باسمه تعالی
قبل از آغاز این مقدّمه لازم است که به اسباب و علل شوریدن امّت اسلامی بر عثمان بن عفان دقتّی کنیم. بحث خود را از ابتدای حکومت عثمان شروع میکنیم: راه و روش و خط مشی اساسی که عثمان بر طبق آن به حکومت رسید، همان اقرار به پیروی از کتاب خدا و سنّت نبوی به اضافه روش حکومتی عمر و ابوبکر بود. ولی هنگامی که عثمان به حکومت دست یافت به تقسیم سمتهای حکومت، به نزدیکانش و خاندان پدرش و منصوب کردن آنها بر مسلمانان شتافت و اولین کسی که این را تبریک گفت، ابوسفیان بود که به او گفت: جانشینی و خلافت پس از تیم و عدی به تو رسیده است، پس آنرا همچو توپ پاس بده و ستونهایش را خاندان امیه قرار ده، هماناکه آن ملک و سلطنت است و اعتقادی به بهشت و جهنّم ندارم. [ 1 ] و در عبارت مسعودی آمده: ای خاندان امیه آنرا همچو توپ بین خود پاس دهید، سوگند به کسی که ابوسفیان به او قسم میخورد، آرزوی همیشگی من این بوده و شما این حکومت را حتماً به کودکانتان به ارث دهید. [ 3 ]
با این روش عثمان سیاست خود را در مملکت به اجرا گذاشت، پلیدان روی زمین را و دورشدگان از اسلام و کسانی که خونشان مباح شده آنهم به دستور پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و خاندان امیه و خاندان معیط امثال عبدالله فرزند ابی سرح و ولید فرزند عقبه و عبدالله پسر عامر را که از پلیدان روی زمین و دور شدگان از اسلام و کسانی که خونشان به دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله مباح شده است، به سمتهایی رساند. مروان بن حکم دورشده رسول الله صلّی الله علیه و آله را وزیر اوّل خود قرار داد و او را تنها مشاور و معاون خود در اداره حکومت و پیشبرد امور دولت قرار داد. پس مسئله بیعت با این شرایط موجب نزاع میان حکومت احتکاری قریش که با اسلام سخت جنگ و ستیز داشته و گروههای مردمی پیشتاز در پذیرش اسلام هنگام ظهور اسلام شده است. و کسانیکه زمینه را برای عثمان فراهم کردند، و بیعت او را تائید کردند. از خلافت، امارت و سلطنت قریشی صرف را میفهمند، بدون اینکه آن را مسئولیتی اسلامی و حامی مستضعفان و دستاوردهای مردمی و مقبول اسلام بدانند. با واقعیتهایی که بیان میکنیم، مشخص میشود، مردان قریش که با پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله جنگ و ستیز داشتهاند همان کسانی بودند که عثمان را تأیید کردند و با او در یک صف ایستادند. مانند حکم فرزند ابی عاص، کسی که پشتسر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله راه میرفت و ادا و مسخره میکرد و به خانههای همسران پیامبر نگاه میکرد و خیلی زود رسوا شد، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله او را به طائف تبعید کرد. پس از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله عثمان از ابوبکر خواست که او را بازگرداند که ابوبکر نپذیرفت پس از آنکه عمر خلیفه شد نیز با او صحبت کرد که همانند گفته ابوبکر را پاسخ داد. وقتی که عثمان به خلافت رسید او را به مدینه آورد [ 4 ] و او را مسؤول جمعآوری زکات قضاعه کرد که سیصد هزار درهم شد و هنگامیکه آن مبلغ را پیش عثمان آورد، عثمان تمامی آنها را به او بخشید. [ 5 ] آنگاه عبدالله فرزند ابی سرح را امیر آفریقا قرار داد و یک پنجم غنیمتهای آفریقا را به او اختصاص داد، [ 6 ] با وجود آنکه پسر ابی سرح از کسانی بودند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دستور قتل او را صادر نمودند حتّی اگر اینکه به پردة کعبه متوسل شود. [ 7 ]
همچنان که ولید پسر عقبه را که به نص قرآن فاسق است بر کوفه منصوب کرد. او در آشکارا شراب خواری میکرد و با مستی امام جماعت میشد. روزی نماز صبح را چهار رکعت خواند و گویند که سجودش را طولانی کرد و گفت: بیاشام و برایم بریز. مردی که عتاب فرزند عیلان ثقفی بود و پشت سرش و در صف اوّل ایستاده بود به او گفت: چرا سخن هرزه میگویی؟ خداوند خیری به تو ندهد، به خدا که از کسی که تو را به اینجا فرستاده و تو را بر ما امیر قرار داده در عجبم. [ 8 ]
سرانجام عثمان او را عزل کرد و امام علی علیه السّلام پیش چشم عثمان حد الهی را بر او جاری ساخت. [ 9 ] سپس سعید فرزند عاص را به جای او گماشت که کارهای زشتی را مرتکب شد. طبق نظر خود اموال را خرج میکرد و در یکی از روزها گفت: همانا که عراق باغ سرسبز قریش است. مالک اشتر به او گفت: آیا چیزی که خداوند آنرا با ضربههای شمشیرهایمان به ما بخشیده را باغی برای خود و قومت قرار میدهی. همچنین عثمان، مروان پسر حکم این دور شدة رسول خدا صلّی الله علیه و آله را وزیر اوّل خود و تنها معاون خود قرار داده است و او را مسلط بر مسلمانان کرد و دخترش را به عقد او درآورد و دستور داد که یک پنجم بیت المال به داده شود. [ 10 ]
این است حال وضع امیران، اکثر آنان قوم و خویش
عثمان و خاندان امیه از طایفه ابیالعاص هستند. اموال و سرزمینهایی آباد و
خانههای اشرافی به ایشان داد. اموال زیادی از مسلمانان را برای خود قرار
دادند و بسیاری از آنرا خرج و حیف و میل ساختند.
بخاری در صحیح بخاری، کتاب جهاد بخش فراوانی اموال رزمنده ج 5، ص 21 آورده است: یکی از این اشخاص زبیر پسر عوام 11 خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر به ارث گذاشت. چهار زن داشت که بعد از جدا کردن ثلث اموالش برای هر کدام از زنانش مبلغ یک میلیون و دویست هزار ارث رسید. یعنی پنجاه میلیون و دویست هزار. و دومین نفر: طلحه فرزند عبدالله تمیمی خانهای در کوفه بنا ساخت که در کناس به خانه دو طلحه معروف است. محصولی که از عراق به او اختصاص داشت هر روز هزار دینار بود. در ناحیة سرات بیشتر از این مبلغ داشت. هنگامی که عثمان را محاصره کردند به او گفت: نفرین من بر طلحه پسر حضرمیه، با اینکه به او آنقدر سکه طلا دادم، خون مرا مباح کرده و مردم را بر علیه من میشوراند. [ 11 ] نفر سوّم: سعد پسر ابی وقاص است، که ابن سعد در طبقاتش ج 3، ص 105 و مروج الذهب، ج 2، ص 165 مینویسد: هنگامی که سعد فرزند ابی وقاص در گذشت دویست و پنجاه هزار درهم به ارث گذاشت، او در کاخ خود در کنار رودخانه مرد.
امّا آنچه که عثمان برای خود برداشته است، خیلی شفاف گفته شده است، ابن سعد در طبقاتش میگوید: در بیت المال صندوقی که در آن جواهر و مروارید بود. مقداری از آن را عثمان برداشت و بعضی از همسرانش را زینت کرد. مردم او را ملامت و سرزنش کردند و به حدّی با او پرخاش کردند که او خشمگین شد و گفت: مال خداوند است به هرکس که بخواهم میدهم. هیچ کس حق دخالت ندارد. [ 12 ]
مورخان ارثی را که عثمان گذاشت اموال زیادی برشمردهاند که اینجا به خاطر طولانی نشدن مطلب نمیتوان ذکر کرد. که همه را از بیت المال برداشته بود. برای اینکه توزیع ناعادلانه بیت المال بین بنی امیه مخفی بماند زید فرزند ارقم را شلاق زد تا کلیدهای بیت المال مدینه را به عثمان بدهد.و همین گونه عبدالله پسر مسعود کلیدهای بیت المال کوفه را به عثمان برگرداند. [ 13 ]
در حالیکه میگفت: گمان میکردم که من نگهبان و کلیددار مسلمانان هستم امّا وقتی که برای شما کلیدداری و نگهبانی میکنم پس نیازی بدان مسؤولیت ندارم.
اینگونه عثمان، خشم امّت را با تفریط و بیمبالاتی در اموال مسلمین و تقسیم آن بر اطرافیان و طرفداران منحرف از اسلام، برانگیخت. و جلودار آنان، خاندان امیه است. و بهخاطر اهانت و آزار و اذیت و تبعید و ضرب و شتم مؤمنان و پرهیزگاران از صحابه رسول الله صلّی الله علیه و آله اشخاصی مثل ابوذر غفاری و عبدالله ابن مسعود و عمار یاسر و دیگر پرهیزگاران امّت، کسانی که از او انتقاد کردند و به دست برداشتن از اعمال سوء و بدش نصیحت نمودند از او خواستند امیران بدکار و ناکار از نزدیکانش از خاندان امیه همچون معاویه از شام، و عبدالله ابن ابی سرح برادر رضاعی عثمان از مصر، و ولید ابن عقبه و عبدالله ابن عامر کسی که او را در حال زنا با زنی شوهردار در بصره، یافتند برکنار کند. [ 14 ]
امّت اسلامی از رفتار او و والیانش به ستوه آمدند در نتیجه به سرکردگی بکرة ابیها شورشی شروع شد و به مدینه رسید. و مالک نخعی از کوفه با 200 مرد روانه شد و حکیم فرزند جبله عبدی با یکصد مرد از اهل بصره و اهل مصر ششصد مرد به سرکردگی عبدالرحمن پسر عدیس بلوی که در میان آنها، محمّد، فرزند ابیبکر بود و این قوم در موضعی به نام ذی خشب [ 15 ] اجتماع کردند.
سپس با نارضایتی به سوی خانه عثمان هجوم آوردند و
از او انجام شرطهای زیر را خواستند:
1) رعایت قانون مساوات و برابر در
توزیع که رسول الله صلّی الله علیه و آله عمل میکرد، بدون هیچ تبعیضی.
2)
پاکسازی دستگاه حاکم از والیان ستمگر، خصوصاً مروان فرزند حکم و معاویه و
سوءاستفادههای پنهانی آن دو و پیشبرد غلط تمام جوانب حکومت.
3)
ایستادگی با قاطعیت در برابر خواستههای خاندان امیه و خاندان عاص و گرفتن
ثروتها و مناسب از آنها. منصوب کردن حاکمان و امیران صالح و باز نگذاشتن
دست آنها برای تصرف در اموال مسلمین [ 16 ] . این مطالب به عثمان رسید،
ولی او هیچ ترتیب اثری نداد و بلکه بهکلی آنرا به فراموشی سپرد.
در
نتیجه غضب معترضان و انقلابیون خیلی شدید شد، عثمان از خشم آنها ترسید و
دنبال امام علی علیه السّلام فرستاد و از او خواهش کرد که به پیش آنان برود
و هر آنچه که میخواهند از جانب عثمان ضامن شود. امام علی علیه السّلام
به سوی آنان رفت و انقلابیون سخن امام را قبول کردند. و آنان را دستور به
انصراف و متفرّق شدن نمود. هنگامی که به محلی بهنام بحسمی رسیدند، غلامی
را بر شتر دیدند که به مدینه نزدیک میشود. کمی تأمل کردند که معلوم شد او
(ورش) غلام عثمان است. او را مجبور به توضیح دادن کردند و او هم به آنها
نامة پسر ابی سرح را نشان داد که در آن آمده است (اگر جماعت به پیش تو آیند
دست فلانی را قطع کن و فلانی را بقتل برسان و چنین کن به فلانی و از اکثر
کسانی که در گروه شورشی بود. نام برد) گروه شورشی یقین پیدا کردند که دستخط
مروان است. بلافاصله به مدینه برگشتند و عثمان را در خانه خود محاصره
کردند و او را از آب منع و بازداشتند. عثمان بالای خانه آمد و گفت: آیا کسی
نیست که به ما آبی دهد؟ این مطلب به گوش امام علی علیه السّلام رسید،
برایش 3 مشک آب فرستاد به دست او نرسید تا اینکه امام علیه السّلام چند
نفر از بنی هاشم از جمله دو فرزندش امم حسن و امام حسین علیهما السّلام را
فرستاد و دستور داد تا او را از حملة مردم حفظ کنند، و زبیر پسرش عبدالله
را فرستاد، و طلحه پسرش محمّد را فرستاد. در میان مردم درگیری رخ داد که
امام حسن علیه السّلام مجروع شدند و سر قنبر زخمی شد. قوم از ترس این که
بنیهاشم جدی وارد عمل شوند، خانه عثمان را رها کردند. سپس جماعتی از آنان
به خانه گروهی از انصار رفتند و از دیوار خانه بالا رفتند، یکی از اشخاصی
که به عثمان رسید محمّد پسر ابیبکر بود، او محاسن عثمان را گرفت، عثمان به
او گفت: ای محمّد! بخدا که اگر پدرت تو را میدید از این کار تو، ناراحت
میشد. آنگاه محمّد بن ابیبکر عثمان را رها کرد و از خانه خارج شد و دو
مرد وارد شدند، عثمان را گرفتند و کشتند. [ 17 ] بلاذری از ابن سیرین نقل
میکند که بدیل، نزد عثمان آمد و شمشیری با خود داشت در حالیکه میگفت:
حتماً او را میکشم. پس پیش عثمان رفت و او را یک ضربه زد، [ 18 ] امام حسن
و امام حسین علیهم السّلام و همراهانشان وارد شدند، دیدند که مرده است.
خبر به گوش امام علی علیه السّلام رسید. به سوی او آمد و به دو فرزندش
فرمود: کیف قتل و أنتما علی الباب؟ لطم الحسن و ضرب صدر الحسین و شتم محمّد
بن طلحة و لعن عبدالله بن الزبیر... [ 19 ] : چگونه کشته شد با اینکه شما
بر در خانه بودهاید؟ به صورت امام حسن علیه السّلام و سینه امام حسین
علیه السّلام زد، محمّد بن طلحه را ملامت کرد و عبدالله پسر زبیر را نفرین
کرد. سپس به دنبال همسر عثمان نائله دختر فرافصه فرستاد و به او گفت: بگو
ببینم چه شد؟ گفت که ابتدا محمّد پسر ابیبکر وارد شد. محمّد گفت: راست
میگوید و گفت: بهخد بر او وارد شدم و قصد کشتن او را داشتم، ولی هنگامی
که با من سخن گفت، بیرون رفتم و از دو مردی که به جای من آمدند خبر نداشتم،
او کشته شد و من از کشتن وی خبر ندارم [ 20 ] . و گفتهاند که مدّت زمان
محاصره عثمان در خانه خود چهل و نه روز بوده است. و ذکر شده است که قاتل او
کنانه فرزند بشر یخیبی بود که ضربهای به پیشانی او زد و سپس سعد پسر
حمران مرادی با شمشیر به شانهاش زده است.
درود باد بر کسی که پیرو حق
بوده و از خود انصاف داشته باشد و کینه توزی و تعصب کور را از خود دور نگه
داشته است.
والسلام
ابقانى الله لمعضلة لم یکن لها ابو
الحسن.
(عمر بن خطاب)
على علیه السلام در مدت خلافت ابوبکر
و عمر و عثمان که قریب 25 سال بطول انجامید اگر چه ظاهرا خود را کنار
کشیده و خانه نشین شده بود ولى در مسائل غامض علمى و قضائى و سیاسى که
خلفاى مزبور را عاجز و درمانده میدید براى حفظ اسلام و روشن نمودن حقایق
دینى خطاها و لغزشهاى آنها را تذکر داده و راهنمائى میفرمود و همگان را از
رأى صائب خود بهرهمند میساخت و چه بسا که خلفاء ثلاثه شخصا در حل معضلات
از او استمداد مىجستند و اگر على علیه السلام دخالت نمیکرد جنبه علمى
اسلام بعلت نادانى و آشنا نبودن خلفاء بحقیقت امر صورت واقعى خود را از دست
میداد،براى نمونه بچند مورد ذیلا اشاره میگردد.
1ـدر زمان خلافت
ابوبکر مردى شراب خورده بود ابوبکر دستور داد او را حد بزنند،مرد شرابخوار
گفت من از حرمت خمر بى خبر بودم و الا مرتکب نمیشدم،ابوبکر مردد و متحیر
ماند و موضوع را با على علیه السلام در میان نهاد حضرت فرمود هنگامیکه
مهاجر و انصار جمع هستند یک نفر با صداى بلند از آنها سؤال کند که آیا کسى
از شما حرمت خمر را باین شخص گفته یا نه؟
اگر دو نفر شهادت دادند
حد بزنند و الا او را بحال خود وا گذارند،ابوبکر بهمین نحو عمل نمود و کسى
شهادت نداد معلوم شد که آنمرد در دعوى خود راستگو بوده است لذا از جرم وى
چشم پوشى شد و او را گفتند توبه کن که دیگر چنینکارى نکنى.
2ـیکى
از علماى یهود بنزد ابوبکر آمده و گفت آیا تو جانشین پیغمبر این امت
هستى؟گفت آرى!
یهودى گفت ما در توراة دیدهایم که جانشینان
پیغمبران در میان امت آنان دانشمندترین امت باشند پس مرا آگاه گردان که
خداى تعالى کجا است آیا در آسمان است یا در زمین؟
ابوبکر گفت او در
آسمان و بر عرش است،یهودى گفت در اینصورت زمین از وجود خدا خالى است و بنا
بقول تو در جائى هست و در جائى نیست!
ابوبکر گفت این سخن زندیقان
است از نزد من دور شو وگرنه ترا میکشم!یهودى در حال تعجب از سخن او از نزد
وى دور شد در حالیکه اسلام را مسخره میکرد،على علیه السلام از مقابل روى او
ظاهر شد و فرمود اى یهودى آنچه تو پرسیدى و آنچه در پاسخ شنیدى من دانستم
ما مىگوئیم خداوند عز و جل جا و مکان را آفرید و براى او جا و مکانى نیست و
بالاتر از اینست که مکانى او را در بر گیرد بلکه او در هر مکانى هست اما
نه بدینصورت که تماس و نزدیکى با مکان داشته باشد علم او هر آنچه را که در
مکان است فرا گرفته است و چیزى وجود ندارد که از حیطه تدبیر او بیرون باشد و
براى تأیید صحت آنچه گفتم از کتاب خود شما خبر میدهم و اگر دانستى که درست
است آیا ایمان میآورى؟یهودى گفت آرى.
فرمود آیا در بعضى از
کتابهاى خود ندیدهاید که روزى موسى بن عمران نشسته بود ناگاه فرشتهاى از
جانب مشرق نزد او آمد و موسى از او پرسید از کجا آمدى؟گفت از جانب خداى عز و
جل،و فرشتهاى از سوى مغرب پیش او آمد موسى بدو گفت از کجا آمدى؟گفت از
نزد خداوند عز و جل،آنگاه فرشته دیگرى نزد او آمد و گفت از آسمان هفتم از
نزد خداوند عز و جل آمدهام،و سپس فرشته دیگر نزد او آمد و گفت از زمین
هفتم از جانب خداى عز و جل آمدهام،موسى علیه السلام گفت منزه است آن خدائى
که جائى از او خالى نیست و بهیچ جا نزدیکتر از جاى دیگر نیست.یهودى گفت
گواهى دهم که این سخن حق است و باز گواهى دهم که تو سزاوارترى بجانشینى
پیغمبرت از کسى که بزور آنرا تصاحب نموده است (1) .
3ـپس از رحلت
پیغمبر صلى الله علیه و آله جماعتى از یهودیان بمدینه آمده گفتند در مورد
اصحاب کهف قرآن میگوید:و لبثوا فى کهفهم ثلاث مأة سنین و ازدادوا تسعا (2)
اصحاب کهف سیصد و نه سال در غار خوابیدند) در صورتیکه (در تورات) باقى
ماندن آنها در غار سیصد سال قید شده است و این دو با هم مخالفت دارند.
در
برابر این اشکال و ایراد یهودیان نه تنها خلیفه بلکه همه صحابه از
پاسخگوئى عاجز ماندند بالاخره دست توسل بدامن حلال مشکلات على علیه السلام
زدند حضرت فرمود خلاف و تضادى در بین نیست زیرا از نظر تاریخ آنچه نزد یهود
معتبر است سال شمسى است و در نزد عرب سال قمرى است و تورات بلسان یهود
نازل شده و قرآن بلسان عرب و سیصد سال شمسى سیصد و نه سال قمرى است (زیرا
سال شمسى 365 روز و سال قمرى 354 روز است و هر سال 11 روز و شش ساعت با هم
اختلاف دارند در نتیجه 33 سال شمسى تقریبا 34 سال قمرى میشود و سیصد سال
شمسى هم سیصد و نه سال قمرى میباشد) (3) .
4ـابن شهر آشوب روایت
کرده که از ابوبکر پرسیدند مردى صبحگاه زنى را تزویج نمود و آن زن شبانگاه
وضع حمل کرد و آنمرد هم اجلش رسید و مرد مادر و فرزند دارائى او را بعنوان
ارثیه تصاحب کردند در چه صورتى این موضوع امکان پذیر است؟
ابوبکر
از پاسخ عاجز ماند،و على علیه السلام فرمود آنمرد کنیزى داشته که قبلا او
را باردار کرده بود چون موقع وضع حملش نزدیک شد او را آزاد کرد آنگاه در
موقع صبح تزویجش نمود و شبانگاه زن وضع حمل کرد و چون شوهرش مردمیراث او را
مادر و فرزند تصاحب کردند . (ابوبکر در اثر اینگونه درماندگیها در برابر
پرسشهاى مردم بود که میگفت اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم) .
5ـدو
مرد صد دینار در کیسهاى گذاشته و آنرا در نزد زنى بامانت سپردند و باو
گفتند هرگاه ما هر دو با هم نزد تو آمدیم امانت ما را رد کن و اگر یکى از
ما بدون دیگرى بیاید آنرا پس مده،چون مدتى از این ماجرا گذشت یکى از آندو
مرد نزد زن آمد و گفت رفیق من وفات کرده است صد دینار ما را بده،زن از دادن
امانت خوددارى کرد آنمرد نزد اقوام زن رفت و مطلب را بآنان بازگو کرد و در
اثر فشار و توصیه آنان،آنزن امانت را رد نمود،پس از یکسال رفیق آنمرد آمد و
گفت صد دینارى که در نزد تو بامانت گذاشتهایم باز ده!زن گفت مدتى پیش
رفیق تو آمد و اظهار نمود که تو وفات کردهاى و من هم امانت را باو پس
دادم،آنمرد اصرار نمود و کار بمرافعه کشید و هر دو نزد عمر آمدند و جریان
امر را باو باز گفتند عمر بآن زن گفت تو ضامن امانتى و باید پول را باین
مرد بپردازى!زن گفت ترا بخدا تو میان ما قضاوت مکن ما را پیش على بن
ابیطالب بفرست تا او میان ما حکم کند عمر قبول کرد و چون آنها نزد على علیه
السلام آمدند آنحضرت دانست که آندو مرد با هم تبانى کرده و حیله نمودهاند
لذا بآن مرد فرمود در موقع سپردن امانت مگر شرط نکردید که براى گرفتن آن
باید هر دو با هم بیائید و اگر یکى از ما بیاید پول را پس مده؟عرض کرد
چرا،على علیه السلام فرمود پول تو نزد ما حاضر است برو رفیق خود را هم
بیاور و آنرا باز گیرید! (آنمرد حیلهگر سرافکنده بازگشت) (4) .
6ـزن
دیوانهاى را بجرم فجور نزد عمر آوردند دستور داد سنگسارش کنند!حضرت امیر
علیه السلام نیز حضور داشت بعمر فرمود مگر نشنیدهاى که رسول خدا چه فرموده
است؟عمر گفت چه فرموده است؟حضرت گفت رسول خدا فرموده است که از سه کس قلم
برداشته شده است:از دیوانه تا عقل خود را باز یابد،از طفل تا بالغ شود،از
شخص خوابیده تا بیدار گردد،آنگاه عمر زن را رها نمود (5) .ـزن بار دارى را
هم باتهام فجور نزد عمر آوردند،عمر از او پرسید آیا مرتکب فجور شدهاى؟زن
اعتراف نمود و عمر دستور داد سنگسارش کنند،موقعیکه او را براى اجراى حکم
مىبردند على علیه السلام با او برخورد نمود و پرسید این زن را چه
میشود؟عرض کردند عمر دستور رجم داده است،على علیه السلام او را نزد عمر
برگردانید و فرمود آیا دستور دادى که او را رجم کنند؟عمر گفت بلى خودش نزد
من بفجور اعتراف نمود!فرمود این حکم تو درباره این زن است به طفلى که در
شکم اوست چه حکمى دارى؟سپس فرمود شاید تو بر او بانگ زدهاى و یا
ترسانیدهاى (از ترس و وحشت اعتراف بفجور کرده است) عمر گفت همینطور
است!على علیه السلام فرمود مگر نشنیدى که رسول خدا فرمود بر کسى که پس از
بلا و زحمت اعتراف کند حد نیست زیرا هر کس را در بند کنند یا زندانى نمایند
یا بترسانند او را اقرارى نباشد (بزور و ترس اقرار گرفتن ارزش قضائى
ندارد) آنگاه عمر زن را رها نمود و گفت:
عجزت النساء ان تلد مثل
على بن ابیطالب لولا على لهلک عمر.زنان عاجزند که فرزندى مانند على بن
ابیطالب بزایند اگر على نبود عمر هلاک میگشت (6) .
8ـزنى را نزد
عمر آوردند که ششماهه زائیده بود عمر (بخیال اینکه مدت حمل همیشه باید 9
ماه باشد و این زن چون سه ماه زودتر وضع حمل کرده است نتیجه گرفت که قبلا
مرتکب فجور شده است لذا) دستور داد که او را رجم کنند على علیه السلام این
داورى عمر را شنید و فرمود باین زن حدى نیست،عمر کسى بخدمت آنحضرت فرستاد و
پرسید که چرا او را حدى نیست؟
على (ع) فرمود خداى تعالى فرموده
است:
و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین لمن اراد ان یتم
الرضاعة (7) و مادران شیر دهند فرزندانشان را دو سال کامل براى کسى که
بخواهد تمام کندشیر دادن راـسوره بقره) و همچنین فرموده است:و حمله و فصاله
ثلاثون شهرا (8) دوران حمل و مدت شیرخوارگى تا از شیر باز گرفتنش سى ماه
است) در اینصورت ششماه حمل اوست و 24 ماه رضاع او عمر زن را رها نمود و
گفت:لو لا على لهلک عمر (9) .
9ـزن و مردى را پیش عمر آوردند،مرد
بزن میگفت تو زانیه هستى زن نیز در پاسخ وى میگفت :انت ازنى منى یعنى تو از
من زناکارترى،عمر دستور داد هر دو را حد بزنند حضرت امیر علیه السلام حاضر
بود فرمود تعجیل در قضاوت خوب نیست و این حکم نیز درست نمىباشد،عرض کردند
پس چه باید کرد؟
فرمود مرد را آزاد کنید و زن را دو حد بزنید زیرا
زنا کردن مرد ثابت نشده است ولى زن بزنا دادن خود اقرار میکند و بمرد
میگوید تو زناکارترى،در اینصورت زن باقرار خود مرتکب فجور شده که باید حد
زده شود و جرم دیگرش اینست که بمرد نسبت زنا میدهد و او را متهم میکند در
صورتیکه دلیلى براى اثبات ادعاى خود ندارد (10) .
10ـمردى کسى را
کشته بود خانواده مقتول شکایت پیش عمر بردند عمر دستور داد قاتل را در
اختیار پدر مقتول گذارند تا بحکم قصاص او را بقتل رساند،پدر مقتول دو ضربت
سخت بر آنمرد زد و یقین بمرگ او نمود ولى چون رمقى از حیات داشت کسان وى از
او پرستارى کرده و مداوا نمودند تا پس از شش ماه بهبودى کامل یافت.
پدر
مقتول رورى او را در بازار دید تعجب کرد و چون نیک شناخت گریبانش را گرفت و
مجددا پیش عمر آورد و ماجرا بگفت عمر براى بار دوم دستور داد که سر از تن
او برگیرند!
قاتل از على علیه السلام استغاثه نمود،آنحضرت فرمود اى
عمر این چه حکمى است که بر این مرد میکنى؟عمر گفت یا اباالحسن این
شخص،قاتل پسر او است و بحکم النفس بالنفس باید کشته شود،حضرت فرمود آیا
میشود کسى را دو بار کشت؟عمر متحیر ماند و سکوت نمود،آنگاه على علیه السلام
به پدر مقتول گفت مگر قاتل پسرت را با دو ضربت نکشتى؟عرض کرد کشتم ولى او
زنده شد و اگر مجددا او را نکشم خون پسرم هدر شود!
على علیه السلام
فرمود در اینصورت باید آماده شوى اول بقصاص دو ضربتى که باو زدى او هم دو
ضربت بتو بزند آنگاه اگر تو زنده ماندى او را بکش!
پدر مقتول گفت
یا ابا الحسن این قصاص از مرگ سختتر است و من از این موضوع در گذشتم آنگاه
با هم مصالحه نموده و آشتى کردند عمر دست برداشت و گفت:
الحمد لله
انتم اهل بیت الرحمة یا ابا الحسن،ثم قال لو لا على لهلک عمر (11)
11ـدر
زمان خلافت عمر دو زن بر سر طفلى منازعه نموده و هر یک ادعا میکرد که کودک
از آن اوست و هیچیک براى اثبات دعوى خود شاهد و گواهى نداشت و کس دیگرى هم
جز آندو زن ادعاى فرزندى آن کودک را نمیکرد لذا این مطلب براى عمر مبهم
بود و نمیدانست چه بکند ناچار بعلى علیه السلام پناه برد و از او راه حلى
خواست!على علیه السلام آندو زن را نصیحت نمود و از عذاب الهى بترسانید ولى
آندو بر سر حرف خود ایستاده و دست بردار نبودند چون آنحضرت پافشارى آنها را
دید فرمود ارهاى براى من بیاورید،زنها گفتند اره را براى چه میخواهى؟
فرمود
میخواهم طفل را دو نیم کنم و بهر یک از شما نیمى از او را بدهم!یکى از آن
دو زن سکوت نمود ولى دیگرى گفت ترا بخدا یا ابا الحسن اگر غیر از این راه
چارهاى نیست من از سهم خود گذشتم و بآن زن بخشیدم (که بچه را باو بدهى و
اره نکنى) حضرت فرمود الله اکبر این کودک پسر تست نه پسر آن زن،اگر پسر او
بود او هم مانند تو بحال این طفل دلسوزى میکرد و میترسید،زن دیگر هم
اعترافنمود که حق با آندیگرى است و کودک هم از آن اوست !
غم و
اندوه عمر برطرف شد و درباره امیر المؤمنین علیه السلام که با این داورى
(ابتکارى و شگفت انگیز) گشایشى در امر داورى بکار او داده بود دعا نمود
(12) .
12ـدر مناقب از اصبغ بن نباته روایت شده که پنج نفر را بجرم
زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد که آنها را سنگسار کنند.
على
علیه السلام فرمود حکم و داورى بر جان مردم باین سادگى نیست و باید بوضع و
حال آنها رسیدگى نمود.
چون بتحقیق پرداختند یکى از آنها مسیحى بود و
با زنى مسلمان زنا کرده بود على علیه السلام فرمود چون این مرد ذمى بوده و
در پناه حکومت اسلام زندگى میکرد ذمه را در هم شکسته بنا بر این او را
گردن بزنید.
مرد دومى متأهل بود و زنش نیز در کنار وى زندگى میکرد
حضرت فرمود این مرد محصن (13) است و بحکم قرآن سنگسارش کنید.
مرد
دیگر مجرد و بى زن بود على علیه السلام فرمود یکصد تازیانه باو بزنید.
نفر
چهارم غلام و برده بود و مجازات چنین اشخاصى باندازه نصف مجازات آزادگان
است لذا فرمود او را نیز پنجاه تازیانه بزنند.
نفر پنجم دیوانه بود
فرمود آزادش کنند.
عمر گفت:لولا على لافتضحنا.اگر على نبود ما
رسوا میشدیم.
13ـمردى که اهل یمن بود زن خود را در یمن گذاشته و
خود براى انجام کارى بمدینه آمده بود،در آن شهر با زنى مرتکب فجور شد و او
را بجرم این عمل نزد عمر بردند،عمر فرمان داد سنگسارش کنند،على علیه السلام
فرمود اگر چه او محصن است اما بر او رجم نیست و باید حد بزنند زیرا زن او
همراهش نیست و در یمن مانده است و سزاى او مانند کیفر زناکار عزب است،عمر
گفت:لا ابقانى الله لمعضلة لم یکن لها ابو الحسن. (خدا مرا بمشکلى نیاندازد
که على براى حل آن در آنجا نباشد) .ـابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه
مىنویسد روزى نزد عمر بن خطاب سخن از زیورهاى خانه کعبه و زیادى آنها بود
گروهى گفتند اگر آنها را بیرون بیاورى و بلشگریان دهى اجرش زیادتر است و
خانه کعبه چه نیاز بزیور دارد.
عمر بدین فکر افتاد و از على علیه
السلام پرسید که نظر شما در این مورد چیست؟
حضرت فرمود قرآن بر
رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و تمام اموال را چهار قسمت نمود یکى
اموال مسلمین است که میان ورثه تقسیم میشود و یکى فىء است که بمستحقین آن
تقسیم نمودند و یکى خمس است و خداى تعالى قرار داد آنرا در جائیکه قرار داد
و یکى هم صدقات است که خداوند آنرا هم در محلهاى مصرفى آن قرار داد و
زیورهاى کعبه را بحال خود گذاشت و از روى فراموشى ترک آن نفرمود و هیچ جائى
بر او پوشیده نبود تو هم مانند خدا و رسولش دست بدانها دراز مکن و
همانجائى که گذاشتهاند باقى بگذار،عمر بدستور آنحضرت ترک زیورهاى کعبه را
نمود و گفت اگر تو نبودى ما رسوا میشدیم (14) .
15ـدر جنگ ایران و
عرب که عمر براى غلبه بر دشمن بمشورت مىپرداخت هر یک از مسلمین چیزى
میگفتند از جمله گروهى را عقیده بر این بود که لشگریان شام را جمع کرده به
نهاوند بفرستد و عدهاى معتقد بودند که خود عمر فرماندهى جبهه را بعهده
بگیرد ولى عمر توجهى بآراء آنها ننموده و رو بعلى علیه السلام کرد و گفت یا
ابا الحسن چرا ما را راهنمائى نمیکنى؟على علیه السلام فرمود جمع آورى
لشگریان شام و یا عزیمت خود تو به جبهه مقرون بصلاح نیست زیرا در صورت اول
آن منطقه که هم مرز کشور روم است از لشگر اسلام خالى میماند و در صورت دوم
اگر تو شکست خورى دیگر براى مسلمین پناهگاهى وجود نخواهد داشت لذا از رفتن
خود بجبهه صرف نظر کن و یکى از فرماندهان کار آزموده و مجرب را براى این
کار برگزین و از مردم بصره هم جمعى را براى کمک برادرانشان بفرست زیرا
موقعیت بصره مانند شام نیست و میتوان از آنجا نیروى لازم را بسیج نمود،عمر
بدستورآنحضرت رفتار نمود و فاتح شد و در جنگ روم و عرب نیز او را راهنمائى
فرمود (15) .
16ـابن صباغ مالکى در فصول المهمه مینویسد مردى را
نزد عمر آوردند زیرا او در پاسخ گروهى که از وى پرسیده بودند چگونه صبح
کردى گفته بود:صبح کردم در حالیکه فتنه را دوست دارم و حق را ناخوشایند
دارم و یهود و نصارى را تصدیق میکنم و بدانچه ندیدهام ایمان آوردهام و
بدانچه خلق نشده اقرار میکنم!
عمر کسى را خدمت على علیه السلام
فرستاد و چون آنحضرت آمد عمر گفتار آنمرد را بدانحضرت بازگو کرد.
على
علیه السلام فرمود راست گفته که فتنه را دوست دارد خداى تعالى فرماید:انما
اموالکم و اولادکم فتنة (16) .و منظور از حق که ناخوشایند اوست مرگ است که
خداى تعالى فرماید:و جاءت سکرة الموت بالحق (17) .و اینکه سخن یهود و
نصارى را تصدیق میکند در اینمورد است که خداوند فرماید:و قالت الیهود لیست
النصارى على شىء و قالت النصارى لیست الیهود على شىء (18) .
و
اما بدانچه ندیده ایمان آورده مقصودش خداوند عز و جل است که باو ایمان
آورده است و بدانچه خلق نشده اقرار میکند اقرار بقیامت است.
عمر
گفت:اعوذ بالله من معضلة لا على لها. (پناه مىبرم بخدا از مشکلى که على
براى حل آن حضور نداشته باشد) (19) طبق روایات مورخین و علماى اهل سنت عمر
در موارد زیادى گفته اگر على نبود عمر هلاک میگردید چنانکه شیخ سلیمان بلخى
در کتاب ینابیع المودة مىنویسد:
کانت الصحابة رضى الله عنهم
یرجعون الیه فى احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوى کما قال عمر بن الخطاب
رضى الله عنه فى عدة مواطن لولا علىلهلک عمر.
یعنى اصحاب پیغمبر
صلى الله علیه و آله در احکام کتاب خدا (قرآن) باو رجوع میکردند و از
آنحضرت اخذ فتوا مینمودند چنانکه عمر در جاهاى عدیده گفته است اگر على نبود
عمر هلاک شده بود (20) .
عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردى که
براى حل مشکلات علمى و قضائى احتیاج پیدا میکرد دست بدامن آنحضرت زده و از
وى استمداد میکرد و بطور کلى على علیه السلام در تمام مشکلات علمى و سیاسى و
معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود و براى مصلحت اسلام و مسلمین
آنها را هدایت میکرد و بمنظور حفظ تشکیلات ظاهرى اسلام با کمال صبر و
بردبارى سکوت کرده و نمیخواست میان امت تفرقه و پراکندگى حاصل شود و از
اعمال خلاف آنها مخصوصا از روش عثمان جلوگیرى کرده و آنها را عواقب وخیم آن
بر حذر میداشت.
بارها عثمان را نصیحت و دلالت نمود ولى او توجهى
بنصایح على علیه السلام ننمود و عاقبت بدست مسلمین گرفتار شد و بقتل رسید.
پىنوشتها:
(1) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم
فصل .58
(2) سوره کهف آیه .25
(3) منتخب التواریخ ص 697 نقل
از بحار الانوار.
(4) ذخائر العقبى محب الدین طبرى ص 79ـ .80
(5)
کشف الغمه ص .33
(6) کشف الغمه ص .33
(7) سوره بقره آیه
.233
(8) سوره احقاف آیه .15
(9) کفایة الخصام ص 680 باب
.356
(10) مناقب ابن شهر آشوب.
(11) ناسخ التواریخ احوالات
امیر المؤمنین.
(12) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل .59
(13)
مرد یا زنى که داراى همسر باشد در اصطلاح فقه(محصنـمحصنه) نامیده میشود.
(14)
کفایة الخصام ص .684
(15) ارشاد مفیدـشرح نهج البلاغه ابن ابى
الحدید.
(16) سوره انفال آیه .28
(17) سوره ق آیه .19
(18)
سوره بقره آیه .113
(19) فصول المهمه ص .18
(20) ینابیع
المودة باب 14 ص .70
بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه آیات زیادى (بیش از سیصد آیه) در باره ولایت على علیه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن کریم آمده است که نقل همه آنها از عهده این کتاب خارج است لذا ما در اینجا فقط بنقل چند مورد از کتب معتبره اهل سنت اشاره مینمائیم که جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.
1ـ آیه تبلیغـابو اسحق ثعلبى در تفسیر خود و طبرى در کتاب الولایة و ابن صباغ مالکى و همچنین دیگران نوشتهاند که آیه تبلیغ یعنى آیه 67 سوره مائده یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...در باره على علیه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله دست على را گرفت و فرمود:من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه.... (1)
چون در باره نزول این آیه و جریان غدیر خم در فصل ششم بخش یکم توضیحات کافى داده شده لذا در اینجا از تکرار آن صرفنظر میشود.
2ـ آیه ولایتـعموم مفسرین و محدثین مانند فخر رازى و نیشابورى و زمخشرى و دیگران از ابن عباس و ابوذر و سایرین نقل کردهاند که روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و کسى چیزى باو نداد،على علیه السلام که مشغول نماز و در حال رکوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آیه انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (2) .نازل گشت یعنى ولى و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنینى هستند که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع زکوة میدهند. (اگر چه مؤمنین را بصیغه جمع آورده که در حال رکوع صدقه میدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على علیه السلام میباشد،بعضى هم گفتهاند چون ائمه دیگر نیز داراى مقام ولایت بوده و اولاد معصومین على علیه السلام میباشند لذا بصیغه جمع قید شده است.) .
در آنحال رسول اکرم صلى الله علیه و آله از سائل پرسید آیا کسى بتو چیزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى علیه السلام عرض کرد این انگشتر را او بمن داد (3) .
علماى اهل سنت با اینکه بنزول این آیه در باره ولایت على علیه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غیره در اینجا طفره رفته و میگویند کلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتیکه از ظاهر کلام کاملا معلوم است که ولى بمعنى زعیم و صاحب اختیار است زیرا آیه شریفه با انما که افاده حصر میکند شروع شده است یعنى صاحب اختیار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و کسى است که در حال رکوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راکعى که صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اینصورت مؤمنین جز خدا و رسول و على علیه السلام دوست دیگرى نخواهند داشت در حالیکه مؤمنین همه دوست و ناصر یکدیگرند و دوستى چیزى نیست که خداوند آنرا در انحصار خود و اولیائش قرار دهد،در این مورد حسان بن ثابت حضرت امیر علیه السلام را مدح کرده و چنین گوید:
فانت الذى اعطیت اذ کنت راکعا
فدتک نفوس القوم
یا خیر راکع
فانزل فیک الله خیر ولایة
و بینها فى محکمات الشرایع
(4)
یعنى تو آن کسى هستى موقعیکه در رکوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترین رکوع کننده.خداوند هم در شأن تو بهترین ولایت را نازل کرد و آنرا در قرآن کریم ضمن شرایع محکم دین بیان فرمود و معلوم و واضح است که مقصود از بهترین ولایت همان زعامت و رهبرى است نه یارى و دوستى و معانى دیگر.
3ـ آیه یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول.و اولى الامر منکم (5) .
(اى مؤمنین خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید) .شیخ سلیمان بلخى و دیگران نوشتهاند که این آیه در باره امیر المؤمنین نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه علیهم السلام از اهل بیتاند. (6)
اهل سنت هر رئیس و زعیمى را که نسبت بمسلمین ریاست داشته باشد اولوـالامر گویند و اطاعت او را بموجب این آیه واجب میدانند ولى این قول بهیچوجه صحیح نمیباشد زیرا در اینصورت باید اطاعت معاویه و یزید و عبد الملک و متوکل عباسى و امثال آنها که ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتیکه آیات دیگرى هست که خداوند از اطاعت چنین اشخاصى نهى فرموده است چنانکه فرماید:و لا تطیعوا امر المسرفین،الذین یفسدون فى الارض و لا یصلحون (7) .
(امر اسراف کنندگان را که در روى زمین فساد نموده و اصلاح نمیکنند اطاعت نکنید) بنا بر این اطاعت آن اولوا الامرى واجب است که پاک و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پیغمبر باشد و چنین کسانى جز على (ع) و یازده فرزندشکه جانشینان پیغمبر اکرماند کس دیگرى نمیباشد چنانکه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون (8) .
یعنى من و على و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین پاک و معصوم هستیم.
4ـ آیه مباهلهـگروهى از نصاراى نجران در مدینه خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عیسى علیه السلام از آنجناب مطالبى پرسیدند و چون در مباحثه راه مغالطه مىپیمودند آیه مباهله نازل شد که:
فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین (9) .
یعنى اى پیغمبر هر کس با تو در امر عیسى پس از آنکه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله کند بگو بیائید تا ما و شما پسران و زنان و نزدیکان خود را که بمنزله خود ما هستند بخوانیم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
بدینطریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بیرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله علیه و آله با نزدیکان و اقوامش بیاید مباهله نکنید (زیرا اگر او بر حق نباشد نزدیکانش را در معرض نفرین و بلا نمیآورد) و اگر با اصحاب و مسلمین بیاید مباهله کنید در آنحال پیغمبر اکرم با على و فاطمه و حسنین علیهم السلام حاضر شد اسقف پرسید اینها کیستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن یگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو کودک هم نوادههاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهرههائى مىبینم که اگر از خدا بخواهند کوهها را از جا میکند خوبست از مباهله خود دارى کنید و با او مصالحه نمائید لذا گفتند یا ابا القاسم ما مباهله نمیکنیم و حاضر بمصالحه هستیم حضرت نیز پذیرفت.
ابن ابى الحدید و ابن مغازلى و دیگران نوشتهاند که منظور از ابنائنا حسنین و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على علیه السلام میباشد (10) .
بنا بر این در این آیه خداوند حضرت امیر را از شدت اتحاد نفسانى با پیغمبر (البته بطور مجاز) نفس پیغمبر خوانده است.
5ـ آیه تطهیرـدر تفسیر طبرى و فخر رازى و همچنین در کتب دیگر اهل سنت نقل شده است که آیه تطهیر:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (11) .در خانهام سلمه بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنین و على علیهم السلام را جمع کرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بیتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا (خدایا اینها اهل بیت من هستند پلیدى را از اینها دور گردان و بتطهیر خاصى پاکشان فرما) ام سلمه گفت یا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بیت مرا ندارى.) (12)
برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غیره گفتهاند که این آیه در مورد زنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نازل شده است زیرا صدر و ذیل آیه در باره آنها است!
پاسخ اینست که اگر این آیه در باره زوجات پیغمبر صلى الله علیه و آله بود ضمیر مخاطب بصیغه جمع مؤنث میآمد و آیه چنین میشد لیذهب عنکن الرجس و یطهرکن تطهیرا زیرا بکار بردن صیغه مذکر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بکلى غلط است و علت اینکه با وجود حضرت زهرا علیها السلام در آن انجمنضمیر مخاطب را جمع مذکر آورده است از جهت تغلیب است همچنانکه در آیه 73 سوره هود نیز با اینکه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهیم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغلیب ضمیر جمع مذکر آمده استـقالوا اتعجبین من امر الله رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت...و گذشته از این همه جا منظور از اهل بیت،على و فاطمه و حسنین علیهم السلاماند نه کسان دیگر زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله فقط بآنها اهل بیت خطاب میکرد چنانکه در کتب معتبره از انس بن مالک نقل شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله براى نماز صبح که میرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه علیها السلام عبور میکرد و آنها را صدا میزد و میفرمود الصلوة یا اهل البیت و آنگاه این آیه را تلاوت میفرمود انما یرید الله... (13)
همچنین پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود که این آیه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسین و فاطمه (14) .
در کتاب قاموس الصحیفه از صاحب ریاض السالکین نقل شده است که جمهور علماء عامه گفتهاند زنان پیغمبر صلى الله علیه و آله جزو اهل بیت او میباشند و من بحدیثى برخوردم که سیوطى در کتاب (الجامع الصغیر) از ابن عساکر از واثله نقل کرده که مضمونش صراحت دارد بر عقیده مذهب امامیه که زنهاى آنحضرت در شمار اهل بیتش نیستند و آن گفتار او است که (بدخترش) فرمود نخستین کسى که از اهل بیت من بمن ملحق میشود توئى اى فاطمه و اول کسى که از زنانم بمن ملحق میشود زینب است (15) .
6ـ بنقل علماء و مورخین فریقین چون آیات سوره برائت در مورد عهد شکنىو مذمت مشرکین نازل گردید رسول اکرم صلى الله علیه و آله آیات اوائل سوره مزبور را بابو بکر داد که بمکه برده و در موسم حج بمشرکین ابلاغ نماید،پس از آنکه ابو بکر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئیل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کرد خداوند فرماید:لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک.یعنى کسى از جانب تو اداء رسالت ننماید مگر خودت یا مردى که از خودت باشد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فورا على علیه السلام را طلبید و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بکر برو هر کجا باو رسیدى آیات را از او بگیر و بمکه ببر و بمشرکین قرائت کن،حضرت امیر فورا حرکت کرد و در راه بابوبکر رسید و آیات را از او گرفته و بمکه برد و ابو بکر خدمت پیغمبر مراجعت نمود و در حالیکه از این امر محزون و متأسف بود عرض کرد یا رسول الله مگر در باره من چیزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد که آیات را کسى ببرد که از خود من باشد و من هم على را براى انجام این مأموریت اعزام نمودم (16) .
در اینجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:
اول اینکه على علیه السلام از خود پیغمبر صلى الله علیه و آله است و ابو بکر چنین خصوصیتى را ندارد.
دوم اینکه خداى تعالى ابو بکر را براى ابلاغ چند آیه در یک شهر شایسته ندید و به پیغمبرش دستور داد که براى اینکار على علیه السلام را بفرستد در اینصورت چگونه حزب سقیفه چنین کسى را براى جانشینى پیغمبر انتخاب کردند که با تمام احکام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نماید؟
سوم اینکه اعزام ابو بکر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضیلت و شایستگى على علیه السلام بود زیرا اگر از اول آنحضرت بچنین مأموریتى منصوب میشد بنظر همه عادى میآمد و چنداناهمیتى نداشت ولى وقتى ابو بکر براه افتاد و سپس على علیه السلام بدان سمت گمارده شد این امر دلیل بر فضیلت و شایستگى على علیه السلام براى جانشینى پیغمبر و انجام وظائف او میباشد.
7ـ آیه مودتـقل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (17) .
(اى پیغمبر در برابر زحمات تبلیغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نمیخواهم مگر دوستى نزدیکانم را.
زمخشرى در تفسیر کشاف و گنجى شافعى در کفایة الطالب و دیگران نوشتهاند که چون آیه مزبور نازل شد به پیغمبر صلى الله علیه و آله گفتند یا رسول الله:و من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .
یعنى نزدیکان شما که دوستى آنها بر ما واجب است چه کسانىاند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.
8ـ آیه قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب (19) .
کافران رسالت پیغمبر اکرم را انکار کرده و گفتند تو پیغمبر نیستى این آیه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد که بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم یکى) خدا است که براى شهادت میان من و شما کافى است و دیگرى کسى است که علم کتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسیر آیه مزبور مینویسد آنکه علم کتاب در نزد اوست على بن ابیطالب است (20) .
همچنین ابو سعید خدرى گوید از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدم آنکس که علم کتاب در نزد اوست کیست؟فرمود آنکس برادرم على بن ابیطالب است (21) .
شیخ سلیمان بلخى از ابن عباس نقل میکند که گفت آنکه علم کتاب در نزداوست على علیه السلام است زیرا او بتفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .
9ـ آیه افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه (23) ....
آیا کسیکه (رسول خدا صلى الله علیه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد....
در این آیه نیز مفسرین و مورخین عامه و خاصه نوشتهاند که منظور از شاهد و گواهى از خود پیغمبر على علیه السلام است (24) .
ابراهیم بن محمد حموینى در کتاب فرائد السمطین از ابن عباس نقل میکند که این آیه در شأن على علیه السلام است و احدى با او در آن شریک نیست و خوارزمى هم در مناقب خود مینویسد که عمرو عاص در نامهاى که بمعاویه نوشته بود اشاره بآیاتى در شأن على علیه السلام کرده بود که از جمله آنها آیه مزبور بوده است (25) .
10ـ آیه الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (26) .
کسانیکه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشکارا انفاق میکنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.
خوارزمى و ثعلبى و مالکى و ابو نعیم و دیگران از ابن عباس نقل کردهاند که على علیه السلام چهار درهم داشت یکى را شب (در راه خدا) صدقه داد و یکى را روز و یکى را پنهانى و یکى را آشکارا آنگاه این آیه در باره او نازل گردید (27) .
11ـ آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم کسى هست که جان خود را میفروشد (بذل میکند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.
ثعلبى در تفسیر خود از ابن عباس روایت میکند که در شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام در فراش وى خوابید و این آیه در شأن آنحضرت نازل گردید (29) .
12ـ آیه ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة (30) .
کسانیکه ایمان آورده و اعمال نیکو انجام دادند آنان بهترین مردمند.
مقاتل بن سلیمان از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است که این آیه در شأن على علیه السلام و اهل بیت او نازل شده است (31) .
13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهدارید که مورد سؤال خواهند بود.
ابو سعید خدرى از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل میکند که آنچه مورد سؤال خواهد بود ولایت على بن ابیطالب است (33) .
14ـ آیه ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا (34) .کسانى که ایمان آورده و عملهاى نیک انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار میدهد.
گنجى شافعى از قول خوارزمى مینویسد که على علیه السلام فرمود مردى مرا ملاقات کرد و گفت یا ابا الحسن بدانکه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على علیه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله علیه و آله مراجعه کرده و سخنآنمرد را باو خبر دادم.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود شاید در باره او احسان و نیکى نمودهاى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نکردهام،رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود خدا را سپاس که دلهاى مؤمنین را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آیه بالا نازل شد (35) .
15ـ آیه و اعتصموا بحبل الله جمیعا (36) .و همگى بریسمان خدا چنگ زنید.
صاحب کتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روایت کرده است که ما در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم عربى آمد و عرض کرد یا رسول الله شنیدم که میفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا کدام است که باو تمسک جوئیم؟رسول خدا صلى الله علیه و آله دست خود را بر دست على علیه السلام زد و فرمود باین شخص تمسک جوئید که این حبل المتین است (37) .
16ـ آیه انما انت منذر و لکل قوم هاد (38) هر آینه تو بیم دهندهاى و براى هر قومى هدایت کنندهاى است.از طریق اهل سنت هفت حدیث نقل شده است که مقصود از منذر پیغمبر صلى الله علیه و آله و از هادى على علیه السلام میباشد از جمله مالکى در فصول المهمه مینویسد که چون آیه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بک یا على یهتدى المهتدون.
یعنى من انذار کنندهام و على هدایت کننده و بوسیله تو یا على هدایت یافتگان هدایت مىیابند (39) .
17ـ آیه و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانیکه ابراهیم (بدرگاه خداى تعالى دعا کرد) و گفت پروردگارا این شهر را (مکه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.
ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل میکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود دعاى ابراهیم که عرض کرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد که هیچیک از ما هرگز به بت سجده نکردیم در نتیجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .
18ـ آیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین و الملائکة بعد ذلک ظهیر (42) .
البته خدا و جبرئیل و صالح مؤمنین یارى کننده او (پیغمبر صلى الله علیه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتیبان اویند.مفسرین و علماى بزرگ اهل سنت نوشتهاند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود در آیه مزبور منظور از صالح المؤمنین على بن ابیطالب است (43) .
19ـ آیه لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .یعنى دوزخیان با بهشتیان برابر نیستند اصحاب بهشت آنانند که رستگار هستند.
موفق بن احمد بسند خود از جابر روایت کرده است که گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم که على علیه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود قسم بآنکه جان من در دست اوست که این مرد و شیعهاش در روز قیامت رستگارانند (45) .
20ـ آیه و تعیها اذن واعیة (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.
طبرى و سیوطى در تفسیر خودشان نوشتهاند که وقتى آیه مزبور نازل شد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله عرض کرد خدایا آنگوش را گوش على قرار بده و على علیه السلام فرمود از آنگاه چیزى نشنیدم که فراموش کرده باشم (47) .
21ـ آیه افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستون (48) آیا کسى که مؤمن است مانند کسى است که فاسق است (این دو) در نزد خدا یکسان نیستند.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن کثیر در تفسیر خود و خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و دیگران نوشتهاند که ولید بن عقبه در مقام مفاخره بعلى علیه السلام گفت من از تو زبانم گویاتر و نیزهام تیزتر و در جنگ شجاعترم!على علیه السلام فرمود ساکت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصدیق کلام آنحضرت آیه مزبور را نازل فرمود (49) .
22ـ القیا فى جهنم کل کفار عنید (50) .بیفکنید در دوزخ هر نا سپاس ستیزه جو را.
حاکم حسکانى در شواهد التنزیل بسند خود از ابو سعید خدرى نقل میکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود چون روز قیامت شود خداى تعالى بمن و على میفرماید هر کس دشمن شما است او را در آتش بیفکنید و هر که دوست شما است او را داخل بهشت گردانید و اینست فرموده خداى تعالى القیا فى جهنم کل کفار عنید (51) .
23ـ آیه و ارکعوا مع الراکعین (52) و رکوع کنید با رکوع کنندگان.موفق بن احمد و ابو نعیم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل کردهاند که این آیه در خصوص پیغمبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام نازل شده و آنها اول کسى بودند که نماز گزاردند و رکوع کردند (53) .
24ـ آیه ثم لتسألن یومئذ عن النعیم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسیده شوند.
ابو نعیم و حاکم حسکانى بسند خود از حضرت صادق علیه السلام نقل کردهاند که فرمود مقصود از نعیم در این آیه ولایت امیر المؤمنین و ما است که از آن پرسیده خواهد شد (55) .
25ـ آیه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال کنندهاى عذابى را که واقع شد.
ثعلبى و ابن صباغ و دیگران نوشتهاند که چون در روز 18 ذیحجه رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را بجانشینى خود منصوب نموده و فرمود من کنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنیدن این خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت یگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر کردى قبول نمودیم و سپس به نماز و زکوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذیرفتیم باینها قناعت نکردى در آخر کار این جوان را که پسر عموى تست بولایت نصب کردى آیا این کار از جانب تست یا بدستور خدا است؟رسول اکرم فرمود قسم بخدائى که جز او خدائى نیست که این امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حالیکه بسوى ناقه خود میرفت گفت خدایا اگر این مطلب صحیح است بر ما از آسمان سنگ بفرست یا بعذابى دردناک معذب گردان هنوز بناقهاش نرسیده بود که سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاکش نمود آنگاه این آیه نازل شد کهسأل سائل بعذاب واقع (57) .
آیاتى که در باره ولایت و فضائل على علیه السلام نازل شده خیلى بیش از اینها است و ما براى نمونه فقط به 25 آیه از آنها اشاره نمودیم و بطوریکه مفسرین و محدثین نوشتهاند متجاوز از سیصد آیه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانکه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل کردهاند که نزلت فى على بن ابى طالب اکثر من ثلاثمائة آیة (58) .
اکنون باید از آقایان (اهل سنت) پرسید با وجود اینهمه آیات که دلالت بر ولایت و برترى على علیه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بکتب معتبرهـتان صحت این مطلب را خواهید پذیرفت چگونه ابو بکر را بجاى على علیه السلام خلیفه میدانید آیا سخن و عقیده شما در اینمورد موضوع کوسه و ریش پهن نیست؟
در خاتمه این فصل از تذکر این مطلب ناگزیر است که ممکن است بنظر بعضى چنین برسد که خداوند چرا صریحا نام على علیه السلام را در قرآن نیاورده که او جانشین پیغمبر است تا مسلمین دچار اختلافات نشوند؟
پاسخ این اشکال یا اعتراض اینست که اولا موضوع ولایت على علیه السلام مورد آزمایش است و بایستى مردم بوسیله آن آزمایش شوند چنانکه از جمله آیاتى که مؤید این مطلب است آیه شریفه الم أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون (59) ؟ (آیا مردم چنین پندارند که با گفتن اینکه ایمان آوردیم رها کرده شوند و آنان آزمایش نخواهند شد؟) که بنا بنقل علماء و مفسرین عامه و خاصه ولایت على علیه السلام است که مورد آزمایش مسلمین قرار گرفته است (60) .
ثانیا بفرض اینکه نام على علیه السلام نیز در قرآن ذکر میشد باز مردم از روىحب جاه و طمع دنیوى با آن مخالفت میکردند همچنانکه با برخى از آیات قرآن مخالفت نمودند که در فصول آتى بدین مطلب اشاره خواهد شد.
ثالثا قرآن کریم شامل احکام کلى است و جزئیات آن بوسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله توضیح داده شده است و اصل ولایت و امامت هم چنانکه در این فصل گذشت در چندین آیه با قرائن روشن گفته شده و نبى اکرم نیز طبق بیاناتى مضمون و مفاد آنها را که بر على علیه السلام تطبیق میکرد بمردم ابلاغ نموده است و این مطلب را علماء و مفسرین اهل سنت نیز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت میکنند.
پىنوشتها:
(1) شواهد التنزیل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27
(2) سوره مائده آیه 55
(3) کفایة الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسیر طبرى جلد 6 ص 165ـتفسیر رازى جلد 3 ص 431 و کتب دیگر.
(4) کشف الغمه ص 88
(5) سوره نساء آیه 59
(6) ینابیع المودة ص 114ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 149ـغایة المرام باب 58
(7) سوره شعراء آیه 151ـ 152
(8) ینابیع المودة ص 445
(9) سوره آل عمران آیه 61
(10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـکفایة الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8
(11) سوره احزاب آیه 33ـاراده خدا است که از شما اهل بیت پلیدى را دور کند و شما را بتطهیر خاصى پاک گرداند.
(12) کفایة الطالب ص 372ـتفسیر فخر رازى جلد 6 ص 783
(13) شواهد التنزیل جلد 2 ص 11
(14) تفسیر ابن جریر طبرى جلد 22 ص 5
(15) قاموس الصحیفه ص 25ـاین کتاب اخیرا بوسیله جناب حجة الاسلام حاجى سید ابو الفضل حسینى بسبک جالب و زیبا در شرح لغات صحیفه سجادیه تألیف شده و تعلیقات او اضافاتى نیز از نظر نقل حدیث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گردیده است مطالعه این کتاب نفیس براى محققین و اهل علم توصیه میشود.
(16) ذخائر العقبى ص 69ـکفایة الطالب ص 242ـینابیع الموده ص 88ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 17
(17) سوره شورى آیه 23
(18) کفایة الطالب ص 91ـتفسیر کشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25
(19) سوره رعد آیه 13
(20) غایة المرام باب 126
(21) شواهد التنزیل جلد 1 ص 307
(22) ینابیع المودة ص 104
(23) سوره هود آیه 17
(24) تفسیر ابو الفتوح رازىـینابیع المودة ص 99
(25) غایة المرام باب 128
(26) سوره بقره آیه 274
(27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88
(28) سوره بقره آیه 207
(29) ینابیع المودة ص 92ـکفایة الطالب ص 239
(30) سوره بینة آیه 8
(31) غایة المرام باب 94 حدیث 9
(32) سوره و الصافات آیه 24
(33) شواهد التنزیل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89
(34) سوره مریم آیه 96
(35) کفایة الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدیر جلد 2 ص 56
(36) سوره آل عمران آیه 103
(37) کفایة الخصام ص 343
(38) سوره رعد آیه 7
(39) فصول المهمه ص 122
(40) سوره ابراهیم آیه 35
(41) مناقب ابن مغازلى ص 276
(42) سوره تحریم آیه 4
(43) شواهد التنزیل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144
(44) سوره حشر آیه 20
(45) کفایة الخصام ص 422
(46) سوره الحاقة آیه 12
(47) مناقب ابن مغازلى ص 265
(48) سوره سجده آیه 18
(49) غایة المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324
(50) سوره ق آیه 24
(51) شواهد التنزیل جلد 2 ص 190
(52) سوره بقره آیه 43
(53) غایة المرام باب 176
(54) سوره تکاثر آیه 8
(55) غایة المرام باب 48ـشواهد التنزیل جلد 2 ص 368
(56) سوره معارج آیه 1
(57) فصول المهمه ص 26ـکفایة الخصام ص 488
(58) کفایة الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـینابیع المودة ص 126
(59) سوره عنکبوت آیه 1
(60) شواهد التنزیل جلد 1 ص 438ـغایة المرام باب .125
ویژگى دومى که خداوند در قرآن کریم براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بیان فرموده، این است که آنها با یکدیگر مهربان هستند؛ یعنى نزاع و دشمنى بین مؤمنان نباید باشد که در حقیقت یکى از اصول و مبانى مشخصه جامعه اسلامى الفت و همدلى بین افراد آن مردم است.
اکنون و با توجه به این نکته نگاهى گذرا به زندگى خلیفه دوم مىافکنیم تا ببنیم که آیا وى چنین ویژگى داشته یا خیر؟.
در ابتدا نکاتى را در باره اخلاق نیکوى پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله متذکر شده و سپس آن را با اخلاق عمر بن خطاب مقایسه خواهیم کرد تا ثابت شود که خلیفه دوم که ادعا مىکرد، خلیفه رسول خدا بوده است، هیچ شباهتى از نظر اخلاقى با آن حضرت نداشته؛ بلکه ذاتاً خشن و تند خو بوده است؛ در نتیجه، این آیه قرآن کریم که اصحاب پیامبر را «مهربان با یکدیگر» وصف مىکند، شامل عمر بن الخطاب نخواهد شد و استدلال به این آیه به منظور انکار هجوم وى به خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها، بى اساس و غیر قابل قبول است.
قرآن کریم از ویژگى هاى بارز رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم، اخلاق خوش آن حضرت را بیان مىکند و مىفرماید:
وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظِیم. القلم /4.
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
و از صفات برجسته رسول خدا صلى الله علیه وآله را مهربانى و ملایمت مى داند و خشونت و تندخویى را از وى نفى مى کند.
فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. آل عمران، / 159.
به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مىشدند.
علاوه بر قرآن کریم برخى از یاران پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و مورخان و صاحبان سیره به گوشههایى از زیبائیهاى رفتارى و کردارى رسول خدا اشاره کردهاند که در قالب تعابیرى بسیار جذاب و زیبا نقل شده است:
متقى هندى مىنویسد:
کان دائم البُشر، سهل الخلق، لین الجانب لیس بفظّ ولا غلیظ ولا ضخّاب ولا فحّاش ولا عیّاب.
او پیوسته خوش رو، خوشبرخورد و نرم خو بود. آن حضرت خشن، تندخو، پرهیاهو، ناسزاگو و عیب گیر نبود.
الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 7، ص 166، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
طبرانى مىنویسد:
کان رسول الله رحیماً رقیقاً حلیماً.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) وسلم مهربان، دلسوز و بردبار بود.
الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 19، ص 288، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.
انس بن مالک مى گوید:
خدمتُ رسولَ الله صلی الله علیه وآله وسلم عشر سنین، لا والله ما سبّنی بسبّة قطّ، ولا قال لی: أفّ قطّ، ولا قال لشیء فعلتُه لِمَ فعلتَه؟ ولا لشیء لم أفعله لِمَ لا فعلتَه.
من ده سال به رسول خدا صلى الله علیه وآله خدمت کردم، به خدا سوگند! هرگز به من ناسزا نگفت و هرگز کلمه أفّ (کنایه از انزجار) به من نگفت و هرگاه کارى انجام مىدادم، نمىگفت چرا آن را انجام دادى؟ و براى کارى که انجام ندادم، نمىفرمود که چرا انجامش ندادى؟.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 197 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 9، ص 443، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 29، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م
اما آنچه که قرآن و تاریخ از ویژگیهاى اخلاقى رسول خدا صلى الله علیه وآله ترسیم مىکند عالمان اهل سنت عکس آن را در رفتار وخلق وخوى خلیفه دوم با مسلمانان نقل مىکنند، تندى و خشونت وى در برخورد با مردم و حتى بر اساس برخى از روایات، گاهى با پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله را نیز از ویژگیهاى اخلاقى خلیفه دوم شمردهاند.
در این قسمت آن چه از خشونت هاى خلیفه دوم در کتابهاى اهل سنت آمده در چند بخش مورد بررسى قرار مىدهیم:
خشونت و تندخویى جزو سرشت او شده بود و شاید غیر از آن را براى خود نقص مى دانست.
ابن ابى الحدید معتزلى در معرفى وى مى نویسد:
کان عمر شدیدَ الغِلْظَة، وَعْرَ الجانب، خَشِنَ المَلْمَس، دائم العبوس، کان یعتقد أنّ ذلک هو الفضیلة وأنّ خلافه نقص.
عمر بسیار تندخو، (گستاخ) نامهربان و بد برخورد بود. او پیوسته عبوس و ترش رو بود و باورش این بود که این تندخویى ها فضیلت است و خلاف آن نقص و عیب است.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 372، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
محمد بن سعد در الطبقات الکبرى مىنویسد:
کان أوّل کلام تکلم به عمر حین صعد المنبر أنّ قال: «اللّهم إنّى شدید ] غلیظ[ فلیّنى، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّى بخیل فسخّنی.
نخستین سخنى که عمر بن الخطاب هنگام قرار گرفتن بر منبر ممىگفت این بود:
خدایا من تندخویم؛ پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم؛ پس مرا قوى ساز! و من بخیلم؛ پس مرا سخى گردان.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بیروت.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 392، .
إبن جوزی، عبد الرحمن بن علی بن محمد أبو الفرج (متوفای597هـ)، صفة الصفوة، ج 1، ص 280، تحقیق: محمود فاخوری - د.محمد رواس قلعه جی، ناشر: دار المعرفة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1399هـ – 1979م.
السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 139، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.
الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفای973هـ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 256، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.
امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در خطبه شقشقیّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) با اشاره به همین نکته مى فرماید:
فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا.
ابوبکر خلافت را در ناحیهاى خشن و سنگلاخ قرار داد؛ زیرا عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زیاد و عذرخواهیاش بسیار بود.
صفحات تاریخ شاهد خشونت هایى از عمر پیش از مسلمان شدن او است که در حقیقت حکایت از دیرینه بودن این خصلتها در وجود او است. به چند نمونه اشاره مى کنیم:
بلاذرى در انساب الأشراف، ابن اثیر در الکامل و صالحى شامى در سبل الهدی، هنگامى که از شکنجه شدگان براى اسلام سخن مى گویند و آنها را معرّفى مى کنند، از «لبیبه» کنیزى از بنى مؤمّل نام مى بردند، که کنیز عمر بود. در باره او مى نویسد:
أسلمَتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتى تفتن، ثم یدعها ویقول: إنّى لم ارعک إلاّ سآمة.
آن کنیز پیش از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود؛ عمر او را شکنجه مى داد که از دینش برگردد، سپس (هنگامى که خسته مى شد) او را رها مى کرد و به او مى گفت: من تو را رها کردم؛ چون از زدن تو خسته شدم.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 84 ؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630هـ)، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 591، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ؛
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 361، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ؛
کامل ابن اثیر، ج 2، ص 69 و إمتاع الأسماع، ج 9، ص 113 و سبل الهدى والرشاد، ج 2، ص 361، فضائل الصحابة، أحمد بن حنبل، ج 1، ص 120.
ابن هشام در السیرة النبویة، احمد بن حنبل در فضائل الصحابة و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند:
ومر أبو بکر بجاریة بنی مؤمل حی من بنی عدی بن کعب وکانت مسلمة وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الإسلام وهو یومئذ مشرک وهو یضربها حتى إذا مل قال إنی أعتذر إلیک أنی لم أترکک إلا ملالة فعل الله بک فتقول کذلک فعل الله بک...
ابوبکر، از کنار کنیز مسلمان شدهاى از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب، مىگذشت؛ دید عمر او را کتک مىزند تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمىزنم براى این است که خسته شدهام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.
الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛
الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛
الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
بلاذرى درباره او مى نویسد:
فکانت فیه غلظة على المسلمین.
در او (عمر) نسبت به مسلمانان غلظت و سخت گیرى بود.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 10، ص 301.
عمر بن خطّاب هنگامى که از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به آنها گفت: من شنیدهام که شما پیرو دین محمد شده اید. سپس به سوى دامادش سعید حملهور شد.
فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...
خواهرش فاطمه به دفاع مى خیزد، عمر او را به گونهاى مىزند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر مىشود.
الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 189، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 280، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 385؛
التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، الثقات، ج 1، ص 74، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630هـ)، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 603، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ؛
الأنصاری القرطبی، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفای671، الجامع لأحکام القرآن، ج 11، ص 164، ناشر: دار الشعب – القاهرة؛
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 80،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
خشونتهاى عمر منحصر به مسلمانان و ضعفاى مردم نمىشد؛ بلکه در موارد بسیارى با رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز با خشونت برخورد کرده است.
مسلم در روایتى نقل مى کند: پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به ابوهریره فرمود:
فَمَنْ لَقِیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَیْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ.
برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.
ابوهریره مى گوید: نخستین کسى که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر صلى الله علیه وآله را براى او بازگو کردم.
فَضَرَبَ عُمَرُ بِیَدِهِ بَیْنَ ثَدْیَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِی.
ناگهان عمر به من حمله ور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم، سپس به من گفت: برگرد.
گریان محضر رسول خدا (ص) برگشتم و عمر نیز از پى من آمد. پیامبر (ص) فرمود: چه شده است؟ ماجرا را گفتم. رسول خدا (ص) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ عمر (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت:
قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّی أَخْشَى أَنْ یَتَّکِلَ النَّاسُ عَلَیْهَا فَخَلِّهِمْ یَعْمَلُونَ.
چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند، آنان را رها کن تا کارشان را بکنند؛ ولى رسول خدا (ص) بر گفته خود اصرار ورزید.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 1، ص 44، ح 54، (باب من لقى الله بالایمان و هو غیر شاک)، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
بخارى مىنویسد:
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضى الله عنهم أَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ دُعِیَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَثَبْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّی عَلَى ابْنِ أُبَىّ وَقَدْ قَالَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا کَذَا وَکَذَا أُعَدِّدُ عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ. فَلَمَّا أَکْثَرْتُ عَلَیْهِ قَالَ. إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا... قَالَ فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِی عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ.
عمر مىگوید: عبد الله بن ابوسلول از دنیا رفت، رسول خدا (ص) را براى اقامه نماز میّت صدا زدند. هنگامى که آن حضرت به نماز ایستاد، جلو رفتم و گفتم: تو بر کسى نماز مىخوانى که در فلان روز چنین و چنان گفت؟ سپس کارهاى زشت او را یادآور شدم. رسول خدا (ص) لبخندى زد و فرمود: « از من دور شو » ولى من پافشارى مىکردم تا این که فرمود: » بین نماز خواند و نخواندن متحیر شدم و من نماز خواندن بر وى را انتخاب کردم و اگر بدانم که آمرزیده مىشود بیش از هفتاد بار بر وى نماز خواهم خواند... عمر مىگوید: پس از این حادثه بر جرأت خودم نسبت به رسول خدا تعجب مىکردم!!!.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 459، 1300، کتاب الجنائز، ب 85، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِکِینَ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .
بخارى در روایت دیگرى مىنویسد:
فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن أبی) آذِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ. فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ: أَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى الْمُنَافِقِینَ؟.
رسول خدا (ص) به پسر عبد الله بن أبى فرمود: اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم، او هم اجازه داد. هنگامى که حضرت مىخواست نماز بخواند، عمر پیامبر را کشید و گفت: مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقان نهى نکرده است؟!.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 427، ح 1210، کِتَاب الْجَنَائِزِ، بَاب الْکَفَنِ فی الْقَمِیصِ الذی یُکَفُّ أو لَا یُکَفُّ وَمَنْ کُفِّنَ بِغَیْرِ قَمِیصٍ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .
و در روایت سوم آمده است:
ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.
پیامبر ایستاد تا بر جنازه او نماز بخواند، عمر لباس پیامبر را کشید و گفت: بر او که منافق است نماز مىخوانى؟ در حالى که خداوند تو را نهى کرده است که براى آنها استغفار کنی.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1716، ح4395، کتاب التفسیر، باب ولا تُصَلِّ على أَحَدٍ منهم مَاتَ أَبَدًا ولا تَقُمْ على قَبْرِهِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .
آیا این روش نشاندهنده برخورد نا درست با رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست؟ و آیا عمر بن خطاب احکام شرعى را از بنیانگذار آن بهتر مىدانسته است؟ وآیا او مىتوانست براى رسول خدا صلى الله علیه وآله تعیین تکلیف کند؟
روشن است که رسول خدا صلى الله علیه وآله عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد.
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم یُؤْمِنُونَ. الاعراف /203.
بگو: من تنها از چیزى پیروى مىکنم که بر من وحى مىشود این وسیله بینایى از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است براى جمعیّتى که ایمان مىآورند.
طبق آموزههاى قرآن کریم، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را ندارند. قرآن کریم مى فرماید:
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً. احزاب / 36 .
هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.
اما در عین حال مىبینیم که خلیفه دوم در موارد بسیارى به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شدیداً اعتراض مىکند.
از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلى الله علیه وآله اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و پس از آن از دنیا رفت، به حاضران فرمود:
براى من قلم و دواتى حاضر کنید، تا نامهاى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.
خلیفه دوم و همراهان و همفکرانش، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طورى که حضرت دستور داد تا از منزل حضرت خارج شوند. بخارى داستان را این گونه تعریف مىکند:
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ " ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم.
ابن عباس مىگفت: روز پنجشنبه وچه روزى بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (ص) شدید شد، فرمود: کاغذى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که هرگز گمراه نشوید، حاضران اختلاف کردند؛ در حالیکه چنین عملى در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند: او بیمار است و هزیان مىگوید.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1111، ح2888، کتاب الجهاد والسیر، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .
ابن اثیر در النهایة مىنویسد:
أهْجَر فی منطقه یُهجِر إهجارا: إذا أفحش، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر.
أهَجَرَ، یعنى سخنان ناشایست گفت، و همچنین هنگامى که بیش از اندازه در آن چه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید. گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است.
الجزری، أبو السعادات المبارک بن محمد (متوفای606هـ)، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 5، ص 244، تحقیق طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحی، ناشر: المکتبة العلمیة - بیروت - 1399هـ - 1979م.
الأفریقی المصری، محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711هـ)، لسان العرب، ج 5، ص 254، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.
عینى در شرح صحیح بخارى در این باره مىگوید:
هذه العبارات کلها فیها ترک الأدب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلى الله علیه وسلم، ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة.
این سخنان و تعبیرها همگى حکایت از بیادبى نسبت به پیامبر خدا است که شایسته نبود باآن حضرت این چنین سخن بگویند و کسى که این چنین سخن گفته است، بزرگترین جسارت را کرده است.
العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 14، ص 298، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
احمد بن حنبل مىنویسد:
عن جابر ان النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها.
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام وفاتش درخواست کرد کاغذى بیاورند تا در آن چیزى بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوند؛ ولى عمر مخالف کرد و اجازه نداد.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 346، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
هیثمى در مجمع الزوائد مىنویسد:
عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط فتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله علیه وسلم رواه أبو یعلی وعنده فی روایة یکتب فیها کتابا لأمته قال لا یظلمون ولا یظلمون ورجال الجمیع رجال الصحیح.
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام احتضار درخواست کرد کاغذى بیاورند تا در آن چیزى بنویسد که پس از آن نه گمراه شوید و نه کسى را گمراه کنید؛ عمر بن الخطاب، سخنانى گفت که رسول خدا (ص) منصرف شد. این روایت را ابویعلی نقل کرده و در روایت دیگر آمده است که نه به کسى ستم کنید و نه به شما ستم شود. راویان همه آنها، راویان صحیح بخارى هستند.
الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 4، ص 214 ـ215، باب وصیة رسول الله، ناشر: دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407.
غزالى در کتاب سر العالمین مىنویسد:
ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر.
رسول خدا (ص) پیش از وفاتش فرمود: کاغذ و دواتى بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بین ببرم و کسى را که سزاوار خلافت پس از من است معرفى کنم. عمر گفت: این مرد را رها کنید که هذیان مىگوید.
الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد (متوفای505هـ)، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص 18، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.
ماجراى سقیفه و درگیریهاى عمر بن خطاب با انصار و دیگر اصحاب، خود داستانى طولانى و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است.
بخارى در نقل داستان سقیفه از قول عمر بن خطاب مى نویسد:
هنگامى که افراد حاضر در سقیفه براى بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد مى کردند، کسى فریاد زد: مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!
فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ. فَقُلْتُ قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.
کسى از آن میان گفت: شما سعد بن عباده را کشتید، گفتم: خدا سعد بن عباده را بکشد.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 6، ص 2506، ح6442، کتاب الحدود، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
محمد بن جریر طبرى مى نویسد: عمر گفت:
اقتلوه قتله اللّه ثم قام على رأسه فقال لقد هممت أن أطأک حتّى تندر عضدک، فأخذ سعد بلحیة عمر، فقال: واللّه لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفى فیک واضحة.
بکشید او را، خدا او را بکشد. سپس عمر بالاى سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمایم که استخوانهایت خرد شود، سعد ریش عمر را گرفت. عمر گفت: به خدا سوگند اگر یک موى ریش من کنده شود، یک دندان سالم در دهانت نخواهى یافت.!.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
طبرى مىنویسد:
وقال قائل حین أوطىء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله اللّه إنّه منافق.
هنگامى که سعد بن عباده، زیر دست و پاها بود، شخصى گفت: سعد را کشتید، عمر گفت: خدا او را بکشد؛ چون او منافق است.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
پس از رحلت حضرت فاطمه سلام الله علیها علی علیه السلام کسى را نزد ابوبکر فرستاد تا با وى گفتگو کند و بنا به نقل بخاری:
فأرسل إلى أبی بکر ان ائتنا ولا یأتنا أحد معک، کراهیّةً لمحضر عمر.
فرمود: تنها بیا و کسى با تو همراه نباشد؛ زیرا از حضور عمر کراهت داشت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
به یقین یکى از علل ناخشنودى علی علیه السلام تندىها و خشونتهایى است که عمر مرتکب شده بود و به همین جهت امیر مؤمنان علیه السلام ازحضور او در خانه اش کراهت داشت.
در نقل طبرى و ابن کثیر تعبیر روشن ترى آمده است:
وکره أن یأتیه عمر، لما علم من شدّة عمر.
علی علیه السلام به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون مىخواست عمر همراه او نباشد؛ زیرا از تندخویى عمر آگاه بود.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 236، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 5، ص 286،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
الحمیدی، محمد بن فتوح (متوفای488هـ)، الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم، ج 1، ص 86، تحقیق د. علی حسین البواب، ناشر: دار ابن حزم - لبنان/ بیروت، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2002م.
ابن حجر عسقلانى در الإصابة در ترجمه عیینة بن حصن ماجراى جالبى را نقل مىکند که نشان مىدهد عمر بن خطاب حتى با دوست قدیم و وفادار خود نیز رفتار خوشایندى نداشته و با خشونت رفتار مىکرده است.
جاء عیینة بن حصن والأقرع بن حابس إلى أبی بکر فقالا یا خلیفة رسول اللّه إن عندنا أرضا سبخة لیس فیها نخلا ولا منفعة فإن رأیت أن تقطعناها لعلنا نحرثها ونزرعها فلعل اللّه ینفع بها بعد الیوم. فأقطعهم إیّاها وکتب لهما کتاباً وأشهد وعمر لیس فی القوم، فانطلقا إلى عمر لیشهداه فوجداه یصلح بعیراً له... فلما سمع ما فی الکتاب تناوله من أیدیهما ثمّ تفل فیه فمحاه فتذمّراه وقالا مقالة شتم... فاقبلا إلى أبی بکر وهما یتذمران فقالا: واللّه ما ندری أنت الخلیفة أم عمر؟ فقال: بل هو لو کان شیئا.
فجاء عمر مغضباً حتى وقف على أبی بکر فقال: أخبرنی عن هذه الأرض التی أقطعتها هذین الرجلین أرض لک خاصة أم هی بین المسلمین عامّة، قال: فما حملک على أن تخصّ هذین بها دون جماعة المسلمین. قال: استشرت هؤلاء الذین حولی فأشاروا علیّ بذلک.
قال: فإذا استشرت هؤلاء الذین حولک أکل المسلمین أوسعت مشورة ورضى؟ فقال أبو بکر: قد کنت قلت لک إنّک أقوى على هذا الأمر منّی ولکنّک غلبتنی.
عیینه بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبکر آمدند و گفتند: اى جانشین رسول خدا (ص) زمینى شوره زار که در آن هیچ کشت و زرعى نشده است نزد ما وجود دارد، اگر آن را به ما واگذار نمایی، شاید آن را آباد کنیم تا به زمینى قابل استفاده تبدیل شود.
ابوبکر آن زمین را واگذار کرد و نوشتهاى نیز که شاهدان امضاء کرده بودند به آنان تحویل داد، آن دو نفر نوشته ابوبکر را نزد عمر آوردند. او که مشغول رسیدگى به شترش بود، نوشته را خواند و آب دهانش را بر آن افکند و آن را از بین برد. آن دو نفر ناراحت شدند و به عمر بد گفتند... سپس با ناراحتى نزد ابوبکر آمده و گفتند: ما نفهمیدیم که تو خلیفه هستى یا عمر؟
ابوبکر گفت: او خلیفه است، مگر چه اتفاقى افتاده است؟ عمر خشمگین نزد ابوبکر آمد و گفت: بگو ببینم چرا این قطعه زمین را به این دو نفر دادهاى؟ آیا این زمین مال تو بود یا همه مسلمانان؟ ابوبکر گفت: با گروهى که این جا مىبینى مشورت کردم. عمر گفت: آیا مشورت با این افراد با رضایت همه مسلمانان است؟ ابوبکر گفت: من به تو گفتم که تو از من براى خلافت شایستهتری؛ ولى تو آن را بر من تحمیل کردی.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 769، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.
الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 10، ص 122، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
ابن أبی شیبه در المصنف مىنویسد:
عن وکیع، وابن إدریس، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن زُبید بن الحارث، أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلى عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر.
از زبید بن حارث نقل شده است: ابوبکر هنگام احتضار کسى را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین پس از خودش قرار دهد، مردم گفتند: کسى را بر ما مسلط مىکنى که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سختگیرتر و خشنتر خواهد شد، پاسخ خدا را در هنگام ملاقات چه خواهى دید که شخص بد اخلاق و خشنى مثل عمر را بر ما مسلط مىکنى؟.
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 7، ص 434، ح37056، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
سند روایت هم مشکلى ندارد:
وکیع بن الجراح: ابن حجردر باره او مىگوید: ثقه وحافظ است.
تقریب التهذیب، ج2، ص283
إسماعیل بن ابوخالد: ابن حجر مىگوید: ثقه است.
تقریب التهذیب، ج1، ص93.
زُبید بن الحارث: ابن حجر مىگوید: ثقه است وبه حدیثش استدلال مىشود واهل عبادت است.
تقریب التهذیب، ج1، ص308.
محمد بن سعد با سند صحیح نقل مىکند:
عن عائشة قالت لما حضرت أبا بکر (متوفای استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت؟ قال: عمر. قالا: فماذا أنت قائل لربک؟
از عایشه است که گفت: چون مرگ ابوبکر فرا رسید، عمر را به جانشینى خویش انتخاب کرد؛ علی و طلحه نزد او آمده و گفتند: چه کسى را انتخاب کرده ای؟ پاسخ داد عمر؛ گفتند: پس پاسخ خدا را چه خواهى داد؟....
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بیروت؛
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،
سند این نقل هم معتبر و بى اشکال است:
ضحاک بن مخلد: ابن معین و عجلى او را توثیق کردهاند.
تهذیب التهذیب، ج4، ص397.
عبید اللّه بن ابوزیاد: عجلى و حاکم نیشابورى او را توثیق کردهاند.
تهذیب التهذیب، ج 7، ص 14.
یوسف بن ماهک: ابن معین و نسائى گفتهاند: ثقه است.
تهذیب التهذیب، ج11، ص371.
مخالفان نصب عمر به خلافت، محدود به دو نفر نمى شود؛ بلکه افراد دیگرى هم در کنار آنان بودهاند از جمله در این نقل نام طلحة، زبیر، عثمان، سعد، عبد الرحمن وعلی بن ابوطالب نیز دیده مىشود، در روایت ابن عساکر چنین آمده است:
دخل على ابى بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربک وقد استخلفت علینا عمر....
طلحه، زبیر، عثمان، سعد، عبد الرحمن و علی بن ابوطالب، بر ابوبکر وارد شدند و به او گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد از این که عمر را بر ما حاکم مىکنى؟.
ابن عساکر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 44، ص 249، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995م.
و در نقل ذیل دایره مخالفان از محدود شدن به نام چند نفر فراتر مىرود و با تعبیر مهاجران و انصار از جبهه مخالفان نام مىبرد. ابن قتیبه مىنویسد:
دخل علیه المهاجرون والأنصار... فقالوا: نراک استخلفت علینا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا، فکیف إذا ولیّت عنا وأنت لاق الله عزوجل فسائلک، فما أنت قائل؟....
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 22، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24.
هنگامى که خبر به مهاجران و انصار رسید که ابوبکر عمر را به جانشینى انتخاب کرده است، نزد وى رفتند و گفتند: گویا عمر را بر ما خلیفه کردهاى؟ با اینکه او را مىشناسى؟ و مىدانى که چگونه با وجود تو، او با ما سخت گیرى مىکند؛ پس چگونه خواهد بود زمانى که تو در میان ما نباشى و به دیدار خداوند عز و جل رفته باشی؟ آن گاه که خدا تو را به خاطر این عمل مؤاخذه کند، چه پاسخى خواهى داد؟»
وقد تکلّموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؟...
صحابه با ابوبکر در باره جانشینى عمر صحبت کردند و گفتند: چرا فردى خشن و تند را به خلافت برگزیدهاى و بر مردم تحمیل کرده اى؟ فردا پاسخ خدا را چه خواهى داد؟»
الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج 6، ص 155، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و در جاى دیگر مىنویسد:
لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربک إذا ولیت علینا فظا غلیظا.
چون ابوبکر عمر را به جانشینى انتخاب کرد، گروهى از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه به ابوبکر گفت: پاسخ خدا را چه خواهى داد هنگامى که به ملاقات او بروى از اینکه فردى خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط کردهاى؟.
الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج7، ص 461، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
منبع سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر www.valiasr-aj.ir
از جمله آیاتى که اهل سنت براى اثبات عدالت تمام صحابه و به ویژه خلفاى سه گانه استناد مىکنند، آیه پیشین است و مدعى هستند که خداوند تمام اصحاب رسول خدا را «اشداء علی الکفار»، «رحماء بینهم» و... وصف و به همه آنها وعده آمرزش و پاداش عظیم داده است.
در پاسخ مىگوییم: این آیه هرگز عدالت تمام صحابه را ثابت نخواهد کرد؛ زیرا منظور از «معیت» در « وَالَّذینَ مَعَهُ» فقط به معناى معیت و همراهى جسمانى نیست؛ بلکه مقصود معیت روحى و ایمانى و منظور کسانى هستند که از اوصاف یاد شده در آیه برخوردار بودهاند. خداوند در این آیه براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم صفات و ویژگیهاى را مىشمارد که با بررسى زندگى صحابه، درمىیابیم که برخى از صحابه از این ویژگیها برخوردار نبودهاند؛ بنابراین آیه شامل همه آنها نمىشود و فقط شامل کسانى مىشود که این ویژگیها را دارا بودهاند:
از جمله ویژگیهایى که خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مىشمارد، «اشداء علی الکفار؛ در برابر کفّار سرسخت و شدید هستند » است.
تاریخ زندگى صحابه و گریزهاى آنها در جنگهاى صدر اسلام این واقعیت را به اثبات مىرساند که برخى از صحابه داراى این ویژگى نبودهاند. فرار در جنگ احد، خیبر و حنین و تنها ماندن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به همراه عدهاى کمى از صحابه، بهترین شاهد و گواه بر این مطلب است.
خداوند در قرآن کریم در باره گریز صحابه در جنگ احد مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیم. آل عمران / 155.
افرادى که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، گریختند، شیطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است.
و در آیه 25 سوره توبه مىفرماید:
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرین. التوبة / 25.
خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یارى نمود) در آن هنگام که فزونى جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (این فزونى جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!»
این دو آیه ثابت مىکنند که صحابه در جنگ احد و حنین فرار کردهاند. در جنگ حنین بیش از دوازده هزار نفر به همراه رسول خدا در این جنگ شرکت کرده بودند؛ اما در هنگام نبرد ـ جز عده کمى ـ همگى فرار کرده و رسول خدا را در میان لشکر دشمن تنها گذاشتند.
حال چگونه مىتوان ادعا کرد که تمام صحابه «اشداء علی الکفار» بودهاند؟
بنابراین، آیه شامل تمام صحابه نمىشود و بلکه فقط شامل کسانى مىشود که در نبردها حقیقتاً بر کفار سختگیر بوده و در برابر آنها ایستادگى کردهاند.
ویژگی دومى که خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مىشمارد، این است که آنها با یکدیگر مهربان بودهاند. با بررسى تاریخ صدر اسلام، مىبنیم که این ویژگی نیز در همه صحابه وجود نداشته است؛ زیرا در صدر اسلام میان صحابه جنگها و خونریزیهایى اتفاق افتاده است که کاملاً عکس این مسأله را به اثبات مىرساند. گردآمدن صحابه از اطراف و اکناف ممالک اسلامى و کشتن عثمان بن عفان، جنگهاى جمل، صفین و نهروان که در همه آنها صحابه نقش اصلى را در دو طرف داشتهاند، بهترین شاهد و دلیل بر اثبات این مطلب است.
ما در مقاله «بررسى آیه السابقون الأولون» به صورت کامل این مطلب را بررسى و نام کسانى از صحابه را که در قضیه کشتن عثمان شرکت داشتهاند آوردهایم که نیاز به تکرار آن نیست.
از آن جایى که هدف اصلى اهل سنت از استناد به این آیه، تبرئه خلفاى سه گانه و انکار هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها و شهادت آن حضرت است، در این جا به بررسى سیره و زندگى خلفاى سه گانه مىپردازیم تا ببینیم که آیا خلفاى سه گانه داراى چنین ویژگیهایى بودهاند تا آیه شامل حال آنها شود، یا خیر؟
پیش از ورود به اصل بحث مطالبى به صورت مختصر در باره حکم گریز از جنگ مىآوریم.
بى تردید گریز از میدان نبرد، یکى از گناهان بزرگ محسوب مىشود که هم از نظر عقل و هم از نظر شرع عملى است ناپسند؛ زیرا ثابت مىکند که شخص فرار کننده از جنگ، به خداوند و وعدههایى که داده است بى توجه بوده و حاضر نیست جان خود را در راه خداوند و دین اسلام فدا کند.
و اگر این فرار سبب شود که رسول خدا صلى الله علیه وآله در میان مشرکین تنها مانده و افرادى که از آن حضرت در مقابل حملات دشمنان دفاع نماید نداشته باشد، حکم شدیدترى پیدا مىکند.
خداوند کریم در باره فرار از جنگ مىفرماید:
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر. الأنفال / 15 و 16.
اى افرادى که ایمان آوردهاید! هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد رو برو شدید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!. و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند، مگر آن که هدفش کنارهگیرى از میدان براى حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنین کسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهى است!.
روایات بسیارى نیز در منابع روایى اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است که به یک روایت اشاره مىکنیم.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مىنویسد:
عن أبی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا یا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التی حَرَّمَ الله إلا بِالْحَقِّ وَأَکْلُ الرِّبَا وَأَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.
ابوهریره از رسول خدا (ص) نقل مىکند فرمود: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش مىشود بپرهیزید. سؤال شد این هفت چیز کدامند؟ فرمود: شرک به خداوند، کشتن انسانى که خداوند ریختن خونش را حرام کرده است؛ مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال یتیم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن که دامن آنان از آلودگى پاک است.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1017، ح 2615، کتاب الوصایا، ب 23، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ... و ج 6، ص 2515، ح 6465، کتاب الحدود، ب 44، باب رَمْىِ الُْمحْصَنَاتِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 1، ص 92، ح89، کتاب الإیمان، بَاب بَیَانِ الْکَبَائِرِ وَأَکْبَرِهَا، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
شوکانی، ذیل این حدیث مىگوید:
( وفی الحدیث ) دَلِیلٌ على أَنَّ هذه السَّبْعَ الْمَذْکُورَةَ من کَبَائِرِ الذُّنُوبِ وَالْمَقْصُودُ من إیرَادِ الحدیث ها هنا هو قَوْلُهُ فیه وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ فإن ذلک یَدُلُّ على أَنَّ الْفِرَارَ من الْکَبَائِرِ الْمُحَرَّمَةِ وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من أَهْلِ الْعِلْمِ إلَى أَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.
هفت مورد ذکر شده در این حدیث از گناهان بزرگ هستد که مقصود ما از نقل این حدیث مورد ششم آن فرار از جنگ است که در این حدیث از گناهان بزرگ شمرده شده است و بعضى از دانشمندان آن را سبب فسق دانستهاند.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای 1255هـ)، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقى الأخبار، ج 8، ص 78 – 80، ناشر: دار الجیل، بیروت – 1973.
ابن حزم اندلسى در باره حکم فرار از جنگ مىگوید:
مسألة، ولا یحل لمسلم أن یفرّ عن مشرک ولاعن مشرکین ولو کثر عددهم أصلاً لکن ینوى فی رجوعه التحیز إلى جماعة المسلمین ان رجا البلوغ، إلیهم أو ینوى الکر إلى القتال فإن لمن ینو الا تولیة دبره هاربا فهو فاسق ما لم یتب، قال الله عز وجل: (یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ ).
براى مسلمان جایز و حلال نیست که از مشرک و یا از مشرکین فرار کند؛ هر چند که زیاد باشند و اگر قصد عقب نشینى هم داشته باشد باید به این نیت باشد که با پیوستن به دیگر مسلمانان جنگ با آنان را ادامه دهد، در غیر این صورت فاسق خواهد بود؛ مگر توبه کند. خداوند مىفرماید: اى اهل ایمان! هرگاه با تهاجم کافران در میدان کارزار روبرو شدید، مبادا از بیم آنان پشت به دشمن کرده و از جنگ بگریزید. هر کس در روز جنگ به آنها پشت نمود و فرار کرد، به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین منزل است خواهد بود.
إبن حزم الظاهری، علی بن أحمد بن سعید أبو محمد (متوفای456هـ)، المحلى، ج 7، ص 292، المسألة 923 لا یحل لمسلم ان یفر عن مشرک ولا عن مشرکین ولو کثر عددهم أصلا...، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت.
جنگ بدر، از مهمترین جنگهاى تاریخ صدر اسلام است؛ زیرا نقشى اساسى در برقرارى حکومت اسلامى در مدینه داشت. پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ با یاران خود مشورت کرد که با قریش بجنگند یا این که به مدینه برگردند. عالمان اهل سنت تصریح کردهاند که هنگامى که پیامبر این مطلب را با ابوبکر و عمر در میان نهادند، آنها مخالفت خود را با جنگ اعلام کردند و برگشتن به مدینه را ترجیح دادند.
عَنْ أَنَس، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم شَاوَرَ حِینَ بَلَغَهُ إِقْبَالُ أَبِی سُفْیَانَ قَالَ فَتَکَلَّمَ أَبُو بَکْر فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَکَلَّمَ عُمَرُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ إِیَّانَا تُرِیدُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نُخِیضَهَا الْبَحْرَ لأَخَضْنَاهَا وَلَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَضْرِبَ أَکْبَادَهَا إِلَى بَرْکِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا - قَالَ - فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم النَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّى نَزَلُوا بَدْرًا
أنس مىگوید: خبر بازگشت ابوسفیان به مدینه رسید، رسول خدا (ص) با یکایک اصحاب و یارانش به گفتگو و مشورت نشست، ابوبکر سخن گفت؛ اما رسول خدا از وى روى برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وى نیز روى برگرداند.
سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آیا نظر و رأى ما را مىخواهى اى رسول خدا؟ قسم به آن که جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود که آنان را در دریا غرق کنیم، چنین خواهیم کرد و اگر بگویى با غلاف شمشیر پهلوهاى آنان را نوازش دهیم، چنین خواهیم کرد. پیامبر خدا (ص) پس از این سخنان مردم را براى جنگیدن فراخواند تا آن که در سرزمین بدر فرود آمدند.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 5، ص 170، ح4513، کتاب الجهاد والسیر (المغازى )، باب غَزْوَةِ بَدْر، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
اعراض و روى گردانى رسول اکرم از سخنان ابوبکر و عمر به خاطر این بود که آن دو سخنانى به زبان آوردند که نشاندهنده عزت و شوکت قریش بود و باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید؛ همان گونه که در مصادر مهم دیگر اهل سنت به مضمون سخنان خلیفه اول و دوم اشاره شده است:
فقال عمر بن الخطاب: یا رسول الله إنها قریش وعزها، والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ کفرت....
عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا! قریش عزیز است، به خدا سوگند از روزى که عزیز شده، ذلت ندیده و از زمانى که کافر شده ایمان نیاورده است....
البیهقی، أبی بکر أحمد بن الحسین بن علی (متوفای458هـ)، دلائل النبوة ج 3، ص 107.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 106، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 20، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 4، ص 26، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفای1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج 2، ص 386، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1400.
سؤال اساسى این است که آیا کسى که این چنین روحیه نسبت به کفار داشته باشد، جمله «اشداء علی الکفار» در این آیه شریفه، شامل حال او مىشود یا خیر؟
تردیدى نیست که جمله «اشداء علی الکفار» با فرار از میدان نبرد، سازگار نیست و به کسى که در جنگها فرار کرده است، نمىتوان گفت «اشداء علی الکفار» بوده. و خلفاى سه گانه در جنگهاى زیادی؛ از جمله جنگ احد، خیبر و حنین فرار کردهاند.
یکى از دلائل فرار ابوبکر در جنگ احد، اعتراف خود او است. بسیارى از بزرگان اهل سنت به نقل از عائشه نوشتهاند:
کان أبو بکر رضی الله عنه إذا ذکر یوم أحد بکى ثم قال ذاک کله یوم طلحة ثم أنشأ یحدث قال کنت أول من فاء یوم أحد فرأیت رجلا یقاتل مع رسول الله صلى الله علیه وسلم دونه وأراه قال یحمیه قال فقلت کن طلحة حیث فاتنی ما فاتنی فقلت یکون رجلا من قومی أحب إلی وبینی وبین المشرق رجل لا أعرفه وأنا أقرب إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم منه وهو یخطف المشی خطفا لا أخطفه فإذا هو أبو عبیدة بن الجراح فانتهینا إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم وقد کسرت رباعیته وشج فی وجهه وقد دخل فی وجنته حلقتان من حلق المغفر.
عائشه مىگوید: ابوبکر هر گاه یاد روز اُحُد مىافتاد، گریه مىکرد و مىگفت: آن روز، روز طلحه بود. سپس گفت: نخستین کسى که در آن روز (پس از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را دیدم که با یکى از کفار مىجنگید، به طلحه گفتم: همان جایى که هستى باش که من چیزهایى را از دست دادهام، مردى از خویشان من است که عزیزتر است از تمام آن چه بین مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزدیکتر بودم، کسى را که نمىشناختم به طرف رسول خدا آمد، هنگامى که نزدیک شد دیدم ابوعبیده جراح است، خودمان را به پیامبر رساندیم، دیدم دندانهاى جلوى آن حضرت شکسته شده و صورتش شکافته و دو حلقه از حلقههاى زره در صورتش فرو رفته بود.
الطیالسی البصری، سلیمان بن داود أبو داود الفارسی (متوفای204هـ)، مسند أبی داود الطیالسی، ج 1، ص 3، ناشر: دار المعرفة - بیروت.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 222، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.
الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1، ص 87، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 13، ص 417، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 191، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 273، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 4، ص 29، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
حاکم نیشابورى پس از نقل این روایت مىگوید:
هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.
النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 298، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
یکى دیگر از دلیلهاى فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد، اعترافى است که عمر بن الخطاب در زمان خلافتش کرده است. ابومظفر کنانى در لباب الآداب و ابن عبد البر قرطبى در الإستذکار نوشتهاند:
عن إسماعیل بن عمر رضی الله عنه قال: لما فرض عمر رضوان الله علیه الدواوین جاء طلحة بن عُبید الله رحمه الله بنفرٍ من بنی تمیم یستفرض لهم، وجاء رجلٌ من الأنصار بغلامٍ مصفرٍّ سقیمٍ، فقال: من هذا الغلام؟ قال: هذا ابن أخیک البراء بن النضر، فقال عمر رضی الله عنه: مرحباً وأهلاً، وضمَّه إلیه، وفرض له فی أربعة آلاف، فقال طلحة: یا أمیر المؤمنین، انظر فی أصحابی هؤلاء، قال: نعم، ففرض لهم فی ستمائة ستمائة، فقال طلحة: ما رأیت کالیوم شیئاً أبعد من شیء أی شیء هذا؟ فقال عمر رحمه الله علیه: أنت یا طلحة تظن أننی منزلٌ هؤلاء بمنزلة هذا؟ إنی رأیت أبا هذا جاء یوم أُحدٍ وأنا وأبو بکر قد تحدثنا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قُتل، فقال: یا أبا بکر، ویا عمر، ما لی أراکما جالسین؟ إن کان رسول الله صلى الله علیه وسلم قُتل فإن الله حی لا یموت، ثم ولّى بسیفه، فضُرب عشرین ضربة، أعدها فی وجهه وصدره، ثم قُتِل رحمه الله.
اسماعیل بن عمر مىگوید: هنگامى که عمر دستور داد تا نام افراد را جهت دریافت حقوق از بیت المال بنویسند، طلحة بن عبید الله با یک نفر از بنى تمیم آمد و درخواست نام نویسى کرد، مردى از انصار با جوانى نحیف و لاغر آمد و او هم همین درخواست را داشت. عمر پرسید: این پسر کیست؟ گفت: پسر برادرت براء بن نضر، عمر به وى خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و براى وى چهار هزار تعیین کرد.
طلحه گفت: دوستان مرا هم در نظر داشته باش. براى آنان نیز هر کدام ششصد تعیین کرد. طلحه گفت: مانند امروز این چنین تفاوت و اختلاف ندیدهام. عمر گفت: فکر مىکنى تو و دوستانت و پسر برادرم را در یک سطح و اندازه باید قرار دهم؟ روز اُحُد پدر این پسر نزد من و ابوبکر آمد و ما دو نفر از کشته شدن رسول خدا (ص) صحبت مىکردیم، به ما گفت: چرا نشستهاید، اگر رسول خدا کشته شده است، خداى او نمرده است؛ بلکه او زنده است و نمىمیرد. سپس شمشیرش را به دست گرفت و به جنگ دشمن رفت، بیست ضربه بر سینه و صورت وى دشمن وارد کرد که سرانجام به شهادت رسید.
الکنانی، أسامة بن منقذ أبو المظفر (متوفاى584هـ)، لباب الآداب، ج 1، ص 54؛
النمری القرطبی، یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای463هـ)، الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج 3، ص 248، تحقیق: سالم محمد عطا، محمد علی معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، الطبعة: الأولى، 2000 م .
خلیفه دوم در زمان خلافتش، خطبهاى خوانده و در این خطبه اعتراف کرده است که یکى از فرار کنندگان از جنگ بوده است.
محمد بن جریر طبرى در تفسیرش مىنویسد:
خَطَبَ عُمَرُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَرَأَ آلَ عِمْرَانَ، فَلَمَّا انْتَهَى إِلى قَوْلِهِ: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ»، قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ هَزَمْنَاهُمْ فَفَرَرْتُ حَتَّى صَعِدْتُ الْجَبَلَ، فَلَقَدْ رَأَیْتُنِی أَنْزُو کَأَنَّنِی أَرْوَى، وَالنَّاسُ یَقُولُونَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ، فَقُلْتُ: لاَ أَجِدُ أَحَدَاً یَقُولُ قُتِلَ مُحَمَّدٌ إِلاَّ قَتَلْتُهُ، حَتَّى اجْتَمَعْنَا عَلى الْجَبَلِ، فَنَزَلَتْ: ) إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ.
عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن، سوره آل عمران را مىخواند تا رسید به این آیه: «آنان که روز برخورد دو لشکر به شما پشت کرده و گریختند » سپس گفت: روز اُحُد پس از آن که شکست خوردیم، من فرار کردم و از کوه بالا مىرفتم به طورى که احساس کردم که همانند بزکوهى پرش و خیزش دارم و به شدت تشنه شده بودم، شنیدم مردى مىگفت: محمد کشته شد، گفتم: هر کس بگوید محمد کشته شد، او را مىکشم، به کوه پناه آورده و همه بالاى کوه جمع شدیم، در این هنگام بود که این آیه نازل شد.
الطبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 4، ص 144، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ؛
الأندلسی، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 1، ص 529، تحقیق: عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛
السیوطی، الحافظ جلال الدین، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 14، ص 529 و....
فخر رازى از بزرگترین عالمان اهل سنت مىنویسد:
ومن المنهزمین عمر، الا أنه لم یکن فی أوائل المنهزمین ولم یبعد، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبی صلى الله علیه وسلم.
از فراریان صحنه جنگ، عمر بود؛ البته جزء نخستین فراریان نبود، بالاى کوه ماند تا پیامبر هم به آنها پیوست.
الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن عبد البر از عالمان بزرگ اهل سنت مىنویسد:
وفر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار ثم من بنی زریق حتى بلغوا الجلعب جبلا بناحیة المدینة فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله علیه السلام....
عثمان بن عفان و دو نفر از انصار به نامهاى عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان و افرادى از بنى زریق گریختند تا به کوه جلعب در اطراف مدینه رسیدند و سه شبانه روز در آن جا ماندند، سپس نزد پیامبر (ص) بازگشتند....
إبن عبد البر، یوسف بن عبد الله بن محمد (متوفای463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1074، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 20، ص 61، تحقیق: أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 4، ص 28 29،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
فخر رازى در تفسیرش مىنویسد:
ومنهم [المنهزمین] أیضا عثمان انهزم مع رجلین من الأنصار یقال لهما سعد وعقبة، انهزموا حتى بلغوا موضعا بعیدا ثم رجعوا بعد ثلاثة أیام.
عثمان با دو نفر از انصار به نامهاى سعد و عقبه گریختند تا به یک جاى دورى رسیدند و پس از سه روز بازگشتند.
الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
و بسیارى از بزرگان اهل سنت نوشتهاند که عثمان بن عفان به همراه سه نفر دیگر گریختند و از ترس تا سه روز نتوانستند به مدینه برگردند:
فر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار حتى بلغوا الجلعب جبل بناحیة المدینة مما یلی الأعوص فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال لهم لقد ذهبتم فیها عریضة.
عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان (دو نفر از انصار) آن قدر گریختند که به کوه جلعب (کوهى در اطراف مدینه از طرف اعوض) رسیدند و سه روز در آن جا ماندند و سپس بازگشتند. رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به آنها فرمود: به چه سر زمین دورى رفته بودید! »
الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 4، ص 145، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ
الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 69، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 63، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ) السیرة النبویة، ج 3، ص 55 ؛
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج 17، ص 347، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة: الأولى، السعودیة - 1419هـ .
سیوطى و بسیارى از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند:
عَنْ عَلِیَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَارَ رَسُولُ اللَّهِ إِلى خَیْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ بَعَثَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَمَعَهُ النَّاسُ إِلى مَدِینَتِهِمْ وَإِلى قَصْرِهِمْ فَقَاتَلُوهُمْ، فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءَ یَجْبُنُهُمْ وَیَجْبُنُونَهُ، فَسَاءَ ذالِکَ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: لأبُعَثَنَّ عَلَیْهِمْ رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولُهُ، وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، یُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ، لَیْسَ بِفَرَّارٍ، فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا، وَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ یَرُونَهُ أَنْفُسَهُمْ رَجَاءَ مَا قَالَ، فَمَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَاعَةً فَقَال: أَیْنَ عَلِیٌّ؟ فَقَالُوا: هُوَ أَرْمَدُ، قَالَ: ادْعُوهُ لِی، فَلَمَّا أَتَیْتُهُ فَتَحَ عَیْنِی، ثُمَّ تَفَلَ فِیهَا، ثُمَّ أَعْطَانِی اللوَاءَ فَانْطَلَقْتُ بِهِ سَعْیَاً خَشْیَةَ أَنْ یُحْدِثَ رَسُولُ اللَّهِ فِیهَا حَدَثَاً أَوْ فِیَّ، حَتَّى أَتَیْتُهُمْ فَقَاتَلْتُهُمْ، فَبَرَزَ مَرْحَبٌ یَرْتَجِزُ، وَبَرَزْتُ لَهُ أَرْتَجِزُ کَمَا یَرْتَجِزُ حَتَّى الْتَقَیْنَا، فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِیَدِی، وَانْهَزَمَ أَصْحَابُهُ، فَتَحَصَّنُوا وَأَغْلَقُوا الْبَابَ، فَأَتَیْنَا الْبَابَ، فَلَمْ أَزَلْ أُعَالِجُهُ حَتَّى فَتَحَهُ اللَّهُ ). ( ش، والْبزار، وسندُهُ حَسَنٌ ).
علی علیه السلام مىفرمود: رسول خدا (ص) به طرف خیبر رفت، عمر را با گروهى به طرف اهل خیبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتى نگذشته بود که عمر و یارانش گریختند. پس از بازگشت، عمر یارانش را متهم به ترسیدن مىکرد و آنها عمر را. پیامبر ناراحت شد و فرمود: مردى را به این جنگ خواهم فرستاد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. او با خیبریان خواهد جنگید تا پیروز شود.
حاضران گردنها را دراز کردند تا ببیند چه کسى این سعادت را به دست مىآورد، رسول خدا (ص) لحظهاى مکث کرد سپس فرمود: علی کجاست؟ گفتند او چشم درد دارد. فرمود او را صدا بزنید، هنگامى که محضر پیامبر (ص) آمدم، آب دهانش را بر چشمم مالید، پرچم را به دستم داد، به سرعت حرکت کردم تا تصمیم دیگرى بر تغییر من ایجاد نشود، با دشمن وارد جنگ شدم، مرحَب به میدان آمد و رجز مىخواند، من نیز به میدان رفتم و رجز خواندم تا با یکدیگر درگیر شدیم، سر انجام خداوند این پهلوان نامى یهود را به دست من از بین برد، یارانش متفرق شدند و به طرف قلعه عقب نشینى کردند و درها را بستند، پشت درِ ورودى قلعه آمدم و آن قدر پافشارى کردم تا خداوند آن را گشود. سند این حدیث «حسن» است.
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 7، ص 396، ح 36894، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
البزار، أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفای292هـ)، البحر الزخار، ج 11، ص 327، ح5140، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، الحافظ جلال الدین السیوطی، ج 16، ص 135، ح 7406 و کتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ابن أبی شیبة الکوفی، و البحر الزخار (مسند بزار) أحمد بن عمرو البزار (متوفای 292هـ)، و...
حاکم نیشابوری، پس از نقل روایت مىگوید:
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه.
النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 40، ح 4340، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
هیثمى در مجمع الزوائد مىنویسد:
رواه البزار وفیه نعیم بن حکیم وثقه ابن حبان وغیره وفیه لین.
الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 6، ص 151، ناشر: دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.
در حالى که نعیم بن حکیم از راویان بخارى است و یحیى بن معین نیز او را توثیق کرده است.
مزى در تهذیب الکمال مىنویسد:
وقال عبد الخالق بن منصور، عن یحیى بن معین: ثقة. وکذلک قال العجلی... روى له البخاری فی کتاب " رفع الیدین فی الصلاة "، وأبو داود النسائی فی " خصائص علی "، وفی " مسنده ".
عبد الخالق بن منصور از یحیى بن معین نقل کرده است که او (نعیم بن حکیم) ثقه است، عجلى نیز همین را گفته است. و بخارى از او در کتاب رفع الیدین فى الصلاة و ابوداوود و نسائى در خصائص علی و مسندش روایت نقل کردهاند.
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 29، ص 465، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ذهبى در باره او مىگوید:
نعیم بن حکیم المدائنی، عن أبی مریم الثقفی، وعنه القطان، وشبابة، ثقة، مات 148.
نعیم بن حکیم از ابومریم ثقفى روایت نقل کرده و قطان و شبابه از او روایت نقل کردهاند او (نعیم بن حکیم) مورد اعتماد است و در سال 148 از دنیا رفته است.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 2، ص 323، شماره: 5855، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
پس سند روایت کاملاً صحیح است و هیچ مشکلى ندارد.
ذهبى در تاریخ الإسلام مىنویسد:
عن عبد الرحمن بن أبی لیلى قال: کان علی یلبس فی الحر والشتاء القباء المحشو الثخین وما یبالی الحر، فأتانی أصحابی فقالوا: إنا قد رأینا من أمیر المؤمنین شیئاً فهل رأیته فقلت: وما هو قالوا: رأیناه یخرج علینا فی الحر الشدید فی القباء المحشو وما یبالی الحر، ویخرج علینا فی البرد الشدید فی الثوبین الخفیفین وما یبالی البرد، فهل سمعت فی ذلک شیئاً فقلت: لا.
فقالوا: سل لنا أباک فإنه یسمر معه. فسألته فقال: ما سمعت فی ذلک شیئاً. فدخل علیه فسمر معه فسأله فقال علی: أوما شهدت معنا خیبر قال: بلى. قال: فما رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم حین دعا أبا بکر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقی القوم، ثم جاء بالناس وقد هزموا فقال: بلى. قال: ثم بعث إلى عمر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقی القوم فقاتلهم ثم رجع وقد هزم، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم عند ذلک: لأعطین الرایة رجلاً یحبه الله ورسوله ویحب الله ورسوله یفتح الله علیه غیر فرار فدعانی فأعطانی الرایة، ثم قال: اللهم اکفه الحر والبرد، فما وجدت بعد ذلک حراً ولا برداً.
عبد الرحمن بنأبى لیلى مىگوید: علی (علیه السلام) در تابستان و زمستان لباس ضخیم مىپوشید، دوستانم گفتند: از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) عملى تعجب آور مىبینیم، گفتم چه چیزى؟ گفتند: در هواى گرم لباس ضخیم مىپوشد و در سرماى شدید لباس نازک، آیا تو چیزى در این باره شنیدهای؟
گفتم نشنیدهام، گفتند: پدرت همیشه همراه علی (علیه السلام) است از او بپرس. از پدرم پرسیدم گفت: چیزى نمىدانم؛ ولى خودش نزد علی (علیه السلام) رفت و پرسید، علی (علیه السلام) فرمود: مگر در خیبر همراه ما نبودى؟ گفتم: آرى بودهام. فرمود: مگر ندیدى رسول خدا ابوبکر را با عدهاى براى فتح خیبر فرستاد؛ ولی او شکست خورد و برگشت. سپس عمر را فرستاد، او هم شکست خورده بازگشت؟ گفتم آرى شاهد بودم. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و روسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که به دست وى خیبر فتح خواهد شد. آن گاه مرا صدا زد و پرچم را به دست من داد و براى من دعا کرد و عرضه داشت: خداوندا! او را از سرما و گرما حفظ کن، از آن لحظه بود که سرما و گرما را احساس نکرده و به من آسیبى نمىرسد.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 412، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 367، ح 32080، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
سیوطى و متقى هندى پس از نقل روایت مىنویسند:
( ش، حم، ه، والبزار وابن جریر وصَحَّحَهُ، طس، ک، ق فِی الدَّلائل، ض ).
السیوطی، الحافظ جلال الدین، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 16، ص 243؛
الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 13، ص 53، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
حاکم نیشابورى در المستدرک، به نقل از امیرمؤمنان علیه السلام مىنویسد:
عن أبی لیلى عن علی أنه قال یا أبا لیلى أما کنت معنا بخیبر قال بلى والله کنت معکم قال فإن رسول الله صلى الله علیه وسلم بعث أبا بکر إلى خیبر فسار بالناس وانهزم حتى رجع.
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه
علی (علیه السلام) به ابولیلى فرمود: آیا تو در خیبر با ما نبودى؟ گفت: آری. به خدا سوگند همراه شما بودم. علی (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) عدهاى را به فرماندهى ابوبکر به طرف خیبر فرستاد؛ ولى شکست خوردند و گریختند.
این حدیث سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نکردهاند.
النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 39، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
إیجى در المواقف مىنویسد:
روی أنه صلى الله علیه وسلم بعث أبا بکر أولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع کذلک فغضب النبی صلى الله علیه وسلم لذلک فلما أصبح خرج إلى الناس ومعه رایة فقال ( لأعطین.. ) إلى آخره.
روایت شده است که رسول خدا (ص) اول ابوبکر را به طرف خیبر فرستاد که او فرار کرده و برگشت، سپس عمر را فرستاد او هم همان سرنوشت را داشت، پیامبر (ص) خشمگین شد، فردا صبح در حالى که پرچم به دست آن حضرت بود فرمود:... »
الإیجی، عضد الدین (متوفای756هـ)، کتاب المواقف، ج 3، ص 634، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
القاضى الجرجانى، علی بن محمد (متوفای 816هـ)، شرح المواقف، ج 8، ص 369. ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة الأولى، 1325هـ - 1907 م.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مىنویسد:
عَنْ أَبِی قَتَادَةَ رضى الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم عَامَ حُنَیْن، فَلَمَّا الْتَقَیْنَا کَانَتْ لِلْمُسْلِمِینَ جَوْلَة ٌ، فَرَأَیْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِکِینَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّى أَتَیْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّى ضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَىَّ فَضَمَّنِی ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِیحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ فَأَرْسَلَنِی، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ أَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا....
ابوقتاده مىگوید: سالى که جنگ حنین اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (ص) بودم، هنگامى که دو لشکر روبروى هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار مىکردند، سپس بر مىگشتند.
مردى از مشرکان را دیدم که با یک مسلمان مىجنگید، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشیرى بین گردن و شانهاش وارد کردم، آن مرد مشرک برگشت و مرا به خودش چسپاند و فشار داد، بوى مرگ را احساس کردم، مرا رها کرد و بر زمین افتاد و مرد. عمر را ملاقات کردم، گفتم چرا مردم فرار مىکنند ؟ گفت امر و دستور خداوند این است.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4 ص 58، ح3142، کتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، کتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَیَوْمَ حُنَیْن...، ح 4321، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
صالحى شامى در سبل الهدى مىنویسد:
وکان المسلمون بلغ أقصى هزیمتهم مکة، ثم کروا بعد وتراجعوا، فاسهم لهم رسول الله، صلى الله علیه وسلم، جمیعا، وکانت أم الحارث الانصاریة آخذة بخطام جمل الحارث زوجها، وکان یسمى المجسار فقالت: یا حار أتترک رسول الله، صلى الله علیه وسلم، والناس یولون منهزمین؟ وهی لا تفارقه، قالت: فمر علی عمر بن الخطاب فقلت: یا عمر ما هذا؟ قال: أمر الله تعالى.
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 5، ص 331، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
در جنگ حنین مسلمانان گریختند تا جایى که برخى از آنها تا مکه رسیده بودند، سپس برگشتند، رسول خدا براى هر کدام سهمى تعیین کرد. امّحارث انصارى افسار شتر همسرش حارث را که مجسار نام داشت گرفته بود و مىگفت: اى حارث! آیا رسول خدا را تنها مىگذارى؟ مردم همه در حال فرار بودند؛ اما این زن شوهرش را رها نمىکرد. خود او مىگوید: عمر از کنار من در حال فرار بود، گفتم: اى عمر این چه کارى است که مىکنید؟ عمر گفت: فرمان خدا است.
ابن حجر عسقلانى در فتح الباری، عینى در عمدة القاری، شوکانى در نیل الأوطار و عظیم آبادى در عون المعبود در توجیه این سخن عمر که فرارش را به خداوند نسبت داده است مىنویسند:
قوله ( أمر الله ) أی حکم الله وما قضى به.
یعنى مقصود عمر از این که گفته «امر الله» این است که قضا و قدر الهى این است که ما فرار کنیم!.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 29، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.
العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 17، ص 299، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
العظیم آبادی، محمد شمس الحق (متوفای1329هـ)، عون المعبود شرح سنن أبی داود، ج 7 ص 275، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1995م.
اگر این توجیه عمر را بتوان قبول کرد، باید گفت که هیچ گناهکارى در عالم باقى نخواهد ماند؛ زیرا همه گناهکاران مىتوانند اعمال بدشان را به این صورت توجیه کنند.
البته احتمال دارد منظور عمر این باشد که دستور خداوند این است که در این لحظه میدان جنگ را رها کرده و فرار نماییم، چنانچه عینى در جایى دیگر از عمدة القارى مىنویسد:
( قال: أمر الله )، أی: قال عمر: جاء أمر الله تعالى.
العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 68، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
که در این صورت عوارض بدترى خواهد داشت؛ زیرا جناب خلیفه، نه تنها فرار مىکند که حتى فرار خود را به خداوند نسبت مىدهد و آن را امر الهى مىداند!!!؛ زیرا:
اولا: این سخن خلاف دستور خداوند است که نهى صریح در فرار از جنگ دارد:
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار.
اى افرادى که ایمان آوردهاید! هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید).
و در آیه دیگر هر گونه فرار از جنگ را روبرو شدن با خشم و غضب الهى و گرفتار شدن در آتش مىداند:
وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر. الأنفال / 15 و 16.
و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند- مگر آنکه هدفش کنارهگیرى از میدان براى حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد- (چنین کسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهى است!.
ثانیاً: این چنین تفکرى یاد آور سخن مشرکان است که عدم ایمان خود را به مشیت خداوند نسبت مىدادند:
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْء کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُون. َ الانعام: 6/148.
به زودى مشرکان (براى تبرئه خویش) مى گویند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرک مى شدیم و نه پدران ما و نه چیزى را تحریم مى کردیم!» افرادى که پیش از آنها بودند نیز، همین گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند. بگو: آیا دلیل روشنى (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید؟ شما فقط از پندارهاى بى اساس پیروى مى کنید، و تخمین هاى نابجا مى زنید.
استاد عبد الکریم الخطیب مصری، از استادان دانشکده علوم تفسیر در شهر ریاض در سال 1973 م و 1975 م در باره شجاعت ابوبکر مىنویسد:
فأبو بکر لم یعرف عنه أنه کان ذا مکانة معروفة فی مواقع القتال.
این که ابوبکر در جنگها جایگاه شناخته شدهاى داشته باشد، یافت نمىشود.
الخطیب، عبد الکریم، عمر بن الخطاب، ص 186، ط مصر،1961م
و همچنین در کتاب دیگر خود مىنویسد:
فحسان ابن ثابت ( رضی الله عنه ) لم یکن من المحاربین المعدودین فی میادین الحرب والنضال، ومثله غیر واحد من صحابة الرسول کأبی بکر، وعثمان....
حسان بن ثابت، از جنگ آوران میدان جنگ و نبرد به شمار نیامده است، همچنین بسیارى دیگر از صحابه مثل ابوبکر و عثمان...
الخطیب، عبد الکریم، علی بن أبی طالب بقیة النبوة وخاتم الخلافة، ص 130 ـ 133، ناشر: مطبعة السنة المحمدیة، ط مصر، الطبعة الأولى، 1386هـ .
در پایان مناسب است که به تصریح ابن أبیالحدید به نقل از استادش ابوجعفر اسکافى اشاره کنیم که مىگوید:
وهو أضعف المسلمین جناناً، وأقلهم عند العرب ترةً، لم یرم قط بسهم، ولا سل سیفاً، ولا أراق دماً.
أبو بکر از نظر عقل از تمام مسلمانان ضعیف تر و نزد عرب از نظر شجاعت کمترین بود، نه تیرى انداخت و نه شمشیرى کشید و نه خونى را ریخت.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 170، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
الجاحظ، أبى عثمان عمرو بن بحر (متوفای255هـ)، العثمانیة، ص230، ناشر: دار الکتب العربی ـ مصر.
هنگامى که ابن تیمیه مىبیند خلفاى سه گانه در هیچ جنگى پیروز نبودهاند و در تمام جنگهاى زمان رسول خدا هیچ کافرى را نکشتهاند، براى توجیه این مطلب مىگوید:
والقتال یکون بالدعاء کما یکون بالید قال النبی صلى الله علیه وسلم هل ترزقون وتنصرون إلا بضعفائکم بدعائهم وصلاتهم وإخلاصهم.
جنگ گاهى با دعاست؛ همانطور که گاهى با دست صورت مىگیرد؛ رسول خدا صلى الله علیه ( وآله ) فرموده: آیا غیر از این است که شما با دعا و نیایش و اخلاص ضعیفانتان روزى داده شده و یارى مىشوید؟.
الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص 482، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و باز در جاى دیگر با تحریف در معناى «شجاعت » مىگوید:
إذا کانت الشجاعة المطلوبة من الأئمة شجاعة القلب، فلا ریب أن أبا بکر کان أشجع من عمر، وعمر أشجع من عثمان وعلی وطلحة والزبیر، وکان یوم بدر مع النبی فی العریش.
الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج 8، ص 79، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
اگر شجاعت مورد نیاز رهبران، شجاعت قلبى باشد، پس شکى در این نیست که ابوبکر از عمر شجاع تر بود و عمر نیز از عثمان و علی و طلحه و زبیر شجاع تر بود؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خیمه نشسته بود!!!.
پس در این صورت، شجاعت بر دو قسم است: 1. شجاعت به معنایى که همه انسانها از آن مىفهمند؛ 2. شجاعت به معنایى که ابن تیمیه فهمیده که همان نشستن بیرون از گود و تماشا کردن نبرد دیگران باشد.
از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر www.valiasr-aj.ir