرار داد. زمین کربلا و آب فرات نخستین زمین و آبى است که خدا مقدس و مبارک گردانده است». (ر.ک: کامل الزیارات ابن قولویه جعفر بن محمد قمى (م 368 ق.) ص 444، باب 88، فضیلت کربلا). نیز «علاء بن ابى عاثه» مى گوید: «رأس الجالوت از پدرش نقل مى کند که گفت: هر گاه به کربلا مى رسیدم، استرم را مى تاختم و شتابان از کربلا خارج مى شدم. گفتم: چرا؟ گفت: در گفت و گوهاى خویش مى گفتیم: پیامبر زاده اى در این سرزمین کشته خواهد شد و من از بیم این که همان کشته باشم به شتاب از آن مى گذشتم. زمانى که حسین علیه السلام کشته شد، گفتیم: این همان واقعه اى است که از آن سخن مى گفتیم. پدرم گفت: از آن پس هر گاه از کربلا مى گذشتم آرام حرکت مى کردم. رک: تاریخ طبرى، ج5، ص 393، حوادث سال 60 ق. و الکامل فى التاریخ، ج4،ص 90، حوادث سال 61 ق.
(8). مصباح المتهجد، ص 734 آمده است: معاویة بن عمار روایت کرده است: امام صادق علیه السلام پارچه اى از دیباى زرد داشت که مقدارى تربت امام حسین علیه السلام در آن نگاه مى داشت و چون هنگام نماز فرا مى رسید تربت را در سجاده خود قرار مى داد و بر آن سجده مى کرد و مى فرمود:....
(9). کامل الزیارات، ص 274.
(10). عالمان اهل سنت، شیعه را این گونه تعریف کرده اند: «شیعیان کسانى هستند که تنها از على ـ که خداوند از او خشنود بادـ پیروى کرده و آشکارا و یا پنهانى، دوستى او را در دل دارند و امامت و خلافت او را بر اساس «نص» و «وصیت» دانسته، آن را پذیرفته اند. آنان معتقدند که امامت در فرزندان او منحصر است و اگر از دست آنان خارج شود، بى تردید در اثر ستمى است که از دیگرى بر آنان روا داشته شده و یابه جهت تقیه آن امام است» ر.ک:شهرستانى، الملل و النحل، ج1، ص 146 ـ 147، فصل 6. «اشیاع» صیغه جمع شیعه مى باشد. «شیعه» به دوستان و یاران یک فرد یا گروهى گفته مى شود، اما در صدر اسلام این واژه درباره دوستان على و خاندانش علیهم السلام به کار گرفته شد. شیعه در برابر «عامه» است که «خاصه» نیز خوانده مى شوند. خاصه به معناى خویشان نزدیک نیز مى باشد که از باب «تغلیب» محبان و یاران على علیه السلامشیعه خوانده شدند. واژه شیعه، نامى قدیمى است. مرحوم «شیخ محمد حسین کاشف الغطاء» مى گوید: «بذر تشیع همزمان و همراه بذر اسلام و به یکسان افشانده شد. شاهد این مدعا روایاتى است که از طریق عالمان و پیشوایان اهل سنت و به طریق موثق و محکم آنان نقل شده است که هیچ گونه شائبه دروغ در آن ها راه ندارد، از آن جمله تفسیرى است که «سیوطى» در ذیل آیه «اولئک هم خیر البریة؛ و آنان همانا بهترین خلق هستند» (بینة (98)، آیه 7) آورده است. او مى گوید: «ابن عساکر» از «جابر بن عبداللّه » نقل مى کند که گفت: نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بودیم که على وارد شد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: سوگند به آن که جان من در دست اوست این [مرد] و شیعیان او در روز قیامت از رستگارانند». پس از این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله آیه یاد شده نازل شد.(ر.ک: الدر المنثور فى تفسیر کتاب اللّه  بالمأثور). «ابن هشام» آورده است که: «امت عرب از روز سقیفه به دو دسته سنى و شیعى تقسیم شده... «محمد ابو زهره» در این باره مى گوید: «شیعه قدیمى ترین مذهب سیاسى ـ اسلامى را تشکیل مى دهند که در آخرین روزهاى [حکومت] عثمان پدیدار شدند و در روزگار خلافت على رشد یافتند، چرا که هر چه على با مردم تماس بیشترى مى یافت، بر شگفتى مردم از مواهب، دین دارى و دانش او افزوده مى شد» (ر.ک: تاریخ المذاهب الاسلامیه). «ابن ابى الحدید» نیز در شرح خود بر نهج البلاغه آورده است: «یک فرد شیعى در دوران حکومت معاویه ترجیح مى داد که «کتابى» (یهودى، مسیحى و...) خوانده شود، ولى از او به عنوان «شیعى» نام نبرند. نشانه و مشخصه تشیع چنگ انداختن و پاى بندى به فضایل اهل بیت علیهم السلام، پیروى از دانش آنان، دورى جستن از بدعت گذاران و پاى بندى به صاحبان طینت پاک و کسانى است که خود را به بهترین اخلاق ها آراسته اند» (ر.ک: شیخ محمد خلیل الزین، تاریخ الفرق الاسلامیة، ص 108ـ109). «سنّت» با تشدید «نون» به معناى روش و طریقت است، اما نزد فِرقه شناسان معنایى دیگر داشته، از زبان فقیهان و حدیث، بر «فعل»، «قول»، «عمل» یا «نهى» پیامبر صلى الله علیه و آله اطلاق مى شود. در روزگاران متأخر (پس از صدر اسلام) سنت در برابر شیعه قرار داده شده گفته مى شود: اهل سنت و جماعت، در برابر خاصان، در عرف و مکتب «ابن تیمیه» پیشواى «حنبلى ها»، سنت، یعنى دوستى عثمان و على و مقدم داشتن ابوبکر و عمر بر آن دو مى باشد. با متعدد شدن مذهب ها و فرقه هاى اسلامى، برخى بر آن عقیده قرار گرفتند که واژه «سنى» در مورد کسانى به کار مى رفت که نسبت به «شیخین» (ابوبکر و عمر) محبت مى ورزیدند و از آن دو پیروى مى کردند و [نیز] گفته مى شد: سنت دو عمرابوبکر و عمر. (ر.ک: تاریخ الفِرَق الإسلامیّة، ص 44ـ45).
(11). حج، 22، آیه 32.
(12). حج،22، آیه 32.
(13). اسراء 17،آیه 26ـ27.
(14). ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون حضرمى، به سال 732 ق. در تونس زاده شد. اصل وى از «اشبیلیه» سیویل اندلس (اسپانیاى فعلى) مى باشد. «ابن الخطیب» در کتاب خود به نام «الاحاطة فى اخبار غرناطه» او را چنین شناسانده است: «وى (ابن خلدون) از سرزمین مغرب است. «بُردة» را چنان بدیع و زیبا شرح کرده است که نشانه سرشارى حافظه و تنوع ادراک اوست. بسیارى از کتابهاى «ابن رشد» را خلاصه کرد و براى «سلطان ابو سالم» تعلیقه مفیدى بر کتاب عقلیات (فلسفه و...) نوشت. در سال 808 ق. در مصر در گذشت. از معروف ترین آثار او کتاب پر آوازه «تاریخ ابن خلدون» است. (ر.ک: تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 353، (چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، لبنان).
(15). این کتاب، جلد اول تاریخ اوست و شش فصل گوناگون دارد که فصل اول آن به تأثیر محیط بر رفتار، بیابان نشینى، پیروزى ها، داد و ستدها، صنعت، دانش ها و... اسباب آن ها مى پردازد.
(16). تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 353، کتاب اول، فصل ششم، باب چهارم، «المساجد و البیوت العظیمة فى العالم».
(17). حج22، آیه 32.
(18). ر.ک: به متون ملل و نحل و نیز فرقه هاى اسلامى از جمله: حسن بن موسى نوبختى از اعلام قرن سوم هجرى، فرق الشیعه؛ على بن احمد، معروف به «ابن حزم ظاهرى» (م 456 ق.)، الفصل فى الملل و الأهواء و النحل؛ عبد الکریم شهرستانى (م548 ق.) الملل و النحل؛ محمد خلیل الزین، تاریخ الفرق الاسلامیه.
(19). امامان به ترتیب، على بن ابى طالب، نوادگان رسول خدا دو سرور جوانان بهشت حسن و حسین، فرزندان على بن ابى طالب و نه فرزند امام حسین ـ که درود خداوند بر آنان بادـ هستند. روایات متواتر مورد قبول غالب فرق اسلامى، امامان را از قریش و دوازده تن مى دانند که به ترتیب: على بن ابى طالب، حسن بن على، حسین بن على، على بن الحسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على، حجة بن الحسن، ملقب به «صاحب الزمان» و «مهدى» مى باشند.
(20). صحیح بخارى، ج1، ص3، حدیث 1، باب 1، کتاب «بدء الوحى الى رسول اللّه  ص؛ فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج4، ص5، مسأله 4 تفسیرآیه 112 سوره بقره؛ تهذیب الاحکام، ج 1، ص83، باب 4،حدیث 67، کتاب الطهاره، اوصاف الوضوء و همان، ج4، ص 184، باب 44، حدیث 1، نیت الصائم.
(21). کشف الإرتیاب، ص 139 به نقل از: خلاصة الکلام، ص 230.
(22). ق 50 آیه 22.
(23). بقره 2 آیه 154.
(24). آل عمران 3، آیه 169.
(25). ابو عبداللّه ، محمد بن اسماعیل بخارى جعفى، صحیح بخارى، ج1، ص 462، باب 85، حدیث 1304، کتاب الجنائز، مبحث عذاب قبر؛ و همچنین این روایت را به این شکل نیز نقل کرده است: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر «قلیب بدر» گذشت و خطاب به کشتگان مشرک فرمود: «آنچه را که خداى تان وعده داده بود حق یافتید؟ همراهان گفتند: با مردگان سخن مى گویید؟! پیامبر صلى الله علیه و آلهفرمودند: شما از آنان شنواتر نیستید، اما آنان توان پاسخ گفتن را ندارند.
(26). ابوحامد، محمد بن محمد غزالى، احیاء العلوم، ج4، ص 493، باب7، فصل بیان حقیقت مرگ، آنچه مرده در قبر تا نفخ صور با آن رو به روست.
(27). همان.
(28). صحیح بخارى، ج1،ص 462، باب 85، حدیث 1304، کتاب الجنائز، مبحث عذاب قبر.
(29). کشف الإرتیاب، ص 139.
(30). کسى را «صحابى» مى گویند که با ایمان به پیامبر صلى الله علیه و آله او را دیدار کرده و مسلمان از دنیا رفته باشد، اگر چه بین دیدار توأم با ایمان به پیامبر صلى الله علیه و آله و مرگ در حال اسلام زمانى را مرتد شده باشد ر.ک: الرعایة فى علم الدرایه، ص339.
(31). ر.ک: بیهقى، سنن الکبرى؛ ابن ابى شیبه، المصنف، ج7، ص481، (طبع دارالفکر، بیروت، 1409 ق؛ و احمد بن زینى دحلان، سیره.
(32). الدرر السَّنیة، ص 18، یا رسول اللّه ، استسق لأمَّتِک فانهم هلکوا.
(33). سمهودى، خلاصة الکلام، ص17، چاپ مصر، 1305 ق. و طبرانى، المعجم الکبیر، ج 9، ص 18.
(34). او مالک بن انس بن مالک بن غیمان بن خثیل بن عمرو است.
(35). نساء 4، آیه 64.
(36). خلاصة الکلام، ص 17.
(37). همان.
(38). سنن دارمى، ج1، ص 43 ـ 44، باب: ما أکرم اللّه  تعالى بنبیّه بعد موته.
(39). زخرف،43 آیه 23.
(40). ر.ک، صحیح بخارى 1/3/1، باب 1؛ تفسیر کبیر، فخر رازى، ج4، ص5، مسئله 4 از تفسیر آیه 112 سوره بقره؛ تهذیب الأحکام 1/83/67، باب 4، صفة الوضوء من کتاب الطهارة و 4/186/1، باب 44، نیة الصیام.
(41). ر.ک: صحیح مسلم، ج2، ص 63 و سنن نسائى، ج3، ص 76.
(42). سنن ابن ماجه، ج1،ص500، باب 4، حدیث 1569؛ احیاء علوم الدین، ج4، ص 490.
(43). سنن ابن ماجه، ج1، ص 501، باب 48، حدیث 1572، ما جاء فى زیارة قبور المشرکین. و در آنجا این روایت نیز نقل شده است: قبرستان را زیارت کنید که مرگ را به یاد شما مى آورد.
(44). همان، ج1، ص 494، باب 36، حدیث 1574، ما جاء فیما یقال اذا دخل المقابر؛ صحیح مسلم، ج2، ص 365، باب 35، حدیث 104، ما یقال عند دخول القبور و الدعاء لأهلها و منتخب کنز العمال حاشیه مسند احمد، ج2، ص 89 عبارت: «من المؤمنین و المؤمنات...» دارد.
(45). على بن عمر دار قطنى، سنن، ج2، ص 278، حدیث 194، باب المواقیت، روایت به این صورت آمده است: من زار قبرى وجبت له شفاعتى؛ هر کس قبر مرا زیارت کند شفاعت من براى او واجب مى شود؛ إحیاء العلوم، ج 4، ص 490ـ491، بیان زیارت قبور و دعا براى میت عین روایت دار قطنى را آورده است؛ احمد بن حسین بیهقى، سنن الکبرى، ج5، ص 254، باب زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله این گونه آمده است: «من زار قبرى» أو قال: «من زارنى کنت له شفیعا» هر کس قبر مرا (یا این که): هر کس مرا زیارت کند شفیع او خواهم بود.
(46). احیاء العلوم، ج 4، ص 491، بیان زیارت قبور و دعا براى میت، و منتخب کنزالعمال پاورقى مسند احمد، ج2، ص 392 این گونه آمده است: «شهیدا و شفیعا؛ گواه و شفیع او خواهم بود».
(47). کنز العمال پاورقى مسند احمد، ج2، ص 392 با این عبارت آمده: «من حج البیت؛ هر کس به حج خانه خدا...».
(48). همان.
(49). همان.
(50). همان.
(51). إحیاء علوم الدین، ج4، ص 490ـ491.
(52). سنن ابن ماجه، ج1، ص 500، باب 47، حدیث 1569.
(53). وى «محمد بن اسماعیل» است. «حافظ عقیلى» مى گوید: زمانى که بخارى کتاب «صحیح» خود را نگاشت، آن را به «احمد بن حنبل» و «یحیى بن معین» و «على بن المدینى» و دیگران نشان داد؛ همگى آن را ستودند و جز در چهار مورد، آن را صحیح خواندند. «نسائى» درباره کتاب بخارى گفته است: در میان کتاب هاى موجود بهتر از کتاب محمد بن اسماعیل بخارى یافت نمى شود. «حاکم نیشابورى» گفته است: خدا رحمت کند امام محمد بن اسماعیل را، همو که اصول [حدیث] را گرد آورد و سنگ پایه اى براى دیگران نهاد. هر کس پس از وى در این زمینه کار کرد، به طور یقین از صحیح بخارى بهره جسته و از آن برگرفته است.
(54). وى «مسلم بن حجاج قشیرى» است. «حافظ، ابوعلى نیشابورى» درباره صحیح مسلم گفته است: زیر گستره آسمان، در علم حدیث، کتابى درست تر از کتاب مسلم بن حجاج وجود ندارد.
(55). وى «احمد بن شعیب نسائى» است. «ابن رشید فهرى» درباره کتاب نسائى گفته است، کتاب نسائى بدیع ترین کتابى است که در «سنن» تألیف شده و در استحکام و استوارى مطلب بهترین است. کتاب او دو روش بخارى و مسلم را جمع کرده است و از کتاب «العلل» نیز بهره زیاد برده است.
(56). متعه حج: پس از آنکه حاجى عمره حج تمتع را انجام مى دهد و از احرام در مى آید، تا زمانى که مجددا براى انجام اعمال حج تمتع احرام ببندد، مى تواند از تمام مباحاتى که در حال احرام ممنوع است استفاده کند.
(57). جاحظ، البیان و التبیین، ج2، ص 223؛ تفسیر قرطبى، ج2، ص 390ـ391 حدیث1042؛ المبسوط، کتاب حج، باب قِران؛ فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج2، ص 167 و ج3، ص  201،  202.
(58). تاریخ ابن خلکان، ج2، ص 359.
(59). قال رسول اللّه  صلى الله علیه و آله: «حلال محمد حلال إلى یوم القیامة، وحرامه حرام إلى یوم القیامة». ر.ک: سنن ابن داوود سجستانى، ج1، ص 6، باب 2، حدیث12: تعظیم حدیث رسول اللّه  و التغلیظ على من عارضه؛ کافى، ج1، ص 5، حدیث 19 و وسائل الشیعه، ج 18، ص 124، باب 12، حدیث 47.
(60). نساء 4، آیه 24.
(61). ر.ک: الغدیر، ج6، ص 229ـ236.
(62). امروز آمار مسلمانان به حدود دو میلیارد تن مى رسد که نیمى از این مقدار شیعه هستند. «انور السادات» رئیس جمهور پیشین مصر، در کنفرانس اسلامى که در قاهره تشکیل شد، گفت: بر اساس آمارها، شیعیان نیمى از جمعیت مسلمانان را تشکیل مى دهند.
(63). ر.ک: بحار الانوار، ج 10، ص 111، حدیث 1.
(64). مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 و 26 و 59. ج 4، ص 367.
(65). محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام از جابر بن عبداللّه  نقل مى کند: مسلمانان با رسول خدا صلى الله علیه و آله به جنگ رفتند و او متعه ازدواج متعه را براى شان حلال گرداند و آن را حرام نکرد. على علیه السلاممى گفت: «اگر پسر خطاب (عمر)[در گرفتن حکومت] بر من پیشى نمى گرفت به جز شقاوتمندان، کسى زنا نمى کرد» (رک: بحارالانوار، ج 100، ص 314، باب 10، حدیث 15؛ تفسیر مجمع البیان، ج5، ص9، به سندهاى صحیح).
(66). تفسیر قرطبى، ج2، ص 385، ح 1026 و در ادامه، این روایت اینگونه نیز نقل شده است: آیه متعه متعه حج درکتاب خدا آمده است و پیامبر ما را به انجام آن فرمان داد، اما آیه اى که آن آیه را نسخ کند نازل نشد و رسول خدا نیز تا آخر حیاتش آن را منع نکرد[پس از وى] آن شخص هر چه خواست گفت.
(67). مائده 5، آیه 87،... و لا تحرموا طیبات ما احل اللّه  لکم....
(68). ر.ک: صحیح بخارى، ج 5، ص 1953، باب 8، حدیث 4787. ما یکره من التبتل و الخصاء با اندک اختلاف؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 192 ـ193، باب نکاح المتعه (ازدواج موقت)؛ سنن الکبرى، ج7، ص 200، باب الشغار؛ الدر المنثور، ج 2، ص 307، ذیل تفسیر آیه 87 سوره مائده (نقل از: نه تن از پیشوایان [اهل تفسیر] و حافظان [قرآن و حدیث ]و دیگر مصادر.
(69). مسند احمد، ج2، ص 95.
(70). المحاضرات، ج2، ص 94.
(71). صحیح مسلم، ج3، ص 197ـ198، باب 3، نکاح المتعه؛ السنن الکبرى، ج7، ص 205، باب نکاح المتعه.
(72). فتح البارى، ج9، ص 141.
(73). صافات 37، آیه 180 - 182.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد