در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

اعتراف ابن ابی دارم به لگد زدن عمر به حضرت زهرا(س)

اعتراف ابن ابی دارم به لگد زدن عمر به حضرت زهرا(س) و شهادت حضرت محسن(ع) طرح شبهه: ابن أبی دارم یکى از راویانى است که علامه شمس الدین ذهبى در کتاب «میزان الاعتدال» وى را رافضى دروغگو مى‌داند؛ هر چند که در تمام دروان زندگی‌اش مسقیم الأمر (ثابت قدم در اعتقادات) بوده است؛ اما در اواخر عمرش در باره مثالب شیخین زیاد سخن مى‌گفته و آن دو را شتم مى‌کرده‌ است؛ بنابراین، روایت او براى ما حجت نیست. نقد و بررسی: اصل روایت: علامه شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و میزان الإعتدال و حافظ ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان به نقل از ابن أبی دارم مى‌نویسند : إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن. عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 283، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 578، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 1، ص 268، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م. البته همانگونه که در متن شبهه آمده است، ذهبى و ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضى بودن وى رد کرده و مى‌نویسد: احمد بن محمد بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی الرافضی الکذاب... ثم فی آخر أیامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب حضرته ورجل یقرأ علیه ان عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن. در واپسین روزهاى عمرش آنچه که بیشتر براى وى خوانده مى‌شد مثالب خلفا بود، من خودم نزد وى بودم که دیدم مردى بر وى اینچنین مى‌خواند: عمر به پهلوى فاطمه لگد زد که باعث سقط فرزندش محسن شد. با بررسى دقیق شخصیت ابن أبی دارم و اعتبار و وثاقتى که او در طول زندگی‌اش نزد اهل سنت داشته، به این واقعیت مى‌رسیم که سبب تضعیف ابن أبی دارم در اواخر عمر، تنها و تنها نقل همین روایت است و ایراد دیگرى در او دیده نشده است؛ چرا که به اعتراف بزرگان اهل سنت او در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار بوده و از پیشوایان، حافظان و دانشمندان اهل سنت به شمار مى‌آمده است؛ اما نقل برخى از حقایق تاریخى سبب شده است که نیش تند قلم عالمان اهل سنت، متوجه او شده و سبب تضعیفش شود. شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء، وى را «امام و پیشوا، حافظ و دانشمند» معرفى مى‌کند: ابن أبی دارم. الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم.... ودر ادامه مى‌نویسد: ابن أبی دارم به حفظ ومعرفت متصف بود ولى گرایش به شیعه داشت. کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض. و نیز مى‌نویسد: وقال محمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الامر عامة دهره. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 577 ـ 579، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. محمد بن حماد مى‌گوید: در دوران عمرش در عقیده ومذهبش استوار بود. و همچنین در روایتى که ابن أبی دارم در سند آن قرار دارد، رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله فرموده‌اند: الحلال بین، والحرام بین، وبین ذلک مشتبهات لا یعلمها کثیر من الناس. من ترک الشبهات استبرأ لدینه وعرضه، ومن وقع فی الشبهات، وقع فی الحرام کالراعی إلى جنب الحمى، یوشک أن یواقعه. مرز حلال وحرام مشخص است؛ ولى بین این دو مشتبهاتى است که بیشتر مردم آن را نمى‌دانند، کسى که شبهات را ترک کند دین و آبرویش را حفظ کرده است و کسى که گرفتار شبهات شود، مرتکب حرام شده است؛ مانند کسى که همنشین بیمار است. ذهبى پس از نقل این روایت مى‌گوید: الحدیث. متفق علیه. این حدیث مورد قبول واتفاق بر آن است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 577، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ اما نکته شگفت‌آور این که ذهبى در ادامه به وى این چنین فحاشى مى‌کند: شیخ ضال معثر. پیرمردى گمراه و خطا کار!!!. چگونه مى‌توان باور داشت که شخصى امام، حافظ و فاضل لقب بگیرد، در تمام عمرش ثابت قدم باشد، داراى حافظه قوى و معرفت دینى باشد، و روایتش در مرتبه‌اى باشد که تمام علما بر آن اتفاق دارند؛ ولى در عین حال به همین شخص، گمراه و خطا کار نیز گفته شود؟! آیا تعریف‌ها و وصف‌هایى همچون: امام، حافظ، فاضل، موصوفا بالحفظ والمعرفة، با کلماتى همانند: «شیخ ضال معثر» قابل جمع است؟ آری، تعصب بیش از حد و دفاع نامعقول از مکتب خلفا و تلاش یراى حفظ آ‌بروى آن‌ها، شخصیت عظیمى همچون ذهبى را که به جرأت مى‌توان او را از اعجوبه‌هاى تاریخ اسلام نامید، به جایى رسانده است که در یک صفحه از کتابش این گونه دچار دوگانه‌گویى مى‌شود. بنابراین جا دارد که بپرسیم: آیا رافضی بودن دلیل عدم وثاقت میشود؟ کدام عقل و منطقى به ما اجازه مى‌دهد که به جرم رافضى بودن، روایت فردى را کنار بزنیم و آن را باطل قلمداد نمائیم؟ اگر این‌گونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادى از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند؛ زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیارى از رافضه حدیث نقل نموده‌اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‌کنیم: 1. عبید الله بن موسی: ذهبى در باره این فرد مى‌گوید: قال ابن مندة کان أحمد بن حنبل یدل الناس على عبید الله وکان معروفا بالرفض لم یدع أحدا اسمه معاویة یدخل داره. ابن منده گفته: احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمایى مى‌کرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمى‌داد کسى که نامش معاویه بود، وارد خانه‌اش شود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 556، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و در ادامه مى‌گوید: وحدیثه فی الکتب الستة. احادیث او در کتب صحاح سته موجود است. مزى نویسنده تهذیب الکمال مى‌گوید تمام صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند. عُبَید الله بن موسى بن أَبی المختار، واسمه باذام العبیسی، مولاهم أبو محمد الکوفی. رَوَى عَن: إبراهیم بن إِسماعیل بن مجمع (ق)، وأسامة بن زید اللیثی (م)، واسرائیل بن یونس (خ م ت س)، وإسماعیل بن أَبی خالد (خ).... المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 164، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. رمزهایى که در بین پرانتزها گذاشته شده، هر کدام مخفف اسم یکى از نویسندگان صحاح سته است. (خ) = بخاری؛ (م) = مسلم؛ (ق) = ابن ماجه قزوینی؛ (ت) = ترمذى (س) = نسائی. 2. جعفر بن سلیمان الضبعی: عالمان اهل سنت ایشان را رافضى و از شیعیان غالى مى‌دانند. خطیب بغدادى از یزید بن زریع نقل مى‌کند که مى‌گفت: فان جعفر بن سلیمان رافضی. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج 5، ص 164، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان، رقم 2925، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. مزى مى‌نویسد: بخارى در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنى ( مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده‌اند. روى له البخاری فی "الأدب"والباقون. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 50، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 3. عبد الملک بن أعین الکوفی: وى نیز در تمام صحاح سته اهل سنت روایت دارد. مزى به نقل از سفیان مى‌گوید: او رافضى است: عن سفیان: حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی. و در ادامه مى‌گوید: حَدَّثَنَا سفیان، قال: هم ثلاثة إخوة: عبدالملک بن أعین، وزرارة بن أعین، وحمران بن أعین، روافض کلهم، أخبثهم قولا: عبدالملک المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 18، ص 283، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. تعداد افرادى که هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهل سنت روایت دارند، به حدى است که برخى از دانشمندان سنى با توجه به این مطلب اعتراف کرده‌اند که اگر بخواهیم روایت آن‌ها را کنار بگذاریم، باید کتاب‌ها را نابود کنیم. خطیب بغدادى در الکفایة فى علم الروایة مى‌نویسد: قال علی بن المدینی: « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب » اگر بصریان را به خاطر قدرى بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کرده‌ای. سپس در توضیح سخن علی بن مدینى مى‌گوید: قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث. کتاب ها را نابود کرده‌اى یعنى همه احادیث از بین مى‌رود. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ) الکفایة فی علم الروایة، ج 1، ص 129، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبة العلمیة - المدینة المنورة. و نیز در جاى دیگر مى‌نویسد: وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج ». از او در باره فضل بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالى که دارد این است که در باره تشیع زیاده روى مى‌کند؛ به او گفتند: در صحیح از وى روایت کرده اید. گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنى کتاب صحیح مسلم)!!!. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ) الکفایة فی علم الروایة، ج 1، ص131، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبة العلمیة - المدینة المنورة. آیا غلو در رفض سبب ضعف مى‌شود؟ البته ممکن است به ما اشکال کنند که رافضى بودن سبب جرح نیست؛ بلکه آنچه سبب جرح است غلو در رفض است. غلو در رفض؛ یعنى محبت داشتن نسبت به علی علیه السلام و مقدم دانستن ایشان بر ابوبکر و عمر و سب ابوبکر و عمر؛ همانگونه که ابن حجر عسقلانى این مطلب را در مقدمه فتح البارى ذکر مى‌کند: والتشیع محبة على وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر فهو غال فی تشیعه ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب أو التصریح بالبغض فغال إلا فی الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنیا فأشد فی الغلو. تشیع، دوست داشتن علی و مقدم دانستن وى بر همه صحابه است، پس اگر کسى علی را بر ابوبکر و عمر مقدم و برتر بداند، چنین شخصى در باره علی غلو کرده و غالى است، و به او رافضى گفته مى‌شود و اگر فقط او را دوست داشت،‌ شیعه است و اگر افزون بر دوستى علی،‌ به صحابه فحش بدهد و دشمنی‌اش را آشکار نماید، شیعه غالى است، و اگر به رجعت معتقد باشد غلو او شدیدتر و سخت‌تر است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 459، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1379 -، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب. محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى به نقل از ابن حجر عسقلانى مى‌گوید: التشیع محبة علی علیه السلام وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر رضی الله عنهما فهو غال فی التشیع ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب والتصریح بالبغض فغال فی الرفض انتهى کلامه. تشیع،‌ دوستى علی و مقدم دانستن وى بر صحابه است و کسى که او را بر ابوبکر و عمر مقدم بداند،‌ در شیعه بودن غلو کرده و به وى رافضى گفته مى‌شود، و اگر سب و لعن را اضافه کند، رافضى غالى است. محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى در ادامه مى‌گوید: وأما الساب فسب المؤمن فسوق صحابیا کان أو غیره إلا أن سباب الصحابة أعظم جرما لسوء أدبه مع مصحوبه صلى الله علیه و سلم ولسابقتهم فی الإسلام. وقد عدوا سب الصحابة من الکبائر کما یأتی عن الفریقین الزیدیة ومن یخالف مذهبهم. فحش و ناسزا به مؤمن،‌ سبب فسق مى‌شود چه به صحابى باشد و یا غیر او، آری، فحش به صحابه جرمش بیشتر است؛ زیرا بى ادبى به کسانى است که همنشین رسول خدا (ص) بوده و سابقه آنان در اسلام و مسلمانى از دیگران بیشتر است. فحش و ناسزا به صحابه را از گناهان بزرگ دانسته‌اند... » الصنعانی، محمد بن إسماعیل الأمیر الحسنی (متوفای1182هـ)، ثمرات النظر فی علم الأثر، ج 1، ص 39 ـ 40، : تحقیق: رائد بن صبری بن أبی علفة، ناشر: دار العاصمة للنشر والتوزیع - الریاض - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م. اما با بررسى صحاح سته اهل سنت به این حقیقت مى‌رسیم که در سلسه اسناد آن‌ها، افرادى به چشم مى‌خورند که به اعتراف عالمان اهل سنت غلو در رفض دارند؛ ولى با این وجود، نویسندگان صحاح از آن‌ها روایت نقل کرده اند. به عنوان نمونه: 1. عدی بن ثابت: مزى مى‌گوید: بخاری، مسلم، ترمذی، نسائی، ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده‌اند: رَوَى عَن: البراء بن عازب (ع)، وابیه ثابت (د ت ق)، وزر بن حبیش الأسدی (م 4)، وزید بن وهب الجهنی (س)، وسَعِید بن جبیر (ع)، وأبی حازم سلمان الاشجعی (ع)، وسُلَیْمان بن صرد (خ م د سی). المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 164، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. رموز بین پرانتز را پیش از این توضیح داده‌ایم. ابن حجر عسقلانى در باره او مى‌نویسد: وقال بن معین شیعی مفرط... وقال السلمی قلت للدارقطنی فعدی بن ثابت قال ثقة الا أنه کان غالیا یعنی فی التشیع. ابن معین گفته: او شیعى افراطى است. سلمى گفته از دار قطنى در باره او پرسیدم، گفت: مورد اعتماد است؛ مگر این که او در تشیع غلو مى‌کرده. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 149، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. 2. عباد بن یعقوب الرواجنی: مزى مى‌گوید: بخاری، ترمذى و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند. و قال أبو أحمد بن عدى: سمعت عبدان یذکر عن أبى بکر بن أبى شیبة أو هناد بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه یشتم السلف... و روى أحادیثاً أنکرت علیه فى فضائل أهل البیت، و فى مثالب غیرهم. و قال على بن محمد المروزى: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنى، فقال: کان یشتم عثمان. قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحة و الزبیر الجنة، قلت: ویلک، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على بن أبى طالب بعد أن بایعاه. احمد بن عدى مى‌گوید: از عبدان شنیدم و او از ابوبکر بن ابوشیبه یا هناد بن سرى نقل مى‌کرد که این دو نفر یا یکى از آنان او را متهم به فسق کرده و به وى بدگویى به اصحاب را نسبت داده‌اند... او روایاتى در فضائل اهل بیت و بدیهاى دیگران نقل کرده است که مورد تأیید واقع نشده است. علی بن محمد مروزى مى‌گوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنى سؤال شد،‌ گفت: او از عثمان بدگویى مى‌کرد. و نیز مى‌گوید: از صالح شنیدم که مى‌گفت: عباد بن یعقوب مى‌گفت: خداوند عادل‌تر از آن است که طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وى جنگیدند. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 14، ص 178، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 3. اسماعیل بن خلیفه: مزى در تهذیب الکمال در باره او مى‌نویسد: إسماعیل بن خلیفة العبسی... رَوَى عَن: إبراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن أَبی طالب... والحکم بن عتیبة (ت ق)، والسری بن إسماعیل... وفضیل بن عَمْرو الفقیمی (ق). منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است. و در ادامه مى‌نویسد: وَقَال (عمرو بن علی) أیضا: سألت عبد الرحمن عن حدیث أبی اسرائیل، فأبى أن یحدثنی به، وَقَال: کان یشتم عثمان رضی الله عنه. وقَال البُخارِیُّ: ترکه ابن مهدی، وکان یشتم عثمان. عمرو بن علی مى‌گوید: از عبد الرحمن از روایات ابواسرائیل پرسیدم تا برایم نقل نماید، به سخنم توجهى نکرد و گفت: ابواسرائیل (اسماعیل بن خلیفه) از عثمان بدگویى مى‌کرد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 3، ص 77 ـ 79، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. اگر غلو در رفض سبب تضعیف راوى مى‌شود، چرا بزرگان در صحیح‌ترین کتاب‌هاى اهل سنت از آن‌ها روایت نقل کرده‌اند؟ آیا شتم شیخین سبب تضعیف راوی مى‌شود؟ مستشکل استدلال مى‌کرد که چون ابن أبی دارم در اواخر عمرش مثالب شیخین را بیان و آن‌ها را شتم مى‌کرده است، پس روایت وى مردود است و غیر قابل قبول. در حالى که مى‌بینیم کسانى در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این که شیخین را شتم و مثالب آن‌ها را بیان مى‌کرده‌اند، در عین حال توثیق شده‌اند که به نام چند نفر اشاره مى‌کنیم: 1. تَلِید بن سلیمان المحاربی، أبو سلیمان وى از رجال سنن ترمذى است که ابوبکر و عمر را شتم مى‌کرده است. مزى در باره وى مى‌نویسد: وقال أبو داود: رافضی خبیث، رجل سوء، یشتم أبا بکر وعمر. ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبکر و عمر فحش مى‌داده است. و در ادامه مى‌گوید: وَقَال [عَباس الدُّورِیُّ ] فی موضع آخر: کذاب، کان یشتم عثمان، وکل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا یکتب عنه، وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. عباس دوری،‌ در جاى دیگر در باره تلید بن سلیمان گفته است: وى بسیار دروغگو است و عثمان را فحش مى‌داده است، و هر کس عثمان یا طلحه و یا هر یک از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وى نوشته نمى‌شود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائکه بر او باد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 4، ص 321، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ابن حجر عسقلانى مى‌نویسد: کذّاب کان یشتم عثمان.... دروغ گویى که به عثمان فحش مى‌داد. و نیز مى‌نویسد: وقال ابن حبان: کان رافضیّاً یشتم الصحابة. ابن حبان گفته است: او رافضیى بود که به صحابه فحش مى‌داد. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. در عین حال مى‌بینیم که همین شخص توسط بسیارى از بزرگان اهل سنت توثیق و روایاتى که به نفع اهل سنت نقل کرده، تصحیح شده است. ابن حجر در ترجمه وى به نقل از مروزى مى‌نویسد: عن أحمد کان مذهبه التشیع ولم نر به بأسا وقال أیضا کتبت عنه حدیثا کثیراً عن أبی الجحاف. از احمد بن حنبل نقل شده است که او شیعه بود و لى عیبى در او نمى‌بینیم. و همچنین گفته است که من روایات زیادى را از او که از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشته‌ام. وقال البخاری تکلم فیه یحیى بن معین ورماه وقال العجلی: لا بأس به کان یتشیع ویدلس. بخارى مى‌گوید: یحیى بن معین در مذمت وى سخن گفته و عجلى گفته است: اشکالى در او نیست، اظهار تشیع مى‌کرد و در نقل‌ها دست مى‌برد. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد: روى له التِّرْمِذِیّ: حدیث أبی الجحاف عن عطیة عَن أبی سَعِید: قال النبی (ص): ما من نبی إلا وله وزیران... الحدیث. وَقَال: حسن غریب. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 4، ص 321، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. البته واضح است که چون این روایت به نفع اهل سنت است و تلید بن سلیمان آن را در فضائل خلیفه اول و دوم نقل کرده، «حسن» نامیده شده؛ اما روایاتى که به ضرر اهل سنت و علیه شیخین نقل کرده، به دلیل رافضى بودن، ضعیف شمرده مى‌شود. 2. عبد الرزاق بن همام: شمس الدین ذهبى در باره او مى‌گوید: وله ما ینفرد به، ونقموا علیه التشیّع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیّاً ویبغض من قاتله. او چیزهایى نقل کرده است که در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو مى‌کرد،‌ علی را دوست داشت و دشمن کسانى بود که با علی جنگیدند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. مجلس ما را با یاد أبو سفیان کثیف نکنید: در میزان الإعتدال و سیر اعلام النبلاء مى‌نویسد: سمعت مخلدا الشعیرى یقول: کنت عند عبد الرزاق فذکر رجل معاویة، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذکر ولد أبى سفیان. از مخلد شعیرى شنیدم که مى‌گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان کثیف نکنید. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 570، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. اعتراض عبد الرزاق به عمر: ذهبى در میزان الإعتدال مى‌نویسد: سمعت علی بن عبداللّه بن المبارک الصنعانى یقول: کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق فأکثر عنه، ثم خرق کتبه، ولزم محمد بن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحدیث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، وجاء هذا یطلب میراث أمرأته من أبیها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَک [احمق، الجاهل العاجز] یقول: من ابن أخیک، من أبیها! لا یقول: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم. قال زید بن المبارک: فقمت فلم أعد إلیه، ولا أروى عنه. از علی بن عبد الله بن مبارک صنعانى شنیدم که مى‌گفت: زید بن مبارک همنشین عبد الرزاق بود و از وى شنیدنیهاى زیادى داشت؛‌ ولى سر انجام کتاب‌هایش را پاره کرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وى پرسیدند،‌ گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامى که به این بخش از سخن عمر رسید که به علی و عباس گفت: تو آمده‌اى تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین که این احمق مى‌گوید: ارث پسر برادرش، نمى‌گوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وى نقل نکردم. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. توثیقات عبد الرزاق: ذهبى در باره او مى‌گوید: وحدیثه مخرج فی الصحاح... وکان رحمه الله من أوعیة العلم. از او در صحاح، روایت نقل شده و داراى دانش فراوانى بود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. دفاع جانانه یحیی بن معین از عبد الرزاق: حاکم نیشابورى در معرفة علوم الحدیث، شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و ابن حجر در تهذیب التهذیب به نقل از یحیى بن معین مى‌نویسند: لو ارتد عبد الرزاق عن الاسلام ما ترکنا حدیثه. اگر عبد الرزاق از اسلام نیز برگردد، من حدیث او را ترک نمى‌کنم. النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، معرفة علوم الحدیث، ج 1، ص 139، تحقیق: السید معظم حسین، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1397هـ - 1977م. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 280، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. دفاع ذهبی از تکذیب عبد الرزاق: ذهبى به نقل از عباس بن عبد العظیم مى‌نویسد: والله الذی لا إله إلا هو، إن عبد الرزاق کذاب، والواقدی أصدق منه. قسم به خدائى که جز او خدایى نیست، همانا عبد الرزاق دروغ گو است و واقدى از او راستگوتر است. وسپس در پاسخ او مى‌گوید: قلت: بل والله ما بر عباس فی یمینه، ولبئس ما قال، یعمد إلى شیخ الاسلام، ومحدث الوقت، ومن احتج به کل أرباب الصحاح ـ وإن کان له أوهام مغمورة وغیره أبرع فی الحدیث منه ـ فیرمیه بالکذب.... گفتم: به خدا سوگند عباس با این سوگندش کار خوبى نکرده است و چه بد سخنى گفته است. از طرفى (براى استفاده علمی) به شیخ الإسلام و محدث زمان و کسى که صاحبان صحاح به احادیث و سخنان وى استناد و احتجاج مى‌کند پناه مى‌برد و از سوى دیگر او را به دروغگویى متهم مى‌کند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. توثیق نواصب: از همه این‌ها که بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت کسانى را توثیق کرده‌اند که امیرمؤمنان علیه السلام را سبّ مى‌کرده‌اند. حال پرسش ما این است که اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوى مى‌شود، چرا نواصب را توثیق کرده‌اید؟ آیا کسى که ابوبکر و عمر را شتم کند، ضعیف؛‌ ولى کسى که امیرمؤمنان را شتم کند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است. در ذیل تعدادى از نواصب را ذکر مى‌کنیم که توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شده‌اند. 1- حریز بن عثمان الحمصی: این شخص هر صبح وشام هفتاد بار امیرمؤمنان علیه السلام را لعن مى‌کرد. مزى در تهذیب الکمال، ذهبى در تاریخ الإسلام، ابن حجر در تهذیب التهذیب و بدر الدین عینى در مغانى الأخبار مى‌نویسند: عن أحمد بن سلیمان المروزی: حدثنا إسماعیل بن عیاش، قال: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلى مکة فجعل یسب علیا ویلعنه. احمد بن سلیمان مروزى از اسماعیل بن عیاش نقل مى‌کند که گفت: از مصر تا مکه حریز بن عثمان را همراهى کردم، در این مدت به علی ناسزا مى‌گفت و او را لعن مى‌کرد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 576، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 10، ص 123، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، مغانى الأخیار، ج 1، ص 187. ابن حجر عسقلانى مى‌نویسد: وقال ابن حبان: کان یلعن علیّاً بالغداة سبعین مرة، وبالعشی سبعین مرة، فقیل له فی ذلک، فقال: هو القاطع رؤوس آبائی وأجدادی. ابن حبان مى‌گوید: علی را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن مى‌کرد، علتش را از وى جویا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع کرده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. و شگفت‌آور این است که این شخص از کسانى است که بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانى در توثیقات او مى‌نویسند: وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أیضا لیس بالشام أثبت من حریز... قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذکر له حریز وأبو بکر بن أَبی مریم وصفوان، فقال: لیس فیهم مثل حریز، لیس أثبت منه، ولم یکن یرى القدر، قال: وسمعت أحمد مرة أخرى یقول: حریز ثقة، ثقة. از احمد بن حنبل در باره وى پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئن‌تر در نقل حدیث و آثار نبود. معاذ بن معاذ مى‌گوید: هنگامى در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبکر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم که مى‌گفت: در میان آن‌ها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم که گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 572، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ابن حجر در اول ترجمه او مى‌نویسد: [من رجال] البخارى والأربعة. وى از راویان بخارى و چهار صحیح دیگر اهل سنت (غیر از مسلم) است. و بدر الدین عینى مى‌نویسد: روى له الجماعة سوى مسلم، وأبو جعفر الطحاوى. وفى التهذیب: روى له البخارى حدیثین. العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، مغانى الأخیار، ج 1، ص 187. اگر شتم خلفا، سبب تضعیف مى‌شود، چرا بخارى از او روایت نقل کرده است، چرا احمد بن حنبل او را این گونه توثیق کرده است؟ 2. عمر بن سعد بن أبی وقاص، قاتل امام حسین (ع): مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرمانده مشهور یزیدیان در کربلا مى‌نویسند: وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلی: کان یروی عَن أبیه أحادیث، وروى الناس عنه. وهو الذی قتل الحسین، وهو تابعی ثقة. عجلى مى‌گوید: عمر بن سعد از پدرش روایاتى نقل کرده و دیگران نیز از او نقل کرده‌اند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان کسى است که حسین [علیه السلام] را کشته است. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 21، ص 357، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 396، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. چگونه است کسى که فرزند رسول خدا را با آن وضعیت فجیع به شهادت مى‌رساند، دختران رسول خدا را به اسارت مى‌برد، مى‌تواند مورد اعتماد باشد و روایاتش براى اهل سنت حجت است؛ اما اگر کسى امیر مؤمنان علیه السلام را دوست داشته باشد، او را از خلفاى سه گانه برتر بداند و یا احیاناً به یکى از خلفاى سه گانه توهین کند، روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟ نتیجه: روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادى ندارد و اتهاماتى که به او زده‌اند؛ از جمله رافضى بودن و یا غلو در رفض، ضررى به صحت روایت نمى‌زند؛ چرا که عین همان مطالب در باره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است. گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

بررسی حدیث ثقلین در خطبه غدیر و نقش آن در اثبات امامت

بررسی حدیث ثقلین در خطبه غدیر و نقش آن در اثبات امامت
 

طرح شبهه :

ابن تیمیه حرانی در منهاج السنة می‌نویسد :

والذی رواه مسلم انه بغدیر خم قال إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله فذکر کتاب الله وحض علیه ثم قال وعثرتی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی ثلاثا وهذا مما انفرد به مسلم ولم یروه البخاری

وقد رواه الترمذی وزاد فیه وانهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض

وقد طعن غیر واحد من الحفاظ فی هذه الزیادة وقال إنها لیست من الحدیث والذین اعتقدوا صحتها قالوا: إنما یدل على أن مجموع العترة الذین هم بنو هاشم لا یتفقون على ضلالة وهذا قاله طائفة من أهل السنة وهو من أجوبة القاضی أبی یعلى وغیره

والحدیث الذی فی مسلم إذا کان النبی * قد قاله فلیس فیه إلا الوصیة باتباع کتاب الله وهذا أمر قد تقدمت الوصیة به فی حجة الوداع قبل ذلک وهو لم یأمر باتباع العترة لکن قال أذکرکم الله فی أهل بیتی وتذکیر الأمة بهم یقتضی أن یذکروا ما تقدم الأمر به قبل ذلک من إعطائهم حقوقهم والامتناع من ظلمهم وهذا أمر قد تقدم بیانه قبل غدیر خم

فعلم انه لم یکن فی غدیر خم أمر یشرع نزل إذ ذاک لا فی حق علی ولا غیره لا إمامته ولا غیرها

آنچه که مسلم در صحیحش در باره غدیر خم نقل کرده است این جمله است که رسول خدا فرمود: من در میان شما دو یادگار گرانبها می گذارم یکی کتاب خدا است که در باره آن سفارش نموده است سپس فرمود: عترت و خاندانم را فراموش نکنید‘ ولی بخاری آن را نقل نکرده است.

اما ترمذی با این اضافه نقل کرده است که رسول خدا فرمود: این دو از هم جدا شدنی نیستند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

گروهی از حافظان حدیث این بخش را زائد دانسته و قبول ندارند و گفته اند: آنچه از این حدیث فهمیده می شود این است که همه عترت یعنی بنی هاشم بر ضلالت و گمراهی اجتماع نمی کنند

گروهی از اهل سنت همین جواب را داده اند که از جمله آنان جواب قاضی ابو یعلی و غیر او است

در نقل مسلم اگر رسول خدا هم آن را فرموده باشد چیزی جز سفارش به پیروی از کتاب خدا دیده نمی شود که در حجه الوداع هم به آن سفارش فرموده بود ولی در باره تبعیت و پیروی از عترت فرمانی وجود ندارد فقط تذکر به ایفای حقوق و دوری از ستم به آنان شده است که قبل از این هم بوده است.

بنا بر این نه سخن از علی به میان آمده است و نه امامت اهل بیت و نه غیر آن .

إبن تیمیة الحرانی ، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس (متوفای728هـ) منهاج السنة النبویة ، ج 7   ص318 ـ 319 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406

در این شبهه نگاه مغز متفکر مبارزه با آرمانهای فکری تشیع و اهل بیت نگاهی آمیخته به شک و تردید به حدیثی است که جزو ارزشمند ترین سخنان پایانی رسول گرامی اسلام است آنجا که جناب ابن تیمیه می گوید: والحدیث الذی فی مسلم إذا کان النبی * قد قاله فلیس فیه إلا الوصیة باتباع کتاب الله ، پس او نه تنها سفارش پیامبر را در باره اهل بیت قبول ندارد بلکه در نقل دیگران هم اگر متقن و محکم باشد ایجاد تردید می کند.

بنا بر این در این پاسخ هر چند کوتاه به توضیح اصل ما جرا و بخشهای اصلی فرمایش رسول خدا اشاره داریم و در آغاز تفسیر و تشریح الفاظ و لغات موجود در این حدیث.

 

پاسخ تفصیلی:

گفتار اول: مفهوم«حدیث ثقلین»

الف-درلغت

این حدیث ، مشهور است به «حدیث ثَقَلیْن»، و ثَقَلَیْن، تثنیه «ثَقَل» مى باشد، و کلمه ثَقَل در لغت به معناى چیزى است که مسافر با خود حمل مى کند.

عدّه اى از محدّثین و اهل لغت، این کلمه را «ثِقْلَیْن» یعنى به کسر ثاء و سکون قاف، قرائت کرده اند، که در این صورت تثنیه ثِقْل، خواهد بود، و ثِقْل به معناى بار سنگین و گنج آمده است، ولى به نظر مى رسد کلمه «ثقلین» در این حدیث شریف، به فتح ثاء و قاف باشد. فیروز آبادى در کتاب «القاموس المحیط» مى گوید: و ثَقَل به (حرکت قا) متاع مسافر و اثاثیه او و نیز هر چیز نفیسى را که پنهان و محفوظش دارند گفته می شود، و از همین لغت است حدیث:

إِنِّی تارِکٌ فِیْکُمُ الثَّقَلَیْنِ، کِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِی.

. القاموس المحیط: ج3 /353، المؤسّسة العربیّة ـ بیروت

ابن منظور دراین باره می نویسد:

سمیا ثقلین لأن الأخذ بهما ثقیل والعمل بهما ثقیل ، قال : وأصل الثقل أن العرب تقول لکل شیء نفیس خطیر مصون ثقل ، فسماهما ثقلین إعظاما لقدرهما وتفخیما لشأنهما.

کتاب خدا و عترت را ثّقّلین نامیده اند چون تمسک به این دو و عمل به آن سنگین است، و از طرفی عرب به هر چیزی که ارزشمند و مهم و حفاظت شده باشد ثّقّل می گوید، پس نامیدن کتاب خدا و عترت به این نام به جهت والا بودن جایگاه این دو و نگاهداری مرتبه آن است.

محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری، الوفاة: 711 ، ج 11   ص 88 ، دار النشر : لسان العرب  دار صادر - بیروت ، الطبعة : الأولى.

ترجیح ضبط اوّل بر ضبط دوّم بدین جهت است که: تناسب ضبط اوّل ( ثَقَلَیْن) با شرائطی که رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم در آن سخن گفته است بیشتر و مناسب تر است، زیرا مسافرى که از شهرى به شهرى کوچ مى کند ـ خصوصاً اگر قصد بازگشت به مبدأ را نداشته باشد - اسباب و اثاثیه زندگانى اش را با خود مى برد، و از آنجا که حمل و نقل در آن زمان به سختى و مشقّت انجام مى گرفت و جا بجائی تمام لوازم و اثاثیه زندگى از جائى به جای دیگر ممکن نبود، لذا  هنگام کوچ کردن، گرانبهاترین و نفیس ترین اشیاء تحت تملّک را منتقل مى کردند. رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم در مقدّمه «حدیث ثقلین» مى فرماید:

من دعوت شده ام و به این دعوت جواب گفته ام، و بنا بر بعضى از نقلها فرمود: من دعوت خواهم شد و جواب مثبت به این دعوت خواهم داد، آن حضرت خبر از نزدیک بودن رحلت و سفر آخرت می دهد و متعاقب این خبر، مى فرماید: «وإنّی تارکٌ»، موقعیّت سفر آخرت اقتضاء مى کند آن حضرت عزیزترین و گرانبهاترین اشیاء را با خود ببرد، ولى به مقتضاى رأفت و لطف بى شائبه اى که به امّت دارد، و از آنجائی که نسبت به بقای دین حنیف و بر پائی شریعت حریص است ، گرانبهاترین اشیاء که در طول زندگی پربرکتش نهایت اعتناء و توجّه به آنها را داشته است در بین امّت باقی می گذارد، سپس توصیه فرمود تا امّت قدر آن دو را بداند و از آن دور نشود، زیرا هدایت ابدى آنان در گرو تمسّک به این دو گوهر نفیس و گرانبهایى است که آن بزرگوار به مقتضاى لطف خاصّش بر امّت در بین آنان باقى گذاشته است.

با توجه به این توضیح، ضبط کلمه «ثَقَلین» انسب خواهد بود، اگر چه با قرائت دیگر نیز وافى به مقصود خواهد بود که در ادامه مبحث و با تحقیق در الفاظ «حدیث ثقلین» نکاتی را متذکر خواهیم شد.

ب: در اصطلاح :

کیفیّت دلالت الفاظى مانند «أخذ» و «تمسّک» و «اعتصام» بدینگونه است که چون این الفاظ دلالت بر وجوب تبعیّت و پیروى و اطاعت مطلق بدون قید و شرط مى نمایند، قهراً مفاد حدیث، امامت و خلافت خواهد بود، زیرا شکّى نیست که بین اطاعت مطلق و بین امامت و خلافت، تلازم و همبستگى غیر قابل انکاری وجود دارد.

مراجعه به سخنان شارحین «حدیث ثقلین» از اعلام و مشاهیر اهل سنّت، مانند: مناوى در «شرح جامع صغیر» ملاّ على قارى در «شرح شکاة»، و نیز به کتابهاى «نسیم الرّیاض»، «شرح المواهب اللَّدُنیّة»، «السّراج المنیر فى شرح الجامع الصّغیر»، «الصّواعق المحرقة»، و «جواهر العقدین» حقیقت را روشن تر به اثبات می رساند که مفاد «حدیث ثقلین» عبارت است از تشویق و وادار نمودن و برانگیختن جمیع امّت به پیروی وتبعیت از رفتار و کردار و اقوال خاندان نبوّت علیهم السّلام وحجت دانستن سیره و روش آنان در تمام مسائل دین و دنیا و آنچه که در اداره زندگی فردی و اجتماعی انسان مؤثر می باشد و در یک کلام آنان را مقتداى خویش در جمیع امور قرار دهند، که براى نمونه به سخن مناوى در این باره اشاره می کنیم:

عن عبد الله بن زید عن أبیه أنه علیه الصلاة والسلام قال: من أحب أن ینسأ له فی أجله وأن یمتنع بما خلفه الله فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره وورد علی یوم القیامة مسودا وجهه.

کسی که دوست دارد خداوند مرگش را بتاخیر اندازد و از شر آنچه برجای گذاشته محفوظ بماند پس باید حرمت مرا در خاندانم به بهترین و نیکوترین جایگزینیها به انجام رساند، و کسی که به نیکوئی با آنان رفتار نکند عمرش کوتاه و در قیامت با صورتی سیاه بر من وارد خواهد شد.

عبد الرؤوف المناوی، الوفاة: 1031 هـ  ، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ،  ج2 ص175 ، دار النشر : المکتبة التجاریة الکبرى - مصر - 1356هـ ، الطبعة : الأولى  0

 

گفتار دوم : بررسی شبهات

الف: عدم تواتر حدیث ثقلین

ابن تیمیه متواتر بودن حدیث ثقلین را مورد تردید قرار داده و بر آن اشکال و اعتراض نموده و می نویسد:

والذی رواه مسلم انه بغدیر خم قال إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله فذکر کتاب الله وحض علیه ثم قال وعترتی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی ثلاثا وهذا مما انفرد به مسلم ولم یروه البخاری وقد رواه الترمذی وزاد فیه وانهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض وقد طعن غیر واحد من الحفاظ فی هذه الزیادة وقال إنها لیست من الحدیث والذین اعتقدوا صحتها قالوا إنما یدل على أن مجموع العترة الذین هم بنو هاشم لا یتفقون على ضلالة وهذا قاله طائفة من أهل السنة وهو من أجوبة القاضی أبی یعلى وغیره والحدیث الذی فی مسلم إذا کان النبی * قد قاله فلیس فیه إلا الوصیة باتباع کتاب الله وهذا أمر قد تقدمت الوصیة به فی حجة الوداع قبل ذلک وهو لم یأمر باتباع العترة لکن قال أذکرکم الله فی أهل بیتی وتذکیر الأمة بهم یقتضی أن یذکروا ما تقدم الأمر به قبل ذلک من إعطائهم حقوقهم والامتناع من ظلمهم وهذا أمر قد تقدم بیانه قبل غدیر خم

آنچه که مسلم در صحیحش در باره غدیر خم نقل کرده است این جمله است که رسول خدا فرمود: من در میان شما دو یادگار گرانبها می گذارم یکی کتاب خدا است که در باره آن سفارش نموده است سپس فرمود: عترت و خاندانم را فراموش نکنید‘ ولی بخاری آن را نقل نکرده است.

اما ترمذی با این اضافه نقل کرده است که رسول خدا فرمود:

این دو از هم جدا شدنی نیستند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

گروهی از حافظان حدیث این بخش را زائد دانسته و قبول ندارند و گفته اند: آنچه از این حدیث فهمیده می شود این است که همه عترت یعنی بنی هاشم بر ضلالت و گمراهی اجتماع نمی کنند.

گروهی از اهل سنت همین جواب را داده اند که از جمله آنان جواب قاضی ابو یعلی و غیر او است.

در نقل مسلم اگر رسول خدا هم آن را فرموده باشد چیزی جز سفارش به پیروی از کتاب خدا دیده نمی شود که در حجه الوداع هم به آن سفارش فرموده بود ولی در باره تبعیت و پیروی از عترت فرمانی وجود ندارد فقط تذکر به ایفای حقوق و دوری از ستم به آنان شده است که قبل از این هم بوده است.

بنا بر این نه سخن از علی به میان آمده است و نه امامت اهل بیت و نه غیر آن .

أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس، الوفاة: 728 ، منهاج السنة النبویة ، منهاج السنة النبویة  ج 7   ص 318 دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد رشا.

بررسی ونقد

اگر چه از شخصی مانند ابن تیمیه بیش از این انتظار نداریم که حدیثی از این قبیل را که به اعتراف بزرگانی از محدثان اهل سنت جزو احادیث متواتر و صحیح است انکار نماید زیرا نه تنها در منابع شیعی اسناد و طرق گوناگونی بر نقل این حدیث حاکی است بلکه منابع حدیثی و از همه مهمتر اعترافات مصنفین و شارحان آثار حدیثی اهل سنت قوی ترین مستند بر اثبات تواتر این حدیث است، زیرا حدیث متواتر خبر جماعتی است که سلسله روات آن تا معصوم، در هر طبقه به حدی باشد که امکان توافق آنها بر کذب، به طور عادی محال بوده و نیز موجب علم گردد.

با توجه به اینکه حدیث شریف ثقلین را تعداد قابل توجهی از راویان در منابع فریقین روایت کرده‌اند، پس می‌توان آن را از دیدگاه مذهب اهل‌بیت علیهم‌السلام و اهل‌سنت حدیث متواتر نامید، و علاوه بر آن بسیاری از علمای حدیثی اهل‌سنت نیز حدیث شریف ثقلین را صحیح و معتبر نامیده‌اند که به اسامی و کتابهای برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

 

1- مسلم‌ بن‌ حجاج نیسابوری (206 ـ 261ق)

وی با نقل حدیث ثقلین در کتاب صحیح خود، بر صحت و اعتبار آن صحه گذاشته است . روایت زید‌ بن ‌ارقم را در همین زمینه پیش از این ملاحظه نمودید.

حدثنی زُهَیْرُ بن حَرْبٍ وَشُجَاعُ بن مَخْلَدٍ جمیعا عن بن عُلَیَّةَ قال زُهَیْرٌ حدثنا إسماعیل بن إبراهیم حدثنی أبو حَیَّانَ حدثنی یَزِیدُ بن حَیَّانَ قال انْطَلَقْتُ أنا وَحُصَیْنُ بن سَبْرَةَ وَعُمَرُ بن مُسْلِمٍ إلى زَیْدِ بن أَرْقَمَ فلما جَلَسْنَا إلیه قال له حُصَیْنٌ لقد لَقِیتَ یا زَیْدُ خَیْرًا کَثِیرًا رَأَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ * وَسَمِعْتَ حَدِیثَهُ وَغَزَوْتَ معه وَصَلَّیْتَ خَلْفَهُ لقد لَقِیتَ یا زَیْدُ خَیْرًا کَثِیرًا حَدِّثْنَا یا زَیْدُ ما سَمِعْتَ من رسول اللَّهِ * قال یا بن أَخِی والله لقد کَبِرَتْ سِنِّی وَقَدُمَ عَهْدِی وَنَسِیتُ بَعْضَ الذی کنت أَعِی من رسول اللَّهِ فما حَدَّثْتُکُمْ فَاقْبَلُوا وما لَا فلا تُکَلِّفُونِیهِ ثُمَّ قال قام رسول اللَّهِ یَوْمًا فِینَا خَطِیبًا بِمَاءٍ یُدْعَى خُمًّا بین مَکَّةَ وَالْمَدِینَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى علیه وَوَعَظَ وَذَکَّرَ ثُمَّ قال أَمَّا بَعْدُ ألا أَیُّهَا الناس فَإِنَّمَا أنا بَشَرٌ یُوشِکُ أَنْ یَأْتِیَ رسول رَبِّی فَأُجِیبَ وأنا تَارِکٌ فِیکُمْ ثَقَلَیْنِ أَوَّلُهُمَا کِتَابُ اللَّهِ فیه الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِکُوا بِهِ فَحَثَّ على کِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فیه ثُمَّ قال وَأَهْلُ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمْ اللَّهَ فی أَهْلِ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمْ اللَّهَ فی أَهْلِ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمْ اللَّهَ فی أَهْلِ بَیْتِی فقال له حُصَیْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ یا زَیْدُ أَلَیْسَ نِسَاؤُهُ من أَهْلِ بَیْتِهِ قال نِسَاؤُهُ من أَهْلِ بَیْتِهِ وَلَکِنْ أَهْلُ بَیْتِهِ من حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ قال وَمَنْ هُمْ قال هُمْ آلُ عَلِیٍّ وَآلُ عَقِیلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ قال کُلُّ هَؤُلَاءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قال نعم.

 یزید بن حیان می گوید: همراه با حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم رفتیم بعد از این که در کنار او نشستیم حصین گفت: ای زید! ترا خیر بسیار نصیب شده است. پیغمبر را دیده‏ای و حدیث او را شنیده‏ای و همراه با آن حضرت جهاد کرده‏ای. شمه‏ای از آن چه از رسول الله (ص) شنیده‏ای باز گوی. زید گفت: فرزند برادر! به خدا سوگند که عمرم زیاد و عهدم با رسول الله (ص) کهن شده و بسیاری از آنچه از او شنیده بودم فراموش کرده‏ام. پس آن چه برای شما می گویم بپذیرید و آن چه را نمی‏گویم مرا به گفتن آن مجبور نسازید. سپس گفت: روزی پیغمبر خدا بین ما برای خواندن خطبه برخاست. ما در مکانی بین مکه و مدینه بودیم که «خم» خوانده می‏شود. حمد خدا و ثنای او را به جای آورد و به وعظ و ذکر پرداخت. سپس گفت: اما بعد، بدانید ای مردم که من هم بشرم و به زودی فرستاده خدای نزد من می‏آید و دعوت او را اجابت می‏کنم. من بین شما دو چیز گرانبها از خود بر جای می‏گذارم. نخستین آنها کتاب خداست که در آن هدایت و نور است. کتاب خدا را محکم در دست بگیرید و آن را رها نکنید ـ پس درباره قرآن سفارش بسیار نمود و بدان تشویق و ترغیب فرمود ـ سپس فرمود: اهل بیت من. درباره اهل بیت من همواره خدای را به یاد داشته باشید (این جمله را سه بار فرمود) حصین از زید پرسید: اهل بیت او چه کسانی هستند؟ مگر زنان او اهل بیت او نیستند؟ ـ گفت: زنان او اهل خانه او بودند اما اهل بیت رسول الله (ص) کسانی هستند که بعد از او صدقه برایشان حرام است ـ حصین گفت: آنان چه کسانی هستند؟ ـ گفت: آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس. حصین گفت: آیا صدقه بر همه ایشان حرام است؟ ـ گفت: آری. مسلم به سند دیگری از زید بن ارقم روایت کرده است که از او پرسیدند: آیا زنان پیغمبر هم اهل بیت او هستند؟ ـ گفت نه ـ به خدا قسم ـ زن تا مدتی از زمان با مرد است. بعد او را طلاق می‏دهد و نزد پدر و مادر خود بر می‏گردد. اهل بیت او اصل و جماعت او هستند که صدقه بر ایشان حرام است.

مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261 ، صحیح مسلم  ج 4   ص 1873 دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی

 

2- ابوعیسی محمد بن ‌عیسی ترمذی (209 ـ 297ق)

 وی در کتاب الجامع الصحیح با نقل دو روایت مربوط به ثقلین‌، هر دو روایت را حسن (حدیثی که از نظر اعتبار پس از حدیث صحیح قرار می گیرد) نامیده ومی نویسد:

« حدثنا علی بن المنذر کوفی حدثنا محمد بن فضیل قال حدثنا الأعمش عن عطیة عن أبی سعید والأعمش عن حبیب بن أبی ثابت عن زید بن أرقم رضی الله عنهما قالا قال رسول الله * إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی ولن یتفرقا حتى یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما قال هذا حدیث حسن غریب».

« رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: من چیزی بین شما بر جای می‏نهم که اگر بدان چنگ زنید، بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد. یکی از آن دو از دیگری عظیم‏تر است: کتاب خدا رشته‏ای است که از آسمان به زمین کشیده شده است. و دیگری عترت که اهل بیت منند. این دو هرگز از هم جدا نمی‏گردند تا کنارحوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگرید بعد از من با ایشان چگونه رفتار می‏کنید . سپس می گوید: این حدیثی است حسن و غریب (مشتمل بر لفظ خاص).

همچنین ترمذی در صحیح از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است :

حدثنا نصر بن عبد الرحمن الکوفی حدثنا زید بن الحسن هو الأنماطی عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جابر بن عبد الله قال رأیت رسول الله فی حجته یوم عرفة وهو على ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول یا أیها الناس إنی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا کتاب الله وعترتی أهل بیتی...

جابر می گوید: رسول الله را در حجة الوداع، در روز عرفه دیدم که بر ناقه قصوای خود سوار بود و خطبه می‏خواند. شنیدم که می‏فرمود: ای مردم، همانا من چیزی را بین شما بر جای می‏گذارم که اگر تسلیم آن بوده و بدان عمل کنید هرگز گمراه نخواهید شد. آن کتاب خدا و عترت، یعنی اهل بیت من است»

محمد بن عیسى أبو عیسى الترمذی السلمی، الوفاة: 279 ، الجامع الصحیح سنن الترمذی ، ج 5   ص 662، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت  ، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون

 

3- حافظ ابو‌عبد الله حاکم نیسابوری (م 405ق)

حاکم نشابوری ، حدیث ثقلین را در کتاب المستدرک علی الصحیحین ذکر نموده و پس از نقل آن چنین گفته است:

«لما رجع رسول الله (ص) من حجة الوداع و نزل غدیر خم امر بدوحات فقمن فقال: کانی قد دعیت فاجبت . انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر. کتاب الله تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. ثم قال: ان الله

عز و جل مولای و انا مولی کل مؤمن. ثم اخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فهذا ولیه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه»

«چون رسول الله (ص) از حجة الوداع بازگشت و در غدیر خم فرود آمد دستور داد زیر درختها را از خار و خاشاک پاک کردند... سپس فرمود: گویا مرا فرا خوانده‏اند و من اجابت کرده‏ام. همانا من بین شما دو شی‏ء گرانبها بر جای گذاشته‏ام که یکی از آنها از دیگری بزرگتر است، کتاب خدای تعالی و عترت من. پس بنگرید که بعد از من با آن دو چگونه رفتار می‏کنید، کتاب خدا و عترت من از هم جدا نمی‏شوند تا در کنار حوض (کوثر) نزد من حاضر شوند. سپس گفت: همانا خدای عز و جل مولای من است و من مولای همه مؤمنانم. آنگاه دست علی را گرفت و فرمود: هر که را من مولای اویم پس علی هم ولی و سرور اوست. خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که با او دشمنی کند. »

حاکم تصریح می کند :

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله.

این حدیث [ثقلین] بر اساس شرط بخاری و مسلم صحیح است ولیکن آن دو این حدیث را [در کتب خود] به طور کامل نقل نکرده‌اند

محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری، الوفاة: 405 هـ ، المستدرک على الصحیحین، ج 3   ص 118، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا

 

4-أحمد بن حنبل أبو عبد الله شیبانی (م241):

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا بن نُمَیْرٍ ثنا عبد الْمَلِکِ یعنی بن أبی سُلَیْمَانَ عن عَطِیَّةَ عن أبی سَعِیدٍ الخدری قال قال رسول اللَّهِ انی قد تَرَکْتُ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنَ الآخَرِ کِتَابُ اللَّهِ عز وجل حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إلى الأَرْضِ وعترتی أَهْلُ بیتی الا انهما لَنْ یَفْتَرِقَا حتى یَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ

ابو سعید خدری از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: من دو شیء گرانبها باقی می گذارم که یکی بزرگتر از دیگری است و آن کتاب خدای بلند مرتبه و ریسمان متصل به آسمان تا زمین است و دیگری عترت و خاندانم، بدانید که این دو از یکدیگر جدائی ناپذیرند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.

أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، الوفاة: 241 ، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3   ص 26 دار النشر : مؤسسة قرطبة – مصر .ونیز: احمد بن حسین بیهقی در سنن (2/148) و عبدالله بن عبدالرحمن دارمی در سنن (2/431) علی متقی در کنز العمال فی سنن الاحوال و الافعال (1/45) احمد بن محمد طحاوی در مشکل الآثار (4/368) و سایر محدثین نیز روایت کرده‏اند

 

4-احمد بن علی نسائی (م 303 ق)

نّسائی در کتاب خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب همین حدیث را با اندک اضافه ای نقل کرده است:

فقلت لزید سمعته من رسول الله * فقال ما کان فی الدوحات أحد إلا رآه بعینیه وسمعه بأذنیه

«به زید گفتم آیا تو خود این سخن را از رسول الله (ص) شنیدی؟ گفت: زیر آن درختها هیچ کس نبود مگر آن که رسول الله صلی الله علیه وآله را با چشم دیده و سخنش را با گوش شنیده است.

أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی ، لسنن الکبرى  ،ج5،45، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 - 1991 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د.عبد الغفار سلیمان البنداری , سید کسروی حسن ،

ونیز: علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی ، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال ، ج1، 106 ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ-1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی                .

 

5-حافظ ابوالفداء‌ اسماعیل‌ بن‌ کثیر دمشقی‌(م 774ق)

ابن کثیر نیز در تفسیرش، ذیل آیه23 از سوره شوری، حدیث شریف ثقلین را صحیح نامیده است، متن سخن وی و حدیث مورد نظر چنین است:

وقد ثبت فی الصحیح م 2408 أن رسول الله قال فی خطبة بغدیر خم: إن تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی وإنهما لم یفترقا حتى یردا علی الحوض...

در صحیح مسلم آمده است که پیامبر اکرم صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله درخطبه غدیرخم چنین فرمود: همانا من در میان شما دو چیز سنگین را می‌گذارم: کتاب خدا و اهل‌بیتم را آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا روزی که در کنار حوض بر من وارد شوند.

إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی أبو الفداء، الوفاة: 77،تفسیرالقرآن العظیم ، اسم المؤلف:  ، ج 4   ص 114 ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1401

 

6- حاکم در روایت دیگری از سلمه بن کهیل از پدرش از ابوالطفیل از وائله از زید بن ارقم چنین حدیث کرده است:

«نزل رسول الله صلی الله علیه وآله بین مکه و المدینة عند شجرات خمس دوحات عظام فکنس الناس ما تحت الشجرات. ثم راح رسول الله صلی الله علیه وآله عشیة فصلی ثم قام خطیبا فحمد الله و اثنی علیه و ذکر و وعظ فقال ما شاء الله ان یقول ، ثم قال: ایها الناس. انی تارک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما و هما کتاب الله و اهل بیتی عترتی ، ثم قال : اتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم ؟ ثلاث مرآت قالوا نعم. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فعلی مولاه»

«رسول الله صلی الله علیه وآله بین مکه و مدینه نزدیک پنج درخت بزرگ و پر شاخ و برگ فرود آمد. مردم زیر درختها را جارو کردند. رسول الله صلی الله علیه وآله شامگاهان به آن جا رسید و بعد از نماز برای ایراد خطبه برخاست. ابتدا حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سخنانی در ذکر و وعظ بیان کرد و آنچه را خدای می‏خواست که او بگوید گفت. سپس فرمود: ایها الناس، من دو امر را بین شما باقی می‏گذارم که اگر از آن دو پیروی کنید هرگز گمراه نمی‏شوید: کتاب خدا و عترت و اهل بیت من. (سپس گفت) آیا می‏دانید که من بر مؤمنان از جانهای خودشان اولی‏ترم؟ (سه بار) گفتند: آری. پس رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: هر که را من مولی و سرورم، علی هم مولی و سرور اوست.

محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری الوفاة: 405 هـ ، المستدرک على الصحیحین  ، ج 3 ،  ص 118، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا.

 

7- حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله:

وی در کتابش از حذیفة بن اسید غفاری از رسول الله صلی الله علیه وآله چنین نقل کرده است که فرمود:

«ایها الناس انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض. فانی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما. الثقل الاکبر کتاب الله. سبب طرفه بید الله و طرفه بایدیکم. فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا . و عترتی اهل بیتی. فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»

ای مردم همانا من پیشگام و پیشاهنگ شمایم. و شما همه در کنار حوض نزد من خواهید آمد. وقتی که بر من وارد شدید از شما درباره ثقلین پرسش خواهم کرد. بنگرید بعد از من با ایشان چگونه رفتار می‏کنید ـ ثقل (وزنه) بزرگ کتاب خدا است. ریسمانی است که یک طرفش در دست خداست و طرف دیگرش در دستهای شماست. پس بدان چنگ بزنید تا گمراه نگشته و دگرگون نشوید. و عترت من که اهل بیت منند زیرا خدای مهربان دانا مرا خبر داده است که این دو گوهر گرانبها از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند.

حلیة الأولیاء ، اسم المؤلف:  أبو نعیم أحمد بن عبد الله الأصبهانی الوفاة: 430 ، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء،  ج 1 ، ص 355 ، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1405 ، الطبعة : الرابعة.ه

 

ب:-شبهه دلالی حدیث:

در این بخش و پس از اشاره به نقل حدیث ثقلین و توصیه و سفارش پیامبر اکرم به حلقه زدن در محور قرآن و اهل بیت، اکنون نوبت به این مبحث می رسد که همانگونه که ابن تیمیّة وقبل از ایشان قاضی عبد الجبار وبعداز او عبد العزیز دهلوی گفته اند آیا حدیث ثقلین دلالت بر امامت و گوش جان سپردن به سفارشها و دستورات آنان و در یک سخن پذیرش پیشوائی و امامت آنان می کند یا خیر؟ به دیگر سخن آیا از این حدیث می توان گفتار شیعه را بر امامت و رهبری اهل بیت استفاده نمود؟

راجع: منهاج السنة : 7/317 ـ 319، والتفسیر: 2/11، مجموعة الفتاوى: 13/113. والقاضی عبد الجبّار فی المغنی: 20/191، والدهلوی فی تحفة اثنا عشریّه: 439، وفصل الخطاب للغرسی: 96

نقد وبررسی

توجه به واژه های بکار گرفته شده در این حدیث و آشنائی با مفاهیم آن نزدیک ترین راه برای پی بردن به مقصود شارع و گوینده حدیث است که ذیلاً به آن اشاره می‌گردد:

1 - الأمر بالأخذ:

در یک تعبیر رسول صلى الله علیه وآله وسلم فرموده است:

2 - «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا»

صحیح الترمذی: 5/228 ح 3874، مسند أحمد: 3/59

3- الأمر بالتمسّک

رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در جای دیگر فرمودند:

«ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا»

صحیح الترمذی: 5/329 ح 3876، الدر المنثور للسیوطی ج 6 ص 7، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 123

4- الأمر بالمتابعه

رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمودند :

«لن تضلّوا إن اتبعتم واستمسکتم بهما» أو «لن تضلّوا إن اتبعتموها»

مسند أحمد: 1/118، المستدرک: 3/110 وقال صحیح على شرط الشیخین

5 ـ الأمر بالاعتصام

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم درحدیث دیگر فرمودند:

«ترکت فیکم ما لن تضلّوا إن اعتصمتم، کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی»

کنز العمال: 1/187 ح 951، عن ابن أبی شیبة والخطیب فی المتفق والمفترق

تعابیری مانند: أخذ و تمسک و متابعه واعتصام هر یک به تنهائی صراحت دارد بر این که ثقلین واجب الاطاعه است و پیروی از آن دو بر هر مکلفی واجب است. زیرا این الفاظ دلالت بر وجوب تبعیّت و پیروى و اطاعت مطلق بدون قید و شرط دارد، بنا بر این مفاد حدیث ، امامت و خلافت خواهد بود ، زیرا شکّى نیست که بین اطاعت مطلق و بین امامت و خلافت، تلازم و همبستگى تامّ و غیر قابل انکاری وجود دارد.

سخن ابن الملک که در آن کلمه و واژه تمسک را تشریح کرده است خواندنی است، او در توضیح و بیان مفهوم این کلمه چنین گفته است:

«التمسک بالکتاب العمل بمافیه وهو الإئتمار بأوامر اللّه والانتهاء بنواهیه. ومعنى التمسک بالعترة محبّتهم والاهتداء بهداهم وسیرتهم»

تمسک به کتاب عمل کردن به آن یعنی پذیرش دستورات وترک نواهی الهی است و معنای تمسک به عترت محبت آنان و هدایت یافتن به وسیله و سیره وروش آنان است.

المرقاة فی شرح المشکاة: 5/600

مُناوی در بیان و شرح «إنّی تارک فیکم» و «تمسک» گفته است:

تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلّفهما ووصّى أمّته بحسن معاملتهما وإیثار حقّهما على أنفسهم والاستمساک بهما ...،

این تعبیر نه اشاره بلکه تصریح دارد که کتاب وعترت هردو مانند دو قلوهایی هستند که رسول خدا صلی الله علیه وآله آنان را در بین امّت باقی گذاشته و به امّت توصیه فرموده است تا به نیکى با آن دو سلوک نمایند، و حقّ آن دو را بر خودشان مقدّم کرده و در امور دینشان به آن دو تمسّک جویند.

 عبد الرؤوف المناوی ، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ،ج2،ص472، دار النشر : المکتبة التجاریة الکبرى - مصر - 1356هـ،الطبعة :الأولى .

تفتازانی نیز پس از نقل حدیث صحیح مسلم می نویسد:

ألاترى أنّه علیه الصلاة والسلام قرنهم بکتاب اللّه تعالى فی کون التمسک بهما منقذاً عن الضلالة، ولا معنى للتمسک بالکتاب إلاّ الأخذ بما فیه من العلم والهدایة فکذا فی العترة

آیا نمی بینی رسول خدا صلی الله علیه وآله  عترت وکتاب را باهم قرین قرار دا ده است که تمسک به آن دو نجات از گمراهی است و تمسک به کتاب معنایی ندارد مگر عمل نمودن به آنچه از دانش و ارشاد و هدایت در آن است و در اخذ به عترت هم همین مفهوم اراده شده است.

سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازانی ،شرح المقاصد فی علم الکلام ،ج 2،221 ، دار النشر : دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة :

و اما لفظ «الإعتصام» در قرآن و حدیث به معناى «تمسّک» است، امام صادق علیه السلام در روایتی ذیل آیه 103 سوره آل عمران (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا ) فرموده است:

نَحْنُ حَبْلُ الله الذی قال الله: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا ) ما آن ریسمان الهی هستیم که اعتصام و تمسک به آن را خداوند متعال فرمان داده است.

این روایت در کتب فریقین موجود است.

ابن حجر هیثمی ،الصّواعق المحرقة: 233، چاپ دارالکتب العلمیّة ـ بیروت ـ 1414 هـ.ق.

تفسیر فخر رازى: ج8/173و  تفسیر خازن: ج1/277، دار الکتب العلمیّة ـ بیروت ـ 1415 هـ.ق.

پس الفاظ و تعابیری مانند: «اخذ» «اعتصام» «تمسّک»، در حقیقت به یک مفهوم و معنی باز می گردند که نتیجه آن «اتّباع و پیروى» است، و مفاد «حدیث ثقلین» چیزی غیر از این نیست. بنا بر این بدون هیچگونه تأمّل و اشکالى، امامت و خلافت اهل بیت علیهم السلام با این حدیث اثبات می شود، و این نتیجه از  الفاظ «حدیث ثقلین» بدست می آید که : على و اهل بیت علیهم السّلام خلفاء رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم بعد از آن حضرت مى باشند.

نکته لازم به ذکر وتوجه این است که علاوه بر استفاده از مفردات این حدیث، در برخی از نقلها واژه ى «خلیفتین» به جای «ثقلین» آمده است که در کتب روائی اهل سنت موجود است، که این لفظ نیز صراحت در مرجعیت دینی وسیاسی اهل بیت دارد.

مسند احمد: 6/232، حدیث 21068 و ص244، حدیث 21145، و کتاب السُّنّة تألیف ابن ابى عاصم: ص336، حدیث 754، چاپ المکتب الاسلامى بیروت ـ 1415 هـ.ق، مجمع الزّوائد: 9/165، چاپ دارالکتاب العربى ـ بیروت 1402 هـ.ق.

 

ج: عدم وجود حدیث ثقلین در بخاری

شبهه دیگری که ابن تیمیه در باره حدیث ثقلین مطرح کرده است عدم نقل آن در صحیح بخاری است، وی می نویسد:

وهذا مما انفرد به مسلم ولم یروه البخاری...

حدیث ثقلین را فقط مسلم نقل کرده است و در صحیح بخاری از آن اثری نیست.

إبن تیمیة الحرانی ، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس (متوفای728هـ) منهاج السنة النبویة ، ج 7   ص318 ـ 319 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406

جناب ابن تیمیه باطرح  این شبهه و ادعا با آبروی نداشته خودش بازی کرده و زحمت دیگران را زیاد کرده است، چرا که با مراجعه به سخن بخاری در پی ریزی و نوشتن کتابش و همچنین دیگر حدیث باوران اهل سنت بی پایگی ادعا ثابت و رسوائی خنده آوری را به ارمغان می آورد.

زیرا نقل نکردن بخارى در صورتى که طریق صحیح براى حدیث وجود داشته باشد دلیل بر ضعف روایت نیست، زیرا بسیارى از علماى اهل سنت گفته اند: احادیث صحیح منحصر در منقولات صحیحین نمی باشد بلکه به اعتراف خود آنان چه بسیار روایات صحیحی که از قلم افتاده باشد ولی در دیگر آثار حدیثی مکتوب و محفوظ مانده باشد.

 نووى در این باره  مى نویسد:

 «انّهما لم یلتزما استیعاب الصحیح بل صحّ عنهما تصریحهما بأنّهما لم یستوعبا وانّما قصدا جمع جمل من الصحیح کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسألة»;

 «بخارى و مسلم التزام نداده اند که تمام احادیث صحیح السند را نقل کنند و خود نیز به این مطلب تصریح کرده اند، بلکه قصد آنان این بوده که مقدارى از احادیث صحیح السند را جمع آورى کنند; همان گونه که نویسنده و مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمى کند»

أبو زکریا یحیى بن شرف بن مری النووی ، صحیح مسلم بشرح النووی ، ج 1، ص 37، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانیة

ابن قیّم جوزیه در مورد حدیث ابى الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، مى گوید: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حدیث ضررى نمى رساند.

 آیا کسى مى تواند ادعا کند که منفردات مسلم صحیح نیست؟ آیا هرگز بخارى ادعا کرده است هر حدیثى را که در کتاب خود ذکر نکرده ام، باطل و ضعیف بوده و حجّت نیست؟

محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله ، زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت - 1407 - 1986 ، الطبعة : الرابعة عشر ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط

 چه بسیار احادیثى که بخارى در غیر صحیح خود به آن احتجاج کرده، در حالى که در صحیح نیاورده است و چه بسیار احادیثى که بخارى آن ها را تصحیح کرده ولى در صحیح نیاورده است».

ابن الصلاح مى گوید:

«لم یستوعبا الصحیح فی صحیحیهما ولا التزما ذلک، فقد روینا ذلک عن البخارى انّه قال: ما ادخلت فی کتابى الجامع الاّ ما صحّ و ترکت من الصحاح لحال الطول. وروینا عن مسلم انّه قال: لیس کل شىء عندى صحیح  وضعته هنا، انّما وضعت هاهنا ما اجمعوا علیه. وقال البخارى: احفظ مائة الف صحیح ومائتى الف حدیث غیر صحیح، وجملة ما فی کتابه سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حدیثاً بالأحادیث المتکررة. وقیل: انّها باسقاط المکررة أربعة آلاف حدیث»;

«بخارى و مسلم تمام احادیث صحیح السند را در صحیح خود نیاورده اند و اصلا چنین التزامى هم نداده اند. از بخارى روایت شده است: من تنها احادیث صحیح السند را در کتاب خود آورده ام، چه بسیار احادیث صحیح السند را که به جهت طولانى شدن کتاب ترک نموده ام. همچنین از مسلم روایت شده است: این چنین نیست که تمام احادیث صحیح السند نزد خود را در این کتاب آورده باشم، تنها روایاتى را در صحیح خود ذکر کرده ام که مورد اجماع است... بخارى مى گوید: صدهزار حدیث صحیح حفظ دارم و دویست هزار حدیث غیرصحیح، در حالى که در کتاب «الجامع الصحیح» خود بیش از 7275 حدیث با احادیث مکرّر، نقل نکرده است و بنا بر نظر برخى با حذف مکرّرها چهار هزار حدیث است».

عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی د، ج 1، ص 30ار النشر : مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض ، تحقیق : عبد الوهاب عبد اللطیف.

 

د - وجود علی بن منذر درحدیث شقلین

اشکالی که دکتر سالوس بر حدیث ثقلین وارد نوده است این است  «در روایت دوّم ترمذى على بن منذر کوفى است که او از شیعیان کوفه به حساب مى آید...»

. أثر الإمامة فى الفقه الجعفرى و أصوله

نقد وبررسی شبهه

 در جاى خود اشاره شده به اینکه، در صورتى که راوى ثقه باشد تشیّع ضررى به احادیث وى وارد نمى کند.

البانی ، سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 356ـ358.

از ترجمه على بن منذر کوفى استفاده مى شود که او از مشایخ ترمذى، ابن ماجه و نسائى و جماعت کثیرى از بزرگان ائمه حدیث; از قبیل: ابوحاتم، مطیّن، ابن منده، سجزى، ابن صاعد و ابن ابى حاتم بوده است. صاحب تهذیب در این باره می نویسد :

روى عنه : الترمذی ، والنسائی ، وأبن ماجة ، وأبو بکر أحمد ابن جعفر بن محمد بن أصرم البجلی ، وأحمد بن الحسین بن إسحاق الصوفی الصغیر ، وأبو علی أحمد بن محمد بن مصقلة

ترمذی،ونسای ، ابن ماجه ابو بکر ...از اوروای نموده است .

المزی ، تهذیب الکمال - ج 21 ص 146.

 عده زیادى از  علمای اهل سنت; از قبیل: ابوحاتم رازى، نسائى، ابن حبّان، ابن نمیر و دیگران او را توثیق کرده اند.

قال عبد الرحمان بن أبی حاتم سمعت منه مع أبی وهو صدوق ، ثقة

قال النسائی: شیعی محض ثقة . وذکره ابن حبان فی کتاب " الثقات. وقال محمد بن عبد الله الحضرمی ... سمعت ابن نمیر یقول هو ثقة صدوق

ابن حاتم می گوید :

 از اومن وپدرم شنیدم واو صادق وثقه بود .

نسای می گوید : ابن منذر شیعی وثقه است

ابن حبان می کوید :ازابن نمیر شنیدم که می گفت او ثقه وراست گو است .

المزی ، تهذیب الکمال - ج 21 ص 146. الذهبی ، میزان الاعتدال ، ج 3 ص 157.

 

گفتار سوم :شبهه تعارض

راه دیگری که مخالفان رهبری اهل بیت برای بی اثر کردن حدیث ثقلین انتخاب کرده اند  از طریق شبهه تعارض است و لذا بعضی از علمای اهل سنت تعدادی از احادیثی که به نظر آنها متعارض با حدیث ثقلین است مطرح کرده اند که به بررسی آنها می پردازیم.

الف)  تعارض حدیث ثقلین با حدیث اصحابی کالنجوم

یکی از احادیثی که مدعی تعارض آن شده اند حدیثی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شان اصحاب و اقتدای به آنان در کتب حدیثی اهل سنت آمده این حدیث است که فرمود:«أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» اصحاب من مانند ستارگان آسمان هستند به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت خواهید شد.

مفاد این حدیث می گوید: اصحاب و یاران رسول خدا مظهر و نشانه ارشاد و هدایت مردم هستند، و فرد خاصی را از بین اصحاب نام نبرده است تا ترجیح و امتیازی درست شود.

واز طرفی مفاد حدیث ثقلین منحصر شدن هدایت و رشد در پیروی از اهل بیت علیهم السلام است، بنا بر این جمع بین این دو مفاد و بر داشت ممکن نیست، زیرا در یک روایت تمام اصحاب را هادیان و نشانه های نجات معرفی فرموده است و در حدیث دیگر «ثقلین»  اهل بیت را راهنمایان و منجیان امت نامیده است.

آمدی از بزرگان اهل سنت پس از بیان مفهوم اهل بیت و سرایت دادن آن به همسران پیامبر به وجه تعارض اشاره کرده و می گوید: دلیلی نداریم که انحصار نجات از گمراهی را در تبعیت از اهل بیت بدانیم زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله در برابر حدیث ثقلین حدیث اقتدا به اصحاب را نیز فرموده است.

علی بن محمد الآمدی أبو الحسن ، الإحکام فی أصول الأحکام ،  دار النشر : دار الکتاب العربی- بیروت - 1404 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. سید الجمیلی

نقد این شبهه

شرط تعارض:

متعارض بودن دو حدیث در صورتی است که هر دو از جهاتی یکسان باشند، یعنی از نظر صحت سند و قوت متن در یک حد و اندازه باشند.

البانی می گوید:

 أن التعارض شرطه التساوی فی قوة الثبوت، وأما نصب التعارض بین قوی وضعیف فمما لا یسوغه عاقل منصف.

شرط تعارض دو حدیث مساوی بودن در استحکام رساندن محتوا است و اما ایجاد تعارض بین دو حدیثی که یکی قوی و دیگری ضعیف باشد هیچ انسان عاقل منصف نمی پذیرد..

 ناصر البانی ، رسالة حول المهدی

با توجه به این شرط سراغ سخنان اندیشمندان اهل سنت می رویم تا معلوم شود که آیا حدیث: «اصحابی کالنجوم» شرائط و قدرت تعارض با حدیث ثقلین را دارد یا نه؟

دیدگاه دانشمندان اهل سنت:

در موسوعه دارقطنی آمده است :

وفیه «أصحابی کالنجوم ، بأیهم اقتدیتم اهتدیتم »، أخرجه الدارقطنی فی (غرائب مالک) ، والخطیب ، فی الرواة عن مالک ،... قال الدارقطنی لا یثبت عن مالک ، ورواته مجهولون .

حدیث «اصحابی کالنجوم...» را دار قطنی در زمره غرائب مالک و خطیب در زمره راویان از مالک ذکر نموده ...وسپس گفته است: این روایت از مالک ثابت نمی باشد و تمام راویان آن مجهولند.

موسوعة أقوال الدارقطنی ، ج10 ، ص82 جمع وترتیب : السید أبو المعاطی النوری المتوفى سنة 1401 ـ 1981 الدکتور محمد مهدی المسلمی ،  أشرف منصور عبد الرحمان ، أحمد عبد الرزاق عید أیمن إبراهیم الزاملی ، ومحمود خلیل .

فتنی در تذکره می گوید :

ان اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم " من نسخة نبیط الکذاب .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»از روایات نبیط کذّاب است .

الفتنی ،تذکرة الموضوعات  ، ص 98.

ابن قیم جوزیه در این باره می نویسد :

وَأَمَّا مَا یُرْوَى عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ { أَصْحَابِی کَالنُّجُومِ بِأَیِّهِمْ اقْتَدَیْتُمْ اهْتَدَیْتُمْ } فَهَذَا الْکَلَامُ لَا یَصِحُّ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»کلامی است که از رسول خدا صلی الله علیه وآله صادر نشده و صحت ندارد.

محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله ابن القیم الجوزیه ،إعلام الموقعین عن رب العالمین ، ج2 ص 361 ا مصدر الکتاب .

شوکانی می نویسد :

روی عنه صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أنه قال: "أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم" فهذا لم یثبت قط، والکلام فیه معروف عند أهل هذا الشأن، بحیث لا یصح العمل بمثله فی أدنى حکم من أحکام الشرع .

حدیث «اصحابی کالنجوم...» قطعا ثابت نیست و اشکالات آن نزد محدثان شناخته شده است که عمل به آن در ساده ترین احکام شرع صحیح نمی باشد .

محمد بن علی بن محمد الشوکانی (المتوفى : 1250هـ) ، إرشاد الفحول إلی تحقیق الحق من علم الأصول ، ج2 ، ص 188، الناشر : دار الکتاب العربی ، الطبعة الأولى 1419هـ ، 1999م .

زیعلی در کتاب  تخریج الأحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف می نویسد :

هَذَا حَدِیث مَشْهُور وَأَسَانِیده کلهَا ضَعِیفَة لم یثبت مِنْهَا شَیْء .

این حدیث مشهور وتمام سند های آن ضعیف است و هیچ چیزی را ثابت نمی کند.

عبد الله بن عبد الرحمن السعد ، تخریج الاحادیث ج2ص230 ،  ناشر:دارابن خزیمة – الریاض ، الطبعة : الأولى ، 1414هـ

ابن قدامه مقدسی می گوید :

قول النبی صلى الله علیه وسلم :« أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم »لا یصح هذا الحدیث .

این سخن رسول خدا که فرموده است: «اصحابی کالنجوم...» حدیث صحیحی نیست .

للإمام العلامةموفّق الدین عبدالله بن أحمد بن محمّدالشهیر بـ:ابن قدامة المقدسی ملتقى أهل الحدیث ،المنتخب من علل الخلال لعلل للخلال ج1 ص، 12.

ابن حزم در باره این روایت می نویسد:

ان اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم .، وأما الحدیث المذکور فباطل مکذوب .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»باطل و دروغ است .

الاحکام ، ابن حزم ، ج 5 ، ص 642 ، 643

و در جای دیگر می نویسد :

وأما قولهم: «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم »، فحدیث موضوع .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»حدیثی جعلی است .

ابن حزم الأندلسی ،رسائل ابن حزم الأندلسی ، ج3 ص 96 ، المحقق :  إحسان عباس الناشر :  المؤسسة العربیة للدراسات والنشر .

ابن حجر می گوید :

ان اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم أخرجه الدارقطنی فی غرائب مالک و قال لا یثبت عن مالک. ورواته مجهولون .

حدیث «اصحابی کالنجوم...» را دار قطنی در زمره غرائب مالک آورده و گفته است این روایت از مالک ثابت نیست و راویان آن مجهولند.

لسان المیزان ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 137 ، 138،

البانی در باره عدم صحت روایت می نویسد:

«أصحابی کالنجوم فبأیهم اقتدیتم اهتدیتم»  لا یصح : واه جدا وموضوع .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»صحیح نبوده و حدیثی پوچ و جعلی است .

صفة صلاة النبی صلى الله علیه وسلم ج1 ص49 ، المؤلف : محمد ناصر الدین الألبانی ، الناشر : مکتبة المعارف للنشر والتوزیع ، الریاض

ابن تیمیه در باره صحت روایت مزبور می نویسد:

«أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»ضعیف باطل .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»حدیثی ضعیف و باطل است .

أحمد الحرانی الحنبلی، صفة الفتوى ،  ج1 ص55 . الإمام أحمد بن حمدان الحرانی الحنبلی، صفة الفتوى والمفتی والمستفتی ، الناشر : المکتب الإسلامی – بیروت الطبعة : الرابعة – 1404 تحقیق: محمد ناصر الدین الألبانی

همچنین در مجموعه ای از فتاوای علمای الازهر حدیث فوق ردّ شده است که بعضی از آنا به شرح ذیل است:

قول النبى صلى الله علیه وسلم : «أصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم »

وهو أیضا ضعیف وقیل موضوع،رواه الدارمى وغیره،وأسانیده ضعیفة .

حدیث «اصحابی کالنجوم...»ضعیف است و گفته شده است جعلی است و دارمی و غیر او آن را روایت نموده اند و سلسله سند آن ضعیف است .

فتاوى الأزهر ج8 ص209 المصدر : موقع وزارة الأوقاف المصریة http://www.islamic،council.com

السؤال : هل من الحدیث ما یقال : أصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم ؟

آیا آنچه که در شان اصحاب از پیامبر اکرم نقل شده است که فرمود: یاران من همانند ستارگان آسمانند، به هر یک که اقتدا نمودید هدایت می شوید، صحیح است؟

الجواب : هذا حدیث ضعیف وقیل موضوع .

جواب : حدیث «اصحابی کالنجوم...»حدیث ضعیفی است.وگفته شده است :جعلی است.

فتاوى الأزهر – ج8 ص209 المصدر : موقع وزارة الأوقاف المصریة http://www.islamic،council.com

محمَّد بن إبراهیم بن عَبداللطِیف آل الشیخ مفتی مکة مکرمه ورئیس قضات وشؤون اسلامی می نویسد:

أصحابی کالنجوم المعروف عند أَهل الحدیث حقاً أَنه لا یثبت سنده ولا یصلح للاحتجاج فلا تقوم به حجة.

حدیث «اصحابی کالنجوم...» که مشهور و معروف شده است،  حق نزد اهل حدیث این است که این حدیث سند آن قابل اثبات نیست وصلاحیت برای احتجاج را نداشته و شایستگی اثبات حکمی را ندارد.

فتاوى و رسائل الشیخ محمد بن إبراهیم آل الشیخ ج2 ص7 .

با توجه به کثرت سخنان حدیث شناسان از اهل سنت، مدعیان تضاد حدیث ثقلین با روایت مجعول و دروغ «اصحابی کالنجوم» پاسخ خویش را گرفته و امید واریم برای همیشه دست از منفی بافی و دروغ پردازی بر دارند تا افراد عادی از امت اسلامی راه درست و صحیح را انتخاب کنند.   

 
ب)  - تعارض حدیث ثقلین با حدیث اقتدوا

 

عبد العزیز دهلوی در کتابش بنام «التحفة الاثنا عشریة» در مقام رد حدیث ثقلین آن را معارض با حدیثی که در کتب اهل سنت بصورت « اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر» نقل شده است می داند .

سنن الترمذی: ج 5ص 272. و ابن حبان: ج 15ص 328.

بررسی سندی روایت

1-       اهل سنت به این دلیل که چون بخاری و مسلم این روایت را در صحیح خودشان نیاورده اند آن را بی اساس دانسته و با همین ملاک روایاتی را که در فضائل امیرالمومنین علیه السلام وسایراهل بیت علیهم السلام نقل شده است رد نموده و بی اعتبار تلقی کرده اند، از جمله  ابن تیمیه در باره مشروعیت خلافت ابو بکر می گوید : چون در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم، نصوص فراوان و از طرفی اجماع بر خلافت ابوبکر داریم ولی در باره علی چیزی وجود دندارد پس خلافت ابوبکر ثابت می شود.

لأن النص والإجماع المثبتین لخلافة أبی بکر لیس فی خلافة على مثلها فإنه لیس فی الصحیحین ما یدل على خلافته وإنما روى ذلک أهل السنن

منهاج السنة ، ج4 ، ص388 .

و یا در جای دیگر دلیل عدم صحت روایت صادره از رسول خدا که «امت من هفتاد و سه یا هفتاد و دو فرقه می‌شوند» را عدم وجود آن در صحیحین دانسته و می گوید:

 أن حدیث الثنتین والسبعین فرقة لیس فی الصحیحین

منهاج السنة ، ج5 ، ص249 .

2- این روایت با سند های مختلف توسط جمعی از صحابه مثل حذیفه بن یمان - عبدالله بن مسعود - ابودردا - انس بن مالک - عبدالله بن عمر- عبدالله بن ابی الهذیل نقل شده ؛ ولی معتبر ترین آنها روایت حذیفه و ابن مسعود می باشد که تحقیق در سند، ضعف ادعاها روشن می گردد.

طریق اول حدیث حذیفة:

روایاتی که از طریق حذیفه بن یمان نقل شده ، در سلسله سند آن «عبدالملک بن عمیر»  واقع شده است  که در کتب رجالی اهل سنت با تعبیراتی همچون: «رجل مدلس» «ضعیف جدا»، «کثیر الغلط»، «مضطرب الحدیث جدا»، «مخلّط»، «لیس بحافظ» از او یاد شده است.

 به عنوان مثال : مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره او آورده اند :

وقال علی بن الحسن الهسنجانی : سمعت أحمد بن حنبل یقول : عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته .

احمد بن حنبل می گوید:

 احادیث عبدالملک بن عمیر،  بسیار مضطرب ودگرگون است و روایات او در کتب روایی نیز اندک می باشد.

تهذیب الکمال - المزی - ج 18 - ص 373و تهذیب التهذیب - ابن حجر - ج 6 - ص 365 )

ذهبی در سیر اعلام النبلاء در باره او آورده است:

وروى إسحاق الکوسج ، عن یحیى بن معین قال : مخلّط . وقال علی بن الحسن الهسنجانی : سمعت أحمد بن حنبل یقول : عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته ، ما أرى له خمس مئة حدیث ، وقد غلط فی کثیر منها . وذکر إسحاق الکوسج  عن أحمد ، أنه ضعفه.

اسحاق کوسج از یحیی بن معین نقل کرده است که می گفت: عبد الملک بن عمیر مخلّط است یعنی احادیث صحیح را با ضعیف به هم می آمیخته است،  و احمد بن حنبل گفته است: وی احادیثش با اینکه اندک است ولی مضطرب و ضعیف است.

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 5  ص 440

هم چنین ذهبی از ابوحاتم نقل کرده: 

  عبد الملک بن عمیر لم یوصف بالحفظ

...عبد الملک  بن عمیر جزو حافظین به شمار نمی آید .

سیر اعلام النبلاء -  ذهبی – ج 5  ص 440

خوارزمی از علمای اهل سنت در باره عبد الملک بن عمیر چنین آورده است :«او همان کسی است که عبدالله بن یقطر و یا قیس بن مسهر صیداوی را که سفیر و نماینده حسین بن علی علیهما السلام به سوی مردم کوفه بود،  شهید کرد و  به دستور ابن زیاد او را از بالای دارالاماره به زیر انداخت و در حالی که هنوز جان ورمق در کالبد او بود سر از تن او جدا نمود وچون او را نکوهش نمودند گفت : خواستم او را راحت سازم.»

مقتل الحسین علیه السلام – خوارزمی  ص185

از سوی دیگر همین عبد الملک بن عمیر حدیث را مستقیماً از ربعی بن حراش نشنیده و ربعی بن حراش نیز مستقیما از حذیفه بن یمان نشنیده است . مناوی در این رابطه می گوید:

عبد الملک لم یسمعه عن ربعی و ربعی لم یسمع من حذیفه...

عبد الملک این حدیث را از ربعی و ربعی از حذیفه نشنیده است...

( فیض القدیر- ج2 ص56- الانساب حنظلی- ج4-ص251 )

طریق دوم حدیث حذیفة:

در روایت دیگری که از طریق حذیفه بن یمان وارد شده است اشخاص زیر آمده اند:

1سالم بن علاء مرادی» که ذهبی در باره وی می نویسد:

 ضعفه ابن معین ، والنسائی

ابن معین و نسائی او را تضعیف کرده اند.

 میزان الاعتدال - الذهبی – ج2 ص112

ابن حجر در باره او می نویسد :

قال الدوری عن ابن معین ضعیف الحدیث

دوری از ابن معین نقل کرده است که او ضعیف الحدیث است.

 تهذیب التهذیب - ابن حجر – ج 3 ص 381 .

2- « عمر بن هرم » که ذهبی در میزان الاعتدال در باره او آورده است:

عمرو بن هرم ضعفه یحیى القطان .

عمرو بن هرم را یحیی بن قطان تضعیف نموده است.

( میزان الاعتدال - ج3  ص 291 )

3-« وکیع بن جراح » که او را «  مقدوح» (مورد قدح و خدشه) دانسته اند .

...قال عبدالله بن احمد حنبل عن ابیه : ...سمعت ابی یقول : ابن مهدی اکثر تصحیفا من وکیع ، و وکیع اکثر خطا من ابن مهدی ، و وکیع قلیل التصحیف ...و سمعت ابی یقول : اخطا وکیع فی خمس مائه حدیث.

وکیع از ابن مهدی پر غلط تر و روایاتش کم است...وکیع در پانصدحدیث اشتباه کرده است.

تهذیب الکمال – ج30 ص471 به نقل از العلل: ج1 ص14 و ص 127

 4- همچنین در سند غلام « ربعی بن حراش » وجود دارد که ابن حزم تصریح به مجهول بودن او نموده است.

قال ابن حزم: و قد سمی بعضهم المولی فقال : هلال مولی ربعی و هو مجهول لا یعرف من هو اصلا

هلال غلام ربعی مجهول است و کسی او را اصلا نمی شناسد .

الاحکام فی اصول الاحکام- ج2ص243

بررسی طریق ابن مسعود:

اما روایتی که از طریق « ابن مسعود » نقل شده ، نکات ذیل در آن قابل توجه است :

الف : ترمذی تصریح نموده و گفته است:

هذا حدیث غریب من هذا الوجه من حدیث ابن مسعود لا نعرفه الا من حدیث یحیی بن سلمه بن کهیل و یحیی بن سلمه یضعف فی الحدیث .

این حدیث (حدیث اقتدوا) حدیث غریبی است که فقط از طریق یحیی بن سلمه نقل شده است و او در نقل حدیث ضعیف است.

صحیح ترمذی – ج5 ص672

ب : در همین سلسله سند « یحیی بن سلمه بن کهیل » قرار دارد.

ابن حجر در لسان المیزان می گوید:

ضعفه یحیى بن معین

یحیی بن معین او را تضعیف نموده است.

 لسان المیزان - ابن حجر - ج 7 - ص 431

ابن حجر در لسان المیزان آورده است :

یحیى بن سلمة بن کهیل بالتصغیر الحضرمی أبو جعفر الکوفی متروک

او شخصی متروک است احادیث او باید ترک شود و نقل نشود و یا مورد عمل قرار نگیرد.

 تقریب التهذیب - ابن حجر - ج 2 - ص 304

ذهبی در میزان الاعتدال گفته است :

یحیى بن سلمة  بن کهیل . عن أبیه . قال أبو حاتم وغیره : منکر الحدیث . وقال النسائی : متروک . وقال عباس ، عن یحیى : لیس بشئ ، لا یکتب حدیثه .

یحیی بن سلمه بن کهیل را ابو حاتم و دیگران منکرالحدیث دانسته اند و نسائی گفته است: حدیثش متروک است . و عباس از یحیی نقل کرده است: قابل اعتناء نیست و حدیثش ارزش نوشتن ندارد .

 میزان الاعتدال - الذهبی - ج 4 - ص 381     

ج : و نیز در همین سلسله سند « اسماعیل بن یحیی بن سلمه» واقع شده است که مزی در تهذیب الکمال او را متروک الحدیث نامیده است.

تهذیب الکمال - المزی - ج 3 - ص 212 – 213

ذهبی در میزان الاعتدال آورده است :

قال الدارقطنی : متروک .

میزان الاعتدال - الذهبی - ج 1 - ص 254

علاء الدین مغلطای در اکمال تهذیب الکمال آورده است :

إسماعیل بن یحیى بن سلمة بن کهیل الکوفی . قال أبو حاتم  بن حبان : لا تحل الروایة عنه وقال أبو الفتح الأزدی ، فیما ذکره ابن الجوزی : متروک الحدیث. إسماعیل بن یحیى بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی متروک.

...ابو حاتم بن حبان گفته است : نقل روابت از او جایز نیست...  ابن جوزی  او را متروک الحدیث دانسته است. 

إکمال تهذیب الکمال فی أسماء الرجال - علاء الدین مغلطای - ج 2 - ص 08

و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب آورده است :

إسماعیل بن یحیى بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی . قال الدارقطنی متروک . ونقل ابن الجوزی عن الأزدی أنه قال متروک.

... دار قطنی و ازدی گفته اند: اومتروک الحدیث است .

 تقریب التهذیب - ابن حجر - ج 1 - ص 100 و تهذیب التهذیب - ابن حجر - ج 1 - ص 293

د : و نیز در همین سلسله سند « ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی » آمده است که در باره او گفته اند :

1-« لین ، متروک ، ضعیف ، مدلس ، قال الذهبی : لینه ابو زرعه و ترکه ابوحاتم.»

او شخصی بی مبالات، متروک ، ضعیف و حیله گر در نقل حدیث است،  ذهبی در باره او گفته است : ابو زرعه او را بی مبالات دانسته و ابوحاتم احادیث او را طرد کرده است.

 میزان الاعتدال – ج1 – ص 20 –المغنی  - ج 1 - ص 10

2-« و قال العقیلی عن مطین :کان ابن نمیر لا یرضاه و یضعفه و قال : روی احادیث مناکیر. قال العقیلی : و لم یکن ابراهیم هذا بقیم الحدیث. »

عقیلی از مطین نقل می کند که:ابن نمیر از روایات  او راضی نبود و او را تضعیف می کرد و می گفت: او احادیث نا شناخته نقل می کرد. عقیلی می گوید: حدیث ابراهیم ارزشی نداشت.

 تهذیب التهذیب – ج1 – ص 106

بررسی طریق انس بن مالک :

 اما حدیث از طریق «انس»

در همه سندهای آن افرادی چون : عمرو بن هرم، عمر بن نافع ، حماد بن دلیل وجود دارند:« عمرو ین هرم» که قبلا وضعیت وی مشخص گردید.

در باره « عمر بن نافع» آمده است :

«حدیثه لیس بشیء» ، «لا یحتج بحدیثه»

«حدیث او قابل اعتنا نیست»، « به حدیث او احتجاج نمی شود»

الکامل - ج5- ص 1703- تهذیب التهذیب – ج1 – ص 499

در باره « حماد بن دلیل » گفته اند :

« من الضعفاء»، « ضعفه ابو الفتح الازدی و غیره» ، «و ابن الجوزی فی الضعفاء»

المغنی فی الضعفاء – ج1 – ص 189 - میزان الاعتدال – ج1- ص 590 - هامش تهذیب الکمال – ج7 –ص236

بررسی طریق عبد الله عمر:

در تمام سندهایی که در کتب اهل سنت از طریق« عبدالله بن عمر »نقل کرده اند  پس از آن با تعبیرات مختلف روایت او را از درجه اعتبار ساقط کرده اند، نظیر این موارد:

حدیث اقتدوا باللذین من بعدی . وهذا غلط ، وأحمد لا یعتمد علیه .

 حدیث اقتدوا باللذین من بعدی أبى بکر وعمر ، وهذا غلط واحمد لا یعتمد علیه .

حدیث اقتدوا اشتباهی است که  احمد بن حنبل به آن  اعتماد نمی کرد.

میزان الاعتدال – ذهبی - ج1 - ص 105 - لسان المیزان - ابن حجر - ج 1 - ص 188

ان حدیث عبدالله بن عمر هذا باطل بجمیع طرقه...

این حدیث عبد الله بن عمر از همه طرقش باطل است...

 لسان المیزان –ج 5 – ص 237

با توجه به نقل اقوال متعدد در باره راویان این حدیث، آیا باز هم عقل و منطق صحیح اجازه می دهد که روایتی از این دست را با حدیثی صحیح السند و محکم، مانند حدیث ثقلین معارض بدانیم؟

شبهه

آمدی دهلوی در اصول الاحکام این شبهه را مطرح می کند که پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده است:« خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» نصف دین خود را از عایشه بگیرید. پس ضرورتی ندارد که ما دین خود را فقط از اهل بیت بگیریم زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله در کنار حدیث ثقلین امر به تبعیت و گرفتن احکام دین از عایشه نیز کرده است و ما دین خود را از عایشه گرفته ایم و به سخن پیامبر صلی الله علیه وآله عمل کرده ایم.

علی بن محمد الآمدی أبو الحسن الوفاة: 631 ، الإحکام فی أصول الأحکام ، ج1،ص248، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1404 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. سید الجمیلی

نقد وبررسی

آمدی این حدیث را در برابر و معارض با حدیث ثقلین مطرح کرده است در حالیکه بسیاری از علمای اهل سنت به جعلی و کذب بودن حدیث اشاره کرده اند تا جائی که البانی راجع به آن می گوید: این حدیث موضوع و جعلی و کذب بر رسول خدا صلی الله علیه وآله است.

قال القاری فی الموضوعات الصغرى : لا یعرف له أصل . قال ابن القیم الجوزیة فی المنار المنیف ص 60 وکل حدیث فیه " یا حمیراء " أو ذکر حمیراء فهو کذب مختلق .

قاری در موضوعات صغری گفته است: این حدیث اصل و اساسی ندارد، ابن جوزیه گفته است: هر حدیثی که در آن تعبیری مانند: یا حمیراء و یا نامی از حمیراء باشد دروغ و ساختگی است.

ابن کثیر می گوید:

خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء فإنه لیس له أصل ولا هو مثبت فی شئ من أصول الاسلام ، وسألت عنه شیخنا أبا الحجاج المزی فقال : لا أصل له .

این حدیث که در آن گفته شده است: نصف دین خود را از حمیرا بگیرید اصل و اساسی ندارد و در کتب معتبر دیده نشده است، از استادمان مزی پرسیدم گفت: اصلی ندارد.

ابن کثیر ، البدایة والنهایة ، ج 8 ص 100

همچنین ابن حجر عسقلانی می نویسد

 لاأعرف له إسنادا ، ولا رأیته فی شئ من کتب

سندی در باره آن ندیدم و در هیچ کتابی آن را نیافتم.

صائب عبد الحمید ، منهج فی الإنتماء المذهبی  ص 214

با ملاحظه آنچه نقل شد، آیا این حدیث قابلیت تعارض با حدیث صحیح متواتر ثقلین را دارد؟.

 

گفتار چهارم :اهل‌بیت علیهم‌السلام درحدیث ثقلین

ابن تیمیه اشکال می کند که مراد از اهل بیت تمام بنی هاشم است ومنظور این است که بنی هاشم اتفاق بر کذب نمی کنند، این مطلب را اهل سنت نیز قبول دارند.

ابن تیمیه می نویسد :

إنما یدل على أن مجموع العترة الذین هم بنو هاشم لا یتفقون على ضلالة وهذا قاله طائفة من أهل السنة وهو من أجوبة القاضی أبی یعلى وغیره

إبن تیمیة الحرانی ، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس (متوفای728هـ) منهاج السنة النبویة ، ج 7   ص318 ـ 319 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406

نقد وبررسی

در پاسخ این شبهه باید گفت که فهمیدن این نکته چندان مشکل نیست و هر کس در محتوای حدیث شریف «ثقلین» اندکی تأمل و تفکر نماید، منظور از اهل‌بیت در آن را به خوبی به دست خواهد آورد، که منظور از اهل بیت در این حدیث شریف که به عنوان ثقل اصغر (امانت سنگین کوچک‌تر) معرفی شده است، باید کسانی باشند که لیاقت و شرایط رهبری همه جانبه امت اسلامی را داشته و در عین حال از هر گونه لغزش و گناه و انحراف دور باشند. ثقل اکبر (امانت سنگینن بزرگ‌تر) یعنی قرآن کریم نیز دارای چنین ویژگی است و ضامن رستگاری و سعادت امت اسلامی است. اما افراد غیر معصوم توان و لیاقت ایفای چنین نقش الهی و بزرگی را ندارند.

بدون شک منظور از اهل‌بیت در حدیث شریف «ثقلین» کسانی هستند که خداوند متعال در آیه33 از سوره احزاب، از تطهیر آنها از هر گونه پلیدی و گناه خبر داده است، و منظور از آنها کسانی است که خداوند متعال در آیه 59 از سوره نساء به صاحبان واقعی امر بودن آنها اشاره نموده و بر اطاعت مطلق مسلمانان از آنها تأکید ورزیده است.

در قرآن می بینیم که لفظ اهل برای بعضی خاص از خاندان انبیا استعمال شده است و مقصود تمامی نزدیکان ایشان نیست . زیرا در قرآن حتی پسر نوح نبی علیه السلام هم از اهل ایشان استثنا شده است  . تا چه رسد به همسر. ( مانند همسر نوح ولوط)

قَالَ یَا نُوحُ إنَّهُ لَیسَ مِن أهلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ ،سوره هود / 46

خداوند فرمود ای نوح او از خاندان تو نیست او (صاحب) عمل ناشایست است.

پس برای فهمیدن معنای اهل بیت هر رسولی باید به منبع وحی تمسک جست تا معنای اهل بیت روشن شود.

بنا بر این در مورد اهل بیت رسول خدا بهتر است به روایات نبوی مورد اتفاق شیعه وسنی مراجعه کنیم تا حقیقت امر روشن شود.

در مورد شان نزول این آیه سوره احزاب ، اهل تسنن روایت حدیث کساء را نقل می کنند:

عن صَفِیَّةَ بِنْتِ شَیْبَةَ، قَالَتْ: قَالَتْ عَائِشَةُ: خَرَجَ النَّبِیُّ صلى الله علیه وسلم غَدَاةً وَعَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَیْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا).

صحیح مسلم: 130/7 ح 6414

عائشه گفت که رسول خدا صبح هنگام بیرون رفتند و بر روی دوش ایشان عبایی طرح دار از موی سیاه بود، حسن بن علی آمد، او را در زیر عبا گرفت، حسین آمد  او را نیز وارد کرد، علی آمد او را نیز وارد کرد، سپس فرمود: خداوند می خواهد از شما اهل بیت پلیدی ها را دور کند و شما را پاک نماید .

ودعا رسول الله  صلى الله علیه وسلم  الحسن والحسین وعلیا وفاطمة فمد علیهم ثوبا فقال اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا

سنن النسائی الکبرى ج5/ص113

رسول خدا، حسن، حسین، علی وفاطمه را خواست پس پارچه ای بر روی ایشان کشید و گفت: خداوندا ایشان اهل بیت من هستند، پس بدی را از ایشان دور گردان وایشان را پاک نما.

حدثنا محمود بن غیلان حدثنا أبو أحمد الزبیری حدثنا سفیان عن زبید عن شهر بن حوشب عن أم سلمة أن النبی  صلى الله علیه وسلم  جلل على الحسن والحسین وعلی وفاطمة کساء ثم قال اللهم هؤلاء أهل بیتی وخاصتی أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا فقالت أم سلمة وأنا معهم یا رسول الله قال إنک إلى خیر. قال هذا حدیث حسن وهو أحسن شیء روی فی هذا وفی الباب عن عمر بن أبی سلمة وأنس بن مالک وأبی الحمراء ومعقل بن یسار وعائشة

سنن الترمذی ج5/ص699

ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می گوید: رسول خدا بر روی حسن ، حسین ، علی وفاطمه عبایی کشید، آنگاه عرض کرد: حداوندا  ایشان اهل بیت من و نزدیکان من هستند. از ایشان پلیدی را ببر و ایشان را پاک گردان . ام سلمه می گوید : از رسول خدا پرسیدم: آیا من همراه ایشان هستم (از اهل بیتم)؟ فرمود: تو بر خوبی هستی (از اهل بیت  نیستی اما از نیکانی) .

ترمذی گفته است: این حدیث خوبی است و بهترین روایت در این زمینه است ...

همچنین این روایت را حاکم نیشابوری نقل کرده وگفته است:

هذا حدیث صحیح على شرط البخاری ولم یخرجاه.

 المستدرک: 416/2، 146/3.

این روایت طبق نظر بخاری ومسلم صحیح است ولی آن را ذکر نکرده اند.

همچنین بعد از ذکر روایتی با همین مضمون می گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه.

 المستدرک: 416/2.

این روایت طبق نظر مسلم صحیح است ولی آن را نقل نکرده است.

طبرانی در ج3/ ص52 از حدیث 2662 تا 2673 ده روایت می آورد که در آنها تصریح به همین مضمون شده است که اهل بیت رسول خدا تنها علی فاطمه حسن وحسین هستند و حتی ام سلمه از همسران رسول خدا در آن مجموعه نیست .

احمد بن حنبل و طبرانی در ضمن این روایت نقل کرده اند که ام سلمه گفت :

فرفعت الکساء لأدخل معهم فجذبه من یدی وقال: إنّک على خیر.

 مسند أحمد ج 6 ص 323، المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 53

پس من عبا را بالا بردم تا همراه ایشان داخل شوم، رسول خدا عبا را از دست من کشید و فرمود: تو بر خیر هستی

 ابن تیمیه در این باره می نوسید :

والحسن والحسین من أعظم أهل بیته اختصاصا به کما ثبت فی الصحیح أنه دار کساءه على علی وفاطمة وحسن وحسین ثم قال اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا.

حسن و حسین از مهمترین و بزرگترین اعضای خاندان پیامبرند، همانگونه که در خبر صحیح آمده است که رسول خدا عبا را روی بدن علی و فاطمه و حسن و حسین کشید، سپس عرضه داشت: خداوندا اینان خاندان من می باشند، پلیدی را از آنان دور و پاکشان فرما.

منهاج السنة النبویة ج4/ص561

محصور نمودن افرادی خاص و با نام و نشان قطعا افراد دیگری مانند همسران پیغمر را از دایره و محدوده اهل بیت خارج می کند.

در بعضی از روایات صحیحه اهل تسنن نیز به این حقیقت اشاره و اعتراف شده و بعضی از بزرگان صحابه صریحا همسران رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را جزو اهل بیت ندانسته اند:

عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ دَخَلْنَا عَلَیْهِ فَقُلْنَا لَهُ لَقَدْ رَأَیْتَ خَیْرًا لَقَدْ صَاحَبْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَصَلَّیْتَ خَلْفَهُ وَسَاقَ الْحَدِیثَ بِنَحْوِ حَدِیثِ أَبِی حَیَّانَ غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَلَا وَإِنِّی تَارِکٌ

فِیکُمْ ثَقَلَیْنِ أَحَدُهُمَا کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ مَنْ اتَّبَعَهُ کَانَ عَلَى الْهُدَى وَمَنْ تَرَکَهُ کَانَ عَلَى ضَلَالَةٍ وَفِیهِ فَقُلْنَا مَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ نِسَاؤُهُ قَالَ لَا وَایْمُ اللَّهِ إِنَّ الْمَرْأَةَ تَکُونُ مَعَ الرَّجُلِ الْعَصْرَ مِنْ الدَّهْرِ ثُمَّ یُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إِلَى أَبِیهَا وَقَوْمِهَا أَهْلُ بَیْتِهِ أَصْلُهُ وَعَصَبَتُهُ الَّذِینَ حُرِمُوا الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ

به زید بن ارقم گفته شد: تو بهره های فراوانی برده ای، همنشین رسول خدا بوده و پشت سرش نماز خوانده ای و...گفت: رسول خدا فرمود: من دو یادگار ارزنده باقی می گذارم، کتاب خدا که ریسمان او است، هر کس آن را پیروی نماید هدایت یابد، و هر کس آن را ترک گوید گمراه شود، پرسیدیم: آیا همسران رسول خدا از اهل بیت او محسوب می شوند؟ گفت: نه، زیرا زن مدت زمانی نزد مرد می ماند سپس او را طلاق می دهد و او نزد پدر و خویشانش باز می گردد، اهل بیت رسول خدا  افرادی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام شده است. 

 

صحیح مسلم ج4/ص1874 کتاب فضائل الصحابة باب من فضائل علی بن أبی طالب

نکته پایانی درحدیث ثقلین

ابن تیمیه اشکال دیگری بر حدیث ثقلین دارد وآن اشکال این است که به این حدیث مطلب دیگری اضافه شده است.

...وقد رواه الترمذی وزاد فیه وانهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض...

إبن تیمیة الحرانی ، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس متوفای728هـ  منهاج السنة النبویة ، ج 7   ص318 ـ 319 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406

نقد وبررسی شبهه

جمله ای که ترمذی در صحیحش آورده مطلبی نیست که او آن را اضافه کرده باشد بلکه این فقره را بقیه محدثین اهل سنت نیز آورده اند که ذیلاًَبه آن اشاره می شود:

1- احمد بن حنبل     

عن أبی سعید قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم :« إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی وإنهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض »

أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشیبانی الوفاة: 241 ، فضائل الصحابة ، ج 2   ص 779، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1403 - 1983 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. وصی الله محمد عباس.

2 - ابن سعد درطبقات

...لن یفترقا حتى یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما...

محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری الوفاة: 230 ، الطبقات الکبرى ، ج 2   ص 194  ، دار النشر : دار صادر - بیروت .

3 - بلاذری در انساب الا شراف

عن زید بن أرقم ...قال صلی الله علیه وآله‍ه:  أنا تارک فیکم ما إن تمسکتم به لم تضلوا، کتاب الله وعترتی أهل بیتی وإنهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض. ثم أخذ بید علی فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279 ، أنساب الأشراف،، ج 1   ص 281 ، دار النشر :

4 – عقیلی

...وعترتی أهل بیتی وإنهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض... وقران لا یتابع علیه ، هذا یروى بأصلح من هذا الإسناد

أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى العقیلی الوفاة: 322 ، الضعفاء الکبیر ،  ج 4   ص 362 ، دار النشر : دار المکتبة العلمیة - بیروت - 1404هـ - 1984م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد المعطی أمین قلعجی

ابن کثیرمی نویسد : شیخ ما ابو زهره می گوید: ...وهذا حدیث صحیح...،

أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی الدمشقی (المتوفى : 774هـ) الوفاة: ، السیرة النبویة لابن کثیر ، ج 4   ص 416، دار النشر

5 - ابن حجر هیثمی

ابن حجر بعد از نقل« لن یفترقا حتى یردا علی الحوض» در باره سند حدیث می نویسد: مشکلی ندارد.

لن یفترقا حتى یردا علی الحوض فانظروا بم تخلفونی فیهما وسنده لا بأس به

أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر الهیثمی الوفاة: 973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة  ، ج 2   ص 438 ج 2   ص   438، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط.

 

نتیجه گری و جمع بندی نهائی

ا ساس هدایت اسلام تعلیماتی است که دین اسلام برای انسان آورده است تا صراط مستقیم را به او شناسانده و او را به پیمودن آن موفق سازد. این تعلیمات در دو رکن پیوسته به هم گرد آمده است، قرآن و حدیث. دو رکنی که طلب هدایت از هر یک بدون رجوع به دیگری امکان پذیر نیست، تصور این که با قرآن کریم بدون مراجعه به عترت و تعلیمات و آموزشها و همچنین سیره و سنن آنان می توان به «هدایت فعلیه» رسید، درست نیست و برخلاف خود قرآن کریم و وصیت های مکرر و مؤکد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می باشد، همانگونه که تعلیمات عترت نیز بدون عرضه بر قرآن کریم درست نیست و برخلاف تعلیمات خود عترت است،  این موضوع بسیار مهم، در حدیث نبوی مسلّم الصدور؛ یعنی «حدیث ثقلین» به روشنی تبیین شده است «انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی – احدهما اعظم من الاخر کتاب الله حبلٌ ممدود من السماء الی الارض، و عترتی اهل بیتی، و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما» من در بین شما دو شیء گرانقدر را می گذارم که تا وقتی به آن دو تمسک جویید، گمراه نمی شوید یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است : کتاب خدا که طناب کشیده شده از آسمان به زمین است و عترت و خاندان من،  این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. پس بنگرید که در نبود من چگونه با آنان رفتار می کنید.

حدیث ثقلین از پرآوازه ترین و از گنجینه های با ارزش حدیثی مسلمانان است و بزرگان مذاهب اسلامی در کتاب هایشان، اعم از صحاح و سنن و مسانید و تفسیر و سیره و تاریخ و لغت و غیر آن، از این حدیث یاد کرده اند. شیعیان این حدیث صحیح و متواتر را یکی از دلائل امامت و وصایت بلافصل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می دانند و آن را به هشتاد و دو طریق، با عباراتی متفاوت از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت کرده اند. اهل سنت نیز این حدیث را بهتر دانسته و آن را از ده ها طریق و از بیست و اندی صحابه پیامبر صلی الله علیه وآله روایت کرده اند، و شبهه واشکالی که نسبت به دلالت وسند وتغییرات در این حدیث از ناحیه ی برخی مانند ابن تیمیه ودیگران مطرح شده است را مورد نقد وبررسی قرار گرفته ومطابق اسناد ومدارک معتبر اهل سنت پاسخ آن داده شده و به جرات می توانیم بگوئیم که هیج یک از این شبهه ها واشکالات نسبت به این حدیث وارد نبوده و نخواهد بود.

 



گروه پاسخ به شبهات ، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

دفاع از حریم تشیع

دفاع از حریم تشیع

چند سؤال از برادران أهل تسنن

آیا تعیین خلیفه کار خوبى است یا نه؟ اگر خوب است چرا مىگویید پیامبر (ص) خلیفه -1تعییننکرد؟ اگر بد است چرا ابوبکر و عمر این کار را کردند؟

چرا هنگامى که پیامبر (ص) در بستر بیمارى فرمودند: «دوات و قلم بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که هرگز گمراه نشوید». [عمر گفت: انّ النبی (ص) غلبة الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا، صحیح بخارى، کتاب العلم باب کتابة العلم]. عمر گفت: «درد بر او غلبه کرده و کتاب خدا ما را بس است»؛ ولى هنگامى که ابوبکر خواست وصیت بنویسد نگفت درد بر او غلبه کرده کتاب خدا ما را بس است؟

متقى هندى این حدیث را از عمر نقل مىکند که گفت: «هیچ امتى پس از پیامبرش با هم اختلاف نکردند مگر این که گروه باطل آنها بر گروه حق پیروز شدند. [ما اختلفت امة بعد نبیها الا ظهر أهل باطلها على أهل حقها، کنز العمال 1 / 283، حدیث 929، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة].

اگر نحوه بیعت گیرى و انتخاب خلیفه در سقیفه صحیح بود، چرا عمر آن را «فلتة» (یعنى کار ناگهانى و بدون تدبیر و فکر) نامید؟ [صحیح البخارى، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا، 8 / 585، در ضمن یک حدیث طولانى].

اگر بیعت با کسى بدون مشورت جایز است چرا عمر تهدید به قتل کرد و گفت: «اگر بعد از این کسى چنین کارى کند بیعت کننده و بیعت شونده کشته خواهند شد» و اگر حرام است و موجب مهدور الدم شدن، چرا این حکم را در جریان سقیفه جارى نکرد و جارى نمىدانید؟ [صحیح البخارى، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا، 8 / 585، در ضمن یک حدیث طولانى].

اگر هدف و نظر پیامبر (ص) در مسأله خلافت، تعیین ابوبکر با عمر بود چرا آنان را در مرض رحلتش که قبلاً پیش بینى نزدیک شدن رحلتش را نیز فرموده بود، آنان را اعزام به جبهه تحت فرماندهى اسامه نمود و تأکید فراوان هم بر حرکت آن لشکر مىفرمود؟

شما مىگویید ابوبکر و عمر مصداق آیه اى هستند که مىفرماید: (وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض)، خداوند وعده داده افراد با ایمان و عمل صالح را به خلافت در زمین برساند.
اگر ابوبکر دستور حضرت را عمل مىکردند و همراه لشکر اسامه از شهر بیرون مىرفتند مسلماً شخص دیگرى خلیفه مىشد، بنابر این اطاعت نکردن از فرمان پیامبر (ص) زمینه اجراى وعده الهى شد؟

عقل مىگوید براى فرماندهى لشکر باید تواناترین و مدیرترین و شجاعترین انتخاب شود، چرا پیامبر (ص) آنها را فرمانده یک گروه اعزامى براى جهاد قرار نداد و اسامه را فرمانده و آنان را فرمانبر قرار داد و آنها را الیق در این فرماندهى ندانست؟ چگونه کسى که براى فرماندهى لشکر سزاوار نیست، براى جانشینى پیامبر (ص) که مقامى است بسیار بالاتر، لایق باشد!

شما مىگویید حضرت على (ع) خلفا را قبول نداشت و حال آنکه عمر مىگوید: حضرت على (ع) ما را دروغگو و گنهکار و نیرنگ باز مىدانست؟ شما راست مىگویید یا عمر؟ [صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب الفىء، در ضمن یک حدیث طولانى]

خلیفه دوم شش نفر را تعیین کرد و گفت اینها از میان خود یک نفر را انتخاب کنند، یعنى هر یک از اینها لیاقت رهبرى امت اسلامى و جانشینى پیامبر (ص) را دارند، بعداً گفت: اگر کسى از آنها مخالفت کرد، گردنش را بزنید! چگونه کسى که لیاقت خلافت دارد جایز القتل مىشود؟

آیا صحابى بودن امر اختیارى است یا نه؟ اگر اختیارى نیست چرا ارزش کار صحابه به خاطر یک امر غیر اختیارى بیشتر بلکه چندین برابر دیگران باشد؟ آیا با حکیم بودن خداوند سازگار است؟ [عن ابى سعید الخدرى رضى الله عنه قال قال النبى صلى الله علیه و سلم: لا تسبوا أصحابى فلو أن أحدکم أنفق مثل أحد ذهبا ما بلغ مد أحدهم و لا نصیفه.
صحیح البخارى، کتاب فضائل أصحاب النبى صلى الله علیه و سلم، باب قول النبی صلى الله علیه و سلم لو کنت متحذا خلیلا قاله ابو سعید. 5 / 67؛ و صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب تحریم سب الصحابة رضى الله عنه 4 / 1967].

تنها دیدن و رؤیت پیامبر(ص) چه تأثیرى دارد که هرکس ایشان را دیده عادل و مانند ستاره وسیله هدایت شده است؟

شما مىگویید همه صحابه عادل بوده اند و بخارى مىگوید: ولید بن عقبه صحابى شراب خورد، [صحیح بخارى، کتاب فضائل اصحاب النبى (ص) باب مناقب عثمان بن عفان، 5 / 75 ، طبع دار القلم، بیروت] آیا شما دروغ مىگویید یا بخارى؟ و یا شراب خوردن و معصیت و نافرمانى خدا به عدالت ضررى نمىزند؟

شما مىگویید خداوند گناهان صحابه را مثل فرار از جنگ احد بخشیده است. آیا اگر یک قاتل یا دروغگو و شرابخوار را خداوند بخشید، معنایش این است که او گناه نکرده و همیشه عادل بوده است؟ اگر چنین نیست فرضاً خداوند گناهان برخى صحابه را بخشیده باشد چگونه این بخشش سبب عدالت آنان و پذیرش همه نقلهاى آنان و حجیت نقل آنان مىشود؟

شما مىگویید همه صحابه (یعنى مسلمانانى که پیامبر (ص) را دیده اند) راستگو بودند و تمام روایات آنها را از پیامبر (ص) بدون تحقیق مىپذیرند، در حالى که قرآن مىگوید: بعضى از مسلمانها (از صحابه) به همسر پیامبر (ص) نسبت رابطه نامشروع دادند. [قوله تعالى: (ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم) نور / 11] آیا آن گروه از صحابه راستگو بودند؟ یا دروغگو بودند؟

شما مىگویید پیامبر (ص) فرمود: «أصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» اصحاب من مانند ستارگان اند، از هرکدام پیروى کنید هدایت مىشوید. و در صحیح بخارى نوشته ولید بن عقبه صحابى بود و شراب خورد، عثمان دستور داد او را هشتاد تازیانه زدند.[صحیح بخارى، کتاب فضائل أصحاب النبی (ص)، باب مناقب عثمان بن عفان 5 / 75، عثمان در این زمینه مىگفت: (اما ما ذکرت من شأن الولید فسنأخذ فیه بالحق ان شاء الله ثم دعا علیاً فأمره ان یجلده فجلده ثمانین)] از شما مىپرسیم: آیا به نظر شما اگر کسى از او پیروى کند و شراب بخورد هدایت شده است.

(با توجه به روایت سؤال 17) خالد بن ولید صحابى مالک بن نویره را کشت و همان شب با زنش زنا کرد [الکامل فی التاریخ، حوادث سنة 11، حدیث السقیفة و خلافة ابى بکر 2 / 359] آیا اگر کسى به او اقتدا کند و با زن مردم زنا کند به نظر شما هدایت شده است؟

(با توجه به روایت سؤال 17) قرآن مجید در سوره جمعه مىفرماید: «جمعى از صحابه نماز جمعه را ترک کردند و سراغ تجارت و لهو و لعب رفتند و پیامبر (ص) را تنها گذاشتند. [قوله تعالى: (و اذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما قل ما عند الله خیر من اللهو و من التجارة و الله خیر الرازقین) جمعه / 11]. آیا اگر مسلمانان به آنها اقتداء کنند و به جاى نماز جمعه سراغ لهو و لعب (خوانندگى و نوازندگى) بروند، به راه هدایت رفته اند؟

(با توجه به روایت سؤال 17) قرآن مىگوید: «جمعى از صحابه از جنگ احد و حنین فرار کردند و هر چه پیامبر (ص) آنها را صدا زد توجه نکردند. [قوله تعالى: (اذ تصعدون و لا تلوون على أحد و الرسول یدعوکم فى اخریکم فأثابکم غما بغم لکیلا تحزنوا على ما فاتکم و لا ما أصابکم و الله خبیر بما تعملون) آل عمران / 153.] آیا به نظر شما اگر کسى به آنها اقتدا کند و از جنگ و جهاد فرار کند هدایت یافته است؟

(با توجه به روایت سؤال 17) سعد بن عباده انصارى که از صحابه بشمار مىآمد هرگز با ابوبکر بیعت نکرد، یعنى او را به خلافت قبول نداشت [عسقلانى در کتاب الاصابة فى تمییز الصحابة در شرح حال سعد مىگوید: «قصته فى تخلفه عن بیعة ابى بکر مشهورة» جریان عدم بیعت سعد با ابوبکر مشهور و معروف است. 3 / 80 و الکامل فی التاریخ، حوادث سنه 11 ، حدیث السقیفة و خلافة أبى بکر 2 / 331] چرا کسانى را که خلافت ابوبکر را قبول ندارند و پیرو سعد بن عباده مىباشند، هدایت یافته نمىدانید؟

(با توجه به روایت سؤال 17) صحیح بخارى نقل مىکند: «عده اى از صحابه با هم دعوا و نزاع نمودند و با دست و چوب و لنگ کفش به جان هم افتادند. [صحیح بخارى، کتاب الصلح، باب ما جاء فی الاصلاح بین الناس، حدیث 1 و 2، 4 / 360.] آیا اگر مسلمانان امروز نیز به جان هم بیفتند و چوب و لنگ کفش نثار یکدیگر کنند نجات یافته و هدایت شده اند؟

(با توجه به روایت سؤال 17) عمر به صحابى اهل بدر (حاطب بن ابى بلتعه) ناسزا گفت و او را منافق نامید. [اسد الغابه فی معرفة الصحابة، لابن الاثیر، ترجمه حاطب بن ابی بلتعة، 1 / 361.] بنابر این سب و ناسزاگویى به صحابه، پیروى از عمر است که او نیز صحابى بوده و پیروى از او موجب هدایت است!!

عایشه یکى از صحابیه بود و به عثمان صحابى و خلیفه سوم اهانت مىکرد و او را «نعثل» مىنامید. [تاریخ الطبرى، حوادث سنة 36، قول عائشة ـ رضى الله عنها ـ و الله لأطلبن بدم عثمان، 3 / 476.] (نعثل به کفتار گفته مىشود و نیز نام یک فرد یهودى بود) هدفش هرکدام که باشد یک ناسزا محسوب مىشود، پس پیروى از عایشه ام المؤمنین و اهانت به عثمان، راه هدایت است!!

عایشه (صحابیه) پس از آنکه برادرش (محمد بن ابى بکر) به دستور معاویه کشته شد بعد از هر نماز معاویه را نفرین مىکرد، [الکامل فی التاریخ، حوادث سنة 38، ذکر ملک عمرو بن العاص، 3 / 357]، پس نفرین به معاویه، اقتداى به عایشه است و نیز موجب هدایت!!

صحیح مسلم از قول عایشه نقل مىکند که پیامبر اکرم (ص) دو تن از صحابه را نفرین کردند. [صحیح مسلم، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب من لعنه النبی (ص) أو سبه أو دعا علیه، حدیث اول 4 / 2007.] آیا با وجود نفرین پیامبر (ص) براى صحابه، باز هم لعن هر یک از صحابه را که نوعى نفرین است گناهى بزرگ و احیانا موجب کفر و مهدور الدم شدن مىدانید؟

http://www.al-shia.com/المصدر


ماجراى سقیفه

ماجراى سقیفه

بررسى حوادث عمده زندگانى امیرمؤمنان -علیه السلام تا روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در قید حیات بود به پایان رسید.هرچند در این بخش بررسى گسترده وپژوهش کامل انجام نگرفت وبسیارى از حوادث ورویدادهایى که امام -علیه السلام در این دوره با آنها روبرو بوده ولى از نظر اهمیت در درجه‏دوم قرار داشته ناگفته ماند، اما رویدادهاى بزرگ که سازنده شخصیت امام یا بازگو کننده عظمت روح واستوارى ایمان آن حضرت بوده به ترتیب بیان شد ودر خلال آن با فضایل انسانى وسجایاى اخلاقى وى تا حدى آشنا شدیم.

اکنون وقت آن است که در بخش دیگرى از زندگانى امام -علیه السلام، که چهارمین بخش زندگانى آن حضرت است، به بررسى بپردازیم:

مراحل سه گانه زندگى حضرت على -علیه السلام سى وسه سال از عمر گرانبهاى او را گرفت وامام در این مدت کوتاه به عنوان بزرگترین قهرمان وعالیترین رهبر ودرخشنده ترین چهره اسلام شناخته شد ودر حوزه اسلام هیچ فردى پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از نظر فضیلت وتقوا وعلم ودانش وجهاد وکوشش در راه خدا ومواسات وکمک به بینوایان به مرتبه على -علیه السلام نبود ودر همه جا، اعم از حجاز ویمن، سخن از شجاعت وقهرمانى وفداکارى وجانبازى ومهر ومودت شدید پیامبر به على بود.

على هذا وقاعدتا مى‏بایست امام -علیه السلام پس از درگذشت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نیز محور اسلام ومرکز ثقل جامعه اسلامى باشد. اما وقتى صفحات تاریخ را ورق مى‏زنیم خلاف آن را مى‏یابیم.زیرا امام -علیه السلام در چهارمین دوره زندگى خود، که در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره گرفت وسکوت اختیار کرد. نه در جهادى شرکت کرد ونه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت.شمشیر در نیام کرد وبه وظایف فردى وسازندگى افراد پرداخت.

این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رفت‏سهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على -علیه السلام مى خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.

فعالیتهاى امام -علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مى‏شد:

1- عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مى‏دانست.

2- تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت‏شاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام -علیه السلام به شمار مى‏رفت.

3- پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مى‏شدند وسؤالاتى مطرح مى‏کردند که پاسخگویى جز حضرت على -علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمى‏کردند. اگر این خلا به وسیله امام -علیه السلام پر نمى‏شد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مى‏شد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مى‏داد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مى‏آمد.

4- بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام -علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على -علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مى‏رفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مى‏ماند.

همین حوادث نوظهور ایجاب مى‏کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت‏بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على -علیه السلام در کسى نبود.

قسمتى از داوریهاى امام -علیه السلام واستفاده‏هاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است.(1)

5- هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپاره اى از مشکلات با بن بست روبرو مى‏شد، امام -علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مى‏داشت ومسیر کار را معین مى‏کرد.برخى از این مشاوره‏ها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.

6- تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آماده اى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام -علیه السلام بتوانند قله‏هاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمى‏توان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.

7- کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام -علیه السلام با دست‏خود باغ احداث مى‏کرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى‏کرد.

اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر اما م‏علیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام -علیه السلام اهمیت‏شایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على -علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکرده‏اند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مى‏شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مى‏گویند که چیزى را فروگذار نمى‏کنند.

آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنج‏ساله امام -علیه السلام در هاله اى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مى‏خواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مى‏شده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مى‏افتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کرده‏اند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوه‏آرایش زنان ومعشوقه‏هاى آنان را نیز بیان کرده‏اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مى‏رسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمى‏توانستند زمام خلافت وسیادت را در دست‏بگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بسته‏اند وهمچون رهگذرى شتابان مى‏خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت‏به پایان برسانند.

نخستین برگ ورق مى‏خورد

نخستین برگ این فصل در لحظه اى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام -علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على -علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبه‏هاى تاریخى خود(2) چنین شرح مى‏دهد:

یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه اى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکرده‏ام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مى‏کردند وگام به عقب مى‏نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک دست‏برچهره‏ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مى‏کردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى‏رفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى‏خواندند مرتب به گوش مى‏رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته تر نیست.

درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.

پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مى‏گفتند پیامبر فوت شده است تهدید مى‏کرد.هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى‏کردند مؤثر نمى‏افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مى‏برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه‏اى(3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!

هنگامى که حضرت على -علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مى‏کردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مى‏کردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد.رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مى‏شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند.(4)

در این گیر و دار که امام‏علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت‏به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على -علیه السلام را زد وبه گفت:دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت‏برنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى‏پذیرند.ولى حضرت على -علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود:من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.

همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على -علیه السلام خواست که دست‏برادر زاده خود را به عنوان بیعت‏بفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.

چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على -علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت:نگفتم که دیگران در اخذ بیعت‏بر تو سبقت مى‏جویند؟نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.

آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟

چنانکه حضرت على -علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مى‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏گروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مى‏کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مى‏خورد ویا اساسا تشکیل نمى‏شد.زیرا دیگران هرگز جرات نمى‏کردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.

با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعت‏خصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على -علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مى‏کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است.زیرا زمامدارى حضرت على -علیه السلام از دو حال خالى نبود:یا امام -علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود.در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مى‏شد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مى‏ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مى‏داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت‏بین براى حفظ مقام وموقعیت‏خود به تحریف حقیقت دست نمى‏زند وسرپوشى روى واقعیت نمى‏گذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مى‏گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت:«کانت‏بیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.

از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.

وى وارد خانه‏حضرت على -علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:

فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله‏هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.

امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد.(6)

ولى حضرت على -علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود:«تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم‏».

طبرى مى‏نویسد:

على او را ملامت کردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست.(7)

ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:

طوفانى مى‏بینم که جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد.(8)

ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمى‏توانست فرو نشاند.

گروه کینه توز

بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مى‏خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است‏به این جهت‏بوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمى‏آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مى‏خورد.

بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت‏به جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:

ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمى‏ورزیم، ولى از آن مى‏ترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکه‏هاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشته ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شده‏اند.چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه‏» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مى‏خواندم. هنگامى که بحث‏به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مى‏ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.

سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:

آنچه را که حباب پیش بینى مى‏کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبت‏به خاندان خود مى‏ترسید، زیرا مى‏دانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکه‏هاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومى‏دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت‏برانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مى‏کرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مى‏نمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالت‏خواهند داشت‏خون على وخون اهل بیت وى مصون بماند... اما چه مى‏توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند.(9)

گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على -علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على -علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على -علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است.اگر زمام امور در دست‏خاندان حضرت على -علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام -علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمى‏داد وخون پاک خاندان رسالت‏به دست‏یک مشت مسلمان نما ریخته نمى‏شد.

پى‏نوشتها:

1- محقق عالیقدر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى کتابى تحت این عنوان نوشته که به فارسى نیز ترجمه شده است.

2- نهج البلاغه عبده، خطبه 192:«لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدصلى الله علیه و آله و سلم...».

3- آیه 30 سوره زمر: انک میت و انهم میتون ( تو مى‏میرى ودیگران نیز مى‏میرند).

4- در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج راى روى کار آمد به کتاب رهبرى امت و پیشوائى در اسلام تالیف هاى نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعه سقیفه به طور گسترده سخن گفته‏ایم، در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم.

5- تاریخ طبرى، ج‏3، ص 205; سیره ابن هشام، ج‏4، ص 308.

6- الدرجات الرفیعة، ص‏87:

بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم فما الامر الا فیکم والیکم ولا سیما تیم ابن مرة او عدی ولیس لها الا ابو حسن علی

7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2، ص 45.

8- «انی لارى عجاجة لا یطفؤها الا الدم‏».; همان، ج‏2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهرى.

9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2، ص‏53.

فروغ ولایت ص‏145

آیت الله شیخ جعفر سبحانى

جا نشین رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم

جانشین رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم

نص بر امامت‏حضرت على علیه‏السلام

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالنبى منادیا فقال له قم یا على و اننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا

(حسان بن ثابت)

در سال دهم هجرى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از مدینه حرکت و بمنظور اداى مناسک حج عازم مکه گردید،تعداد مسلمین را که در این سفر همراه پیغمبر بودند مختلف نوشته‏اند ولى مسلما عده زیادى بالغ بر چند هزار نفر در رکاب پیغمبر بوده و در انجام مراسم این حج که به حجة الوداع مشهور است‏شرکت داشتند.نبى اکرم صلى الله علیه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مکه بسوى مدینه روز هجدهم ذیحجه در سرزمینى بنام غدیر خم توقف فرمودند زیرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود که بایستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نماید و آن ولایت و خلافت على علیه السلام بود که بنا بمفاد و مضمون آیه شریفه زیر رسول خدا مامور تبلیغ آن بود:

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس. (1)

اى پیغمبر آنچه را که از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (این کار را) نکنى رسالت او را نرسانیده‏اى و (بیم مدار که) خداوند ترا از (شر) مردم نگهمیدارد.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمایند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نیز باز گردند.

مگر چه خبر است؟

هر کسى از دیگرى مى‏پرسید چه شده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله ما را در این گرماى طاقت فرسا و در وسط بیابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمین بقدرى گرم و سوزان بود که بعضى‏ها پاى خود را بدامن پیچیده و در سایه شترها نشسته بودند.بالاخره انتظار بپایان رسید و پس از اجتماع حجاج رسول اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتیب دادند و خود بالاى آن رفت که در محل مرتفعى بایستد تا همه او را ببینند و صدایش را بشنوند و على علیه السلام را نیز طرف راست‏خود نگهداشت و پس از ایراد خطبه و توصیه درباره قرآن و عترت خود فرمود:

الست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من کنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2)

آیا من بمؤمنین از خودشان اولى بتصرف نیستم؟ (اشاره بآیه شریفه النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم) عرض کردند بلى،فرمود من مولاى هر که هستم این على هم مولاى اوست،خدایا دوست او را وست‏بدار و دشمنش را دشمن بدار هر که او را نصرت کند کمکش کن و هر که او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.

و پس از آن دستور فرمود که مسلمین دسته بدسته خدمت آنحضرت که داخل خیمه‏اى در برابر خیمه پیغمبر صلى الله علیه و آله نشسته بود رسیده و مقام ولایت و جانشینى رسول خدا را باو تبریک گویند و بعنوان امارت بر او سلام کنند و اول کسى که خدمت على علیه السلام رسید و باو تبریک گفت عمر بن خطاب بود که عرض کرد:بخ بخ لک یا على اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة.

به به اى على امروز دیگر تو امیر و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى شدى. (3) و بدین ترتیب پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را بجانشینى خود منصوب نموده و دستور داد که این مطلب را حاضرین بغائبین برسانند.

حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله علیه و آله اجازه خواست تا در مورد ولایت و امامت على علیه السلام و منصوب شدنش در غدیر خم بجانشینى نبى اکرم صلى الله علیه و آله قصیده‏اى گوید و پس از کسب رخصت چنین گفت:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالنبى منادیا و قال فمن مولیکم و ولیکم؟ فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا الهک مولانا و انت ولینا و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا فقال له قم یا على و اننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا هناک دعا اللهم و ال ولیه و کن للذى عادى علیا معادیا (4)

روز غدیر خم مسلمین را پیغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (که همگى شنیدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختیار شما کیست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض کردند که:

خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختیار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمى‏یابى.پس بعلى فرمود یا على برخیزکه من ترا براى امامت و هدایت (مردم) بعد از خودم برگزیدم.

(آنگاه بمسلمین) فرمود هر کس را که من باو مولا (اولى بتصرف) هستم این على صاحب اختیار اوست پس شما براى او یاران و دوستان راستین بوده باشید.

و آنجا دعا کرد که خدایا دوستان او را دوست‏بدار و با کسى که با على دشمنى کند دشمن باش.

رسول اکرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانت‏یارى میکنى همیشه مؤید بروح القدس باشى.

ثبوت و تواتر این خبر بحدى براى فریقین واضح است که هیچگونه جاى انکار و ابهامى را براى کسى باقى نگذاشته است زیرا مورخین و مفسرین اهل سنت نیز در کتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و کلمات نوشته‏اند که آیه تبلیغ (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...الخ) در روز هیجدهم ذیحجه در غدیر خم درباره على علیه السلام نازل شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ضمن ایراد خطبه فرموده است که من کنت مولاه فعلى مولاه (5) ولى چون کلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در این مورد طفره رفته و گفته‏اند که در این حدیث مولى بمعنى اولى بتصرف نیست‏بلکه بمعنى دوست و ناصر است‏یعنى آنحضرت فرمود من دوست هر کس هستم على نیز دوست اوست چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه پس از آنکه چند معنى براى کلمه مولى مینویسد میگوید:

فیکون معنى الحدیث من کنت ناصره او حمیمه او صدیقه فان علیا یکون کذلک. (6)

پس معنى حدیث چنین باشد که هر کسى که من ناصر و خویشاوند و دوست‏او هستم على نیز (براى او) چنین است!

در پاسخ این آقایان که پرده تعصب دیده عقل و اندیشه آنها را از مشاهده حقایق باز داشته است ابتداء معانى مختلفه‏اى که در کتب لغت‏براى کلمه مولى قید شده است ذیلا مینگاریم تا ببینیم کدامیک از آنها منظور نظر رسول اکرم صلى الله علیه و آله بوده است.

کلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختیار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد کننده،همسایه،هم پیمان و همقسم،شریک،داماد،ابن عم،خویشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از این معانى در قرآن کریم نیز بکار رفته است چنانکه در سوره دخان مولى بمعنى خویشاوند آمده است:

یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا.و در سوره محمد صلى الله علیه و آله کلمه مولى بمعنى دوست‏بوده.

و ان الکافرین لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانکه خداوند فرماید:

و لکل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد کرده آمده است:

فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فى الدین و موالیکم (عتقائکم) (7)

از طرفى بعضى از این معانى درباره پیغمبر اکرم صدق نمیکند زیرا آنحضرت بنده و آزاد کرده و نعمت پرورده کسى نبود و با کسى نیز همقسم نشده بود برخى از آنکلمات هم احتیاج بتوصیه و سفارش نداشت‏بلکه گفتن آنها نوعى سخریه بشمار میرفت که رسول خدا صلى الله علیه و آله در آن شدت گرما وسط بیابان مردم را جمع کند و بگوید من پسر عموى هر کس هستم على هم پسر عموى اوست،یا من همسایه هر که هستم على هم همسایه اوست و هکذا...همچنین قرائن حال و مقام نیز بکار بردن کلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر که دستاویز اکثر رجال اهل سنت است اقتضاء نمیکند زیرا مدلول و مفاد آیه تبلیغ با آن شدت و تهدید که میفرماید اگر این کار را بجا نیاورى مثل اینکه وظائف رسالت را انجام نداده‏اى میرساند که‏مطلب خیلى مهمتر و بالاتر از این حرفها است که پیغمبر در آن بیابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پیش جمع کند و بگوید من دوست و ناصر هر که هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش این بود در اینصورت بعوض مردم باید بعلى میگفت که من محب و ناصر هر که هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اینصورت هم باید میگفت هر که مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى این سخنان از مضمون جمله:من کنت مولاه فهذا على مولاه بدست نمیآید گذشته از اینها گفتن این مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه کند که من ترا از شر مردم (منافق) نگهمیدارم.

از طرفى تخصیص بلا مخصص کلمه مولى از میان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرینه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتیجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختیار) باقى میماند و این تخصیص علیرغم عقیده اهل سنت‏بلا مخصص نیست‏بلکه در اینمورد قرائن آشکارى وجود دارد که ذیلا بدانها اشاره میگردد.

اولا عظمت و اهمیت مطلب دلیل این ادعا است که خداوند تعالى با تاکید و تهدید میفرماید اگر این امر را بمردم ابلاغ نکنى در واقع هیچگونه تبلیغى از نظر رسالت نکرده‏اى و این خطاب مؤکد میرساند که مضمون آیه درباره جعل حکمى از احکام شرعیه نبوده بلکه امرى است که تالى تلو مقام رسالت است،در اینصورت باید مولى بمعنى ولایت و صاحب اختیار باشد تا همه مسلمین از آن آگاه گردند و بدانند که چه کسى پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله مسند او را اشغال خواهد کرد مخصوصا که این آیه در غدیر خم نزدیکى جحفه نازل شده است تا پیغمبر پیش از اینکه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ کند زیرا پس از رسیدن بجحفه مسلمین از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار میشدند و دیگر اجتماع همه آنان در یک محل امکان پذیر نمیشد و البته این فرمان از چند روز پیش به پیغمبر صلى الله علیه و آله وحى شده بود ولى زمان دقیق ابلاغ آن تعیین نگردیده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمین را با على علیه السلام بعلت کشته شدن اقوام‏آنها در جنگها بدست وى میدانست لذا از ابلاغ جانشینى او بیم داشت که مردم زیر بار چنین فرمانى نروند بدینجهت‏خداوند تعالى او را در غدیر خم مامور بتوقف و ابلاغ جانشینى على علیه السلام نمود و براى اطمینان خاطر مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله اضافه فرمود که مترس خدا ترا از شر مردم نگهمیدارد.

ثانیا رسول خدا صلى الله علیه و آله پیش از اینکه بگوید:

من کنت مولاه فرمود:الست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟یا الست اولى بکم من انفسکم؟

آیا من بشما از خود شما اولى بتصرف نیستم؟همه گفتند بلى آنگاه فرمود:من کنت مولاه فهذا على مولاه قرینه‏اى که بکلمه مولى معنى اولى بتصرف و صاحب اختیار میدهد از جمله اول کاملا روشن است و سیاق کلام میرساند که مقصود از مولى همان اولویت است که پیغمبر نسبت‏بمسلمین داشته و چنین اولویتى را بعدا على علیه السلام خواهد داشت.

ثالثا رسول اکرم صلى الله علیه و آله پس از ابلاغ دستور الهى در مورد جانشینى على علیه السلام چنانکه در صفحات پیشین اشاره گردید بمسلمین فرمود:سلموا علیه بامرة المؤمنین (8) .یعنى بعلى علیه السلام بعنوان امارت مؤمنین سلام کنید و چنانچه مقصود از مولى دوست و ناصر بود میفرمود بعنوان دوستى سلام کنید و سخن عمر نیز که بعلى علیه السلام گفت مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه شدى ولایت و امارت آنحضرت را میرساند.

رابعا علاوه بر کتب شیعه در اغلب کتب معتبر و مشهور تسنن نیز نوشته شده است که پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله که عرض کرد

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

خداوند این آیه را نازل فرمود:الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. (9)

یعنى امروز دین شما را کامل کردم و نعمت‏خود را بر شما اتمام نمودم و پسندیدم که دین شما اسلام باشد.و مسلم است که موجب اکمال دین و اتمام نعمت ولایت و امامت على علیه السلام است چنانکه پیغمبر فرمود:

الله اکبر!على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب بعدى. (10)

(الله اکبر بر کامل شدن دین و اتمام نعمت و رضاى پروردگار برسالت من و ولایت على پس از من.)

خامسا پیش از آیه مزبور که مربوط با کمال دین و اتمام نعمت است‏خداوند فرماید:

الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون.

یعنى کفار و مشرکین که همیشه در انتظار از بین رفتن دین شما بودند امروز نا امید شدند پس،از آنها نترسید و از من بترسید زیرا آنان چنین مى‏پنداشتند که چون پیغمبر اولاد ذکور ندارد که بجایش نشیند لذا پس از رحلت او دینش نیز از میان خواهد رفت و کسى که بتواند پس از او این دین را رهبرى کند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز که على علیه السلام بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشینى وى منصوب گردید این خیال و پندار مشرکین باطل و تباه گردید و دانستند که این دین دائمى و همیشگى است و این آیه و دنباله آن که مربوط با کمال دین و اتمام نعمت است آیه سوم سوره مائده بوده و با آیه تبلیغ (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...) که آیه 67 همان سوره ست‏بنحوى با هم ارتباط دارند و از اینجا نتیجه میگیریم که مقصود از مولى در کلام پیغمبر صلى الله علیه و آله ولایت و جانشینى على‏علیه السلام بود نه بمعنى محب و ناصر. (11)

سادسا از تمام معانى مختلفه که براى کلمه مولى دلالت دارند فقط (اولى بتصرف) معنى حقیقى آنست و معانى دیگر از فروع این معنى بوده و مجاز میباشند که نیازمند باضافه قید دیگر و محتاج بقرینه‏اند و از نظر علم اصول حقیقت مقدم بر مجاز میباشد بنا بر این کلمه مولا در این حدیث‏بمعنى صاحب اختیار و اولى بتصرف است.

سابعا چنانکه قبلا اشاره گردید پس از انجام این مراسم حسان بن ثابت قصیده‏اى سرود و معنى مولى را کاملا حلاجى نموده و توضیح داد که بعدها جاى اشکال و ایراد براى مغرضین باقى نماند آنجا که گوید:

فقال له قم یا على و اننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا

در این بیت از قول پیغمبر میگوید که فرمود یا على برخیز که من پسندیدم ترا بعد از خود (براى امت) امام و هدایت کننده باشى.

اگر مولا بمعنى دوست و ناصر بود پیغمبر بحسان اعتراض میکرد و میفرمود من کى گفتم على امام و هادى است گفتم على دوست و ناصر است ولى مى‏بینیم رسول اکرم صلى الله علیه و آله نه تنها اعتراض نکرد بلکه فرمود همیشه مؤید بروح القدس باشى و قصیده حسان و اشعار دیگران که در اینمورد سروده‏اند در کتب معتبر اهل سنت قید شده است.

بعضى از علماء اهل سنت که در بن بست گیر کرده و تا حدى منصف بوده‏اند ناچار باهمیت مطلب اقرار نموده و صریحا اعتراف کرده‏اند که در آنروز پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله على را بولایت و جانشینى خود منصوب نمود چنانکه سبط ابن جوزى در تذکره پس از شرح معانى کلمه مولى و انتخاب معناى اولى بتصرف بقرینه الست اولى بالمؤمنین من انفسهم مینویسد:

و هذا نص صریح فى اثبات امامته و قبول طاعته. (12)

و این خود نص صریح در اثبات امامت على و قبول طاعت او میباشد.

پى‏نوشتها:

(1) سوره مائده آیه 67.

(2) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبار-مناقب ابن مغازلى ص 24-شواهد التنزیل جلد 1 ص 190-فصول المهمه ص 27 و سایر کتب فریقین.

(3) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل 50-الغدیر جلد 1 ص 4 و 156-مناقب ابن مغازلى ص 19 و کتب دیگر.

(4) روضة الواعظین جلد 1 ص 103-احتجاج طبرسى جلد 1 ص 161-ارشاد مفید و کتب دیگر.

(5) فصول المهمه ابن صباغ ص 25-شواهد التنزیل جلد 1 ص 190-مناقب ابن مغازلى ص 16-27-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 362-ذخائر العقبى ص 67-ینابیع المودة ص 37-تفسیر کبیر فخر رازى و تفاسیر و کتب دیگر.

(6) فصول المهمه ص 28.

(7) وجوه قرآن ص 278.

(8) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسیر قمى ص 277-ارشاد مفید و کتب دیگر.

(9) شواهد التنزیل جلد 1 ص 193-مناقب ابن مغازلى شافعى-الغدیر جلد 1

(10) بحار الانوار جلد 37 ص 156-شواهد التنزیل جلد 1 ص 157.

(11) براى توضیح بیشتر بجلد 5 تفسیر المیزان مراجعه شود.

(12) تذکره ابن جوزى چاپ قدیم باب دوم ص 20.

على کیست؟ صفحه 59

فضل الله کمپانى