در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

ماجراى سقیفه

ماجراى سقیفه

بررسى حوادث عمده زندگانى امیرمؤمنان -علیه السلام تا روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در قید حیات بود به پایان رسید.هرچند در این بخش بررسى گسترده وپژوهش کامل انجام نگرفت وبسیارى از حوادث ورویدادهایى که امام -علیه السلام در این دوره با آنها روبرو بوده ولى از نظر اهمیت در درجه‏دوم قرار داشته ناگفته ماند، اما رویدادهاى بزرگ که سازنده شخصیت امام یا بازگو کننده عظمت روح واستوارى ایمان آن حضرت بوده به ترتیب بیان شد ودر خلال آن با فضایل انسانى وسجایاى اخلاقى وى تا حدى آشنا شدیم.

اکنون وقت آن است که در بخش دیگرى از زندگانى امام -علیه السلام، که چهارمین بخش زندگانى آن حضرت است، به بررسى بپردازیم:

مراحل سه گانه زندگى حضرت على -علیه السلام سى وسه سال از عمر گرانبهاى او را گرفت وامام در این مدت کوتاه به عنوان بزرگترین قهرمان وعالیترین رهبر ودرخشنده ترین چهره اسلام شناخته شد ودر حوزه اسلام هیچ فردى پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از نظر فضیلت وتقوا وعلم ودانش وجهاد وکوشش در راه خدا ومواسات وکمک به بینوایان به مرتبه على -علیه السلام نبود ودر همه جا، اعم از حجاز ویمن، سخن از شجاعت وقهرمانى وفداکارى وجانبازى ومهر ومودت شدید پیامبر به على بود.

على هذا وقاعدتا مى‏بایست امام -علیه السلام پس از درگذشت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نیز محور اسلام ومرکز ثقل جامعه اسلامى باشد. اما وقتى صفحات تاریخ را ورق مى‏زنیم خلاف آن را مى‏یابیم.زیرا امام -علیه السلام در چهارمین دوره زندگى خود، که در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره گرفت وسکوت اختیار کرد. نه در جهادى شرکت کرد ونه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت.شمشیر در نیام کرد وبه وظایف فردى وسازندگى افراد پرداخت.

این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رفت‏سهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على -علیه السلام مى خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.

فعالیتهاى امام -علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مى‏شد:

1- عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مى‏دانست.

2- تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت‏شاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام -علیه السلام به شمار مى‏رفت.

3- پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مى‏شدند وسؤالاتى مطرح مى‏کردند که پاسخگویى جز حضرت على -علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمى‏کردند. اگر این خلا به وسیله امام -علیه السلام پر نمى‏شد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مى‏شد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مى‏داد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مى‏آمد.

4- بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام -علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مى‏رفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مى‏ماند.

همین حوادث نوظهور ایجاب مى‏کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت‏بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على -علیه السلام در کسى نبود.

قسمتى از داوریهاى امام -علیه السلام واستفاده‏هاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است.(1)

5- هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپاره اى از مشکلات با بن بست روبرو مى‏شد، امام -علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مى‏داشت ومسیر کار را معین مى‏کرد.برخى از این مشاوره‏ها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.

6- تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آماده اى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام -علیه السلام بتوانند قله‏هاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمى‏توان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.

7- کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام -علیه السلام با دست‏خود باغ احداث مى‏کرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى‏کرد.

اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر اما م‏علیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام -علیه السلام اهمیت‏شایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على -علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکرده‏اند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مى‏شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مى‏گویند که چیزى را فروگذار نمى‏کنند.

آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنج‏ساله امام -علیه السلام در هاله اى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مى‏خواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مى‏شده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مى‏افتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کرده‏اند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوه‏آرایش زنان ومعشوقه‏هاى آنان را نیز بیان کرده‏اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مى‏رسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمى‏توانستند زمام خلافت وسیادت را در دست‏بگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بسته‏اند وهمچون رهگذرى شتابان مى‏خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت‏به پایان برسانند.

نخستین برگ ورق مى‏خورد

نخستین برگ این فصل در لحظه اى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام -علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على -علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبه‏هاى تاریخى خود(2) چنین شرح مى‏دهد:

یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه اى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکرده‏ام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مى‏کردند وگام به عقب مى‏نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک دست‏برچهره‏ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مى‏کردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى‏رفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى‏خواندند مرتب به گوش مى‏رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته تر نیست.

درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.

پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مى‏گفتند پیامبر فوت شده است تهدید مى‏کرد.هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى‏کردند مؤثر نمى‏افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مى‏برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه‏اى(3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!

هنگامى که حضرت على -علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مى‏کردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مى‏کردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد.رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مى‏شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند.(4)

در این گیر و دار که امام‏علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت‏به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على -علیه السلام را زد وبه گفت:دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت‏برنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى‏پذیرند.ولى حضرت على -علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود:من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.

همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على -علیه السلام خواست که دست‏برادر زاده خود را به عنوان بیعت‏بفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.

چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على -علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت:نگفتم که دیگران در اخذ بیعت‏بر تو سبقت مى‏جویند؟نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.

آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟

چنانکه حضرت على -علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مى‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏گروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مى‏کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مى‏خورد ویا اساسا تشکیل نمى‏شد.زیرا دیگران هرگز جرات نمى‏کردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.

با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعت‏خصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على -علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مى‏کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است.زیرا زمامدارى حضرت على -علیه السلام از دو حال خالى نبود:یا امام -علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود.در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مى‏شد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مى‏ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مى‏داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت‏بین براى حفظ مقام وموقعیت‏خود به تحریف حقیقت دست نمى‏زند وسرپوشى روى واقعیت نمى‏گذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مى‏گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت:«کانت‏بیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.

از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.

وى وارد خانه‏حضرت على -علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:

فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله‏هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.

امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد.(6)

ولى حضرت على -علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود:«تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم‏».

طبرى مى‏نویسد:

على او را ملامت کردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست.(7)

ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:

طوفانى مى‏بینم که جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد.(8)

ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمى‏توانست فرو نشاند.

گروه کینه توز

بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مى‏خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است‏به این جهت‏بوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمى‏آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مى‏خورد.

بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت‏به جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:

ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمى‏ورزیم، ولى از آن مى‏ترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکه‏هاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشته ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شده‏اند.چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه‏» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مى‏خواندم. هنگامى که بحث‏به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مى‏ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.

سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:

آنچه را که حباب پیش بینى مى‏کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبت‏به خاندان خود مى‏ترسید، زیرا مى‏دانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکه‏هاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومى‏دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت‏برانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مى‏کرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مى‏نمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالت‏خواهند داشت‏خون على وخون اهل بیت وى مصون بماند... اما چه مى‏توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند.(9)

گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على -علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على -علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على -علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است.اگر زمام امور در دست‏خاندان حضرت على -علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام -علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمى‏داد وخون پاک خاندان رسالت‏به دست‏یک مشت مسلمان نما ریخته نمى‏شد.

پى‏نوشتها:

1- محقق عالیقدر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى کتابى تحت این عنوان نوشته که به فارسى نیز ترجمه شده است.

2- نهج البلاغه عبده، خطبه 192:«لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدصلى الله علیه و آله و سلم...».

3- آیه 30 سوره زمر: انک میت و انهم میتون ( تو مى‏میرى ودیگران نیز مى‏میرند).

4- در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج راى روى کار آمد به کتاب رهبرى امت و پیشوائى در اسلام تالیف هاى نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعه سقیفه به طور گسترده سخن گفته‏ایم، در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم.

5- تاریخ طبرى، ج‏3، ص 205; سیره ابن هشام، ج‏4، ص 308.

6- الدرجات الرفیعة، ص‏87:

بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم فما الامر الا فیکم والیکم ولا سیما تیم ابن مرة او عدی ولیس لها الا ابو حسن علی

7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2، ص 45.

8- «انی لارى عجاجة لا یطفؤها الا الدم‏».; همان، ج‏2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهرى.

9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2، ص‏53.

فروغ ولایت ص‏145

آیت الله شیخ جعفر سبحانى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد