بررسى حوادث عمده زندگانى امیرمؤمنان -علیه السلام تا روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در قید حیات بود به پایان رسید.هرچند در این بخش بررسى گسترده وپژوهش کامل انجام نگرفت وبسیارى از حوادث ورویدادهایى که امام -علیه السلام در این دوره با آنها روبرو بوده ولى از نظر اهمیت در درجهدوم قرار داشته ناگفته ماند، اما رویدادهاى بزرگ که سازنده شخصیت امام یا بازگو کننده عظمت روح واستوارى ایمان آن حضرت بوده به ترتیب بیان شد ودر خلال آن با فضایل انسانى وسجایاى اخلاقى وى تا حدى آشنا شدیم.
اکنون وقت آن است که در بخش دیگرى از زندگانى امام -علیه السلام، که چهارمین بخش زندگانى آن حضرت است، به بررسى بپردازیم:
مراحل سه گانه زندگى حضرت على -علیه السلام سى وسه سال از عمر گرانبهاى او را گرفت وامام در این مدت کوتاه به عنوان بزرگترین قهرمان وعالیترین رهبر ودرخشنده ترین چهره اسلام شناخته شد ودر حوزه اسلام هیچ فردى پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از نظر فضیلت وتقوا وعلم ودانش وجهاد وکوشش در راه خدا ومواسات وکمک به بینوایان به مرتبه على -علیه السلام نبود ودر همه جا، اعم از حجاز ویمن، سخن از شجاعت وقهرمانى وفداکارى وجانبازى ومهر ومودت شدید پیامبر به على بود.
على هذا وقاعدتا مىبایست امام -علیه السلام پس از درگذشت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نیز محور اسلام ومرکز ثقل جامعه اسلامى باشد. اما وقتى صفحات تاریخ را ورق مىزنیم خلاف آن را مىیابیم.زیرا امام -علیه السلام در چهارمین دوره زندگى خود، که در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره گرفت وسکوت اختیار کرد. نه در جهادى شرکت کرد ونه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت.شمشیر در نیام کرد وبه وظایف فردى وسازندگى افراد پرداخت.
این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مىرفتسهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على -علیه السلام مى خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.
فعالیتهاى امام -علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مىشد:
1- عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مىدانست.
2- تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیتشاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام -علیه السلام به شمار مىرفت.
3- پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مىشدند وسؤالاتى مطرح مىکردند که پاسخگویى جز حضرت على -علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمىکردند. اگر این خلا به وسیله امام -علیه السلام پر نمىشد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مىشد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مىداد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مىآمد.
4- بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام -علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مىرفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مىماند.
همین حوادث نوظهور ایجاب مىکرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبتبزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على -علیه السلام در کسى نبود.
قسمتى از داوریهاى امام -علیه السلام واستفادههاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است.(1)
5- هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپاره اى از مشکلات با بن بست روبرو مىشد، امام -علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مىداشت ومسیر کار را معین مىکرد.برخى از این مشاورهها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.
6- تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آماده اى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام -علیه السلام بتوانند قلههاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمىتوان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.
7- کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام -علیه السلام با دستخود باغ احداث مىکرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مىکرد.
اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر اما معلیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام -علیه السلام اهمیتشایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على -علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکردهاند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مىشوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مىگویند که چیزى را فروگذار نمىکنند.
آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنجساله امام -علیه السلام در هاله اى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مىخواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مىشده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مىافتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کردهاند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوهآرایش زنان ومعشوقههاى آنان را نیز بیان کردهاند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مىرسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمىتوانستند زمام خلافت وسیادت را در دستبگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بستهاند وهمچون رهگذرى شتابان مىخواهند این فصل از تاریخ را به سرعتبه پایان برسانند.
نخستین برگ این فصل در لحظه اى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام -علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على -علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبههاى تاریخى خود(2) چنین شرح مىدهد:
یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه اى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکردهام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مىکردند وگام به عقب مىنهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک دستبرچهرهام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مىکردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مىرفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مىخواندند مرتب به گوش مىرسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته تر نیست.
درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مىگفتند پیامبر فوت شده است تهدید مىکرد.هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مىکردند مؤثر نمىافتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مىبرد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیهاى(3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!
هنگامى که حضرت على -علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مىکردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مىکردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد.رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مىشد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند.(4)
در این گیر و دار که امامعلیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشتبه منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على -علیه السلام را زد وبه گفت:دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفتبرنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مىپذیرند.ولى حضرت على -علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود:من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.
همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على -علیه السلام خواست که دستبرادر زاده خود را به عنوان بیعتبفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.
چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على -علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت:نگفتم که دیگران در اخذ بیعتبر تو سبقت مىجویند؟نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.
چنانکه حضرت على -علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مىشد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلمگروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مىکرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مىخورد ویا اساسا تشکیل نمىشد.زیرا دیگران هرگز جرات نمىکردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.
با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعتخصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على -علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مىکرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است.زیرا زمامدارى حضرت على -علیه السلام از دو حال خالى نبود:یا امام -علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود.در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مىشد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مىساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مىداد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقتبین براى حفظ مقام وموقعیتخود به تحریف حقیقت دست نمىزند وسرپوشى روى واقعیت نمىگذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مىگرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت:«کانتبیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.
از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.
وى وارد خانهحضرت على -علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیلههاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد.(6)
ولى حضرت على -علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود:«تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم».
طبرى مىنویسد:
على او را ملامت کردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست.(7)
ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:
طوفانى مىبینم که جز خون چیز دیگرى نمىتواند آن را خاموش سازد.(8)
ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمىتوانست فرو نشاند.
بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مىخوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته استبه این جهتبوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمىآمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مىخورد.
بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافتبه جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:
ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمىورزیم، ولى از آن مىترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکههاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشته ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شدهاند.چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.
ابن ابى الحدید مىنویسد:
من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مىخواندم. هنگامى که بحثبه سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مىترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:
آنچه را که حباب پیش بینى مىکرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبتبه خاندان خود مىترسید، زیرا مىدانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکههاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومىدانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالتبرانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مىکرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مىنمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالتخواهند داشتخون على وخون اهل بیت وى مصون بماند... اما چه مىتوان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند.(9)
گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على -علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على -علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على -علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است.اگر زمام امور در دستخاندان حضرت على -علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام -علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمىداد وخون پاک خاندان رسالتبه دستیک مشت مسلمان نما ریخته نمىشد.
پىنوشتها:
1- محقق عالیقدر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى کتابى تحت این عنوان نوشته که به فارسى نیز ترجمه شده است.
2- نهج البلاغه عبده، خطبه 192:«لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدصلى الله علیه و آله و سلم...».
3- آیه 30 سوره زمر: انک میت و انهم میتون ( تو مىمیرى ودیگران نیز مىمیرند).
4- در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج راى روى کار آمد به کتاب رهبرى امت و پیشوائى در اسلام تالیف هاى نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعه سقیفه به طور گسترده سخن گفتهایم، در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم.
5- تاریخ طبرى، ج3، ص 205; سیره ابن هشام، ج4، ص 308.
6- الدرجات الرفیعة، ص87:
بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم فما الامر الا فیکم والیکم ولا سیما تیم ابن مرة او عدی ولیس لها الا ابو حسن علی
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص 45.
8- «انی لارى عجاجة لا یطفؤها الا الدم».; همان، ج2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهرى.
9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص53.
فروغ ولایت ص145
آیت الله شیخ جعفر سبحانى