میدان قضاوت در اسلام خیلى حساس و مورد توجه است،زیرا آبرو و حیثیت و شرف و ناموس و خون مردم با آن قرابت نزدیکى دارد،و کوچکترین غفلت و بىتوجهى،و احیانا جهل و بى خبرى باعث تضییع حقوق مردم،و لکهدار شدن حیثیت آنان،بلکه نابودى جان متهمین مىگردد.
از این جهت در دین مقدس اسلام شرائط«قاضى»و کیفیت قضاوت فوق العاده حساس و دشوار است و از جمله آنها:قاضى باید داناترین افراد در منطقه خود باشد،و در حال آرامش فکرى و دور از اضطراب و هیجان و احساسات...در کرسى قضاوت بنشیند... (1)
«امیر المؤمنین علیه السلام»به دستور پیامبر خدا از دوره جوانىاش بر مسند قضاوت نشست،و مشکلات اجتماعى و نزاعهاى آنان را در این زمینه مرتفع ساخت و مورد تایید خداوند متعال و رسول گرامى اسلام قرار گرفت،زیرا على علیه السلام اعلمترین مردم و جهان بشریتبوده،و راه رسیدن به خدا و پیامبر و آئین مقدس اسلام منحصرا در مسیر على خلاصه مىگردد، (2) و در مساله«قضاء»که به اعلمیت و شرائط و اوصاف بسیارى دیگر مرتبط است،آن حضرت فرمود نمونه و بالاترین اشخاص معرفى گردیدهاست که اینکه توجه خوانندگان عزیز را به دلائل این گفتار جلب مىکنم:
1-قال رسول الله (ص) :«یا على!انا مدینة العلم و انتبابها،فمن اتى من الباب وصل،یا على!انتبابى الذى اوتى منه،و انا باب الله،فمن اتانى من سواک لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الى الله. » (3)
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:یا على!من شهر علمم و تو دروازه آنى،و هر کس بخواهد به هدف برسد باید از درش وارد گردد،یا على راه رسیدن به من از طریق تو مىباشد،و منهم دروازه خدا هستم،بنابر این هر کسى از غیر مسیر و دروازه تو بیامد به من نمىرسد،همانطورى که از غیر مسیر من کسى به خدا نمىرسد.
این حدیث ضمن تمجید علوم امیر المؤمنین،راه رسیدن به خدا و پیامبر را فقط از طریق راه على مىداند.
2-عن النبى (ص) :«اقضى امتى على» (4)
رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرمایند:«على از حیث قضاوت و داورى نیز در میان امت من بى نظیر است»
3-قال رسول الله (ص) :«اعلم امتى بالسنة و القضاء بعدى على بن ابى طالب» (5)
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند:داناترین شخص امتم بعد از من به سنت و قضاوت،على بن ابى طالب است.
4-عن امیر المؤمنین (ع) :«لو کسرت لى الوسادة لقضیتبین اهل التوراة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم،و بین اهل الفرقان بفرقانهم،حتى تزهر تلک القضایا الى الله عز و جل و تقول:یا رب!ان علیا قضى بین خلقک بقضائک.» (6)
على علیه السلام مىفرمایند:هر گاه در کرسى و مسند قضاوت بنشینم،بترتیب براى اهل توراث از تورات،و براى اهل انجیل از انجیل،و براى اهل قرآن از قرآنشان داورى مىکنم،تا این که قضایا در پیشگاه خدا عرض مىکنند:اى خدا!على در میان مخلوقات تو آن طورى که تو مىخواستى قضاوت کرد.
از این احادیثبخوبى بر مىآید که«على بن ابیطالب»علیه السلام در میان تمام جمعیت جهان هستى داناترین و بیناترین افراد در علوم گوناگون و علم«قضاء»است،و این ادعا از احادیث پیامبر خدا و خود امیر المؤمنین علیه السلام استفاده مىگردد،که در کتب«شیعه و سنى»آمده است،تا جایى که خود ائمه اهل سنت و علما و دانشمندان آنان به این حقیقت اعتراف نموده، (7) و از جمله«ابن ابى الحدید»مىگوید:
«و قدروت العامة و الخاصة قوله صلى الله علیه و آله:«اقضاکم على»... (8)
تمام علما و دانشمندان اهل«تسنن و تشیع»نقل کردهاند فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله را که فرمودند:على علیه السلام در مساله قضاوت نیز از همه بالاتر است.
على علیه السلام نه تنها پس از رحلت پیامبر خدا مرجع فکرى و قضایى امت اسلامى،و مراجعین دیگر از کشورهاى غیر اسلامى بود،بلکه آن حضرت در عصر رسول اکرم صلى الله علیه و آله نیز در مسند قضا نشسته،و به داورى و رفع اختلاف مىپرداخت.
رسول خدا على علیه السلام را بنا به درخواست مردم«یمن»براى رفع نزاعها و مشکلات اجتماعى آنان به آن کشور گسیل داشت،و هنگام اعزامش با احترام خاصى وى را بدرقه نموده و در حقش دعا کرد و فرمود:
«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه» (9)
بار الها!دل على علیه السلام را پر از هدایت کن،و زبانش را ثابت و مستحکم فرما.على علیه السلام در کشور«یمن»با تمام تلاش به قضاوت و داورى پرداخت،و سرانجام گروهى از آنان که به محضر رسول خدا آمده بودند،پیامبر خدا در مورد عظمت و ارزش على و قضاوتش فرمودند:
«...ان الولایة لعلى من بعدى،و الحکم حکمه،و القول قوله،و لا یرد ولایته و حکمه الا کافر!!و لا یرضى ولایته و قوله و حکمه الا مؤمن...» (10)
على جانشین و خلیفه من پس از من است،او هر چه حکم کند،و هر چه بگوید همان صحیح است، ولایت و خلافت و حکم او را جز کافر کسى رد نمىکند!!،و هر کس ولایت و حکم او را بپذیرد مؤمن است.
این حدیث نه تنها قضاوت على را مطابق واقع معرفى مىکند،و مىگوید:حق همان است که او تشخیص مىدهد،و حکم همان است که وى صادر مىنماید،منکر ولایت على را نیز کافر مىداند!!
امیر المؤمنین على علیه السلام نه تنها در عصر پیامبر خدا قضاوت داشت،بلکه در موارد زیادى خود آن حضرت به قضاوت و داورى على مراجعه نموده،و حکم وى را مورد تایید قرار داده است:
حضرت امام صادق علیه السلام و بنا به نقلى«ابن عباس»مىگوید:روزى رسول خدا از خانهاش خارج شده،و با یک اعرابى روبرو شد،در حالى که اعرابى سوار بر ناقه بود گفت:یا محمد!این ناقه را از من مىخرى؟حضرت فرمود:بلى مىخرم،او ناقه را خرید و پولها را تحویل داد.
عرب چون پولها را گرفت گفت:هم ناقه و هم پولها مال من است!!
و در حدیث دیگرى گفت:پول ناقه را تحویل ده که هنوز ندادهاى
در این اثنا«ابو بکر»فرا رسید،و بنا به تقاضاى رسول خدا و اعرابى،وى داور آنان گردید و چون از رسول خدا دلیل و«بینه»خواست،به علت نداشتن شاهد و بینه وى را محکوم کرد!سپس«خلیفه دوم»داورى کرد،او نیز همانند«خلیفه اول»رفتار نمود،و پیامبر را محکوم ساخت،رسول اکرم چشمش به جوان پاکدل و جانشین بر حقش على علیه السلام افتاد،خطاب به مرد اعرابى گفت:آیا حاضرى این جوان به حکم خدا در میان ما داورى کند؟اعرابى گفت مانعى ندارد.
على علیه السلام وارد معرکه شد،و در مقام داورى سؤال کرد:
«یا اعرابى!اصدق رسول الله (ص) فیما قال؟قال:لا!!فاخرج على سیفه فضرب عنقه!!فقال رسول الله:لم فعلتیا على ذلک؟فقال یا رسول الله!نحن نصدقک على امر الله...و لا نصدقک فى ثمن ناقة هذا الاعرابى؟ !و انى قتلته لانه کذبک...» (11)
اى اعرابى!آیا پیامبر خدا در گفتار خودش صادق است؟!اعرابى جوابى داد:نه!!على علیه السلام بلا فاصله گردن او را زد!!پیامبر از علتش سئوال فرمود که چرا اعرابى را کشتى؟على علیه السلام فرمودند: ما تو را در امور دین و خدا در همه ابعادش تصدیق مىکنیم،چگونه در قیمتیک شتر اعرابى تصدیق نکنیم؟من او را کشتم به جهت این که او شما را تکذیب کرد.
پیامبر خدا فرمودند:
«هذا حکم الله لا ما حکمتما به فینا»
این حکم خداست نه آنچه را که شما داورى نمودند در حق ما
در یک قضیه دیگرى آمده است که:
رسول خدا در میان جمعى از اصحابش نشسته بود،ناگاه گروهى به محضر آن حضرت آمده،و سئوالى بدین گونه مطرح ساختند:
اى پیامبر عزیز اسلام!چه مىفرمائید در مورد گاوى که چهارپایى را کشته باشد؟آیا جریمه و«دیهاى»در این میان هستیا نه؟
رسول گرامى اسلام به ترتیب به«ابو بکر»و«عمر»مراجعه کرد که:در مورد سؤال این گروه چه مىگوئید؟ آنان جواب دادند:
«بهیمة قتلتبهیمة ما علیها شىء»
کشتن حیوانى حیوان دیگر را جریمه ندارد.سپس رو کرد به على علیه السلام و فرمود:شما در میان این گروه داورى کنید.
على علیه السلام فرمودند:اگر گاو از طویله و محل خودش خارج شده،و به محل الاغ وارد گشته و در آنجا کشته است،در این فرض باید صاحب گاو قیمت چهارپا را بپردازد،و اگر الاغ به محل گاو رفته و در آنجا کشته شده است ضمان و جریمه ندارد.
رسول خدا چون این داورى بحق را شنید،دستهاى مبارکش را به سوى آسمان بلند کرده،و فرمود:
«الحمد لله الذى جعل من اهل بیتى من یحکم بحکم الانبیاء»
سپاس خداوندى را سزاست که على را از اهل بیت من برگزید که حکمش همانند حکم انبیاء و قضاوت آنان است!! (12)
از این احادیث و قضایاى تاریخى که به عنوان نمونه ذکر کردیم،استفاده مىگردد که:امیر المؤمنین على علیه السلام در عصر خود رسول خدا در مسند قضاوت بوده،و اعلمترین افراد پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىباشد.
شخصیت امیر المؤمنین على علیه السلام آنچنان عظیم و مورد توجه رسول خدا و یاران آن بزرگوار بود،که پس از رحمت پیامبر عظیم الشان اسلام نیز،على رغم غصب خلافت از آن حضرت،مرجعیت فکرى و علمى و سیاسى عالم اسلام را از آن خود ساخته بود.
مسلمانانى که تازه ایمان آورده بودن،و یا از کشورهاى دور دست و مسیحى و یهودى به آئین اسلام گرایش پیدا مىکردند،قهرا با سؤالات جدیدى به پایتخت اسلام سرازیر مىشدند،و جز على علیه السلام جوابگویى نداشتند.
خود«خلفاى راشدین»در برابر انبوه مشکلات علمى و قضایى،فقط مرجع فکرى و پناهگاهشان مولاى متقیان امیر المؤمنین على علیه السلام بود،و بارها با تمام تواضع به پیش او آمده و نیاز علمى و مذهبى خود را برطرف مىساختند.و این مراجعات آنقدر زیاد بوده،و موجب آبروریزى آنان مىگردید که«خلیفه اول»گفت:
«اقیلونى اقیلونى فلستبخیرکم (و على فیکم) »و در عبارت دیگر:«ایها الناس انى ولیتکم و ستبخیرکم»مرا رها کنید،با وجود«على امیر المؤمنین علیه السلام»من بهترین شما نیستم.اى مردم من زمام امور شما را در دست گرفتم،در حالى که شایستهترین شما نیستم (13)
و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در خطبه سوم نهج البلاغه که خطبه«شقشقیه»نام دارد به این حقیقت اشاره مىفرمایند که:او در حیاتش بظاهر مىخواست از خلافت کنارهگیرى نموده و به من واگذار کند،در حالى که پس از وفاتش به«عمر»وصیت کرد!! (14)
«عمر و عثمان»خلیفه دوم و سوم اهل سنت نیز،بارها در گرداب مسائل پیچیده اجتماعى و قضایى قرار گرفتند،و از طریق على علیه السلام مشکل آنان حل شد و بترتیب گفتند!
«لو لا على لهلک عمر» (15)
و«لو لا على لهلک عثمان» (16)
اگر على علیه السلام نمىبود،ما هلاک مىشدیم.
و بارها مىگفتند:خدایا آن روز را نیاور که در برابر معضلات گوناگون،على را نداشته باشیم...
و«معاویة بن ابو سفیان»با آن همه شدت عداوتش به امیر المؤمنین،چون خبر شهادت آن حضرت را شنید گفت:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن ابى طالب»
علم و دانش و دانایى با مرگ و شهادت على علیه السلام از میان رفت!! (17)
خلاصه وجود على در زمان خلفا مورد نیاز جامعه اسلامى بود،و خود خلفاى اهل سنت مشکلات سیاسى و اجتماعى و مذهبى خود را از طریق وى برطرف مىساختند.
پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله مردى را که شراب خورده بود به نزد«ابو بکر»آوردند، خلیفه از وى پرسید:آیا شراب خوردهاى؟او جواب داد:بلى.ابو بکر گفت:چرا شراب خوردهاى،در حالى که حرام است؟
آن مرد گفت:اگر مىدانستم که شراب حرام است لب به آن نمىزدم.در حالى که جمعیت زیادى این صحنه را تماشا مىکردند،خلیفه از حکم مساله عاجز مانده،و دستبه سوى عمر دراز کرد!
عمر گفت:این مساله از معضلات است،و چارهاش«ابو الحسن امیر المؤمنین»است!ابو بکر خطاب به غلامش گفت:برو على را حاضر کن،ولى عمر گفت:سزاوار نیست على را بیاوریم،اجازه دهید ما به منزل او برویم.
آنان همراه حضرت«سلمان»به خانه على آمده،و جریان را ابلاغ نمودند،حضرت فرمود چاره کار این است که حکم او را در بازار و کوچه بگردانید،و از«مهاجرین و انصار»جویا شوید،که آیا کسى حکم تحریم شراب را به وى گفته است؟اگر حکم تحریم به گوش او نرسیده باشد،او را آزاد کنید.
خلیفه به دستور على علیه السلام عمل کرد،چون کسى شهادت نداد،وى را مرخص نمودند،بدون این که بر وى«حد»بزنند.
سلمان مىگوید:من به على علیه السلام گفتم:خوب آنان را ارشاد نمودى،حضرت جواب داد:
خواستم حکم آیه سى و پنجسوره«یونس»را در مورد خود و آنان بار دیگر مورد تاکید قرار دهم که مىفرماید:
«آیا کسى که هدایتبه حق مىکند براى رهبرى شایستهتر است؟و یا آن کسى که هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟شما را چه مىشود؟چگونه داورى مىکنید؟ (18)
«عمر بن خطاب»در میان اصحاب خودش نشسته بود،ناگاه جوانى وارد شده،و زبان به شکوه باز کرده و گفت:«مادرم مرا به دنیا آورده،و سپس شیر داده و بزرگم کرده است،ولى اکنون مرا از خودش نفى کرده، و به فرزندى نمىپذیرد!!»«عمر»مادر آن جوان را احضار کرده و پرسید:چرا فرزند خویش را از خود رانده،و وى را نمىپذیرى؟
زن گفت:اى خلیفه!من اصلا این جوان را نمىشناسم،او مىخواهد با این ادعایش مرا مفتضح سازد،من هنوز ازدواج نکردهام،تا فرزندى داشته باشم!و براى این گفتارش چهار نفر برادران خود،و چهل نفر دیگر از همسایگانش را به عنوان شاهد مدعایش براى خلیفه معرفى کرد،و آنان نیز گفتار وى را تصدیق کردند!!
«عمر»در این قضیه مبهوت و حیران مانده،و مانند همیشه که در مشکلاتش به«امیر المؤمنین على علیه السلام»مراجعه مىکرد،این بار نیز این قضیه و داورى را به حضرت محول ساخت،و براى احقاق حق و روشن شدن قضیه دست نیاز به دامن آن حضرت دراز کرد.
على علیه السلام زن را احضار کرد،و از او خواست اگر براى گفتار خود شهودى دارد حاضر کند،زن نیز همان چهل نفر همسایههایش را معرفى کرد،و آنان قسم یاد کردند که:زن راست مىگوید،و او هنوز شوهر نکرده است!!
امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:امروز من در میان شما آن چنان داورى مىکنم،که از سوى عرش خدا مورد رضایت و تایید قرار گیرد،قضاوتى که علمش به خدا و پیامبر و منبع«وحى»مربوط است.
على خطاب به زن فرمودند:آیا تو جز خودت وکیل و ولى دارى؟
زن این چهار نفر برادران من هستند،و من تابع نظارت آنان مىباشم.
على علیه السلام خطاب به آن برادران فرمود:آیا مرا در مورد خود و این خواهرتان وکیل مىکنید؟
برادران زن:شما هر چه دستور بدهید مورد قبول ما است.
على علیه السلام:من خدا و این جمعیتحاضر را شاهد مىگیرم،که این خانم را به این جوان تزویج نمودم،و«مهریه»آنان را به مبلغ چهار صد درهم،از اموال شخصى خودم پذیرفتم،اینک یا«قنبر»!هر چه زودتر پولها را آماده کن.
قنبر پولها را فراهم نمود،مولاى متقیان آنها را در اختیار آن جوان قرار داد،و خطاب به وى فرمود: اى جوان!پولها را در اختیار این زن قرار ده،و دستش را بگیر،و هر چه زودتر عروسى را آغاز کن!جوان به دستور«امیر المؤمنین»دست آن زن را گرفت،تا به سوى«حجله»حرکتش دهد،ناگاه وجدان زن بیدار گشت،و فریادى برآورد:
«النار،النار،یابن عم محمد!ترید ان تزوجنى من ولدى؟!هذا و الله ولدى...»
آتش،آتش،اى پسر عموى رسول خدا!آیا مىخواهى مرا با فرزندم زن و شوهر کنى؟!سوگند به خدا که این جوان فرزند من است،برادرانم مرا با یک فرد بىشخصیت تزویج نمودند،و سپس این فرزند محصول همان ازدواج است،آنان مرا تحریک کردند که دستبه این کار زده و فرزندم را انکار کنم، سوگند به خدا که این پسر فرزند من مىباشد!!!
در حالى که همه حاضران و«عمر»مات و مبهوت مانده بودند،امیر المؤمنین از راه بیدار کردن وجدان زن،او را سرانجام به حقیقت وادار ساخت،و نشان داد که على مشکل گشاى عالم هستى،و حتى«خلفاى راشدین»مىباشد. (19)
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرمایند:روزى مردى سیاه پوست در حالى که دست زن سیاه پوستش را گرفته بود،او را به حضور«خلیفه ثانى»آورده،و خطاب به خلیفه گفت:من و این همسرم هر دو سیاه پوست هستیم،در حالى که بچهاى از وى به دنیا آمده سفید پوست است!!تکلیف ما چیست؟
«عمر»نظرى به اطرافیان افکنده،و از آنان کمک خواست که چکار کند؟یاران عمر همگى فتوى دادند که:پدر و مادر هر دو سیاه پوست هستند،و فرزندشان سفید پوست!!بنا بر این زن را سنگسار کنید!
خلیفه چارهاى نداشت که در این معضله نیز از امیر المؤمنین علیه السلام کمک بگیرد،و لذا به دامن وى متوسل شد،در حالى که نظر خلیفه نیز اعدام و سنگسار کردن زن بود!على علیه السلام از زن و مرد پرسیدند:قضیه شما چگونه است؟آنان موضوع را توضیح دادند.
على خطاب به مرد فرمود:آیا نسبتبه همسرت سوء ظن دارى؟
مرد:نه اصلا سوء ظنى ندارمعلى علیه السلام:آیا در حال حیض با همسرت نزدیکى کردهاى؟
مرد:در برخى شبها زن به من مىگفت که«حائض»است،ولى من خیال مىکردم او به جهتسردى هوا و زحمت غسل کردن بهانه مىآورد،و لذا با وى مقاربت نمودم.
على علیه السلام خطاب به زن نیز فرمود:آیا شوهرت با تو در حال حیض نزدیکى کرده است؟
زن:از شوهرم بپرسید،من از او جلوگیرى مىکردم،ولى قبول نکرد...
على علیه السلام:مسالهاى نیست،این فرزند،فرزند خود شما است،شما در حال حیض نزدیکى کرده،و در آن حال خون حیض بر«نطفه»غلبه کرده،و در نتیجه«جنین»سفید گردیده است،شما نگران نباشید، این بچه در دوران بلوغ بتدریج رنگش تغییر مىکند،و مثل خود شما سیاه پوست مىگردد!!!
قضیه در همین جا فیصله یافت،و مردم حاضر،منتظر«بلوغ»آن جوان بودند،و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتى که مولاى متقیان پیشگویى کرده بودند به سیاه پوستى تغییر رنگ داد!و بر عالم انسانیت ثابت کرد که على هر چه مىگوید صحیح مىگوید،و قضاوت و داورى او مطابق واقع است (20)
همانطورى که اشاره شد،امیر المؤمنین على علیه السلام در هر زمان و مکان،خواه عصر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله،و یا عصر خلفا و یا دوران خلافتش،پیوسته در مسند قضاوت نشسته،و از این طریق مسایل پیچیده و نزاعهاى اجتماعى را مرتفع مىساخت،و کیفیت داورى آن حضرت به گونهاى بود،که نه تنها مردم حاضر در صحنه را متحیر و مبهوت مىگذاشت،و همگى لب به تحسین و عظمت آن سرور مىگشودند،از نظر تطبیق با واقع نیز،داورىاش همیشه مورد تایید خداوند متعال و رسول گرامى قرار مىگرفت.
ما فقط در این بخش به چند نمونه از صدها قضاوت«محیر العقول»آن حضرت اشاره مىنمائیم:
نمونه اول:
امام باقر علیه السلام مىفرمایند:جوانى در کوفه به حضور امیر المؤمنین على علیه السلام رسیده و عرض کرد:پدرم با عدهاى در حالى که مال زیادى نیز به همراه داشت،به مسافرت رفت،همراهان وى بر گشتند،ولى از او خبرى نشد!در سؤالى که از همسفرانش نمودم گفتند:او از دنیا رفت!و چون از اموالش پرسیدم،جواب دادند:او چیزى از خود به جاى نگذاشت!!
من آنان را به پیش«شریح قاضى»بردم،و لکن نتیجهاى نداشت!زیرا آنان با یک«قسم»خود را نجات داده، و به خانههاى خود باز گشتند.
على علیه السلام فرمودند:اى جوان!من امروز در میان آنان حکمى مىکنم که سابقه ندارد،و تا به حال کسى جز حضرت«داود»پیامبر شبیه آن را انجام نداده است!
على علیه السلام سپس دستور داد:عدهاى از پاسداران مخصوص وى حاضر شدند،و متهمین را نیز حاضر کردند.آنگاه متهمین را مورد خطاب قرار داده و فرمودند:خیال مىکنید من از حرکات و کارهاى شما اطلاع ندارم؟!اگر چنین فکر کنید،لازمهاش این است که من نادان باشم!
هان اى مامورین!اینها را از همدیگر جدا کنید،و سرهایشان را بپوشانید،و بر سر هر کدام از آنان نگهبانى بگمارید و هر یک را در کنار ستونى از مسجد نگه دارید.
على به منشى خود«عبید الله بن ابو رافع»دستور داد:کاغذ و دوات بیاورد،و سؤال و جوابها را دقیقا بنویسد،و به مردم حاضر نیز فرمودند:هرگاه من تکبیر گفتم شما نیز تکبیر بگوئید.
على علیه السلام متهم ردیف اول را حاضر کرد و سؤالاتى را بدین شرح آغاز نمود:
على علیه السلام:چه روزى شما با پدر این جوان از خانههایتان خارج شدید؟
متهم:در فلان روز (مثلا شنبه) از خانههایمان خارج شدیم.
على علیه السلام:در کدام ماه؟
متهم:در ماه معین (ذى القعده) به مسافرت رفتیم.
على علیه السلام:در کدامین سال؟
متهم:سنه فلان (38 هجرى) على علیه السلام:در کدام محل پدر این جوان از دنیا رفت؟
متهم:چون به فلان مکان رسیدیم،او از دنیا رفت.
على علیه السلام:در منزل چه کسى از دنیا رفت؟
متهم:خانه فلان بن فلان.
على علیه السلام:علت فوت و نوع بیمارى پدر این جوان چه بود؟
متهم:به فلان بیمارى مبتلا گشت و از دنیا رفت.
على علیه السلام:چند روز مریض بود؟و در چه روزى از دنیا رفت؟و چه کسى او را غسل داد؟
متهم:مثلا یک هفته مریض شد،و روز پنجشنبه از دنیا رفت،و فلان شخص او را غسل داد.
على علیه السلام:چه کسى به او کفن کرد؟و نماز میتخواند؟و تلقین وى به عهده چه کسى بود؟
متهم:مثلا«عبد العلى»او را کفن کرد و سپس نماز خواند،و تلقین وى را مراد على به عهده گرفت.
على علیه السلام هر چه مىخواستسؤال کرد،و سپس تکبیر گفت،حضار نیز همگى با صداى بلند تکبیر گفتند،و چون متهمین ردیفهاى بعدى صداى تکبیر جمعیت را شنیدند،خیال کردند:رفیق آنان همه چیز را اعتراف کرده است آنگاه نفرات بعدى آماده محاکمه گردیدند و حضرت نفر اول را زندانى کرد.
متهم ردیف دوم در اولین فرصت هر چه کرده بودند همه را اعتراف کرد،و گفت:یا امیر المؤمنین!من یکى از افرادى بودم که وى را کشتهام،ولى ابتدا من از این کار کراهت داشتم،اما چه کنم همراهان من مرا به این کار ترغیب کردند.
و بترتیب متهمین ردیفهاى بعدى هر یک آمده و اعتراف کردند،و سپس متهم ردیف اول را دوباره آوردند او نیز اقرار به قتل کرد،و مولاى متقیان حکم دادگاه را قرائت نموده،و اموال آن مقتول را از آنان گرفت و«قصاص»را اجرا کرد... (21)
نمونه دوم:
از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است که:در زمان خلافت امیر المؤمنین على علیه السلام سه نفر را براى محاکمه و داورى به حضور آن حضرت آوردند،جریان آنها به شرح زیر بود:
مردى،مرد دیگرى را تعقیب مىکرد،تا او را بکشد،و آن مرد از ترس جانش فرار مىکرد،سرانجام شخص ثالثى او را گرفت،و تحویل آن شخص قاتل داد.نفر چهارمى نیز این صحنه را تماشا مىکرد،ولى هیچگونه کمکى در ظاهر به قاتل انجام نداد،سرانجام آن مرد،مرد فرارى را به قتل رسانید!!
على علیه السلام در مورد کیفر آنان دستور دادند:
نفر اول را که قاتل بوده،باید به قتل رسانند،و نفر دوم را که باعث قتل شده،و فرارى را دستگیر کرده و به تحویل قاتل داده است،باید به«حبس ابد»محکوم کرد،تا تمام عمرش را در زندان سپرى کند.و آن شخص ثالثى را که تماشاگر بوده،و در برابر چشمان او،مرد بىگناهى را به قتل رسانیدهاند،و وى هیچگونه دفاعى نکرده است،باید چشمان او را از جایش بیرون آورده و نا بینا کرد!!
و بدینسان کیفر بىتفاوتى را در برابر ستمگر و ستمدیده مشخص ساخت. (22)
نمونه سوم:
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که مىفرمایند:در زمان حضرت على دو نفر زن همزمان بچهاى را به دنیا آوردند،جنس نوزادها،یکى«پسر»و دیگرى«دختر»بود.
آن زنى که دختر زائیده بود،پسر زن دیگر را برداشت،و دختر نوزادش را به جاى وى گذاشت و در نتیجه در میان آن دو زن مرافعهاى پیش آمد،و قرار شد على علیه السلام داورى کند.مولاى متقیان در مسند قضاوت قرار گرفته و زنان را به محاکمه کشانید،ولى هیچکدام از آنان دست از پسر بر نداشتند.و حضرت دستور داد:شیر مادران آن دو بچه را وزن کردند،او را که شیرش سنگینتر بود،پسر را به وى واگذار کرد!! (23)
نظیر این جریان در مورد دو نفر کنیز پیش آمد،که در زمان عمر اتفاق افتاد،و او از قضاوت باز ماند،و سرانجام امیر المؤمنین على علیه السلام قضاوت آن دو را به عهده گرفت،و براى رفع مخاصمه دستور دادند:ارهاى بیاورند،زنان گفتند:اره را چکار دارید؟فرمودند:مىخواهم بچه را دو نیم کنم،و بهر کدام نصف او را بدهم!!
آن زنى که در واقع مادر بچه بود گفت:بچه مال آن زن دیگرى است من از ادعایم صرفنظر کردم.
على علیه السلام فرمودند:بچه مربوط به همین زن است،که دلش به حال او مىسوزد،و لذا بچه را به آن زن تحویل داد. (24)
پىنوشتها:
1) در کتابهاى فقهى و از جمله تحریر الوسیله باب قضا به این نکته تصریح کردهاند.
2) وسائل الشید ج 18 ص 52 ح 40،فرائد السمطین ج 1 ص 98 ح 67،کنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،الغدیر ج 6 ص 61 با استفاده از 143 مدرک اهل سنت،بحار ج 37 ص 109 ح 2
3) وسائل الشیعة ج 18 ص 51 و 52 ح 40
4) مناقب خوارزمى ص 50،فتح البارى ج 8 ص 136،ابن ابى الحدید ج 7 ص 219،ج 1 ص 18 با مختصر تفاوتى،الغدیر ج 3 ص 96 از چندین منبع معتبر دیگر اهل سنت و ج 7 ص 183
5) الغدیر ج 2 ص 44،فرائد السمطین ج 1 ص 97 ش 66 با مختصر تفاوتى،مناقب خوارزمى ص 49، الکفایة للگنجى الشافعى ص 190
6) شرح ابن ابى الحدید ج 20 ص 283 ش 242
7) در آغاز این فصل به این نکته اشاره نموده،و گفتیم که مرحوم«علامه امینى»از 143 مدرک و منبع معتبر آن را نقل نموده است الغدیر 6 ص 61 به بعد
8) شرح نهج البلاغه ج 1 ص 18
9) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 18 و ج 7 ص 220
10) فروع کافى ج 7 ص 352 و 353 ح 8
11) روضة المتقین ج 6 ص 253 تا ص 258،و بحار الانوار ج 40 ص 223 با تفاوتى
12) کافى ج 7 ص 352 ح 6 و 7
13) تاریخ طبرى ج 2 ص 450،ابن ابى الحدید ج 1 ص 169،ج 6 ص 20،ج 17 ص 158،الغدیر ج 7 ص 178
14) فینا عجبا بینا هو یستقیلها فى حیاته،اذ عقدها لآخر بعد وفاته!!
15) فرائد السمطین ج 1 ص 344 ش 266،شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 18،مناقب خوارزمى ص 48، الغدیر ج 3 ص 97
16) الغدیر ج 8 ص 214
17) الغدیر ج 2 ص 45،و ج 3 ص 98
18) فروع کافى ج 7 ص 249 ح 4
متن آیه:افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون
19) وسائل الشیعه ج 18 ص 206 و 207 ح 2
20) کافى ج 5 ص 566 و 567 ح 46
21) وسائل الشیعه ج 18 ص 204 ح 1
22) فروع کافى ج 7 ص 288 ح 4،وسائل الشیعه ج 19 ص 35 ح 3
23) شرح من لا یحضره الفقیه ج 6 ص 6،وسائل الشیعه ج 18 ص 210 ح 6
24) وسائل الشیعه ج 18 ص 212 ح 11
آفتاب ولایت ص 137
على اکبر بابازاده