ولایت تکوینى |
ولایت تکوینى به این معنى است که طبق مشیّت خدا زِمام عالم به دست اهل بیت (علیهم السلام) مى باشد و مسلّم است که حضرت فاطمه زهرا (س) از جمله معصومین مى باشند. و حقّ تصرّف در جهان هستى براى ایشان است زیرا قلوبشان ظرف مشیّت و اراده حق تعالى است(1). همانطورى که خداوند به انسان نسبت به افعال اختیاریش قدرت بخشیده است، به حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام) هم قدرت تصرف در عالم را عنایت کرده است(2). تمام کمالات و فضائلى که براى انبیاء و پیامبران الهى ثابت مى باشد براى ائمّه هدى (علیهم السلام) نیز خواهد بود به دلیل اینکه از تمام انبیاء افضل هستند. |
ولایت تشریعى |
حضرت زهرا (س) داراى ولایت تشریعى نیز مى باشند. زیرا وجود اهل بیت (علیهم السلام) علّت تشریع است که تشریع از لوازم عالم وجود است و وصف جدا نشدنى آن مى باشد. هنگامى که اهل بیت (علیهم السلام) علّت تکوین عالمند، پس تشریع حاکم بر جهان که ملازم تکوین آن است نیز معلول ایشان خواهد بود. و حضرت زهرا (س) جزو اهل بیت (ع) است چون مى فرمایند: (إنّهم نور واحد) اهل بیت (علیهم السلام) یک نورند. (و انّ فاطمة حجّة علینا)(3) بدرستى که فاطمه (س) حجّت است بر ما اهل بیت. و ایشان علّت فعلیّت تشریع و علّت بقاء و استمرار آن مى باشند. |
ولایت تکوینى انبیاء و صالحین |
قرآن مجید براى تعدادى از انبیاء و انسان هاى شایسته ولایت تکوینى را ثابت کرده است، بر این اساس (با توجّه به مطالب گذشته) چنین ولایتى براى حضرت زهرا (س) و دیگر اهل بیت به طریق اولى وجود خواهد داشت. مانند حکایت آصف برخیا (وزیر سلیمان (ع) ) و عرش بلقیس(4) و یا سلیمان (ع) و آنچه که در تسخیر او بود، مثل بادها و شیاطین و دیگر امور طبیعت(5). و قصّه کوهها و پرندگان با حضرت داود (ع)(6). و یا سخن گفتن حضرت عیسى (ع) در گهواره و شفا دادن نابینایان و مبتلایان به بیمارى پیسى(7) ، زنده کردن مردگان و آفریدن پرندگان به امر خدا(8) ، و دیگر حکایات وارده در قرآن مجید که تعداد بسیارى از آنها در روایات اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده است. هر شخصى که به طور کامل از پروردگار متعال اطاعت نماید، داراى چنین قدرتى خواهد بود، (و مى تواند در تکوین و امور طبیعى جهان هستى تصرّفاتى داشته باشد) . مانند سلمان که با مردگان سخن مى گفت، و حضرت زینب (س) در بازار کوفه که با دست مبارکش به سوى مردم اشاره کرد، در نتیجه صداها در سینه ها حبس و زنگ شتران خاموش گشت. در حدیث قدسى چنین آمده است: (عبدى اطعنى تکن مثلى) بنده من اطاعتم کن مانند من خواهى شد(9). و روشن است که ولایت تکوینى انبیاء و اولیاء و ائمه هدى (علیهم السلام) ولایت ذاتى مستقل در عرض ولایت خداى متعال نمى باشد، بلکه امرى خدادادى و عطائى ربّانى است، روى این جهت مى فرماید: (قل لا أملک لنفسى نفعا ولا ضرا...)(10) بگو: سود و زیانى را براى خود دارا نمى باشم. بنا بر این قدرت آنان در طول قدرت خداوند است و به اراده او حاصل مى گردد. آگاهى آنان از غیب نیز بر اساس (الاّ من ارتضى من رسول...) است(11). و با مستقل نبودن علمشان طبق فرموده خدا: (ولو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسّنى السّوء...)(12) منافاتى ندارد. ولایت و علم غیب نبى و امام مانند شفاعت است، هیچ کسى جز خداى متعال به طور مستقل، مالک و داراى آن نیست، (قل لله الشّفاعة جمیعاً...)(13). اگرچه به امر پروردگار بزرگ، افرادى مانند پیامبر و امام داراى مقام شفاعتند، (لا یشفعون الاّ لمن ارتضى...)(14). پس گفته خداوند: (تکن مثلى) یا (فلا تضربوا لله الأمثال...)(15) با (لیس کمثله شى ء...)(16) منافاتى نخواهد داشت، زیرا (تکن مثلى) طولى است، و آن که نفى شده است، عرضى و استقلالى است. و دنباله حدیث، (اقول للشّى ء کن فیکون و تقول للشّى ء کن فیکون)(17) قرینه و دلیل مثل بودن طولى و استقلالى است. |
ادلّه اى که بر ولایت معصومین (علیهم السلام) دلالت مى کند |
آنچه دلالت بر ولایت آن بانوى مکرّمه مى نماید، خواه در خصوص ایشان یا در ضمن ولایتى که براى بقیّه معصومین (علیهم السلام) وجود دارد فراوان است، برخى از آنها قبلا یادآورى شد و برخى دیگر بعدا ذکر خواهد شد: از جمله سخن امام حسن عسکرى (ع) است که فرمودند (فاطمة حجّة الله علینا) فاطمه (ع) حجّت پروردگــار بر ما ائمّه مى باشد(18). و نیز حدیث کساء و سخن پیامبر (ص) که فرمود: (لولا علىٌّ لما کان لفاطمة کفو آدم فمن دونه) اگر على (ع) نبود همتایى براى فاطمه (س) یافت نمى شد از آدم (ع) تا دیگران(19). و همچنین ادلّه اى که به تساوى آن مکرّمه با حضرت على (ع) دلالت مى کند. و همچنین ادلّه اى که دلالت برافضل بودن ایشان بر تمام پیامبران مى کند به ضمیمه ادلّه اى که درجات مختلفى از ولایت را براى پیامبران ثابت مى کند. و احادیثى مانند (عبدى اطعنى تکن مثلى) که ولایت را براى هر بنده مطیع پروردگار ثابت مى کند که به طریق اولى بر ولایت آن بانو دلالت مى کند. و نیز: قول حضرت على (ع) که فرمودند (الخلق بعد صنایعنا) ما ساخته پروردگاریم و مخلوقات ساخته ما هستند. و اینکه خداوند دین خود را به رسولش تفویض نمود. و هم چنانکه معصومین (علیهم السلام) جایگاه مشیت و اراده خدایند و اراده حق در آنها متحقق مى شود. و توقیعى (نامه اى) که از حضرت مهدى، صاحب الأمر (عج) روایت شده که بعدا با ذکر منابع، احادیث مربوطه ذکر خواهد شد. این ادلّه و دلیلهاى دیگر ولایت را براى آن حضرت اثبات مى کند. از آیات قرآن نیز آنچه دلالت بر ثبوت ولایت براى همه آنها مى کند آیه شریفه (النّبىّ اولى بالمؤمنین...)(20) است به ضمیمه آیات و روایات متواتره، زیرا آنها همگى نور واحدند و هرچه براى اوّل ایشان باشد براى آخرین آنها نیز ثابت است. و همچنین آیه شریفه: (إنّما ولیّکم الله...)(21)، ولایتى در مرتبه ولایت پیامبر اکرم (ص) براى آنها ثابت مى کند هرچند از نظر فضیلت، درجات متفاوتى دارند. حضرت على (ع) در درجه بعد از پیامبر اسلام (ص) است. و حضرت زهرا (س) در درجه بعد از حضرت على (ع) است. یا طبق بعضى از روایات با او مساوى مى باشد. بعد از ایشان امام حسن (ع) و پس از او امام حسین (ع)، سپس حضرت مهدى (ع) است. و بعد از حضرت مهدى (ع)، امامان قبلى در درجه فضیلت قرار دارند. این نتیجه ایست که از بعضى احادیث استفاده مى شود.
|
1 ـ بحار الانوار: ص336 ح16 ب10 چاپ بیروت. 2 ـ این تصرّف به خاطر احاطه وجودى آنان بر عالم است چونکه اشرف مخلوقات هستند و اشرف باید سعه وجودى او از دیگران بیشتر باشد. 3 ـ تفسیر اطیب البیان: ج13 ص225. 4 ـ سوره نمل: آیه 40 . 5 ـ سوره ص: آیه36 و37 . 6 ـ سوره انبیاء: آیه 79 . 7 ـ لکه هاى سفید که روى پوست بدن پیدا مى شود. 8 ـ سوره آل عمران: آیه49 . 9 ـ (مثل بر وزن حبر یا وزن فرس) ، اوّلى اسم مصدر است و دومى مصدر است، از قبیل شبه و شبه و حسن و حسن. 10 ـ سوره اعراف: آیه188. 11 ـ سوره جن: آیه26 و 27 (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الاّ من ارتضى من رسول...) او داناى غیب است و کسى را بر غیبش آگاه نمى کند مگر آن که خود برگزیده است. 12 ـ سوره اعراف: آیه188 اگر من از غیب آگاه بودم برخیر و نفع خود همیشه مى افزودم و هیچگاه زیان و رنج نمى دیدم. 13 ـ سوره زمر: آیه44 بگو همه شفاعتها به خدا اختصاص دارد. 14 ـ سوره انبیاء: آیه28 شفاعت نمى کنند جز آن کسى را که خدا از او راضى باشد. 15 ـ سوره نحل: آیه74 از روى جهل و نادانى براى خدا مثل و مانند نشمارید. 16 ـ سوره شوراى: آیه11 مانند او چیزى نیست. 17 ـ بحار الانوار: 376/9 ح16 ب24 . 18 ـ به تفسیر اطیب البیان: ج13 ص225 رجوع شود. 19 ـ تهذیب: ج7 ص470. 20 ـ سوره احزاب: آیه6 . 21 ـ سوره مائده: آیه55. |
علّت غائى جهان هستى |
امّا علّت غائى بودن ایشان براى کل جهان هستى، ادلّه و مؤیدات عدیده و بسیارى دارد. در حدیث کساء چنین وارد شده است: (إنّى ما خلقت سماء مبنیّة ولا ارضا مدحیّة ولا قمرا منیرا ولا شمسا مضیئة ولا فلکا یدور ولا بحرا یجرى ولا فلکا یسرى الاّ فى محبّة هؤلاء الخمسة...)(1). به درستى که من خلق نکردم آسمان بنا شده را، و زمین مسطح و ماه روشنى دهنده و آفتاب درخشنده و فلکى که دور مى زند، و دریائى که جارى است و کشتى که سیر مى کند مگر به جهت دوستى این پنج تن. و در حدیث دیگر آمده است: (لولاک لما خلقت الافلاک ولولا علىّ لما خلقتک ولولا فاطمة لما خلقتکما)(2). اى محمّد، اگر تو نبودى من افلاک را نمى آفریدم، و اگر على نبود تو را نمى آفریدم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را نمى آفریدم. و وجه عقلى این مطلب مى تواند این باشد که عدم آفریدن موجود کامل از تمام جهات و آفریدن موجود ناقص، یا دلیل بر جهل و نادانى خالق است و یا دلیل بر عجز و ناتوانى او در آفرینش است و یا نشانگر بخل اوست. که مقام و شأن پروردگار متعال از این عیوب پاک و مبرّى است، پس اگر حضرت زهرا (س) نبود، آفرینش جهان بر خلاف حکمت بنا مى شد. |
علّت حدوث و بقاء جهان هستى |
بعضى از علماء معتقدند که وجود اهل بیت (علیهم السلام) علّت محدثه جهان هستى مى باشد، یعنى خلقت جهان از آنان شروع شده است، در این باره از حضرت مهدى (عج) چنین نقل شده است: (نحن صنایع ربّنا والخلق بعد صنایعنا)(3) و امّا اینکه اهل بیت (علیهم السلام) علّت بقاء جهان هستى مى باشند، به خاطر این است که بقاء و ماندن هستى مانند حدوث و ابتداء آن به استمرار علّت احتیاج دارد. (این موضوع در علم ثابت شده است). مانند روشنى چراغ که دوام آن به اتصال نیروى الکتریسته نیازمند است. آنها به اراده خداى متعال علّت بقاء هستى هستند چنانچه نیروى الکتریسته به اراده خداوند براى روشنائى نور مادّى علّت است. به حضرت صادق (ع) عرض شد، آیا خداى متعال توانائى خلقت جهان بادوام، داراى ابدیّت را در کمتر از یک لحظه دارد؟ اگر چنین است در این صورت دیگر عملى براى خدا باقى نمى ماند و گفته یهودیان صحت پیدا مى کند چون آنها در باره خدا چنین گفته اند: (ید الله مغلولة...)(4) دست خدا بسته است. آن حضرت در جواب چنین فرمودند: جهان هستى به ذات خداوند به طور مستمر قائم و پا برجاست، و مى توان گفت که نسبت جهان هستى به خداوند مانند صورتهاى ذهنى نسبت به ما است. یعنى به مجرد عدم توجّه به آنها منهدم مى شوند. و بر همین اساس وارد شده است: (لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها)(5) اگر حجّت در عالم نباشد زمین اهل خود را فرو خواهد برد. و مقصود، انعدام و نابودى است نه انهدام و تغییر کردن شکل ظاهرى. مثل از هم پاشیدن جهان در صورت نبودن نیروى جاذبه نیست بلکه اصلاً چیزى بدون حجّت در عالم باقى نمى ماند. در دعاى ماه رجب چنین مى خوانیم: (فبکم یجبر المهیض و یشفى المریض و ما تزداد الارحام و ما تغیض)(6) به واسطه شما شکستگى ها التیام و بیماران شفا مى یابند و خلقت و عدمش در رحم مادران به واسطه شماست. و غیر آن از ادلّه اى که گویاى این سه مرتبه از مراتب ولایت تکوینى مى باشد (علّت غائى، علّت حدوث و ایجاد عالم، علّت بقاء و استمرار عالم). |
مراد از اولویّت (در آیه اولى بالمؤمنین) چیست؟ |
آیا اولویّت تکوینى است؟ یا منظور حق تقدم در صورت تنازع و اختلاف است؟ یا اینکه مراد حق تسلّطى است که فوق تسلّط انسانهاست همانطورى که خداوند متعال بر مولایى که بر عبد خود مسلّط است، حق تسلّط بالاتر دارد؟ یا اینکه منظور حق حاکمیت است؟ یا اینکه سه معناى اخیر باهم اراده شده یا تمام این معانى با هم اراده شده زیرا تمام آنها معنائى مشترک دارند و آن نوعى حق تسلّط است و لفظ در آن معناى واحد استعمال شده است؟ تمام این احتمالات قابل تصور است هرچند که برخى از آنها احتمال نزدیکترى دارند. بله اگر بگوئیم کلمه (اولى) اولویّت عرفى است باید مراد را معناى دوم بدانیم امّا به دلیل شواهدى که در باطن و ظاهر آیه وجود دارد اولوّیت در اینجا غیر از اولویّتى است که میان عرف مردم استعمال مى شود. دقت شود! |
حق ایجاد و فسخ |
در ظاهر یکى از اختیارات معصومین (علیهم السلام) حق فسخ است هم چنانکه که حق ایجاد دارند. یعنى همانطورى که شارع مقدّس حق ایجاد عقد نکاح و فسخ آن را به مرد داده، یا حق انعقاد عقد شرکت و یا فسخ آن را به شریک واگذار کرده، و همچنین در معاملات غیر قابل فسخ فقط حق ایجاد عقد را براى دو طرف معامله قرار داده و یا در مواردى حق فسخ را فقط به شخصى داده است. |
برخى از معانى (تفویض) |
تفویض تکوینى در مورد آنها، همان است که گذشت (همان حق تصرف در امور عالم) و دلیل بر آن نصوصى مانند (فیما الیکم التّفویض و علیکم التعویض)(7) و همچنین اجماع علما گواه بر آن است. تفویض تشریعى یعنى اختیار امور شرعى و روایاتى همچون (المفوّض الیه دین الله)(8) و (انّ الله ادّب نبیّه بآدابه ففوّض الیه دینه) یعنى خداوند دین خود را به پیامبرش واگذار نمود(9) و روایات متواتره دیگرى بر آن دلالت مى کند. در برابر این دو معناى صحیح، دو معناى نادرست براى (تفویض) وجود دارد: اوّل اینکه خداوند متعال بعد از خلقت عالم بیکار شده است همچون کسى که کارگاهى احداث مى کند و سپس آن را به شخص دیگرى واگذار مى نماید و خود هیچ کارى نمى کند. این معنا نه تنها مخالف نص و اجماع است، بلکه مخالف قرآن و عقل است. دوم اینکه خداوند متعال بعد از خلقت عالم آن را به خود واگذاشته است و کارهاى عالم خود بخود مى چرخد مانند کسى که دستگاهى ساخته و آن را به حرکت در مى آورد و بعد از آن خود بخود کار مى کند و این همان معنائى است که یهودیان براى آن قائل بودند، این معناى دوم تفویض باطل و نقطه مقابل عقیده (جبر) است که مى گوید: تمام کارها را خداوند انجام مى دهد (حتّى افعال انسان را) برخلاف قول به تفویض که مى گفت: خداوند متعال هیچ کارى انجام نمى دهد، ولى حقیقت این است که هردو ناصحیح مى باشند. واقعیت چیزى است میان آن دو بطوریکه وسیله ها از جانب خداوند و عمل از انسان است واز همین جهت انسان مستحق ثواب یا عقاب مى گردد. |
توقیع شریف |
و شاهد و دلیل بر این مطلب توقیع (نوشته) روایت شده از حضرت صاحب الامر (ارواحنا فداه) است: که در دعاى خود عرض مى کند: (اسألک بما نطق فیهم من مشیّتک فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکانا لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک الّتى لا تعطیل لها فى کلّ مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الاّ انّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک اعضادٌ و أشهادٌ و مناةٌ و اذوادٌ و حفظةٌ و روّادٌ فبهم ملات سمائک و ارضک حتى ظهر ان لا اله الاّ انت...)(10). (بار الها تو را مى خوانم به آن مشیت تو که در حق آنان (معصومین علیهم السلام) گویا شد پس آنها را معدن کلمات و اساس توحید و آیات خود گردانیدى، آنها را مقام هاى خود قرار دادى که هیچ گاه تعطیل پذیر نیست، هرکس تو را شناخت به وسیله آنان بود، فرقى بین تو و آنها نیست جز آنکه آنان بنده و مخلوق تو مى باشند، امور آنان به دست تو اصلاح مى شود از تو آغاز و به تو باز مى گردند، آنان بازوان توانا و شاهدان بینا و بخشندگان و حمایت کنندگان و نگهبانان و راهنمایان خیرخواه تو مى باشند به وسیله آنان آسمان و زمین را پر نمودى تا اینکه کلمه (لا اله الاّ الله) ظاهر گردید...). کلمه (مناة) بر وزن قضات که جمع قاضى است بمعنى بخشندگان است و گرفته شده از منى الله تعالى فلانا بخیر یعنى خداوند خیر به فلانى عطا فرمود. کلمه (اذواد) جمع ذائد است مانند اصحاب که جمع صاحب است و از مادّه ذاد بمعنى (حمایت کرد) گرفته شده است پس اذواد یعنى حمایت کنندگان. بنا بر این باید گفت هرکس خیرى شامل حالش مى شود و یا اینکه سوئى از او دفع مى گردد فقط به واسطه آنان است. و اینکه آسمان و زمین از آنان پر شده است مانند خورشید است که تمام هستى را پر کرده هرچند جرم آن کوچک است. و شاید بتوان گفت رمز ورود زیارت جامعه و دو دعاى ماه رجب از جانب ائمّه (علیهم السلام) بیان راه وسط و معتدلى بین فکر مادّیگراى خلفاى جور از طرفى و افراط و زیاده روى صوفیّه که قائل به وحدت وجود یا وحدت موجود در اواخر عصر حضور ائمّه (علیهم السلام) بودند مى باشد. بدیهى است که ظاهر شدن (لا اله الاّ الله) توسط آنان بدین جهت است که تمام عالم را شرک فرا گرفته آنهم نه فقط شرک بت پرستى یا شرک مسیحیّت یا یهود بلکه شرک اهل تسنّنى که قائل به جسم بودن خداوند متعال و مانند آن هستند، زیرا حضرت امیرالمؤمنین على (ع) فرمود (هرکس براى خدا وصف زائد بر ذات قائل شود او را قرین شى ء دیگر دانسته و هرکس براى خدا قرین بیاورد پس براى او دومى آورده و هرکس براى او دومى قائل شود براى او جزء قائل شده..)(11). مخفى نماند آنچه ما به طور خلاصه بیان کردیم حاصل صدها آیه و روایت است که در مباحث اصول دین ذکر شده اند، بدانجا رجوع شود. |
بازگشتى به مطالب قبل |
اشاره کردیم چون خداوند متعال، عالم وجود را در اختیار آنها قرار داده، کارهاى خارق العاده از آنان سر مى زند، معجزات و کرامات دارند پس آنها محل و قرارگاه مشیت خداوند مى باشند. و همچنین گذشت که خداوند اختیار دین خود را هم به دست آنان قرار داده است (المفوّض الیه دین الله) و این کارهاى خارق العاده شامل عدم وجود یا وجود داشتن مى شود همچون هلاک شدن ساحر به وسیله حضرت رضا (ع) و یا زنده کردن مردگان با معجزه حضرت عیسى (ع) که هرگونه تبدیل و تغییر را شامل مى شود. خداوند مى فرماید: (ولن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنّة الله تحویلا)(12) یعنى هیچ گاه سنت هاى الهى تبدیل و تغییر نمى یابند. و یکى از آن سنت هاى الهى این است که خداوند عالم تکوین و اختیار دین را به دست معصومین (علیهم السلام) داده است. و این مانند آن است که سوریه را تبدیل به عراق و یا عراق را به سوریه تبدیل نمایند و یا اینکه مردى را زن و یا زنى را مرد گردانند همانطور که در واقعه امام مجتبى (ع) چنین شد(13).
|
1 ـ بحار الانوار: 23/35 ح15 ب1 . 2 ـ کتاب کشف اللآلى بنا بر نقل مرحوم آیة الله آقاى میرجهانى در کتاب (الجنة العاصمة) و علامه مرندى در کتاب (ملتقى البحرین) صفحه14 و مستدرک سفینة البحار ج3 ص334 و عوالم العلوم صفحه26 به نقل از کتاب مجمع البحرین. البته احادیث دیگرى در این باره ذکر خواهد شد. 3 ـ کتاب غیبت شیخ طوسى: 173 حدیث7 چاپ تهران. و کتاب بحار الانوار: ج53 ص178 ح9 ب31 چاپ بیروت. بعضى از علماى علم کلام، موضوع فوق را پذیرفته اند و براى آن ادّله و شواهد و مؤیّدات فراوانى نقل کرده اند که به بعضى از آنها اشاره مى نمائیم. البته امکان واسطه بودن ایشان در خلقت عالم امرى است واضح و آشکار بلکه از نظر حکمت الهى راجح و لازم است. از جمله شواهد آن مضمون حدیث قدسى است که مى فرماید: (... و هى فاطمة و بنورها ظهر الوجود من الفاتحة الى الخاتمة) و او فاطمه است و به نور او وجود عالم از ابتداء تا پایان ظاهر گشته است. (کتاب خصائص الفاطمیّة، صفحه 1). و ظاهرا مقصود ظهور هستى از کتم عدم تا نور وجود است و باء براى سببیّت است. و حضرت زهرا (س) فرموده است: (... و نحن وسیلته فى خلقه و نحن خاصّته و محل قدسه و نحن حجّته فى غیبه...) ما وسیله خدا در خلقت هستیم و خاندان و جایگاه قدس و حجّت خدائیم. (کتاب (السفینة و فدک) که از کتاب شرح نهج البلاغه، ج16 ص211 این حدیث را نقل کرده است) . مطلق بودن کلمه (وسیلته) هم حدوث و هم بقاء را اقتضاء مى کند. پس تنها واسطه در ایجاد عالم و واسطه افاضه وجودى جهان هستى، آن حضرات مى باشند. علامه مجلسى رحمة الله علیه چنین مى گوید: در اخبار فراوانى وارد شده است: (لا تقولوا فینا ربّا و قولوا ما شئتم ولن تبلغوا) نسبت خدائى به ما ندهید، و جز آن هرچه مى خواهید بگوئید و هرگز به نهایت و صف ما نخواهید رسید. (بحار الانوار: ج25 ص347). کلمه رب، براى آن ذاتى که واجب الوجود است، علم مى باشد، بنا بر این نسبت واجب الوجود بودن به آن حضرات صحیح نمى باشد، زیرا که آنان آفریده خداى متعالند، لکن بعد از این مرتبه مى فرماید: (قولوا فینا ما شئتم) و از مصادیق آن، واسطه منحصر کلّ جهان هستى مى باشند، خصوصا با در نظر گرفتن جمله (ولن تبلغوا) و عقد سلبى و عقد ایجابى کلام و با ملاحظه اینکه، گوینده کلام انسان معصوم حکیمى است که به تمام دقائق و زوایاى سخن توجّه تام دارد، حقیقت امر واضح و روشن خواهد بود. و روایت شده، چنانچه مصنف محترم به آن اشاره کرده است: (نحن صنایع ربّنا والنّاس بعد صنایعنا) ما آفریده پروردگاریم و مردم آفریده ما هستند. (کتاب غیبت شیخ طوسى، ص173 ح7 و کتاب بحار الانوار: ج53 ص178) و در (نامه28 نهج البلاغه) چنین آمده است: (انّا صنایع ربّنا والنّاس بعد صنایع لنا) ولام در کلمه (لنا) براى تقویت است و جمله (صنایعنا) در حدیث سابق شاهد آن است. و در کتاب بحارالانوار به نقل از کتاب خصال شیخ صدوق رحمة الله علیه، امیرالمؤمنین (ع) چنین فرموده است: (ایّاکم والغلوّفینا، قولوا إنّا عبیدٌ مربوبون و قولوا فى فضلنا ما شئتم) از زیاده روى در باره ما دورى جوئید، ما را بندگان پروردگار متعال بدانید و در باره فضیلت ما هرچه مى توانید بگوئید. (بحار الانوار: ج51 ص113). این حدیث شریف وامثال آن، استمرار فیض الهى را مشروط به وجود ایشان مى داند (و حضرت زهرا (س) جزو آنان است) و تنها چیزى که از وجودشان نفى شده مسئله واجب الوجود بودن آن بزرگواران است. و امّا روایاتى که نفى واسطه بودن اهل بیت (علیهم السلام) از آن استفاده مى شود، یا باید بر تقیّه حمل شود، و یا اینکه مقصود، مستقل بودن و در عرض خداى متعال بودن ایشان است، نه اینکه طولى بودن وجودشان. و مستند بودن قدرتشان بر خداى متعال، نفى شده باشد، به عنوان مثال، این روایت ملاحظه شود، زرارة ابن اعین مى گوید: از امام صادق (ع) چنین سؤال کردم: (ان رجلا یقول بالتّفویض، فقال: و ما التّفویض؟ قلت: انّ الله تبارک و تعالى خلق محمّدا و علیا صلوات الله علیهما ففوّض إلیهما فخلقا و رزقا و أماتا و أحییا، فقال: کذب عدوّ الله إذا أنصرفت إلیه فاتل علیه هذه الایة الّتى فى سورة الرّعد (ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم). مردى در باره شما اهل بیت قائل به تفویض است، حضرت فرمودند: تفویض چه معنائى دارد؟ عرض کردم: خداى متعال محمّد (ص) و على (ع) را آفرید و امور جهان را به آنان واگذار نمود، پس آنان خلق مى کنند و روزى مى دهند و زنده مى کنند و مى میرانند. حضرت فرمودند: دشمن خدا دروغ مى گوید، چون به سوى او رفتى، آیه سوره رعد را بر او تلاوت کن. (یا آنکه این مشرکان، شریکانى براى خدا قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزى خلق کردند. براىتان خلق خدا و خلق شریکان مشتبه گردید) . (سوره رعد: آیه16)، (بحار الانوار: ج25 ص343، 344). ملاحظه مىکنیم که امام (ع) تفویض را که به معناى شریک خداوند در آفرینش باشد (عرضیّت) را نفى کرده است. و سایر روایات در این باره نیز چنین توجیه مى شود، و با دقّت و تأمّل حقیقت امر آشکار مى گردد. با توجّه به اینکه مطلق بودن سؤال سائل، شامل حتىّ طولیّت در خلق نیز مى گردد، و آن نیز محل ابتلاء است و شاید اصلا مقصود سائل همین قسمت بوده است، و با این حال امام (ع) فقط عرضیّت را نفى کرده و از آن به عنوان شریک یاد شده، چنانچه تفویض به معناى واگذارى همه امور به آنان بدون دخالت خداى تبارک و تعالى نیز باطل و بى معنى است. و براى این بحث، مقام جداگانه اى است که فقط به طور اشاره متذکر آن شدیم. و نمونه اى دیگر که سخن امام (ع) مسئله را توضیح مى دهد: (انا برى ء من الغلاة کبرآءة عیسى بن مریم من النّصارى) من از غلو کنندگان بى زارم، همانند بى زارى عیسى پسر مریم از گروه نصارى. (بحار الانوار: ج25، ص266). و این تشبیه دلیل بر این است که مسئله خدا بودن اهل بیت (علیهم السلام) مورد بى زارى واقع شده است، زیرا مسیحیان چنین عقیده اى در باره حضرت عیسى داشتند و او را شریک خداوند مى دانستند نه مخلوق او. و در روایت دیگرى آمده: (و إنّا لنبرأ إلى الله عزّ و جلّ ممّن یغلوا فینا فیرفعنا فوق حدّنا، کبراءة عیسى بن مریم من النصارى، قال الله عز و جلّ: (و إذا قال الله یا عیسى بن مریم ءأنت قلت للنّاس اتّخذونى و أمّى إلهین من دون الله) ما برائت مى جوئیم به سوى خداوند از کسى که در باره ما زیاده روى کند و مرتبه ما را فوق حدّمان بداند مانند برائت حضرت عیسى پسر مریم از گروه نصارى، خداوند متعال چنین مى فرماید: یاد آور آن هنگامى که خداوند فرمود: اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى که مرا و مادرم را خدایانى جز الله بدانید. (سوره مائده: 116)، (بحار الانوار: ج25 ص272). و همچنین سخن حضرت مهدى (عج) : (لیس نحن شرکاءه فى علمه ولا فى قدرته بل لا یعلم الغیب غیره...) ما در علم و قدرت شریک خداوند نیستیم و جز او کسى غیب نمى داند (بحار الانوار: ج25 ص266). با اینکه آگاهى ایشان ازغیب و عمومیّت قدرتشان به اذن پروردگار متعال از واضحات است. و سخن حضرت مهدى (عج) مسئله را توضیح بیشترى مى دهد، مى فرماید: (إنّى برىٌ إلى الله و إلى رسوله ممّن یقول إنّا نعلم الغیب أو نشارک الله فى ملکه...) من از کسى که بگوید: ما (ائمه هدى) غیب را مى دانیم و در ملک با خدا شریک هستیم بى زارم. (بحار الانوار: ج25 ص266). در واقع آنچه که مورد نفى واقع شده در این سخن شریف شریک بودن امامان با خداوند است، نه اینکه عمل و قدرت و علم اهل بیت (علیهم السلام) بر اساس تکیه بر پروردگار متعال است. مراجعه به روایت طولانى که در (جلد25 بحار الأنوار صفحه273) مطلب را بیشتر توضیح مى دهد، به خاطر اینکه امامان (علیهم السلام) با کسانى که عقیده به الله بودن حضرت على (ع) داشتند، با سختى مقابله مى کردند. 4 ـ سوره مائده: آیه64 . 5 ـ بحار الانوار: ج51 ص113؛ بصائر الدرجات ص288 ، 489 . 6 ـ بحار الانوار: ج99 ص195. 7 ـ بحار الانوار: ج99 ص199 (قسمتى از دعاهاى هر روز ماه رجب که اوّل آن الحمد لله الذى اشهدنا مشهد اولیائه فى رجب... است) . 8 ـ بحار الانوار: ج52 ص20. 9 ـ بحار الانوار: ج25 ص334. 10 ـ بحار الانوار: ج95 ص393 چاپ بیروت (در مفاتیح الجنان در یکى از دعاهاى هر روز ماه رجب آمده است). 11 ـ بحار الانوار: ج54 ص176. 12 ـ سوره فاطر: آیه43. 13 ـ بحار الانوار: ج43 ص327. |
فضیلت فاطمه زهرا (س) بر انبیاء |
در فضیلت حضرت زهرا (س) روایات بسیارى آمده که به چند دسته تقسیم مى شود: از جمله روایاتى وجود دارد که نشان مى دهد اطاعت از صدّیقه کبرى (س) بر همه مخلوقات و تمام أنبیاء (علیهم السلام) واجب است. از حضرت باقر (ع) چنین نقل شده است: (وَ لَقَدْ کانَتْ عَلَیْها السلام مَفْرُوضَةَ الطاعَةِ عَلى جَمیع مَنْ خَلَقَ الله مِنَ الْجِنَّ وَالأنْسِ وَالطَّیْرِ وَالْوَحْشِ وَالأنبِیاءِ وَالملائِکَةِ...). (و به تحقیق اطاعت از او [حضرت فاطمه زهرا (س)] بر تمام مخلوقات خداوند از جن، انس، پرندگان، حیوانات وحشى، انبیاء و فرشتگان واجب بوده است) . روایات دیگر از انتخاب شدن اهل بیت (علیهم السلام) توسط خداوند متعال خبر مىدهد در این باره رسول الله (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: (اِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَشْرَفَ عَلى الدُّنْیا فَاخْتارَنى مِنْها عَلى رِجالِ الْعالَمینَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانِیَةَ فَاخْتارَکَ عَلى رِجالِ الْعالَمینَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّالِثَةَ فَاخْتارَ الأئمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ عَلى رِجَالِ العَالَمِیْنَ ثُمَّ اطَّلَعَ الرّابِعَةَ فَاخْتَارَ فاطِمَةَ على نساء العالَمینَ)(1). (به راستى که خداى متعال به دنیا نظرى کرد پس مرا از بین آن همه بر تمام مردان جهان انتخاب نمود، و در مرتبه دوم تو را (اى على) بر همه مردان جهان انتخاب کرد، و در مرتبه سوّم ائمّه هدى را بر جمیع مردان برترى داد، سپس از میان همه زنان عالم فاطمه زهرا (س) را انتخاب کرد) . با توجّه به همتائى آن حضرت با پیامبر اکرم (ص) که این حدیث به آن اشاره دارد، و همچنین فضیلت حضرت را بر جمیع انبیاء ثابت مى کند و به ضمیمه ادلّه اى که او را بر فرزندان معصومش برترى مى دهد، واضح است که ایشان از جمیع انبیاء (علیهم السلام) افضل و بالاتر هستند. در کتاب کمال الدین چنین آمده است: (... ثُمَّ اطَّلَعَ إلى الأرْضِ إطّلاعةً ثالثةً فاخْتارَکِ و وَلَدیْکِ...)(2). (حسن و حسین علیهما السلام) را انتخاب نمود(3). و نظیر آن، گفته خداى متعال است در حدیث قدسى: (یا مُحَمَّد إنّى خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ عَلِیّا وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَن وَالْحُسَیْن مِنْ سِنْخِ نُورى وَ عَرَضْتُ وِلایَتَکُمْ عَلى اَهْلِ السَّمواتِ وَالأرَضینَ فَمَنْ قَبِلَها کانَ عِنْدى مِنَ الْمُؤْمِنینَ...)(4). (اى محمّد، به درستى که من تو را و على و فاطمه و حسن و حسین را از نور خود آفریدم، آنگاه ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمینها عرضه کردم، پس هر کس آن را پذیرفت نزد من از مؤمنین خواهد بود) . روایتى که به طور صریح و آشکار فضیلت ایشان را ثابت مى کند. از فرمایش رسول اکرم (ص) است که: (ما تَکامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِىِّ حَتّى أَقَرَّ بِفَضْلِها وَ مُحَبَّتِها)(5). (نبوّت و پیامبرى براى هیچ پیغمبرى کامل نمى شود مگر اینکه به محبّت و فضیلت فاطمه زهرا (س) اقرار داشته باشد) . فاطمه زهرا (س) از تمام انبیاء بجز رسول اکرم (ص) بالاتر است چون پیامبر اسلام (ص) آن بزرگوار را پاره تن خود معرفى کردند(6). و هنگامى که رسول گرامى اسلام (ص) از تمام انبیاء افضل و برتر باشد، پس پارهٴ تن او نیز چنین خواهد بود(7). الف: نام حضرت زهرا (س) بر عرش الهى و درب بهشت قال رسول الله (ص): (وَلَیْلَةً عُرِجَ بى إلى السَّماءِ رَأیْتُ عَلى بابِ الْجَنَّةِ مَکْتُوبا لا اِلهَ اِلاّ الله، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله عِلىٌّ حَبیبُ الله وَالْحَسَنُ وَالْحُسَینُ صَفْوَةُ الله، فاطِمَةُ خِیَرَةُ الله، عَلى باغِضِهِمْ لَعْنَةُ الله) . رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج که به آسمان (و عالم بالا) رفتم، بر درب بهشت چنین نوشته دیدم، که خدائى نیست جز خداى یکتا، و محمّد فرستاده خداست، على دوست او، حسن و حسین برگزیده خالص خدایند، فاطمه بهترین انتخاب اوست، نفرین خدا بر کسى باد که دشمنى و بغض آنان را در قلب خود داشته باشد(8). و رسول مکرم (ص) فرموده است: (أنا وَ عَلىٌ وَ فاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالحُسَیْنُ کُنّا فى سُرادِقِ الْعَرشِ: نُسَبِّحُ الله فَسَبَّحَتِ المَلائِکَةُ بِتَسْبیحِنا قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَ الله عَزَّ وَ جَلَّ آدم بِألْفَى عام، فَلَمّا خَلَقَ الله عَزَّ وَ جَلَّ آدم امر المَلائِکَةَ انْ یَسْجُدُوا لَهُ وَلَمْ یُؤْمَرُوا بِالسُّجُودِ الاّ لأجْلِنا...)(9). من و على و فاطمه و حسن و حسین در زیر خیمه عرش خدا جاى داشتیم، به تسبیح پروردگار مشغول بودیم، پس تسبیح گفتند ملائکه به تسبیح ما قبل از آنکه خداوند عزوجل خلق کند آدم را به دو هزار سال، و هنگامى که آدم آفریده شد به ملائکه دستور داده شد که براى آدم سجده نمایند، و این سجده در واقع به خاطر ما بود. و در روایت دیگرى چنین فرموده است: لمّا خلق الله إبراهیم کشف عن بصره، فنظر فى جانب العرش نورا فقال: إلهى و سیّدى ما هذا النّور؟ قال یا ابراهیم هذا نور محمّد صفوتى، قال إلهى و سیّدى و أرى نور إلى جانبه؟ قال یا إبراهیم هذا نور على ناصر دینى، قال: إلهى و سیّدى و أرى نورا ثالثا یلى النّورین؟ قال: یا إبراهیم هذا نور فاطمة تلى أباها و بعلها)(10). وقتى خداوند، ابراهیم را آفرید، پرده از دیدگان او برطرف شد، پس به جانب عرش الهى نظرى افکند و عرض کرد: خداوندا، این چه نورى است. فرمود: این نور محمّد، برگزیده خالص من است. عرض کرد: مولاى من، نورى را در کنار آن مشاهده مى کنم؟ فرمود: این نور على یارى کننده دین من است. عرض کرد: نور سومى را نزد آن دو نور مى بینم؟ فرمود: اى ابراهیم این نور فاطمه است که در کنار پدر و شوهرش قرار دارد. ب ـ آفرینش نور ایشان قبل از حضرت آدم (ع) از حضرت صادق (ع) چنین نقل شده که حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: (خلق نور فاطمة قبل ان تخلق الأرض والسّماء... خلقها الله عزّوجلّ من نوره قبل ان یخلق آدم...)(11). ج ـ حکایت کشتى حضرت نوح (ع) وقتى که میخهاى کشتى را کوبید پنج میخ باقى ماند، چون دست او به اوّلین آنها رسید، از آن نورى همانند یک ستاره درخشان تابید. میخ اوّل به نام رسول اکرم (ص) بود و دوم اختصاص به نام مبارک حضرت امیرالمؤمنین (ع) و بقیّه آن به نام حضرت زهرا (س) و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بود، که در این باره رسول گرامى (ص) مى فرماید: (ولولانا ما سارت السّفینة بأهلها)(12). اگر ما نبودیم کشتى حرکت نمى کرد و به ساحل نمى رسید. د ـ آموختن نام مقدّس آنان به پیامبران (علیهم السلام) از حضرت مهـدى (ع) وارد شده که جناب زکریّا (ع) ، از پروردگار متعال، آموختن نامهاى پـنج نور مقدّس را درخواست نمود(13) ، و آنچه که دراین باره از حضرت باقر (ع) درذیل آیه شریفه (ولقد عهدنا إلى آدم من قبل...)(14) نقل شده است که مى فرمایند: کلماتى در باره محمّد، على، فاطمه، حسن، حسین و امامان از نسل ایشان بوده است(15). هـ ـ مطالبى که در باره منزلت ایشان در روز قیامت است مانند سخن پیامبر بزرگوار (ص): (... والّذى بعثنى بالحقّ إنّ جهنّم لتزوفر زفرة لا یبقى ملک مقرّب ولا نبى مرسل الاّ صعق فینادى إلیها ان یا جهنّم یقول لک الجبّار اسکنى بعزّى واستقرّى حتّى تجوز فاطمة بنت محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم إلى الجنان...) . قسم به آن خدائى که مرا به حق فرستاده است: جهنّم (روز قیامت) صدائى خواهد کرد که فرشتگان و پیامبران از صداى آن، فریاد شان بلند مى شود و به آن مى گویند: آرام باش تا اینکه فاطمه دختر محمّد (ص) به بهشت وارد شود(16). و ـ آنچه بر افضل بودن ایشان بر ائمه هدى (علیهم السلام) دلالت دارد. مانند فرموده امام حسین (ع): (امى خیر منّى)(17) مادرم زهرا از من بهتر است. و روایات دیگر(18). البته ائمه هدى (علیهم السلام) از این جهت همگى مانند ایشان هستند (همه آنان بر جمیع پیامبران برتر مى دارند) و روایاتى مانند نماز خواندن حضرت عیسى (ع) پشت سر حضرت مهدى (عج) مؤید این مطلب است(19). |
درس هائى از سیره حضرت فاطمه زهرا (س) |
در زندگى و رفتار آن بانو نکات فراوانى براى فراگیرى وجود دارد که چنانچه مسلمانان بلکه عالم بشریت به آنها عمل نمایند قبل از آخرت به سعادت رسیده و دیگران را نیز سعادتمند مى نمایند. ما به عنوان نمونه بعضى از آن نقاط را یادآورى مى نمائیم. ازدواج با میمنت آن بزرگوار که حضرت رسول (ص) در اوّل بلوغ او را به تزویج در آورد. اگر دختران ما نیز در اوائل بلوغ ازدواج نمایند سعادتمند گشته و تا حد زیادى از شاخه هاى فساد در جامعه قطع مى گردد. زیرا معناى ازدواج آنها در این سن ازدواج پسران در سن بلوغ است پس انسان به کار حرام رغبت نمى نماید. و ما قبیله هائى را در بلاد اسلامى دیده ایم که همینطور عمل مى کنند و به همین سبب کار خلاف کم مى شود و نزدیک به حد صفر مى رسد. برعکس جاهائى که چنین روشى وجود ندارد میزان خلاف بطور جدى بالا مى رود، و از طرف دیگر منجر به انواع بیمارى و عقده هاى روحى وفشارهاى عصبى و متلاشى شدن بنیان خانواده و زیادى مشکلات و غیره مى گردد. همچنین در جهیزیّه ساده آن بزرگوار بالاترین سرمشق براى کم کردن مهریه ها و قناعت کردن به حد امکان و توانائى وجود دارد و همانا حضرت رسول (ص) فرمود: (افضل نساء امّتى اصبحهنّ وجها و اقلّهن مهرا)(20) برترین زنان امّت من آنهائى هستند که از همه خوشروتر و مهریه شان از همه کمتر است(21). و باز فرمود: (القناعة مال لا ینفد)(22) قناعت سرمایه اى پایان ناپذیر است. و از على (ع) منقول است که فرمود: (لا کنـز اغنى من القناعة)(23) هیچ گنجى مانند قناعت انسان را بى نیاز نمى کند. و این خود رمز خوشبختى و تحرک هرچه بیشتر و جدى تر به سوى آینده است، زیرا دو زوج جوان براى پیشبرد زندگى به سوى جلو همدیگر را یارى مى نمایند، و شاید همین امر سرّ کلام خداوند را روشن مى سازد که فرمود: (ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله)(24) در صورتى که تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نیاز مى سازد. این در حالى است که سنگینى مهریه ها و پیچیده شدن مقدّمات و برنامه ها و تشریفات زائد موجب عقب افتادن ازدواج ها مى گردد، چه بسا باعث مى شود افراد مادام العمر مجرد بمانند که خود خطرات و مضرات فراوانى را در پى دارد. همچنین چرخاندن کارهاى منزل توسط آن بانوى مکرّمه که کارهاى داخل خانه به ایشان و کارهاى بیرون به حضرت على (ع) واگذار شده بود و این باعث آرامش روحى و سلامت جسمى مى گردد، زیرا کارهاى زحمت دار على رغم ناراحتى و خستگى موجب صحت و سلامتى مى گردد، در حالیکه راحتى و بیکارى سبب بیماریهاى گوناگون مى شود. مؤیّد این مطلب تاریخ است تا جایى که سراغ داریم یکبار بیشتر بیمارى براى آن حضرت نقل نکرده اند. و آن بیمارى آخر عمر بوده که در اثر رنجهاى فراوان و فشار در و دیوار منتهى به شهادت آن بزرگوار گردیده است (درود خدا بر او باد). چه بسا به خاطر اینکه امّت اسلامى را به کار و زحمت آموخته کنند، حضرت رسول الله (ص) با آن همه لطف و مهربانى حاضر نشد خادمه اى به دختر خود عطا فرماید، تا یک درس عملى براى تمام زنان مسلمان باشد، و شایداصل درخواست حضرت فاطمه زهرا (س) و بدنبال آن عدم اجابت پیامبر (ص) براى تعلیم بوده است. امّا دستیابى حضرت به فضّه به خاطر ضرورت پیش آمده بود، زیرا کارهاى سختى که باید با دست انجام مى شد مانند آسیاب کردن و نان پختن و شستن و امثال آن متراکم شده، به علاوه فرزندان خردسال حضرت و اهمیّت پرداختن به کارهاى آنان از طرفى و مراجعه زنان به آن حضرت در باره کارها و مسائل خود ضرورت امر را تجدید مىنمود. با این حال مى بینیم بعد از آمدن فضّه نیز پیامبر (ص) کارها را بین آندو تقسیم فرموده، به طورى که یک روز نوبت حضرت زهرا (س) ویک روز نوبت فضّه بود(25) این کار علاوه بر اینکه درسى است براى امّت تا با زیردستان خود مواسات داشته باشند، تأکیدى است بر تحمل کارها و زحمت و رنج حتّى در جایى که شخص دیگرى نیز وجود داشته باشد. قابل ذکر است که فضّه زنى شوهردار و داراى خانواده و فامیل بوده است و این از داستان قرآن خواندن او در سفر حج و دیدار با فرزندانش معلوم مى شود. چنانچه اسلام اینگونه است که هیچ دخترى را بدون همسر وا نمى گذارد بطورى که سلمان محمّدى وقتى حاکم بر مدائن شده بود با زنى ازدواج نمود و مشاهده کرد آن زن دخترى از شوهر قبلى دارد و هنوز ازدواج نکرده است، گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: (مضمون روایت) اگر دختر خانه، ازدواج نکند و کار نامشروع مرتکب شود عقاب آن برگردن اهل خانه است. و امّا آرد کردن، خمیر ساختن، پختن، بافندگى کردن، شستن، نگهدارى از فرزندان و انجام دهها کار دیگر خانه توسط آن بزرگوار به کمک فضّه بود، پس در تمام اینها آموزشى براى طرز رفتار زن در زندگى زناشوئى است. اگر این نوع زندگى در خانه هاى ما رواج بگیرد کجا ما احتیاج به وارد کردن اجناس از شرق و غرب پیدا مى کنیم حتّى گوشت و غیر گوشت مثل ضروریّات و کالاهاى اساسى. همچنین گفتار آن بانو که به امیرالمؤمنین (ع) گفتند: (ما عهدتنى کاذبة ولا خائنة)(26) یعنى هیچگاه یاد ندارى که دروغى گفته یا خیانتى کرده باشم. این براى تعلیم همسران در برابر شوهران آنهاست وگرنه على (ع) این مطلب را مى دانست. همینطور وقتى پیامبر (ص) مى بیند که درب خانه حضرت زهرا (س) پرده اى نصب شده داخل خانه نمى شود(27)، این نیز درس دیگرى براى ماست و چه بسا حضرت زهرا (س) عمدا این برنامه را تهیّه نمودند تا اینکه وسیله اى براى تعلیم باشد و زنان غرق در ناز و نعمت نشوند در حالیکه بسیارى از مردم با مشکلات زندگى دست و پنجه نرم مى کنند. حضرت رسول (ص) فرمودند: کسى که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد این شخص به من ایمان نیاورده است(28) . و همچنین نقاط برجسته دیگرى که در سیره نورانى آن حضرت وجود دارد و تمام آنها عبرتها و برنامه هاى تربیتى و راههاى سعادت دنیا و آخرت مى باشد. |
برترى مقام معصومین (ع) ذاتى است |
مقام بالاى آنها ریشه در جوهره وجود و ذات آنان دارد، مانند برترى طلا بر نقره، و بر این معنا ادلّه چهارگانه (قرآن، احادیث، اجماع و عقل) دلالت مى کند. مراد ما از دلیل عقلى، هم برهان انّى است (استدلال از معلول بر علت) ، زیرا اعمال آنان از درون ذات آنها خبر مى دهد و هم برهان لمّى است (استدلال از علت بر معلول) ، زیرا قدرت مطلقه حق در جایى که مانع نباشد حتما اعمال مى شود، و این مطلب اقتضاى آفریدن و موجود برتر را مى کند، بله بعد از این دلیل عقلى که کلیّت موضوع را مشخص مى کند تشخیص جزئیات و مصادیق را با ادلّه نقلى یعنى قرآن و احادیث در مى یابیم. خداوند سبحان مى فرماید: (تلک الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض)(29) بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر برترى دادیم. و باز مى فرماید: (انظر کیف فضّلنا بعضهم على بعض)(30) بنگر چگونه بعضى را بر بعض دیگر برترى دادیم. و مى فرماید (نفضّل بعضها على بعض فى الاکل)(31) ما بعضى را براى خوردن بر بعض دیگر برترى دادیم. و همچنین آیات و روایات متواتره دیگر. همچنین کرامات صادره از آنان نیز بر این معنا دلالت مى کند. البته کسى اشکال نکند که خداوند اگر دیگران را هم مانند آنان مى آفرید آنان نیز به درجات بالا مى رسیدند، زیرا بدیهى است که اگر دیگران این قابلیت را داشته باشند حتما اینگونه آفریده مى شدند زیرا در حکمت خداوندى لازم است که هر ماهیت ممکنى را در صورت نبودن مانع به مرحله وجود برساند وگرنه یا باید گفت خداوند عاجز است یا جاهل و بى خبر و یا داراى خبث و بخل که هرسه از مقام اقدس احدیّت دور است. بله چنانچه چیزى قابلیت تحقق و وجود را نداشته باشد، مانند اجتماع دو نقیض و مانند اینکه یک چیز هم فیل و هم مورچه باشد، یا اینکه هم زوج و هم فرد باشد، یا هم وجود و هم عدم باشد، یا اینکه خلقت او خلاف مصلحت باشد، در این صورت آن شى ء خلق نمى شود چون موارد اوّل محال ذاتى و مورد دوم محال عارضى است یعنى چون کار قبیحى است از حکیم على الاطلاق صادر نمى شود. |
الگوى پذیرى از پیامبر |
شش موقعیّت براى پیامبر (ص): قرآن کریم سخن از تأسّى و الگوپذیرى از پیامبر (ص) را به میان آورده است(32) و على (ع) فرموده است: (تأسّى به پیامبر نمائید والاّ ایمن از هلاکت نخواهید بود)(33) و در روایات هم سخن از تأسّى به ائمّه (علیهم السلام) آمده است، پس وظیفه ما پیروى از آنهاست و یکى از آنها حضرت زهرا سلام الله علیهاست زیرا آنان حجّت هاى پروردگارند. البته این در جایى است که عملى از مختصات آنها نباشد که دیگر جاى تأسّى ندارد. و امّا در مورد شخص پیامبر (ص) ظاهرا اعمال ایشان را مى توان به شش دسته تقسیم نمود: 1 ـ احکام اولیّه (یعنى احکامى که در حالت عادّى و ابتدائى بر هر موضوع مترتب مى شود) خواه از کلام حضرت فهمیده شود یا از عمل یا از سکوتى که باعث تأیید و نشان دهنده رضایت ایشان باشد، مانند واجب بودن نماز، یا حرمت شراب و احکام دیگر تکلیفى یا وضعى. و همچنین احکامى که به دو صورت انجام مى شود مانند روزه در وطن و افطار در سفر، اینها هردو از احکام اوّلى است، نه اینکه یکى حکم اوّلى و دیگر حکم ثانوى باشد زیرا هر مکلف مختار است که یا در وطن باشد و روزه بگیرد، و یا در سفر باشد و افطار نماید. 2 ـ احکام ثانوىّ و آنها احکامى هستند که در شرایط خاصّى بر موضوع مترتب مى شوند، مثل حالت اضطرار و امثال آن. در این دو نوع احکام باید به پیامبر (ص) تأسّى کرد، زیرا پیامبر (ص) گاهى از روى اضطرار کارى را انجام مى دادند که در حالت عادى جائز نبوده است، مانند مجبور شدن حضرت به حمل سلاح هنگام ورود به مکّه، یا خواندن نماز نشسته در حال بیمارى، و اینها از مختصات حضرت نمى باشد. البته حضرت هیچگاه بر طبق (مالا یعلمون) یعنى احکام مخصوص حالت جهل به حکم و یا (ما اخطأوا) یعنى احکام مخصوص حالت اشتباه و خطا و یا (ماسهوا) یعنى احکام سهو و (مانسوا) یعنى احکام نسیان و فراموشى عمل نکرده اند، زیرا از این چهار حالت منزه و مبرء مى باشند. امّا اینکه آیا بر حسب (ما اکرهوا) یعنى احکام وقت اکراه که از جانب غیر بر انسان تحمیل مى شود عمل کرده اند یا نه؟ جایى را نیافتیم. اهل سنت عقیده دارند سهو و نسیان از حضرت صادر شده امّا اجماع شیعه بر خلاف آن است و عقل و نقل هم آن را رد مى کند. 3 ـ کارهاى عمومى حضرت: مانند خریدن فلان شتر یا ازدواج با زنى چند ساله و چیزى را خوردن یا آشامیدن، اینها از چیزهائى نیست که واجب الاقتداء باشد به طورى که هرکس چنین نکند هلاک مى گردد. بله از اینکه حضرت چنین اعمالى انجام مى داد،استفاده مى شود آن کارها مباح بوده است. بعضى از اهل تسنن استفاده وجوب کرده اند و از همین جهت گفته اند سالى یکبار باید در محل زباله بول نمود! که هم از جهت دلیل و هم نحوه استدلال باطل و غیر قابل قبول است، و لذا خود آنان هم این وجوب را در بلند کردن همسر براى دیدن نوازندگان قائل نشده اند، البته این هم طبق یکى از افترائاتى است که به آن وجود مقدّس زده اند. 4 ـ احکام حکومتى آن حضرت که همان دستورات حکومتى خاصّى است که درشرائط خاص صادر شده است مانند اینکه در جنگى اسامه را به فرماندهى نصب نمودند یا فلانى را والى بحرین کردند و مانند آن، بدیهى است این گونه احکام براى حضرت على (ع) در زمان حکومت خودشان واجب نبوده هرچند آن شخص منصوب عدالت خود را از دست نداده باشد. 5 ـ اختیارات ولایت: هرچند حضرت از جانب خداوند متعال این اختیارات را داشته اند، ولى ما در جایى ندیده ایم که ایشان مثلاً شخص آزادى را غلام کند، یاغلامى را بدون رضایت صاحبش آزاد کند، یا ازدواجى را فسخ کند، یا ملکیّتى را زائل یا ایجاد نماید، بله در روایتى آمده است که حضرت على (ع) در جریان طغیان فرات تهدید نمود که تمام آزادها را به غلامى مى کشاند. و همچنین این نوع تصرّفات را از سایر ائمّه (علیهم السلام) سراغ نداریم. آنچه در داستان سمره واقع شد و حضرت فرمان کندن درخت او را دادند هرچند بعضى گفته اند از اختیارات ولایتى بوده است، امّا به نظر مایکى از احکام قضائى است که هر فقیهى مى تواند در شرائط خاص آن را صادر کند. 6 ـ احکام مختص به پیامبر (ص) مانند ازدواج با بیش از4 همسر و غیر آن که در کتابهاى شرایع و جواهر والنکاح ذکر گردیده و اینگونه احکام مخصوص خود حضرت انجام گرفته، هرچند شبیه آنها در مورد بعضى از معصومین بوده است مانند حرام بودن ازدواج با غیر حضرت زهرا در زمان حیات ایشان که این از مختصات آن بانو است و یا حرام بودن گفتن لقب امیرالمؤمنین بر غیر حضرت على (ع) و یا اختصاص بعضى از احکام به حضرت مهدى صاحب الزمان (عج) چنانچه از برخى اخبار فهمیده مى شود. |
مرگ و زندگى معصومین (علیهم السلام) یکسان است |
آنها در حال مرگ مانند زندگان مى باشند چه از جهت ولایت تکوینى و چه ولایت تشریعى زیرا ادلّه اى که ذکر شد به این علّت عمومیّت دارند مگر نوع هفتم ولایت که همان حقّ حکومت است. اگر گفته شود آنها در حال مرگ چطور در امور تکوینى تصرف مى نمایند؟ جوابش این است: اولا آنها نمى میرند زیرا آنها (احیاءٌ عند ربّهم یرزقون)(34) زنده اند و نزد پروردگار روزى مى خورند و فقط لباس عوض کرده اند البته هر انسانى بعد از مرگ این چنین است، زیرا خدا آنها را براى بقاء ابدى آفریده نه فناء و زوال و در حدیث است که پیامبر (ص) کشتگان مشرکین بدر را مورد خطاب قرار داد و وقتى شخصى اعتراض نمود فرمودند: (تو شنواتر از آنان نیستى)(35). نیز در زیارت آمده (و إنّک حىّ)(36) شهادت مى دهم که تو زنده اى. ثانیا بر فرض که آنها غیر زنده باشند چه اشکالى دارد خداوند سبحان به یک غیر زنده اى حیات ببخشد همانطورى که رزق مى دهد، شفا مى دهد و کارهاى دیگر انجام مى دهد. قرآن مى فرماید: (ما هر موجود زنده را از آب آفریدیم)(37) و بدیهى است که آب موجودى غیر زنده است ولى خداوند علت تمام علتهاست و فرقى براى او نمى کند که با یک موجود زنده ایجاد حیات و زندگى کند و یا با یک موجود غیر زنده. در آیه دیگرى آمده است: (یخرج الحىّ من المیّت)(38) خداوند زنده را از مرده خارج مى کند. در داستان گاو بنى إسرائیل که ذبح شد و سبب زنده شدن شخصى مقتول گردید همانطورى که مشتى از خاک پاى فرستاده خدا سبب زنده شدن گوساله سامرى گردید، و در داستان ارمیا پاشیدن آب بر هزاران نفر که از خانه هاى خود خارج شده و مرده بودند و آب باعث زنده شدن آنها گردید، که این داستانها در قرآن کریم ذکر شده اند. از همین رو داستان گاو بنى إسرائیل فقط براى بیان تاریخ نبوده است، بلکه براى بیان عبرتهائى بوده، من جمله اینکه خداوند متعال مى تواند مرده اى را به وسیله شى ء بى جان دیگرى زنده گرداند، چنانچه داستان نجوى(39) (که دستور رسید هرکس مى خواهد ملاقات خصوصى با پیامبر (ص) داشته باشد باید اوّل صدقه بدهد و هیچ کس به آن عمل نکرد جز امیرالمؤمنین علیه السلام) فقط براى بیان یک داستانى که بعدا نسخ گردید نمى باشد، بلکه در صدد بیان این معناست که مردم عباداتى را که مربوط به اعضاء و جوارح است انجام مى دهند ولى وقتى مسأله پول و مال در میان مىآید مقدار ایمان آنها معلوم مى شود، بنا براین فکر نشود این داستان فقط فضیلت امیرالمؤمنین (ع) را بیان مى کند. |
وسعت علم و قدرت ایشان |
اهل بیت پیامبر گرامى (علیهم السلام) که حضرت فاطمه (س) یکى از آنان است دائره علم و قدرتشان به اذن خداوند تمام کائنات را در بر مى گیرد و در زیارت رجبیّه آنچه که دلیل براین مطلب باشد آمده است، همانطورى که در پاره اى از احادیث وارد شده (یعلمون ما کان و ما یکون و ما هو کائنٌ) مى دانند هرچه را که قبلا و فعلا و بعدا وجود دارد، و این عقلا محال نیست و شبیه این عمومیت و وسعت را در هوا و حرارت و قوه جاذبه و غیر اینها مشاهده مى کنیم، همانطورى که حضرت عزرائیل از جهت میراندن علم و قدرت او به همه انسانها بلکه ملائکه احاطه دارد چنانچه در روایات آمده است. خداوند در حق ابراهیم (ع) مى فرماید: (و کذالک نرى إبراهیم ملکوت السّموات والأرض)(40) همچنین ما ملکوت و باطن آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم. و در حق یعقوب مى فرماید: (ولمّا فصلت العیر قال أبوهم إنّى لأجد ریح یوسف)(41) همین که قافله از مصر جدا شد، پدرشان (یعقوب علیه السلام) گفت: من بوى یوسف را مى شنوم. و معصومین (علیهم السلام) از ملائکه و انبیاء برتر مى باشند همانطور که نصوص و اجماع، دال براین مطلب است و قبلا گذشت. خداوند در حق رسول خاتم (ص) مى فرماید: (إنّا ارسلناک شاهدا و مبشرّا و نذیرا و داعیا الى الله بأذنه و سراجا منیرا)(42). خداوند، بودن هیچ قیدى(43) را بر پیامبر خود اطلاق (شاهد) ننموده است، و این اطلاق نشان دهنده ٴ عمومیّت است همانطورى که بقیّه صفات حضرت هم عمومى است و بدیهى است که شاهد بودن ممکن نیست مگر براى کسى که حاضر باشد و علم داشته باشد. و باز خداوند مى فرماید: (و جئنا بک على هؤلاء شهیدا)(44) تو اى پیامبر روز قیامت به عنوان شاهد بر پیامبران گذشته آورده مى شوى. این مطلب را، قول خداوند متعال تأیید مى کند که بعد از آن مى فرماید: (یومئذ یودّ الّذین کفروا و عصوا الرّسول لو تسوّى بهم الأرض ولا یکتمون الله حدیثا)(45) روز قیامت کفار و کسانى که معصیت پیامبر (ص) را نموده اند آرزو مى کنند که با خاک یکسان باشند... (معلوم مى شود پیامبر با خبر بوده که آنها شرمنده مى شوند) و باز در روایات آمده است: (اگر شیاطین اطراف دلهاى بنى آدم طواف نمى کردند هر آینه ملکوت آسمانها را مى دیدند)(46) وقتى بنى آدم اگر موانع برطرف گردد چنین توان و قدرتى داشته باشند پس اهل بیت (علیهم السلام) سزاوارترند. و در تشهد نماز مى گوئیم: ( السلام علیک أیّها النّبىّ و رحمة الله و برکاته) تا پیامبر حاضر و ناظر نباشد خطاب نمودن به او چه معنا دارد. در حدیث آمده (نزّهونا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم)(47) یعنى ما را از مرتبه خدائى منزه نمائید و هرچه خواستید در حق ما بگوئید. این بدان جهت است که گروهى آنها را خدا دانستند پس مورد نهى قرار گرفتند، امّا بعد از مرتبه خدائى هرگونه کمالى در آنها وجود دارد و نمونه اى از آن علم و قدرت فراگیر است که بعضى از قسمت هاى زیارات امام حسین (ع) و جامعه بر این مطلب دلالت دارد. امّا اینکه در روایت وارد شده فرشته اى سلام ها را به پیامبر اکرم (ص) مى رساند، این منافات با مطالب گذشته ندارد، زیرا این، نظیر رساندن صحیفه اعمال توسط فرشتگان به سوى خداوند است، (با اینکه خداوند خودش علم کامل دارد) و امّا اینکه گاهى حضرت از چیزهائى سؤال مى کردند این مانند سؤال خداوند است که پرسید (و ما تلک بیمینک یا موسى...)(48) اى موسى در دست راست خود چه دارى، و نمونه هاى دیگر ازاین قبیل که بر شخص مطلع از روایات متواتره پوشیده نیست. |
علم غیب ائمّه و رفتار عملى آنان |
روشن است که علم غیب داشتن آنان هیچ تغییرى در رفتار عملى آنان ایجاد نمى کرد، واز همین رو امام مجتبى (ع) بدون هیچ اجبارى اقدام به نوشیدن مایع مسموم مى نماید، و شخص پیامبر اکرم (ص) گوشت مسموم را مى خورد که همان منتهى به مرگ ایشان مى شود. و حضرت على (ع) از زمان مرگ خود آگاه است ولى با این حال به مسجد مى رود با اینکه مى توانست کسى دیگرى به نیابت خود بفرستد، یا نگهبانانى با خود همراه سازد و یا ابن ملجم را زندانى کند یا از مسجد بیرون نماید یا اینکه عده اى را مأمور مواظبت از او قرار دهد و کارهائى از این قبیل. امّا اینکه اینطور جواب دهیم: آنان در هنگام نازل شدن مرگ بى خبر هستند یا اینکه بگوئیم آنان مجبورند این کارها را انجام دهند، مثل مسموم نمودن امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام) به وسیله هارون و مأمون یا امثال این جوابها که خلاف ظاهر ادلّه مى باشد و قانع کننده نیز نمى باشند. اگر قرار بود علم غیب در رفتارشان اثر بگذارد نمى بایست پیامبر (ص) در فقدان فرزندش ابراهیم بگرید، و نمى بایست امام حسین (ع) در شهادت و فقدان فرزندان و اصحاب خود بگرید، با اینکه آنان خوب مى دانند و مى بینند آنها به بهشت برین منتقل مى شوند. کسى که مى داند فرزندش به مکان کاملاً خوبى رفته و از همه جهات در رفاه و آسایش است آیا گریه مى کند؟ و همچنین نمى بایست یعقوب از فراق یوسف (ع) گریه کند و حال آن که او مى دانست فرزندش زنده است و بزودى بعد از مدتى بصورت پادشاه به او بر مى گردد. اگر گفته شود برفرض اینکه حضرت یوسف رحلت کرده بود، این گونه گریستن چه معنا دارد آن هم به طورى که چشمان آن حضرت نابینا گردد تا اینکه بر او ترسیدند؟ در جواب او مى گوئیم: همانطورى که چشمه ها منبع آب و خورشید منبع نور است همچنین خداوند براى معنویات نیز معادنى قرار داده است و یعقوب (ع) منبع عطوفت و مهربانى است تا مردم از او الگو بگیرند و اگر او نبود به چه کسى تأسّى کنند؟ بنا بر این علم غیب آنان هیچ گونه اثرى در عواطف انسانى آنها نداشته تا بتوانند الگوئى مناسب براى مردم باشند وگرنه مردم مى گفتند اینکه على (ع) آن گونه در جنگها حمله مى کرد به خاطر علم غیب او بوده است که ما از آن بى بهره ایم بلکه مثل میثم تمّار (با اینکه از مکان قتل خود از قبل با خبر بود) به کوفه مى آید با اینکه مى توانست به مکّه برود در جایى که دست مأموران ابن زیاد به او نرسد، و مثالهاى فراوان دیگر از این قبیل. و همینطور است مسأله قدرت الهى آنان که فقط در موارد اعجاز به آن دست مى زدند و الاّ آنها قادر بودند هرگونه گرفتارى را از خود و شیعیانشان برطرف سازند. بنا بر این آنها بلاتشبیه همچون شخص وکیلى هستند که بدون اجازه موکل خود هیچ کارى نمى کند هرچند که قدرت انجام دادن آن را دارد و الله العالم. |
اختیارات و استفاده از آنها |
البته آنان در دین تصرف ننموده اند هرچند این اختیار را دارند، و شاید به این علت باشد که حکّام جور نیز این اختیار را حق خود ندانند و به وسیله آن در دین تصرف نکنند، و على رغم این تدبیر مى بینیم که باز آنهائیکه بناحق بر مسند جانشینى پیامبر تکیه زده بودند در احکام الهى تصرف نمودند مانند تحریم متعه و حج تمتّع و بدعت گذاشتن نماز تمام در عرفات و موارد دیگر. پس اگر مشاهده مى نمودند پیامبر در احکام الهى دخل و تصرف مىکند، ایشان چه مىکردند؟! جالب اینکه در این زمینه با نسبت کذب دادن به پیامبر احکامى جعل نمودند همچون استحباب بول کردن در مزبله (ادرار نمودن در مکانهائى که زباله جمع مىشود)!! و از همین جهت مى بینیم که گفتند بول کردن در مزبله (محل زباله ها) مستحب است به دلیل نسبت کذبى که به حضرتش دادند. از آنچه گذشت معلوم گردید هفت معناى ولایت در حق آنها ثابت است: آنها علت خلقتند، آنها وسیله خلقتند همچون حضرت عزرائیل که وسیله میراندن است، و اینکه خلقت پاینده به وجود آنهاست. و همینطور در شرع و دین، آنها علت و وسیله و عامل بقاى آن هستند، علاوه بر آن حکومت نیز حق آنان است، و البته این حق حکومت همیشه با انواع دیگر حق تصرف شرعى همراه نمى باشد.
|
1 ـ (فاطمة الزهرا) علامه امینى: صفحه43 چاپ تهران. 2 ـ کمال الدین: ص262 ح1. 3 ـ قبلا گذشت که امام حسین (ع) مى فرماید: (مادرم از من بهتر است) . 4 ـ این حدیث در بسیارى از مصادر مذکور است از جمله منتخب الأثر و غیبت شیخ طوسى و تأویل الآیات و مقتل خوارزمى و فرائد السمطین و تفسیر فرات، مراجعه شود به عوالم العلوم فاطمة الزهراء: ص13 و 14. 5 ـ مدینة المعاجر سید هاشم بحرانى رحمة الله علیه، کما اینکه حدیث دیگرى را نیز نقل مى کند که خداوند متعال مى فرماید: (هذا نُورى... افَضَّلُهُ عَلى جَمیع الأنبِیاءِ...) (این نور من است، و من آن را بر همه پیامبران برترى مى دهم) . این حدیث در کتاب علل الشرایع و مصباح الأنوار ذکر شده، پس به کتاب عوالم العلوم ص61 مراجعه شود، در کتاب لسان المیزان هم چنین آمده است: (لَمّا خَلَقَ الله آدَمَ وَ حَوّاءَ تَبَخْتَرا فى الجَنَّةِ وَ قالَ: مَنْ أَحْسَنُ مِنّا؟ فَبَیْنَما هُما کَذلِکَ اِذهُما بِصُورَةِ جارِیَةٍ لَمْ یُرَ مِثْلُها، لَها نُورٌ شَعْشَعانى یَکادُ یُطفى الأبصارَ قالَ: یا رَبَّ ما هذِهِ؟ قالَ: صُورَةُ فاطِمَةَ...) (هنگامى که خداى متعال آدم و حوا را آفرید، با حالت تبختر و برازندگى در بهشت راه مى رفتند، و مىگفتند: چه کسى از ما دو نفر بهتر است؟ در آن حالت بطور ناخود آگاه با صورت زیباى بانویى که مانندش تا کنون رؤیت نشده بود برخورد نمودند، نور درخشانى داشت که همه دیده ها را به خود جلب مى کرد. گفتند: بار پروردگارا این کیست؟ خداوند تبارک و تعالى فرمود: این صورت فاطمه است...). کتاب (بهجة قلب المصطفى) ، صفحه76 . 6 ـ نه فقط از نظر مادى و جسمى بلکه از نظر روحى نیز چنین است. 7 ـ دلائل الامامة طبرى: ص28 چاپ نجف اشرف. 8 ـ کتاب بغداد: ج1 ص259. 9 ـ تأویل الآیات: ج2 ص509. 10 ـ کتاب الاربعون ابن ابى فوارس به نقل از عوالم: صفحه17 و18 و نظیر این گونه روایات بسیار است، مى توان به کتاب کشف الغمه: ج1 ص454 و منتخب الأثر و غیبت شیخ طوسى و تأویل الآیات و مقتل خوارزمى مراجعه نمود. و نظیر آن در کتاب علل الشرایع و دلائل الامامة نیز دیده مى شود. 11 ـ عوالم صفحه16، 17، 28 و در کتاب فرائد السمطین از ابو هریرة چنین نقل شده است: (هنگامى که خداى متعال آدم را آفرید و از روح خود دراو دمید، به جانب عرش نظرى افکند، ناگاه انوار خمسه طیّبه در حالى که در رکوع و سجود بودند چشمان او را خیره کرد...) و نظیر همین روایت در کتاب عوالم فاطمه زهرا (س) صفحه22 از کتاب کمال الدین و صفحه24 از کتاب کافى نقل شده است. با توجّه به این موضوع که سبقت در آفرینش دلیل بر افضلیت است، به دلیل قاعده امکان اشرف که در معقول ثابت شده است. 12 ـ عبقات الانوار مجلد حدیث سفینه، و مخفى نماند که به برکت پنج نور مقدّس، حضرت نوح (ع) و یارانش نجات پیدا کردند. 13 ـ بحار الانوار: ج52 ص84. 14 ـ سوره طه: آیه115. 15 ـ مناقب ابن شهر آشوب. 16 ـ بحار الانوار: ج22 ص492. 17 ـ ارشاد: ص232 چاپ بیروت. 18 ـ به صفحه7 همین کتاب مراجعه شود. 19 ـ بحار الانوار: ج14 ص 349 ح12 باب24 . 20 ـ وسائل الشیعه: ج15 ص10. 21 ـ احتمال دارد که مراد از خوشروئى خوش اخلاقى و گشاده روئى باشد نه زیبائى ظاهر. 22 ـ نهج الفصاحه: چاپ تهران، ص448 ح2111 . 23 ـ نهج البلاغة: کلمات قصار، شماره371 . 24 ـ سوره نور: آیه32 . 25 ـ دلائل الامامه طبرى: چاپ نجف، ص49 و مسند فاطمة: چاپ تهران، ص42 و بحار الانوار: ج43 ص28. 26 ـ روضة الواعظین: ص181، چاپ قم. 27 ـ مناقب شهر آشوب: چاپ قم 343/3؛ و بحار الأنوار: ج43 ص86. 28 ـ وسائل الشیعه: ج8 ص490. 29 ـ سوره بقره: آیه253 . 30 ـ سوره اسراء: آیه21 . 31 ـ سوره رعد: آیه4 . 32 ـ سوره احزاب: آیه21 . 33 ـ نهج البلاغه، خطبه160 . 34 ـ سوره آل عمران: آیه169 . 35 ـ بحار الانوار: ج6 ص207. 36 ـ بحار الانوار: ج99 ص103. 37 ـ سوره الانبیاء: آیه30. 38 ـ سوره روم: آیه19 . 39 ـ سوره مجادله: آیه12 . 40 ـ سوره انعام: آیه75 . 41 ـ سوره یوسف: آیه94 . 42 ـ سوره احزاب: آیه45 ـ 46. 43 ـ حذف قیود دال بر عمومیّت است. 44 ـ سوره نساء: آیه41 . 45 ـ سوره نساء: آیه 42. 46 ـ بحار الانوار: ج56 ص163. 47 ـ بحار الانوار: ج25 ص347 و در آنجا علامه مجلسى مى فرماید: روایات فراوانى به این مضمون رسیده است. 48 ـ سوره طه: آیه17. |
سل به اولیاى الهى، موجب شرک و مایه بدعت است؟
پاسخ: «توسل» موجود گرانمایه ای را جهت نیل به مقام قرب الهی، بین خود و خدا وسیله قرار دادن است.
ابن منظور در لسان العرب مى گوید:
«توسّل إلیه بکذا، تقرّب إلیه بحرمة آصرةٍ تعطفه علیه».[1]
با فلان موجود به وی متوسل شد؛ یعنی: به وسیله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب می کند، به وی نزدیک گردید.
قرآن مجید می فرماید:
ای مؤمنان، پرهیزکار باشد و به سوی خدای بزرگ، وسیله فراهم سازید و در راه او مبارزه کنید، باشد که رستگار گردید.[2]
جوهری در «صحاح اللّغه» «وسیله» را این گونه تعریف مى کند:
«الوسیلة ما یتقرّب به إلی الغیر».
وسیله عبارت است از آنچه با آن به دیگری تقرّب می جوییم.
بنابراین، موجود ارزشمندی که به او متوسل می شویم، گاهی اعمال شایسته و پرستش خالصانه خداوند است که به عنوان وسیله نیرومندی ما را به پروردگار جهان نزدیک می سازد و گاه یک انسان برومند که در نزد خدای بزرگ، از مقام و احترام ویژه ای برخوردار است.
اقسام توسل
توسل را می تواند به سه قسم تقسیم نمود:
1- توسل به اعمال صالح؛ چنانکه جلال الدین سیوطی در ذیل آیه شریفه «وابتغوا إلیه الوسیلة»؛ چنین روایت کرده:
قتادة در مورد آیه «وابتغوا الیه الوسیلة» می گوید: با اطاعت خدا و عملی که مورد خشنودی وی باشد، به پروردگار نزدیک شود[3].
2- توسل به دعای بندگان شایسته، چنانکه قرآن کریم، از زبان برادران یوسف چنین حکایت می کند:
«(فرزندان یعقوب به پدر خویش) گفتند: ای پدر، از خدای بزرگ، بخشش گناهان ما را بخواه که ما در اشتباه به سر مى بردیم. (یعقوب) گفت: به زودی از پروردگار خود، برای شما طلب بخشش می نمایم که او بسیار آمرزنده ومهربان است.»[4]
از آیه یاد شده به روشنی معلوم می گردد که فرزندان یعقوب به دعا و استغفار پدر خویش متوسّل گردیدند و آن را وسیله بخشودگی خود دانستند و حضرت یعقوب پیامبر نیز، نه تنها به توسل آنان اعتراض نکرد، که به آنها وعده دعا و استغفار هم داد.
3- توسل به شخصیت های آبرومند معنوی که در نزد خدا از مقام و حرمت خاصی برخوردارند، به منظور نیل به مقام قرب الهی.
این نوع توسل نیز از صدر اسلام مورد پذیرش و رفتار صحابه پیامبر بوده است.
اینک در پرتو احادیث و رفتار صحابه رسول خدا و بزرگان جهان اسلام، دلائل این مسأله را از نظر می گذرانیم:
1- احمد بن حنبل درمسند خود از عثمان بن حنیف، چنین روایت می کنند:
«مردی نابینا نزد پیامبر گرامی آمد و گفت: از خدا بخواه تا مرا عافیت بخشد. پیامبر فرمود: اگر مى خواهی دعا نمایم و اگر مایل هستی به تأخیر می اندازم و این بهتر می باشد. مرد نابینا عرض کرد: دعا بفرما. پیامبر گرامی او را فرمان داد تا وضو بگیرد و در وضوی خود دقّت نماید و دو رکعت نماز بگذارد و این چنین دعا کند:
پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به وسیله محمد، پیامبر رحمت به تو روی آورم. ای محمد من در مورد نیازم به وسیله تو به پروردگار خویش متوجه می شوم تا حاجتم را برآورده فرمایی. خدیا! او را شفیع من گردان».[5]
درستی این روایت، مورد اتفاق محدّثان است بطوری که حاکم نیشابوری در مستدرک، پس از نقل حدیث یاد شده، آن را به عنوان حدیث صحیح توصیف می کند و ابن ماجه نیز به نقل از ابواسحاق می گوید: «این روایتی صحیح است» و ترمذی در کتاب «ابوال الادعیه» صحّت این روایت را تأیید می نماید. و «محمد نسیب الرفاعی» نیز در کتاب «التوصّل إلی حقیقة التوسّل» می گوید:
«تردیدی نیست که این حدیث، صحیح و مشهور است ... و در این روایت، ثابت شده است که با دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله بینایی آن مرد نابینا، به وی بازگشت».[6]
از این روایت به خوبی روشن می شود که توسل به پیامبر گرامی، به منظور برآورده شدن نیاز به وسیله وی، جایز است، بلکه رسول خدا آن مرد نابینا را فرمان داد تا آنگونه دعا کند. و با وسیله قرار دادن پیامبر بین خود و خدا، از پروردگار جهان درخواست نماید. و این معنا همان توسل به اولیای الهی و عزیزان درگاه خداوند است.
2- ابو عبدالله بخاری در صحیح خود می گوید:
«هرگاه قحطی رخ می داد، عمر بن خطاب به وسیله عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه وآله طلب باران می نمود و می گفت: خدایا! در زمان حیات پیامبر به او متوسل می شدیم و باران رحمت خود را بر ما نازل می فرمودی. اکنون به عموی پیامبر به سوی تو متوسل می شویم تا ما را سیراب کنی. و سیراب می شدند».
3- مسأله توسل به اولیای خدا بقدری معمول و رایج بوده که مسلمانان صدر اسلام نیز در اشعار خود، پیامبر را وسیله بین خود و خدا معرفی می نمودند:
سواد بن قارب برای پیامبر گرامی، قصیده ای سرود و در لابلای ابیات آن چنین گفت:
«گواهی می دهم که پروردگاری جز خدا نیست و تو بر هر پنهان و پوشیده ای امینی و گواهی می دهم که تو _ ای فرزند گرامیان و پاکان _ در میان دیگر پیامبران، نزدیک ترین وسیله به سوی خدا هستی.»[7]
در عین حال که پیامبر گرامی این شعر را از سواد بن قارب شنید، ولی هرگز وی را از چنین سخنی باز نداشت و او را به شرک و بدعت متهم نساخت.
شافعی نیز در دو بیتی که می آوریم، به این حقیقت اشاره می کند:
«خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند و امیدوارم که به خاطر آنان، نامه عملم به دست راست من داده شود».[8]
گرچه روایات رسیده پیرامون جواز توسل به اولیای الهی، فراوان است، لیکن در پرتو روایات یادشده، مسأله توسل و مطلوب بودن آن از دیدگاه سنت پیامبر و روش صحابه و دانشمندان بزرگ اسلامی، روشن می گردد و نیازی به اطاله سخن نیست.
با این بیان، بی پایگی گفتار آنان که توسل به عزیزان درگاه خدا را شرک و بدعت دانسته اند، به ثبوت می رسد.
[1] - لسان العرب، ج11، ص724.
[2] - مائده: 34
[3] - درالمنثور، ج2، ص280، در ذیل آیه یاد شده.
[4] - یوسف: 7-8.
[5] - مسند احمد بن حنبل، ج4، ص138، بخش روایات عثمان بن حنیف.
[6] - التوصل إلی حقیقة التوسل، ص158، ط1، بیروت.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لاَ یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ وَ لاَ یُحْصِی نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ وَ لاَ یُؤَدِّی حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ اَلَّذِی لاَ یُدْرِکُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ وَ لاَ یَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ اَلَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ اَلرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ اَلْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ اَلصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ کَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَکَاتِ وَ اَلْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً بِلاَ رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اِسْتَفَادَهَا وَ لاَ حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اِضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ اَلْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ اَلْهَوَاءِ فَأَجْرَى فِیهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَیَّارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّیحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِیقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِیقٌ ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا فَأَمَرَهَا بِتَصْفِیقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِیَهُ إِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکَامُهُ فَرَفَعَهُ فِی هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَکْفُوفاً وَ عُلْیَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْکاً مَرْفُوعاً بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا وَ لاَ دِسَارٍ یَنْظِمُهَا ثُمَّ زَیَّنَهَا بِزِینَةِ اَلْکَوَاکِبِ وَ ضِیَاءِ اَلثَّوَاقِبِ وَ أَجْرَى فِیهَا سِرَاجاً مُسْتَطِیراً وَ قَمَراً مُنِیراً فِی فَلَکٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِیمٍ مَائِرٍ خلق الملائکة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لاَ یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لاَ یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لاَ یَسْأَمُونَ لاَ یَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُیُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْیَانِ وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْیِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِی اَلْأَرَضِینَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْیَا أَعْنَاقُهُمْ وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْکَانُهُمْ وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَکْتَافُهُمْ نَاکِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ مَضْرُوبَةٌ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ لاَ یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِیرِ وَ لاَ یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِینَ وَ لاَ یَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاکِنِ وَ لاَ یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بِالنَّظَائِرِ صفة خلق آدم علیه السلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِینَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِیَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَایِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِکَةَ وَدِیعَتَهُ لَدَیْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیَّتِهِ إِلَیْهِمْ فِی اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِیَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَیْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِیَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ فَقَالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا عَیْشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ فَبَاعَ اَلْیَقِینَ بِشَکِّهِ وَ اَلْعَزِیمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِیَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّیَّةِ اختیار الأنبیاء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِیغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ کَثْرَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِکَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ مبعث النبی إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِیِّینَ مِیثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اِسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَى غَیْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ص لِقَاءَهُ وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْیَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً ص وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلاً بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ القرآن و الأحکام الشرعیة کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی اَلْکِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِی اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِی اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی اَلْکِتَابِ تَرْکُهُ وَ بَیْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبِیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ و منها فی ذکر الحج وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِی جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ یَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ یَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِکَتِهِ اَلْمُطِیفِینَ بِعَرْشِهِ یُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ یَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِینَ حَرَماً فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ وِفَادَتَهُ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلَّهِ عَلَى اَلنَّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ اَلْعالَمِینَ
[ 29 ]
1
خطبهاى از آن حضرت ( ع )
در این خطبه ، سخن از آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم ( ع ) است .
حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنایش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهایش عاجز آیند و کوشندگان هر چه کوشند ، حق نعمتش را آنسان که شایسته اوست ، ادا کردن نتوانند . خداوندى ، که اندیشههاى دور پرواز او را درک نکنند و زیرکان تیزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهایتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان یافت ، که در زمان نگنجد و مدت نپذیرد . آفریدگان را به قدرت خویش بیافرید و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخرههاى کوهساران ، زمینش را از لرزش بازداشت .
اساس دین ، شناخت خداوند است و کمال شناخت او ، تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او ، یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شایبه و آمیزهاى و ، پرستش او زمانى از هر شایبه و آمیزهاى پاک باشد که از ذات او ، نفى هر صفت شود زیرا هر صفتى گواه بر این است که غیر از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر این است که غیر از صفت خود است .
[ 31 ]
هرکس خداوند سبحان را به صفتى زاید بر ذات وصف کند ، او را به چیزى مقرون ساخته و هر که او را به چیزى مقرون دارد ، دو چیزش پنداشته و هر که دو چیزش پندارد ، چنان است که به اجزایش تقسیم کرده و هر که به اجزایش تقسیم کند ،
او را ندانسته و نشناخته است . و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست ، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد ، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است .
خداوند همواره بوده است و از عیب حدوث ، منزه است . موجود است ، نه آنسان که از عدم به وجود آمده باشد ، با هر چیزى هست ، ولى نه به گونهاى که همنشین و نزدیک او باشد ، غیر از هر چیزى است ، ولى نه بدان سان که از او دور باشد . کننده کارهاست ولى نه با حرکات و ابزارها . به آفریدگان خود بینا بود ، حتى آن زمان ، که هنوز جامه هستى بر تن نداشتند . تنها و یکتاست زیرا هرگز او را یار و همدمى نبوده که فقدانش موجب تشویش گردد . موجودات را چنانکه باید بیافرید و آفرینش را چنانکه باید آغاز نهاد . بىآنکه نیازش به اندیشهاى باشد یا به تجربهاى که از آن سود برده باشد یا به حرکتى که در او پدید آمده باشد و نه دل مشغولى که موجب تشویش شود . آفرینش هر چیزى را در زمان معینش به انجام رسانید و میان طبایع گوناگون ،
سازش پدید آورد و هر چیزى را غریزه و سرشتى خاص عطا کرد . و هر غریزه و سرشتى را خاص کسى قرار داد ، پیش از آنکه بر او جامه آفرینش پوشد ، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پیچ و خم هر کارى را مىدانست .
آنگاه ، خداوند سبحان فضاهاى شکافته را پدید آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازین را بیافرید و در آن آبى متلاطم و متراکم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سختوزنده توفانزاى نهاد . و فرمان داد ، که بار خویش بر پشت استوار دارد و نگذارد که فرو ریزد ، و در همان جاى که مقرر داشته بماند . هوا در زیر آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جریان یافت . [ و تا آن آب در تموج آید ] ، باد دیگرى بیافرید و این باد ، سترون بود که تنها کارش ، جنبانیدن آب بود . آن باد همواره در وزیدن بود وزیدنى تند ، از جایگاهى دور و ناشناخته . و فرمانش داد که بر آن آب موّاج ،
[ 33 ]
وزیدن گیرد و امواج آن دریا برانگیزد و آنسان که مشک را مىجنبانند ، آب را به جنبش واداشت . باد به گونهاى بر آن مىوزید ، که در جایى تهى از هر مانع بوزد . باد آب را پیوسته زیر و رو کرد و همه اجزاى آن در حرکت آورد تا کف بر سر برآورد ،
آنسان که از شیر ، کره حاصل شود . آنگاه خداى تعالى آن کفها به فضاى گشاده ، فرا برد و از آن هفت آسمان را بیافرید . در زیر آسمانها موجى پدید آورد تا آنها را از فرو ریختن باز دارد . و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بىهیچ ستونى که بر پایشان نگه دارد یا میخى که اجزایشان به هم پیوسته گرداند . سپس به ستارگان بیاراست و اختران تابناک پدید آورد و چراغهاى تابناک مهر و ماه را بر افروخت ، هر یک در فلکى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرک .
سپس ، میان آسمانهاى بلند را بگشاد و آنها را از گونهگون فرشتگان پر نمود .
برخى از آن فرشتگان ، پیوسته در سجودند ، بىآنکه رکوعى کرده باشند ، برخى همواره در رکوعند و هرگز قد نمىافرازند . صف در صف ، در جاى خود قرار گرفتهاند و هیچ یک را یاراى آن نیست که از جاى خود به دیگر جاى رود . خدا را مىستایند و از ستودن ملول نمىگردند . هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندامهایشان سستى نگیرد و غفلت فراموشى بر آنان چیره نگردد .
گروهى از فرشتگان امینان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مىرسانند و آنچه مقدر کرده و مقرر داشته ، به زمین مىآورند و باز مىگردند . گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اویند . شمارى از ایشان پایهایشان بر روى زمین فرودین است و گردنهایشان به آسمان فرازین کشیده شده و اعضاى پیکرشان از اقطار زمین بیرون رفته و دوشهایشان آنچنان نیرومند است که توان آن دارند که پایههاى عرش را بر دوش کشند . از هیبت عظمت خداوندى یاراى آن ندارند که چشم فرا کنند ، بلکه ، همواره ، سر فروهشته دارند و بالها گرد کرده و خود را در آنها پیچیدهاند . میان ایشان و دیگران ، حجابهاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پردههاى قدرت کشیده شده است . هرگز پروردگارشان را در عالم خیال و توهم تصویر نمىکنند و به صفات مخلوقات متصفش نمىسازند و در مکانها محدودش نمىدانند و براى او همتایى نمىشناسند و به او اشارت نمىنمایند .
[ 35 ]
هم از این خطبه [ در صفت آفرینش آدم ( علیه السلام ) ] آنگاه خداى سبحان ، از زمین درشتناک و از زمین هموار و نرم و از آنجا که زمین شیرین بود و از آنجا که شورهزار بود ، خاکى بر گرفت و به آب بشست تا یکدست و خالص گردید . پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پیکرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالینه . و تا مدتى معین و زمانى مشخص سختش گردانید . آنگاه از روح خود در آن بدمید . آن پیکر گلین که جان یافته بود ، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با اندیشهاى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهایى که چون ابزارهایى به کارشان گیرد و نیروى شناختى که میان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بویها و رنگها و چیزها را دریابد . معجونى سرشته از رنگهاى گونهگون .
برخى همانند یکدیگر و برخى مخالف و ضد یکدیگر . چون گرمى و سردى ، ترى و خشکى [ و اندوه و شادمانى ] . خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آنها سپرده بود ، طلب داشت و عهد و وصیتى را که با آنها نهاده بود ، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند .
پس ، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنید . همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کردن سر بر تافت . گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چیره شده بود . بر خود ببالید که خود از آتش آفریده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالین آفریده شده بود ، خوار و حقیر شمرد . خداوند ابلیس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کیفرش دهد و تا آزمایش و بلاى او به غایت رساند و آن وعده که به او داده بود ، به سر برد . پس او را گفت که تو تا روز رستاخیز از مهلت داده شدگانى .
آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد ، سرایى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جایگاهى همه ایمنى . و از ابلیس و دشمنىاش برحذر داشت . ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشین نیکان دید ، بر او رشک برد . آدم یقین خویش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گرایید و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشیمانى و حسرت بدل شد . ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خویش به
[ 37 ]
او بیاموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند . لیکن نخست او را به این جهان بلا و محنت و جایگاه زادن و پروردن فرو فرستاد .
خداوند سبحان از میان فرزندان آدم ، پیامبرانى برگزید و از آنان پیمان گرفت که هر چه را که به آنها وحى مىشود ، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند ، به هنگامى که بیشتر مردم ، پیمانى را که با خدا بسته بودند ، شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و براى او در عبادت شریکانى قرار داده بودند و شیطانها از شناخت خداوند ، منحرفشان کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندى بریده بودند . پس پیامبران را به میانشان بفرستاد . پیامبران از پى یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از یاد بردهاند ، فرا یاد آورند و از آنان حجّت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگیزند . و نشانههاى قدرتش را که بر سقف بلند آسمان آشکار است به آنها بنمایانند و هم آنچه را که بر روى زمین است و آنچه را که سبب حیاتشان یا موجب مرگشان مىشود به آنان بشناسانند و از سختیها و مرارتهایى که پیرشان مىکند یا حوادثى که بر سرشان مىتازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پیامبران ، بىنصیب نساخت بلکه همواره بر آنان ، کتاب فرو فرستاد و برهان و دلیل راستى و درستى آیین خویش را بر ایشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پیش پایشان بگشود . پیامبران را اندک بودن یاران ، در کار سست نکرد و فراوانى تکذیب کنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى که پیشین بودند ، نام پیامبرانى را که زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را که پسین بودند ، به پیامبران پیشین شناسانده بود .
قرنها بدین منوال گذشت و روزگاران سپرى شد . پدران به دیار نیستى رفتند و فرزندان جاى ایشان بگرفتند و خداوند سبحان ، محمد رسول اللّه ( صلى اللّه علیه و آله ) را فرستاد تا وعده خود برآورد و دور نبوّت به پایان برد . در حالى که از پیامبران برایش پیمان گرفته شده بود . نشانههاى پیامبرىاش آشکار شد و روز ولادتش با کرامتى عظیم همراه بود . در این هنگام مردم روى زمین به کیش و آیین پراکنده بودند
[ 39 ]
و هر کس را باور و عقیدت و آیین و رسمى دیگر بود : پارهاى خدا را به آفریدگانش تشبیه مىکردند . پارهاى او را به نامهایى منحرف مىخواندند و جماعتى مىگفتند که این جهان هستى ، آفریده دیگرى است . خداوند به رسالت محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) آنان را از گمراهى برهانید و ننگ جهالت از آنان بزدود .
خداوند سبحان ، مرتبت قرب و لقاى خود را به محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) عطا کرد و براى او آن را پسندید که در نزد خود داشت . پس عزیزش داشت و از این جهان فرودین که قرین بلا و محنت است ، روى گردانش نمود و کریمانه جانش بگرفت . درود خدا بر او و خاندانش باد .
محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز در میان امّت خود چیزهایى به ودیعت نهاد که دیگر پیامبران در میان امّت خود به ودیعت نهاده بودند زیرا هیچ پیامبرى امّت خویش را بعد از خود سرگردان رها نکرده است ، بىآنکه راهى روشن پیش پایشان گشوده باشد یا نشانهاى صریح و آشکار براى هدایتشان قرار داده باشد . محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز کتابى را که از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود ، در میان شما نهاد ، کتابى که احکام حلال و حرامش در آن بیان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود . معلوم داشته که چه کارهایى مباح است و چه کارهایى واجب یا حرام . خاص و عام چیست و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقید و محکم و متشابه آن را آشکار ساخته . هر مجملى را تفسیر کرده و گره هر مشکلى را گشوده است . و نیز چیزهایى است که براى دانستنش پیمان گرفته شده و چیزهایى است که به نادانستنش رخصت داده شده . احکامى است که در کتاب خدا به وجوب آن حکم شده و در سنت ، آن حکم نسخ گشته و احکامى است که در سنت ، به وجوب آن تاکید شده ولى در کتاب به ترکش رخصت داده شده و نیز اعمالى است که چون زمانش فرازآید ، واجب و چون زمانش سپرى گردد ، وجوبش زایل شود . و در باب امورى که ارتکاب آن گناه کبیره است و خدا به کیفر آن ، وعید آتش دوزخ داده و امورى که ارتکاب آن گناه صغیره است و مستوجب غفران و آمرزش اوست و امورى که اندک آن هم پذیرفته آید و هر کس مخیر است که بیش از آن هم به جاى آورد .
[ 41 ]
و از این خطبه [ در ذکر حج ] خداوند ، حج خانه خود را بر شما واجب گردانید و خانه خود را قبلهگاه مردم ساخت . مردم با شوق تمام ، آنسان که ستوران به آبشخور روى نهند و کبوتران به آشیانه پناه برند ، بدان درآیند . خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف کنند . و از میان بندگان خود کسانى را برگزید تا صلاى دعوت او شنیدند و اجابت کردند و سخن حق تصدیق نمودند و در آنجا پاى نهادند که پیامبرانش نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند که گرد عرشش طواف مىکنند و در این سودا که سرمایهشان عبادت اوست ، سود فراوان حاصل کردند و تا به میعاد آمرزش او دست یابند بر یکدیگر پیشى جستند . خداوند ، سبحانه و تعالى ، حج را نشانه و علامت اسلام قرار داد و کعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فریضتى واجب ساخت و حقش را واجب گردانید و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت : « براى خدا حج آن خانه بر کسانى که قدرت رفتن به آن داشته باشند ، واجب است و هر که راه کفر پیش گیرد بداند که خدا از جهانیان بىنیاز است » ( 1 ) .
امروز روز غدیر است و چنین روزى به فرمایش معصومین (علیهم السلام) عظیم ترین عید در اسلام است. در بیشتر تفاسیر قرآن و کتاب هاى روایى ماجراى غدیر آمده است(2).
غدیر واقعه سرنوشت ساز و مهمى در تاریخ پیامبر خداست. کم و بیش انسان ها اسم غدیر
را شنیده اند. اما باید بدانیم که بسیارى از جمعیت جهان هنوز اسم غدیر را نشنیده
اند، و ماجراى غدیر را نمى دانند. بزنطى که از خوبان اصحاب معصومین (علیهم
السلام)است از حضرت رضا (علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «لو عرف الناس فضل
هذا الیوم بحقیقته لصافحتهم الملائکة فی کلّ یوم عشر مرّات(3)؛ اگر مردم حقیقت این
روز را چنان که باید مى شناختند، هر آینه فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مى
کردند».
غیر از روز غدیر در جایى یا مناسبتى نیست که ملائکه با انسان ها مصافحه
کنند. روایت دیگرى نداریم که ملائکه به مناسبتى روزى ده بار با انسان مصافحه
کنند، مگر در مسئله غدیر.
ملائکه موجودات معمولى نیستند. و قرآن درباره ملائکه فرموده است: «لاَّ یَعْصُونَ
اللَّهَ(4)؛ مرتکب معصیت خدا نمى شوند».
ملائکه عصمت دارند، ولى مرتبه عصمت آنها پایین تر از مرتبه عصمت چهارده معصوم
(علیهم السلام) است. این که این موجودات به دور از پلیدى و گناه، با غدیرشناسان
مصافحه، و از آنان تجلیل مى کنند به این دلیل است که محبت خود را به آنان اعلام
کنند. اگر این اتفاق براى ما ماهى یک بار یا سالى یک بار یا حتى در طول عمرمان فقط
یک بار بیفتد، مایه بسى افتخار است، چه رسد به روزى ده بار. ارحام و بستگان شاید
سالى یک بار به دیدن شما بیایند و با شما مصافحه کنند. اگر علاقه بیشتر باشد ماهى
یک
بار، هفته اى یک بار، و در نهایت اگر علاقه خیلى بیشتر باشد روزى یک بار؛ اما
این چه علاقه فوق العاده اى است که فرشتگان را وامى دارد تا روزى ده بار غدیریان و
غدیرشناسان را تحیّت بگویند.
از سوى دیگر این تکریم و بزرگداشت دربرابر عمل نیست بلکه به پاس نوعى
معرفت و دانستن ارج و فضیلت غدیر صورت مى گیرد. عمل مرتبه بعد از معرفت
قرار مى گیرد. این مقدمه عمل است. ما چرا به مرجع تقلید احترام مى گذاریم؟
براى این که شخص عالم ارزش دارد. هرچند به او احتیاج نداشته باشیم و مقلد او
نباشیم، چون عالم دین است ارزش دارد.
در بعضى از زیارتنامه ها آمده است کسى که امام حسین را زیارت کند ارواح انبیاء با
آن شخص مصافحه مى کنند، اما مصاحفه ملائکه آن هم روزى ده بار یک استثناست.
حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: «و إنّا لأُمراءُ الکلام(5)؛ ما ] مُلک [ سخن را
امیرانیم». حضرت رضا (علیه السلام) اینجا نفرموده اند: «إن عرف الناس» یا «إذا
عرف الناس»، بلکه فرمودند: «لو عرف الناس». در کتاب هاى ادبیات مى گویند «لو»
حرف شرط است و در جایى به کار مى رود که نسبت به انتفاء شرط قطع داشته باشیم. هم
چنین قید «بحقیقته» نیز در کلام حضرت آمده است. فضیلت غدیر یک حقیقت فوق العاده
ژرف است و شاید جز خدا و کسانى که خدا بخواهد از حقیقت بلند غدیر آگاهى نداشته
باشند.
این روایت را با روایات دیگر جمع مى کنیم تا معناى غدیر روشن تر شود. به عنوان مثال
در روایت آمده است که اگر مانع امیرمؤمنان (علیه السلام) نمى شدند، و آن حضرت مى
توانستند در این سى سال از عمر مبارکشان درست کار کنند «أقام کتاب الله کلّه و
الحق کُلّه(6)؛ تمام کتاب خدا و تمام حق را برپا مى داشت». یک جزء از کتاب خدا
«أقیموا الصلاة» است یک جزء آن «آتو الزکاة» است. یک قسمت آن حج است و یک قسمت هم «خَلَقَ لَکُم مَّا فِى الاَْرْضِ جَمِیعًا(7)؛ تمام آنچه روى زمین است براى شما
آفرید». همه اینها را را امیرمؤمنان (علیه السلام) اقامه مى کردند. در آیه شریفه
آمده است: «لاََکَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم(8)؛ در آن صورت از
روى سر و زیر پاهایشان روزى مى خوردند». آن وقت دیگر روى کره زمین حتى یک گرسنه و
یا بیچاره پیدا نمى شد. 25 سال امیرمؤمنان (علیه السلام) را که غدیر متعلق به اوست
خانه نشین کردند و با این کار درِ گنجینه هاى زمین و آسمان را بر مردم بستند.
پیامبرخدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در روز غدیر از جانب خدا مأموریت یافتند که
على بن ابى طالب (علیه السلام) را به عنوان مولاى مردم معرفى کنند: «یَـأَیُّهَا
الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ(9)؛ اى رسول، آنچه از جانب
خدا بر تو نازل شده ( یعنى مسئله غدیر) را به گوش همه برسان.» کنار نهادن
امیرمؤمنان (علیه السلام) ظلم تاریخ است که از روز غدیر شروع شده و تا به امروز
ادامه دارد. اگر یک نفر شب را گرسنه به صبح رساند براى آن است که آن ظلم هم چنان
ادامه دارد. حضرت امیر (علیه السلام) چهار سال حکومت کرد و اگر آن چهار سال با
حکومت هاى امروزى مقایسه شود معلوم مى شود که عدالت چیست و على کیست. امروزه در
دنیاى شرق و غرب به دروغ شعار آزادى مى دهند، ولى هزاران نفر بى گناه کشته مى شوند
و میلیون ها نفر در زندان هاى حاکمان بى هیچ گناهى هم چنان اسیرند و میلیون ها
انسان تشنه و گرسنه و بیمارند. علت العلل همه این نابسامانى ها و پریشانى ها آن است
که مسیر غدیر در 1400 سال پیش عوض شد.
یکى از خوارج نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) آمد و به حضرت عرض کرد: «إتّق الله
فإنّک میّت(10)؛ از خدا بترس، چرا که روزى مى میرى». در آن زمان امام على (علیه
السلام) ریاست بزرگ ترین کشور را دارا بود، ولى با این قبیل معترضان با مهربانى
برخورد مى کرد. این آموزه ناب را باید با ارزش ها و هنجارهاى حاکمان امروز مقایسه
کرد. یکى از خلفا اعلام کرد اگر کسى به من بگوید: «اِتّق الله» گردنش را مى زنم !
به نام خلیفه رسول خدا این گونه با مردم عمل مى کردند. حضرت امیر «مع القرآن» است
ولى آنها ضد قرآنند. امروزه در دنیا چه کسى مى تواند چنین سخنى را به یک مسئول کوچک
بگوید، چه برسد به مسئول بزرگ؟ در دنیا قانونى وضع مى شود که اگر به فلان کس اهانت
کردند جرم دارد. اینها کجا و آن روش و سلوک حضرت کجا؟ از زمین تا آسمان بین این دو
روش فاصله هست.
«لاَقام کتاب الله کلّه» در این کلمه «کلّه» یک دنیا مطلب نهفته است. قسمت هایى
از قرآن هست که همه به آن عمل مى کنند و در مقابل، بخش هایى از آن مورد اهمال و بى
مهرى قرار گرفته است. قرآن یهودى ها را به این دلیل که گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْض
وَنَکْفُرُ بِبَعْض(11)؛ بعضى را مى پذیریم بعضى را نمى پذیریم». نکوهش کرده است.
وقتى همه اجزاى بدن این انسان، اعم از قلب، خون، اعصاب و غیره سالم باشد انسان مى
تواند راه برود و کار کند، اما اگر بعضى از اجزاى بدن سالم باشد نه فقط مفید نیست
بلکه وبال هم هست. اگر چشم زیبا و سالمى را درآورند و آن را روى میزى بگذارند بعد
از دو روز فاسد مى شود. چشمى خوب و مفید است که ضمن مجموعه اندام و متصل به اعصاب و
داراى روح باشد دین خدا نیز چنین است. زمانى مى توان از دین نهایت بهره را برد که
همه آن به عنوان یک مجموعه کامل ( کل مرکّب) مورد استفاده قرار گیرد.
حضرت امیر (علیه السلام) با اینکه خلیفه رسول خداست در عین حال تابع محض پیامبر
اسلام است. در تاریخ آمده است موقعى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ریاست
عامه مسلمانان را داشت و على (علیه السلام) خلیفه او بود چادر فاطمه زهرا (علیها
السلام) سیزده وصله داشت. امیرمؤمنان با بیت المال مسلمانان همان گونه رفتار کرد،
که رسول خدا رفتار مى کرد، ولى عمر اموال مردم را از سالى به سال دیگر نگه مى داشت.
در تاریخ نوشته اند خمس آفریقا را که آوردند عثمان همه را یک جا به مروان داد. از
این مبلغ که شاید میلیون ها درهم و دینار بوده چیزى به دست مسلمانان دیگر نرسید. و
این کار مورد اعتراض ابوذر و عمار واقع شد که درپى آن ابوذر را به ربذه تبعید کردند
و عمار را آن قدر شکنجه دادند تا مریض شد. فرق غدیر و غیر غدیر این جا معلوم مى
شود.
غدیر چشمه جوشان مهر و عدالت است. على (علیه السلام) که خود ملاک حق است، در خصوص
شخصى که به او ناسزا گفته است به این آیه عمل نمى کند: «فَمَنِ اعْتَدَى
عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ(12)؛ هرکس به شما
تجاوز کرد بر او همان گونه تعدى کنید». على نمى گوید به من توهین شده و در نتیجه
به اسلام و پیامبر توهین شده است، چون من اولى الامر هستم، بلکه بنا به سفارش قرآن
او را عفو مى کند. «وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى(13)؛ اگر عفو کنید به تقوا
نزدیک تر است». اگر امیرمؤمنان بعد از پیامبر سى سال حاکم مى شد و راهنمایى
مسلمانان را به دست مى گرفت، این اخلاق به عنوان اخلاق حاکمان رواج پیدا مى کرد و
ما امروز گرفتار این حاکمان نبودیم.
نوشته اند مساحت خانه هارون عباسى شانزده کیلومتر مربع بود، در حالى که دختران امام
موسى بن جعفر (علیهما السلام)، دختران پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، یک
چادر نماز بیشتر نداشتند و باید صبر مى کردند و یکى یکى نماز مى خواندند.
شخصى به کوفه آمد و به یکى از مسلمان ها گفت: رئیس شما چه کسى است؟ خانه
امیرمؤمنان را نشان دادند. خانه امام على (علیه السلام) را که از نزدیک دید گفت:
اثاث و خانه شما همین است؟ امام فرمودند: اثاث هاى دیگر را به آن خانه فرستادم(14).
آن شخص بیرون آمد و از مردم پرسید: خانه دیگر امیرمؤمنان کجاست؟ گفتند: خانه دیگرى
ندارد. خانه اش همین است که دیدى. گفت: خودش فرمود: وسائل و اثاثیه را به خانه دیگر
فرستادم. گفتند: مقصودش خانه آخرت است. ولى در تاریخ مدینه(15)، که قبل از طبرى
نوشته شده، آمده است که ابوبکر وقتى که مرد سه باب خانه داشت.
در روایتى آمده است حضرت امیر (علیه السلام) در زمان حکومتشان از محله اى عبور مى
کردند که عده اى از کودکان مکتب خانه با حضرت برخورد کردند، و نوشته هاى خود را به
حضرت نشان دادند و گفتند: یا امیرمؤمنان، کدام یک از اینها زیباتر است؟ فرمود: «أما إنها حکومة و الجور فیها کالجور فی الحکم(16)؛ همانا این کار قضاوت است و ستم
کردن در آن مانند ستم کردن در داورى است». حضرت از ما مى خواهد که وقتى بین دو
کودک قضاوت مى کنیم، مانند یک قاضى عادل با ملاحظه و به گوش باشیم تا مبادا پا از
حق فراتر گذاریم. این است منطق غدیر. آن بچه ها فقط مى خواستند آقا امیرالمؤمنین
(علیه السلام) بگوید کدام یک زیباتر است، ولى حضرت مى فرمایند: این مثل دادگاه است
و باید در آن دقت کرد و خدا را در نظر داشت. اگر چنین کسى سى سال مردم را تربیت مى
کرد و دستش را باز مى گذاشتند دنیا وضع دیگرى داشت.
ما دو مسئولیت در برابر غدیر داریم: یکى آن که غدیر را به دنیا بشناسانیم؛ و این یک
ارشاد است و ارشاد گمراه واجب کفایى است، اگر من فیه الکفایه بود از دیگران ساقط
مى شود، ولى اگر نبود به گردن همه است و به واجب عینى تبدیل مى شود. البته، خیلى
کار مى خواهد تا غدیر در همه جا شناخته شود.
مسئولیت دیگر این است که انسان سعى کند خود را با تعالیم قرآن و با امیرمؤمنان
(علیه السلام)و با روح غدیر تطبیق دهد.
We have sent thee not except as a mercy to all the Worlds
The Holy Qur'an, The Prophets (21): 107
We have sent thee not except as a giver of glad-tidings and a warner to all the peoples
The Holy Qur'an, Sheba (34): 28
‘Neutralise the Messenger and his Message'
Migration of the Messenger of Allah
Messenger of Allah Arrives at Medina
The Prophet Muhammad was the son of Abdullah, who was the son of Abdul-Muttalib, who was the son of Hashim; whose ancestry reaches the Prophet Ismael son of the Prophet Abraham, peace be upon them.
Muhammad was born in the city of Mecca , in Arabia , on a Friday, the 17th day of the lunar month of Rabi‘-I, in the year 570CE into a noble family whose fathers and ancestors were amongst the chiefs of the Quraysh tribe, and the Bani-Hashim clan.
His Prophetic mission began in the year 610CE on the 27th day of the month of Rajab, when he first received the divine revelation. Then the Qur'an was revealed to the Prophet progressively according to the circumstances of the time over a period of 23 years.
The Prophet Muhammad was killed by poisoning on the 28th day of the month of Safar in the 11th year of the Hijrah[1], 630CE.
Muhammad's father Abdullah son of Abdul-Muttalib was the best and most pious among the sons of Abdul-Muttalib and his most beloved. Abdullah died while Muhammad was still in his mother's womb. All that he left behind were five camels and a servant girl named Barakah, also known as Omm Ayman, who was Muhammad's nanny. Abdullah was a true believer and a monotheist.
After Abdullah's death, Muhammad's grandfather, Abdul-Muttalib, became his guardian. Abdul-Muttalib was one of the chieftains of the tribe of Quraysh, and a believer in Allah [in the way of Prophet Abraham], as was Abu Talib, a brother of Abdullah. Abdul-Muttalib always respected and honoured treaties and adopted the finest of morals. He loved the poor and helped pilgrims. He would even feed the wild beasts and the birds of the mountaintops. He would feed people in times of famine and would restrain wrongdoers.
Muhammad's mother was Aamenah daughter of Wahab son of Abd Manaf son of Kilab. She was also a believer in Allah.
When Muhammad was born his mother said: ‘As soon as I put my child on the ground he leaned with his hands on the ground, raised his head to the skies and looked at the horizons all the while speaking in phrases of monotheism. Then a voice called out to me saying: ‘The best of mankind has been born so name him Muhammad.'
Then Aamenah sent for Abdul-Muttalib. He came to her and she said: ‘A wondrous boy has been born to you.' Then she brought baby Muhammad to him. Abdul-Muttalib looked at him then took him and entered the Ka‘bah[2] and prayed to Allah. Then he left the Ka‘bah and returned him to his mother and named him Muhammad.
Muhammad was not yet seven years old when his mother died. After his mother's death, his grandfather Abdul-Muttalib assumed guardianship of him. Because of his knowledge of the status of the child and his faith in him he treated Muhammad with more care and attention than his other children. A group of the Medlaj Clan came to Mecca and when they saw Muhammad they said to his grandfather: ‘Take good care of him for we have never seen another of his station.'
Abdul-Muttalib said to Abu Talib in his will to heed what they say and take care of him. Muhammad was eight when his grandfather died, and he was taken into the care of his uncle Abu Talib.
Abu Talib, chief of the Bani-Hashim clan within the Quraysh[3], then became the guardian of Muhammad from his eighth year. Abu Talib went on to protect and serve the Messenger of Allah, defending him and honouring him throughout the testing times of his Prophethood, until the last breath of his life.
Muhammad grew up to become a fine young man. He became known for his excellent manners, and because of the honesty in his conduct and dealings he was referred to as al-Saadiq (The Truthful One) and al-Amin (The Trustworthy One).
As a youngster Muhammad used to accompany his uncle on his business trips to Syria . When the Messenger of Allah reached the age of twelve he journeyed with his uncle Abu Talib as far as Busra. There he was seen by a Christian monk named Georges who recognised him by his description. He took his hand and said: ‘This is the chief of the Worlds, God will send him as a mercy to the Worlds.' Abu Talib said: ‘How do you know this?' He said: ‘We find mention of him in our books.' He asked Abu Talib to take him back fearing for his safety.
As an adult, Muhammad worked as a trader between the cities of Mecca and Damascus , and earned a great reputation in the process. Having heard of the reputation of Muhammad, Lady Khadijah, one of the noblest of the Quraysh, on one occasion commissioned him to take charge of some of her trading business between the two cities. Lady Khadijah sent one of her servants, Maysarah, along with him to keep an eye on him and report back to her. Having seen his performance in the business, and the returns he had produced as well as his honesty, Lady Khadijah put Muhammad in charge of her business. Although she had many proposals of marriage from various dignitaries of the Quraysh, Lady Khadijah declined them all. It is reported that it was Lady Khadijah who, albeit indirectly and discreetly, made the marriage proposal to Muhammad. Some historians have reported that when they married in 595CE they were both 25.
Lady Khadijah gave birth to three children. All of the Prophet's children were from Khadijah except Ibrahim who was from Mary the Copt, who was born in Medina and lived for a year and ten months. The male children who were all born in Mecca were; al-Qasim which is where Muhammad's epithet (Abul-Qasim; meaning Qasim's father) comes from, and Abdullah. The boys all died young during the lifetime of the Prophet. His only daughter was Fatimah, who married Imam Ali son of Abu Talib, and bore him Imam Hasan and Imam Husayn, Zaynab and Omm Kolthuom, and another son who was named Mohassen by the Prophet before his birth. Fatimah was the only one of the siblings to survive the Messenger of Allah. The Prophet Muhammad used to say Hasan and Husayn are two Imams (leaders) whether they rise up (against tyranny) or not.
Ali was born to Abu Talib and his wife Fatimah bint Assad in 600CE. Ali's birth was associated with a particularly significant phenomenon. When Fatimah bint Assad was in labour she came to the Ka‘bah pleading to God for help with her labour. It is reported by various narrators and recorded by many chroniclers that as she was engaged in her prayers by the southern wall of the Ka‘bah, the wall split open and she entered the House, whereby the wall returned to its normal state. Having observed this extraordinary phenomenon, people who were present tried to follow her into the House through the opening but did not succeed. They then tried to go inside the House through its door but could not unlock the door. Reports indicate that she was inside the House for three days, and when she left the House with her newborn she did so in the same manner as she entered the House.
The Prophet Muhammad took particular interest in baby Ali, and he played a major role in Ali's upbringing and education. Ali would be the most ardent supporter of the Prophet throughout the difficult years of the Prophet Muhammad's mission to convey the divine message and the teachings of Islam to the masses.
The Prophet Muhammad used to spend much time in prayer and worship of the one God. This he used to do in a cave, known as Hira, in the al-Noor mountain near the city of Mecca .
In 610CE, at the age of forty, Muhammad received the first of the divine revelations when he was engaged in devotion and prayer inside the cave of Hira :
In the name of Allah the Merciful, the Compassionate;
Read in the name of thy Lord who created,
Created man from a clot,
Read and thy lord is the most noble,
Who taught by pen,
Taught man what he knew not . . . [4]
The Prophet Muhammad conveyed the news and the Message to Ali and Lady Khadijah. Ali and Lady Khadijah both embraced the new revelation instantly and without any hesitation.
Khadijah was thus the first woman to believe in the Messenger of Allah and the first woman to pray with him. She supported him wholeheartedly and spent all her wealth in the way of Allah. She was the first woman that the Prophet married and he married no other during her lifetime. She was immensely loyal to the Prophet. The Angel Gabriel ordered him to convey a special greeting and a blessing from God as well as ordering that he give the land of Fadak to Fatimah as an appreciation for what her mother had spent in the way of Allah.
The Prophet Muhammad begins to invite individuals to the new revelation but in secret. There were very few supporters and believers. When the Prophet used to perform a congregational prayer, those who were with him were Lady Khadijah and Ali. This low-key approach continued for three years.
Afterwards, on instructions from the Almighty, the Prophet's invitation to Islam started to became more and more public. The Almighty instructs His messenger to begin with his clan, And warn your nearest kinsmen[5]. For this purpose the Prophet Muhammad prepared a banquet and invited the elders and chiefs of the Bani-Hashim, who totalled forty. After they were served with a good feast, the Prophet invited them to Islam, called upon them to support him in his mission, and promised them that whoever does so would be appointed as his successor, but none took up the offer dismissing the Prophet and his mission as nonsense, with the sole exception of Ali. Ridiculing the whole thing, they turned to Abu Talib saying, “Your son will be your commander, you should obey him!” Nevertheless the mission continues unabated albeit with very few supporters.
The followers of the new religion start to grow, and so does the concern of the Quraysh towards them. The elders of Quraysh send Abu Talib, the trusted uncle of the Prophet to him, asking him to stop his call for this new religion, and in return they would give him whatever he would want. “If you want wealth, we will give you as much as you want, if you want women we will marry you the most beautiful women of Arabia, and if you want position and status we will make you the owner-king over us.” When Abu Talib conveys the message of the elders of Quraysh to his nephew-prophet, the Messenger of Allah replies, “I swear by the Almighty that if they put the Sun in my right hand and the Moon in my left on condition that I desist from this affair I would not leave it until Allah causes it to prevail or I die in the process.” Then the Messenger of Allah began to weep and rose and made to leave, but Abu Talib called him and said: ‘Come back my nephew. Say what you like my nephew, for by Allah I will never hand you over to them ever.'
The Quraysh realised that it is dealing with a true and determined prophet. From then on, open hostility towards this new religion, its prophet, and its followers started to increase. Lady Khadijah dedicates all her wealth and resources for the cause of her prophet-husband's mission. The extent of this hostility reaches blatant persecution of the followers of the new religion and its prophet.
Then the Quraysh plotted amongst themselves about the companions of the Messenger of Allah who had entered Islam with him from amongst the tribes. Each tribe pounced upon any of its own who were Muslims by tormenting them and forcing them from their religion. Abu Talib protected the Messenger of Allah, and seeing what the Quraysh were doing to the sons of Hashim and Abdul-Muttalib, he called for them to protect the Messenger of Allah just as he was protecting him. So they gathered with him and stood up with him, except for Abu Talib's brother Abu Lahab and his sons who had assisted the Quraysh against the Prophet.
Then the Quraysh openly decided to kill the Messenger of Allah. When this news reached Abu Talib he gathered the sons of Hashim and Abdul-Muttalib and took the Messenger of Allah to his quarter and protected him from those who sought to kill him.
The Quraysh imposes total and complete embargo against the Prophet and his followers in all its forms; social, economic, political, etc. No citizen of Mecca is allowed to buy from or sell to them, no one is allowed to marry anyone of them, or even befriend or socialise with them, not even help them. Nor should a peace settlement be accepted from them ever, nor should they be shown mercy until they hand over the Messenger of Allah to be killed.
The Quraysh agreed to draw up a document to this effect, and one of them wrote this document in his own hand, which subsequently was afflicted by paralysis, and then they hung the document inside the Ka‘bah.
The Prophet and many of his followers, and members of the Hashim clan withdrew to Abu Talib and entered the Abu Talib Quarter known as She'b Abu Talib, which had become their virtual open-top prison. Their condition deteriorated as time went by, and although some friends of sympathisers managed to smuggle in some help to the Muslims, but this was few and far between. There they remained in the quarter for three years until they were exhausted. The voices of the children could be heard from the quarter crying of hunger. They also increased the pressure on those who had entered Islam but had not entered the quarter. The trials became grave and the Muslims were severely shaken. It is reported that Ali son of Abu Talib used to secretly leave the quarter in disguise and fetch foodstuff to the besieged, carrying it on his back, into the quarter.
On one of the divine revelations made to him, the Messenger of Allah informed his uncle Abu Talib that Allah had sent woodworms to their document that had eaten every word except the name of Allah. Having heard this Abu Talib said: ‘No by the falling stars, you have not lied to me.'
Abu Talib set out with a group of the clan of Abdul-Muttalib until he reached the vicinity of the Ka‘bah, which was full of the people of Quraysh. He spoke and said to them: ‘Something has occurred which may be a cause for a settlement between you and us so bring out your document.
They said: ‘The time has come for you to accept and recant. Only one man has caused the split between us and you, and you have put your people in jeopardy because of him.'
Abu Talib said: ‘I propose a matter for you in which there is fairness. My nephew has told me and he has not lied to me, that Allah distances Himself from this document and has erased all your treachery and enmity and all that remains written is His name. If it is as he has said then by Allah, we will never hand him over to you until the last of us dies. If what he has said is false then we will hand him over to you so that you may kill him or spare him as you wish.'
They said: ‘We agree.' Then they opened the document and found it as they had been told but some of them clung to their falsehood and obstinacy and said: ‘This is sorcery from your companion.'
Then some of those who had made the pact spoke and tore up the document.
The clan of Hashim then felt safe enough to emerge from their quarter and once more mingle with the people. This was in the tenth year of the noble prophethood, circa 620CE.
It was less than six months after the end of this trial when Abu Talib passed away. Then the Prophet's wife Lady Khadijah also died only three days after Abu Talib according to some accounts. The Messenger of Allah was very saddened and named this year the ‘Year of Sorrow'.
The loss of Abu Talib and Lady Khadijah dealt a severe blow to the Prophet at a time when he needed these two most. The death of Abu Talib cleared the last hurdle for the Quraysh, and if the presence of Abu Talib imposed certain limits and drew some red lines for the Quraysh that they could not cross, now his death leaves them free to do what was the unthinkable to the Prophet while Abu Talib was alive.
With the death of Abu Talib, the trials meted out by his tribe to the Messenger of Allah grew more naked and audacious.
When the Prophet was praying by the Ka‘bah, one of the idolaters approached and violently tried to strangle him.
The Quraysh encouraged the foolish ones to throw dirt on the Prophet's face and head. They used to throw filth and blood and thorns at his door. Ommayah ibn Khalaf used to insult the Prophet until his face became red but still the Prophet would not say anything to him.
When a fool threw the dirt in the face of the Messenger of Allah, he entered his house with the dirt still on his head. Fatimah began to clean the dirt from his head and crying and the Messenger of Allah saying: ‘Do not cry my daughter, for Allah will protect your father.'
He also said: ‘The Quraysh could not harm me until Abu Talib died.'
It is related from Khabab who said: ‘I approached the Prophet when he was reclining in the shade of the Ka‘bah. This when we had received some harm from the Polytheists. I said to him: ‘O Messenger of Allah, will you not invoke Allah?' He sat up red of face and said: ‘Among those who came before you there were those whose skins would be scraped off with combs of iron down to the bone and this did not divert them from their religion. Allah will complete this matter until a rider may travel from San'a to Hadramaut with nothing to fear but the wolf getting to his sheep.'
The Quraysh and their allies make the decision that Muhammad must be physically eliminated in order to finish with him and his religion once and for all. But whoever does this would have to deal with the consequences and face the wrath of the respectable Bani-Hashim clan. In order to divide the guilt between as many clans and tribes as possible, forty clans are made to be involved in the task. The best warrior from each clan is chosen for the task. They are instructed to storm the house of Muhammad and every single one of them is to ensure to strike Muhammad with his sword at least once. This is so that if Bani-Hashim, Muhammad's clan, were to seek revenge for his blood, they would be confronted with forty clans, and thus making it impossible for them to seek any retribution.
The Almighty instructs the Prophet Muhammad to leave for the city of Yathreb, which later became known as Medinat al-Rasul or the City of the Messenger, or Medina for short.
In 622CE, after some thirteen years of calling the people to Islam, the Messenger of Allah left Mecca for Medina. The Prophet Muhammad asked Ali son of Abu Talib to stay behind to deal with a number of issues, and Ali volunteered to sleep in the Prophet's bed acting as a decoy. The Messenger of Allah manages to slip through those who were surrounding his house just before they stormed it. When they stormed the house to kill him they found Ali instead in the Prophet's bed with no sign of their target.
On his way out of Mecca, Abu Bakr came across the Prophet as he was leaving the city, and asked the Prophet where he was going at that time. The Prophet Muhammad could not tell him other than the truth, and thereafter the Messenger of Allah asked him to join him on his migration to Medina, in order to keep the news of this mission secret until he is out of danger.
With first daylight, the forty brave warriors set off in pursuit of the Prophet by following his track. They used an expert guide to help them track him, and the guide led the warriors to the cave of Thawr, some five miles outside Mecca, where the Prophet Muhammad and his companion were actually inside, but the pursuers did not enter the cave. It is reported that the pursuers did not enter the cave since by the time they had arrived, through divine intervention, a spider had spun its web across the opening of the cave, and a pigeon had placed its nest near there, after the two had entered the cave. The chasers did not attempt to enter the cave on the presumption that had anyone entered the cave, the spider web and the pigeon nest would have been disturbed.
Having failed to capture the Prophet, the Quraysh announced a reward of 100 camels for anyone capturing him or giving information leading to his capture.
The Prophet Muhammad left Mecca on the eve of the first day of the lunar month of Rabi‘-I, and arrived at the outskirts of Medina, some 400 km north of the city of Mecca, on Monday the 12th day of the same month.
Another task that Ali ibn Abu Talib had to do when the Prophet had left Mecca was to return any goods and valuables that people had given to the Prophet for safekeeping. Many of those who were the Prophet opponents also used to give their valuables to the Prophet for safekeeping every time they went on a long journey and such like. This is because the Prophet was recognised for his trustworthiness even towards his foes; they could not trust their best friends for safekeeping of their valuables, but they trusted Muhammad al-Amin (the trustworthy one). Ali returned all the goods and valuables that were given to the Prophet for safekeeping, including those of the Prophet's foes.
When Ali had returned all the goods he was given by the Prophet Muhammad to their rightful owners, he went to the roof of the Ka‘bah and yelled at the top of his voice, “if anyone has any claim against Muhammad, or had entrusted him with anything that he has not got back yet, then they should come forward.” It is reported that nobody did.
Having discharged all his tasks in Mecca, Ali set off for Yathreb together with the 'Fatimahs', namely: his mother Fatimah bint Assad, Fatimah the daughter of the Prophet, Fatimah the daughter of Zubair ibn Abdul-Muttalib, and Fatimah duaghter of Hamzah.
When the news of the Messenger's exodus from Mecca to Medina reached the Muslims in Medina, they began to go every morning to the lava fields and wait there until the heat of noon drove them back. Many days they waited until one day when they had returned to their houses it so happened that a Jewish man was looking out from his fortress when he saw the Prophet shimmering in the haze. No sooner had he sighted him than he hailed the Muslims at the top of his voice saying: ‘O Muslims, here is your Master whom you await!'
The Muslims immediately rushed to meet the Messenger of Allah on the crest of the lava fields. He then kept going until they had reached Qubaa where he stopped with the clan of Amr ibn Awf. The Muslims hailed ‘Allahu Akbar' (God is Greatest) with joy at his arrival. The Prophet stopped at Qubaa for three days awaiting the arrival of Ali. He did not want to enter the Medina without Ali.
The Prophet remained with Ali with the clan of Amr ibn Awf for a day or two. During his stay in Qubaa he established the mosque of Qubaa, and thus it was the first ever established in Muslim era.
And on the Friday, the Prophet entered the Qubaa mosque and led the Muslims in the Friday prayers and gave a sermon. And this was the first Friday sermon ever given. The Prophet prayed in the direction of Jerusalem and one hundred men prayed behind him. After performing the prayers, the Prophet mounted his camel, along with Ali who never left his side, and the rest of Muslims and headed towards Medina.
Once in Medina, Muslim families invited the Messenger of Allah to stay with them. In order not to turn down the request of any one of them, the Prophet decided that he would stay with the family that his she-camel would stop by their house. He said: ‘Let her be for she is being ordered.' The camel kept on walking until she reached the door of the house of Abu Ayyub, who happened to be amongst the poorest in Medina. Then Abu Ayyub hurried to the Prophet's baggage and took it into his house.
Abu Ayyub's mother, who was blind, said: ‘O if only I had sight so that I could see my master the Messenger of Allah!' The Prophet Muhammad then called to Allah for her and her eyes opened. This was the first of his miracles in Medina.
It is said that when the Messenger of Allah entered Medina, it was the most joyous occasion ever witnessed by the people. One eyewitness said: ‘I saw the day when he entered Medina and I have never seen a brighter or better day than that day. And I saw the day he died and I have never seen a worse or darker day than the day on which he died.'
With a significant number of those who embraced Islam migrating from Mecca to Medina, as well as the majority of the native Medinans, it could be said that the first Muslim community began to take shape in the city of Medina, under the guidance of the Prophet. Through his teachings, the Messenger of Allah brought about harmony and peace between the different rivalries and warring groups and tribes of the city and its surroundings. Whereas prior to his arrival, greed, enmity and wars prevailed between the inhabitants, in a short space of time the Prophet managed to sow the seeds of a peaceful cohesive order to the extent that they shared everything they had amongst themselves and with the Muslim migrants from Mecca despite their poverty. With the city of Medina being some 400 km north of Mecca, some of the Muslims considered it to be a reasonably safe distance from the Quraysh who were mostly in Mecca.
However, the Quraysh and their allies did not relent, and they forced the Muslims of Medina into a number of battles and skirmishes. These were usually unequal, especially at the early days, with the Quraysh and their allies being superior in number and armour. For example at the battle of Badr, which was one of the early clashes between the two sides, the Muslims combatants were 313 men, who had seventy camels and two horses, while their opponents were about one thousand, had seven hundred camels and one hundred horses.
Peace between the two sides was eventually brought about through the peace treaty of Hodaybiyah – signed in the eleventh month of the sixth year after Hijrah – which was highly biased in favour of the Quraysh and their allies, to the extent that some of the companions of the Prophet protested to him for agreeing and signing a treaty that was ‘unfair and unacceptable'. However, subsequent events after the Hodaybiyah were pointedly in the interest of the Muslims, which in turn exonerated the Prophet's judgement and decision, and proved his wisdom and farsightedness.
Less than two years after the treaty of Hodaybiyah, Quraysh grew impatient with the environment of peace and security that reigned in the land. Muslim losses in the battle of Mu'tah in north Arabia – in today's Jordan – encouraged the Quraysh to stir up unrest in the land and break the treaty that they had signed with the Messenger of Allah at Hodaybiyah. They began to distribute weapons to their allies and urged them to attack the allies of the Muslims at night, in breach of the peace treaty they had with the Muslims.
The Messenger of Allah left Medina on a Friday in the month of Ramadan in the eighth year of the Hijrah. He took with him all the Muslim troops which numbered ten thousand and nearly four hundred horsemen.
Then the Messenger of Allah proceeded until he arrived at Marr al-Dhahran, the heights of Mecca, in the evening. He ordered his companions to light more than ten thousand fires. News of his progress had been kept hidden from the Quraysh who were concerned and feared that he might attack them.
It is reported that Abu Sufyan, the Prophet's archenemy, was saying: ‘I have never seen such fires as last night nor such a camp.' He said: ‘What is the news and what are all these fires?'
The narrator responded to him: ‘The news is that the Messenger of Allah has arrived here. He has come with a force you cannot resist; with ten thousand of the Muslims.'
Abu Sufyan said: ‘What is to be done?'
I said: ‘By Allah, if he defeats you he will surely strike your head off so ride this donkey with me so that I can take you to the Messenger of Allah and I will ask him for an amnesty for you.' So he rode behind me.
It is related that Ali ibn Abu Talib said to Abu Sufyan ibn al-Harith: ‘Go to the Messenger of Allah and say to him what Joseph's brothers said to Joseph: By Allah, Allah has preferred you over us and we have certainly been sinful [6] Then the Messenger of Allah said in answer to him and seeking to best him in speech: He said: Let there be no reproach upon you this day. Allah will forgive you and he is the Most Merciful of those who show mercy [7]
The banner of the Muslims was with Sa'ad ibn ‘Ibadah and when he passed by Abu Sufyan he said to him: ‘Today is the day of slaughter, today the women will be captured'. Abu Sufyan heard him and kept it to himself until the Messenger of Allah passed by him when he said: ‘Do you know what Sa'ad ibn ‘Ibadah has said?'
The Messenger of Allah said: ‘What he has said is of no consequence.' Then he sent someone to Sa'ad and took the banner from him and passed it to Ali and said: ‘Enter with kindness.' Ali took the banner and began to proclaim: ‘Today is the day of mercy, today honour will be protected.'
Then the Messenger of Allah turned to Abu Sufyan and said to him: ‘O Abu Sufyan, proceed to Mecca and let them know of the sanctuary.'
When the Messenger of Allah entered Mecca, a tent was pitched for him by the grave of his uncle Abu Talib. He refused to enter his house or the houses of his companions in Mecca that had been confiscated by the Polytheists.
Then the Messenger of Allah, after having rested a little in his tent, bathed and mounted his camel and set out for the sacred mosque. The Muslims were before him and behind him and all around him and they were repeating along with the Messenger of Allah the words of Allah Almighty: The truth has come and falsehood has perished, indeed falsehood is (by nature) perishing [8]
Mecca resounded with the sound of their voices until he entered the sacred mosque and approached the black stone at the corner of the Ka‘bah, and kissed it. Then he circled the House upon his camel and with a bow in his hand. Around the House there were some three-hundred and sixty idols and he began to stab at them with his bow saying: The truth has come and falsehood has perished, indeed falsehood is perishing and The truth has come and falsehood will not revive again and will not return [9] while the idols fell upon their faces. Then he raised Ali upon his shoulders so that he could bring down the rest of the idols which were upon the Ka‘bah.
And thus a whole era of idol worshipping in Arabia was brought to an irreversible end, and Mecca was liberated. The conquest of the Capital City of the idolaters and the liberation of the holy city of Mecca at the hands of Prophet Muhammad took place without bloodshed.
But the Prophet never again took his birth city, Mecca, as his abode. The Prophet only stayed in the city for fifteen days to manage its affairs. When he left the city of Mecca for Medina, he appointed Etab ibn Osayd, 21 years of age, as the city's governor.
From early days, the Prophet gradually established an Islamic system of governance and a way of life. In its first years, the nascent Muslim community in Medina had to contend with a number of attacks and onslaughts by the Quraysh and their allies. The Prophet used every opportunity to teach the Muslims the right code of conduct for a Muslim in times of war and peace; from personal and ethical qualities they must aspire to, to social, political and fiscal policies.
On the political front, the Prophet enjoined the community to avoid wars and violence as far as possible, and it should only be the absolute last resort, when all other avenues have been exhausted. The Prophet Muhammad went out of his way to avoid conflict and violence, and it is recorded that in the ten years that the Prophet was in Medina and despite the many battles that the Muslims were drawn into, a total of some 800 were killed on both sides throughout the period. The Prophet instructed his army against destroying houses or pillaging or cutting down fruiting trees. He ordered them not to draw their swords except in dire need. He used to rebuke some of his generals and physically put right their mistakes.
Another social-political principle instilled by the Prophet Muhammad was that “Land belongs to Allah and whoever develops it” [10]. This had a very significant impact on the development of the country both socially and politically, not to mention the economic progress and revival it entailed.
Another socio-economic policy was established by the Prophet's declaration “I am responsible for them” [11]. He who dies and leaves family who do not have enough to make ends meet, then the Prophet would be responsible for them and they should go to him. On the other hand, “he who dies and leaves a wealth behind, it is for his heirs” [12]. All that wealth is for the family he leaves behind, i.e. no inheritance tax in Islam. But this policy did not stop there, and it went further when the Prophet announced that if a person dies and leaves a debt behind, then he [Muhammad, and subsequently the leader of the Islamic state in general] is responsible for paying it [13].
The Prophetic legislation also addressed the interest of the non-Muslims living under the Islamic state, referred to as dhimmy; literally means “the responsibility of” [the Islamic state]: “He who hurts a dhimmy, then indeed he has hurt me” [14].
Such laws, and the peaceful liberation of Mecca, encouraged many to come and live under the Islamic State, for there was at least economic and security guarantees for them and their families, present and future. People started to embrace Islam as a way of life en masse. Thus came the divine revelation:
By the name of Allah, the Compassionate, the Merciful,
When came Allah's succour and the conquest,
And thou saw the peoples entering into the religion of Allah in troops -
So glorify the praise of thy Lord and seek His forgiveness, indeed He is relenting. [15]
In the holy city of Medina, Messenger of Allah ensured that he addresses the two most vital issues during his lifetime, for these should be the sanctuary, guide and leader for the Muslims after his departure from this life. These were the compilation of the Holy Qur'an as a bound copy, and the appointment of his successors to lead the nation after him, both of which he did on direct instructions from the Almighty.
The Prophet ensured arrangements be made to compile a ‘bound' copy of the Holy Qur'an – known at the time of the holy Prophet, and also today, as the mus}h}af. The Messenger of Allah commissioned Ali son of Abu-Talib to gather and compile the entire Qur'an, which Imam Ali did during the lifetime of the holy Prophet and under his supervision[16]. The Messenger of Allah validated and authenticated the end result – the mus}h}af – even verifying the order and position of the individual verses within a given chapter or surah, as instructed by the Almighty. According to traditions, when archangel Gabriel used to reveal a particular ayah or verse to the Prophet, the former would also indicate its position within the surah or chapter of the Qur'an and the surah it belonged to.[17]
Reports state that during the lifetime of the Prophet, when the entire text of the Holy Qur'an was committed to writing and it had been compiled as mus}h}af, people used to come to the mosque of the Prophet, where the compiled Qur'an – the mus}h}af – was kept by the pulpit, to make their copies of the Holy Scripture.[18]
It is sometimes stated, through a minor misunderstanding, that the Holy Qur'an was first compiled during the reign of the third ruler Othman ibn Affaan, some twenty years after the death of the Prophet Muhammad. The root of this misunderstanding stems from the incorrect assumption of the meaning of the Arabic word jamc that means ‘to collect', but instead it is taken to mean ‘to compile'. What was in fact commissioned at that time was to collect the incomplete documents holding some verses or chapters of the Holy Qur'an and to complete them as copies of the entire Qur'an. Any compilation that took place during this time was to reproduce the authentic copy of the Holy Qur'an as per the version compiled by Imam Ali during the lifetime of the Prophet Muhammad and under his supervision.
The other fundamental and vital task that the Prophet had to secure during his lifetime was to address the question of his successorship. On instructions from the Almighty, the Messenger of Allah named and appointed the successors who must lead the Muslim community after him according to the teachings of the Holy Qur'an and the Messenger of Allah. The Prophet Muhammad used numerous occasions to instruct the people to follow and adhere to his twelve appointed successors, ‘Caliphs' or ‘Imams', the first of whom was Imam Ali son of Abu Talib, and the twelfth is the living Imam Mahdi, who is hidden from public view[19] until such a time when the Almighty instructs him to reappear in public “to lead the nations of this world from tyranny and oppression to tranquillity and bliss”. [The Prophet Muhammad, his daughter Fatimah, his cousin and son-in-law Imam Ali and the eleven impeccable Imams descendents of Ali and Fatimah form Ahl al-Bayt as referred to in the holy Qur'an 33:33.]
In 630CE, seventy days before his death, and just after performing the farewell Hajj pilgrimage, on instructions from the Almighty, at the location of Ghadir Khum, the Prophet appointed Ali as his successor and ordered the Muslims who were present there to pay Ali homage of allegiance as The Commander of the Faithful, and their leader after the Prophet. The revelation from the Almighty on this day in this particular respect was:
O Messenger! Convey that that has been revealed to thee from thy Lord, and if thee do not, then thee would have not conveyed His Message; and Allah will protect thee from the people. Surely Allah guides not the disbelieving people.[20]
After the revelation of the above instruction, the Messenger of Allah declared:
“Whoever I am his master and leader, then Ali is his master and leader too. O Lord support whoever supports Ali, and oppose whoever opposes him.” [21]
“Ali is my caliph and successor upon ye after me.” [22]
Some chroniclers put the number of those present at Ghadir Khum who gave the homage of allegiance to Imam Ali as the Commander of the Faithful and the successor of the Prophet Muhammad at up to 120,000 men and women.
To confirm and conclude this momentous event, the Almighty then revealed:
Today I have perfected your religion for ye, completed My favour upon ye and have sanctioned Islam for ye as a religion. [23]
In order to reveal the station of his successors present and future, the Prophet frequently used to refer the Muslims to the Ahl al-Bayt – at the time notably Ali – for they were the most knowledgeable about the teachings of the Qur'an and the Prophet himself. To clarify any possible doubt about his immediate successor, in the famous tradition of “City of Knowledge”, the final Messenger of Allah states:
“I am the City of Knowledge and Ali is its Gate, so whosoever wishes to access this City, then let him do so through its Gate.” [24]
According to many Prophetic teachings and traditions the Holy Qur'an and the Ahl al-Bayt are considered as the two inseparable and complementary components of the divine message. Towards the end of his life, the Messenger of Allah often used to say:
“I leave with ye the two momentous things – the book of Allah and my kin the people of my Ahl al-Bayt. As long as ye adhere to them both ye will never go astray after me.”[25]
However, after the death of the Prophet Muhammad, the people did not honour their pledge of allegiance that they had given at the time of the Prophet to the successor he appointed on instructions from the Almighty.
After several failed attempts on his life, and by various means, the culprits eventually succeeded in assassinating the Prophet Muhammad - this time through poisoning. The final Messenger of Allah to humanity died on the 28th day of the lunar month of Safar in the 11th year of the Hijrah, circa 630CE.
The Prophet Muhammad brought about a nation and a civilisation that in a relatively very short space of time won the prime position amongst all other nations. The Muslims attained such achievement so long as they adhered to the teachings of the Prophet Muhammad. Today although the Muslims are numerous, they do not occupy the eminent station amongst the nations anymore, for they did not adhere to “the two momentous things” that the Prophet Muhammad left behind for them. The Muslim nation may still be a candidate to lead mankind to bliss and prosperity if they ensure to adhere to the teachings of the Prophet Muhammad and his appointed successors.
[1] The occasion of the Hijrah (literally migration, and by extension the migration of the Prophet Muhammad from Mecca to Medina to thwart those from the Quraysh who had plotted to assassinate him) marks the beginning of the Islamic calendar. The Hijrah took place around 622CE.
[2] The Ka‘bah is a cubical structure symbolising the House of God that was built by the Prophet Adam on instructions from the Almighty God in an uninhabited valley, which in turn brought about the creation of the holy city of Mecca around it.
[3] The Quraysh is a collection of clans and tribes all of whom are blood related.
[4] The Holy Qur'an, The Clot (96): 1-5
[5] The Holy Qur'an, The Poets (26): 214
[6] The Holy Qur'an: Joseph (12): 91.
[7] The Holy Qur'an: Joseph (12): 92.
[8] The Holy Qur'an: The Tribe of Israel (17): 81.
[9] The Holy Qur'an: Sheba (34): 49.
[10] al-Ka>fi, by al-Kulayni, vol. 5, p279
[11] Wasa>‘el al-Shica, by Muhammad Hasan al-Hurr al-cA<meli, vol. 26, p251.
[12] al-Ka>fi, by al-Kulayni, vol. 7, p 167.
[13] al-Ka>fi, by al-Kulayni, vol. 1, p 407.
[14] Bih}a>r al-Anwa>r, by al-Majlesi, vol. 22, p 486.
[15] The Holy Qur'an: The Succour (110)
[16] Bih}a>r al-Anwa>r, by al-Majlesi, vol. 89, p 48, Beirut ed.
See also “The Qur'an: When was it compiled?” by the author.
[17] ibid
[18] ibid
[19] Imam Mahdi lives amongst the public but without being recognised by them. However, as and when required, he would make himself recognisable to those who are sincerely pious and devout.
[20] The Holy Qur'an, The Table Spread (5): 67.
[21] Mustadrak al-S{ah}ih}ayn, vol. 3, pp 118, 126, 613. Dar al-Kotob al-Elmiyah, Beirut;
Musnad Ahmad, vol. 1, pp 84, 88, 118, 152, vol. 4, pp 378, 370, pub. Cordoba Foundation, Cairo;
Musnad Abi-Yacla, vol. 1, p249, pub. Dar al-Ma'moon lil-Tura>th, Damascus;
Fad}a>'el al-S{ah}a>bah, by Imam Ahmad ibn H{anbal, vol. 2, pp 572, 585, 586, 613, 682, 705 pub. al-Risalah Foundation, Beirut;
Fad}a>'el al-S{ah}a>bah, by al-Nasa>'ie, vol.1, p15, Dar al-Kotob al-Elmiyyah, Beirut;
Tafsir of Ibn Kuthayr, vol. 2, p15, pub. Dar al-Fikr, Beirut,
al-Sunan al-Kubra>, by al-Nasa>‘ie, vol. 5, pp 45, 130-136, 154, Dar al-Kotob al-Elmiyyah, Beirut,
al-Ka>fi, by al-Kulayni, vol. 1, p 286. etc.
[22] Bih}a>r al-Anwa>r, by al-Majlesi, vol. 5, p69. Toh}af al-cOquol, p458.
[23] The Holy Qur'an, The Table Spread (5): 3.
[24] al-Mustadrak cala al-S{ah}i>h}ayn, by al-H{a>kim al-Naysa>bouri, vol. 3, pp 137-138, pub. Dar al-Kutub al-cElmiyyah, Beirut;
Majmac al-Zawa>‘id, by Nur-ed-Din Ali ibn Abu Bakr al-Haythami, vol. 9, p114, pub. Dar al-Bayan lil-Turath, Cairo;
Ta>ri>kh Baghda>d, by Abu Bakr Ahmad al-Khat}i>b al-Baghda>di>, vol. 2, p377, pub. Dar al-Kotob al-Elmiyyah, Beirut, and also vol.4, p348, and vol.7, p172, and vol.11, p49-50
[25] S{ah}i>h} al-Tirmidhi>, vol. 5, p328, hadith 3874 & 3876, pub. Dar al-Fikr, Beirut, and vol. 13, p199-200, pub. Maktabat al-S{a>wi>, Egypt, and vol. 2, p308, pub. Boula>q, Egypt;
Musnad Ahmad, vol. 3, pp 17, 26, 59, and vol. 4, pp 366, 371, and vol. 5, p181, pub. al-Maymaniyyah, Egypt;
S{ah}i>h} Muslim, Book of Merits, Merits of Ali ibn Abi Talib, vol. 2, p362, pub. cIsa al-Halabi, and vol. 7, p 122, pub. S{abi>h}, and vol. 15, p 170 with al-Nuwawi commentary, Egypt;
Dorar al-Semt}ayn, by al-Zarandi al-H{anafi, p231, pub. Qadha>‘ al-Najaf;
Yana>bi>c al-Mawaddah, by al-Qundu>zi al-H{anafi, pp 29-31, 36, 28, 41, 183, 191, 296, 370, pub. Istanbul
Tafsir of Ibn Kuthayr, vol. 4, p113, pub. Dar Ih}iya>‘ al-Kutub al-Arabiyah, Egypt;
Ja>mic al-Os}u>l, by Ibn Athi>r, vol. 1, p 187, hadith 65-66, pub. Egypt;