سال دهم هجرت بود و پیامبر از آخرین سفر حج خود باز می گشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه می کردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند.نیم روز هیجدهم ذی الحجه بود که ناگهانپیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که:
«ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد»پیامبر
دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا
فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز
آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدیهای نفس
اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر می
بندم، آنگاه می افزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت ها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتر است همه یک سخن می گویند خدا و پیامبر داناترند.
رسول گرامی می فرماید: آیا من به شما از خودتان اولی و سزاوارتر نیستم و همگان یک صدا جواب می دهند که چرا چنین است. آنگاه فرمود:
من
دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم یکی ثقل اکبر که کتاب خداست و دیگری
ثقل اصغر که اهل بیت منند. مردم، بر آنان پیشی نگیرید و از آنان عقب
نمانید.آنگاه دست علی (ع) را در دست گرفت و آن قدر بالا برد که همگان او را در کنار رسول خدا دیدند و شناختند.
سپس فرمود: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. ای مردم هر کس که من مولا و رهبر اویم این علی هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا، دوستان علی را دوست بدار و دشمنان او را خوار.
خدایا علی را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم است حاضران این خبر را به
غایبان برسانند. هنوز اجتماع به حال خود باقی بود که دوباره آهنگ روح بخش
وحی گوش جان محمد صلی الله علیه و آله را نواخت که:
«امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم»و بدین سان علی (ع) از جانب خداوند برای جانشینی پیامبر (ص) برگزیده شد.
پیشگفتار
کتاب : چهل حدیث کربلا
حدیث
کربلا، حدیث حریت و حماسههاست و روایتش روایت رویش و خیزش، و سرودش همیشه
سرخ و حیات بخش و حرکت زا . در خصوص کربلا و حماسه همیشه جاوید عاشورا،
در کتابى با نام «سیماى کربلا، حریم حریت» سخن گفتهایم و چندین حدیث
ازاحادیث این دفتر را نیز در آنجا البته با شرح و بسطى بیشتر آوردهایم .
دیگر لازم نیست در این مقدمه حرف به درازا کشد، تنها به تذکر چند نکته که
در فهم بهتر این مجموعه مىتواند مفید باشد بسنده مىشود : 1 . روایتهایى
که درباره کربلا، بویژه زیارت آستان قدس حسینى علیه السلام، در منابع روایى
آمده است . بیشتر از اینها است که در یک مجموعه چهل حدیثى بگنجد، ما از
صدها حدیث، این چهل نمونه را، از سخنان برگزیدگان خدا برگزیدهایم . 2 ـ
احادیث از کتابهاى معتبر نقل شده و بیشتر آنها را در کتاب وزین کامل
الزیارات مىتوان دید، کتابى که در نظر دانشوران شیعى معتبراست و محکم . 3
ـ در انتخاب حدیثها، علاوه بر نکات چندى که در نظر بوده این نکته نیز در
نظر گرفته شده است که تا حد امکان حدیثى نقل شود که کم لفظ و معتبر، اما پر
معنى باشد تا حفظ آن براى همه سهل و ممکن باشد . 4 ـ پیشاپیش اقرار
مىشود که ترجمهها نارسا بوده و آن لطف بى نظیرى که در سخن معصوم علیه
السلام است در ترجمهها دیده نمىشود ما تلاش خویش را کردهایم، امید که
مقبول درگاه حضرت حق واقع گردد .
محمد صحتى سردرودى قم ـ 10/8/ 73
1- حریم پاک
عن
النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال : . . و هى اطهر بقاع الأرض و
اعظمها حرمة و انها لمن بطحاء الجنة . پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و
سلم در ضمن حدیث بلندى مىفرماید : کربلا پاکترین بقعه روى زمین و از نظر
احترام بزرگترین بقعهها است و الحق که کربلا از بساطهاى بهشت است . بحار
الانوار، ج 98، ص 115 و نیز کامل الزیارات، ص 264
2 - سرزمین نجات
قال
رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم : یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى
البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین
امنوا مع نوح فى الطوفان . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :
پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مىشود که به آن کربلا گویند، زمین
ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا، یاران مؤمن حضرت نوح را
در همانجا از طوفان نجات داد . کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح 8
3 - مسلخ عشق
قال
امیر المؤمنین على علیه السلام : هذا . . . مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم
من کان قبلهم و لا یلحقهم من کان بعدهم . حضرت على علیه السلام روزى گذرش
از کربلا افتاد و فرمود : اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است
شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمىرسند .
تهذیب، ج 6، ص 73 و بحار، ج 98، ص 116
4 - عطر عشق
قال على علیه
السلام : واها لک أیتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب .
امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود : چه خوشبوئى اى خاک!
در روز قیامت قومى از تو بپا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 169
5 - ستاره سرخ محشر
قال
على بن الحسین علیه السلام : تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و
تنادى أنا أرض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سید الشهداء و سید
شباب اهل الجنة . امام سجاد علیه السلام فرمود : زمین کربلا، در روز
رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مىدرخشد و ندا در مىدهد کهمن زمین مقدس
خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر
گرفته است . ادب الطف، ج 1، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 268
6 - کربلا و بیت المقدس
قال
ابو عبد الله علیه السلام : الغاضریة من تربة بیت المقدس . امام صادق
علیه السلام فرمود : کربلا از خاک بیت المقدس است . کامل الزیارات، ص 269،
باب 88، ح 7
7 - فرات و کربلا
قال ابو عبد الله علیه السلام
اءن
أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى . .
. امام صادق علیه السلام فرمود : سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و
نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید . بحار
الانوار، ج 98، ص 109 و نیز کامل الزیارات، ص 269
8 - کربلا، کعبه انبیاء
قال
ابو عبد الله علیه السلام : لیس نبى فى السموات و الارض، اءلا یسألون
الله تبارک و تعالى أن یؤذن لهم فى زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و
فوج یعرج . امام صادق علیه السلام فرمود : هیچ پیامبرى در آسمانها و
زمین نیست مگر این که مىخواهند خداوند متعال به آنانرخصت دهد تا به زیارت
امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و
گروهى از آنجا عروج کنند . مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از کامل
الزیارات، ص 111
9 - کربلا، مطاف فرشتگان
قال ابو عبد الله علیه
السلام : لیس من ملک فى السموات و الأرض الا یسألون الله تبارک و تعالى أن
یؤذن لهم فى زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و فوج یعرج . امام
صادق علیه السلام فرمود : هیچ فرشتهاى در آسمانها و زمین نیست مگر این که
مىخواهد خداوند متعال به اورخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام
مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى
دیگر عروج کنند و از آنجا اوج گیرند . مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل
از کامل الزیارات ص 114
10 - راه بهشت
قال ابو عبد الله علیه
السلام : موضع قبر الحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة امام صادق علیه
السلام فرمود : جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است .
کامل الزیارات، ص 271، باب 89، ح 1
11 - کربلا، حرم امن
قال ابو
عبد الله علیه السلام : ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل أن یتخذ
مکة حرما . امام صادق علیه السلام فرمود : به راستى که خدا کربلا را حرم
امن و با برکت قرار داد پیش از آنکه مکه را حرم قرار دهد . کامل الزیارات، ص
267 بحار، ج 98، ص 110
12 - زیارت مداوم
قال الصادق علیه السلام :
زوروا کربلا و لا تقطعوه فاءن خیر أولاد الانبیاء ضمنته . . . امام
صادق علیه السلام فرمود : کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید،
چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است . کامل
الزیارات، ص 269
13 - بارگاه مبارک
قال الصادق علیه السلام :
«شاطىء الوادى الأیمن» الذى ذکره الله فى القرآن، (1) هو الفرات و «البقعة
المبارکة» هى کربلا . امام صادق علیه السلام فرمود : آن «ساحل وادى
ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و «بارگاه با برکت» نیز کربلا است
. (2)
14 - شوق زیارت
قال الامام الباقر علیه السلام : لو یعلم
الناس ما فى زیارة قبر الحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقا . امام
باقر علیه السلام فرمود : اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد
امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مىمردند . ثواب الاعمال، ص 319،
به نقل از کامل الزیارات .
15 - حج مقبول و ممتاز
قال ابو جعفر
علیه السلام : زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور
الشهداء، و زیارة قبر الحسین بن على علیهما السلام، تعدل حجة مبرورة مع
رسول الله صلى الله علیه و آله . امام باقر علیه السلام فرمود : زیارت
قبر رسول خدا «ص» ، و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه
السلام معادل است با حج مقبولى که همراه رسول خدا «ص» بجا آورده شود .
مستدرک الوسائل، ج 1، ص 266، و نیز کامل الزیارات، ص 156
16 - تولدى تازه
عن
حمران قال : زرت قبر الحسین علیه السلام فلما قدمت جاءنى . ابو جعفر محمد
بن على علیه السلام . . . فقال علیه السلام : ابشر یا حمران فمن زار
قبور شهداء آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم یرید الله بذلک وصلة نبیه
حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه . حمران مىگوید : هنگامى که از سفر
زیارتامام حسین علیه السلام برگشتم، امام باقر علیه السلام به دیدارم آمد و
فرمود : اى حمران! به تو مژده مىدهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص)
را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر (ص) باشد، از
گناهانش بیرون مىآید چون روزى که مادرش او را زاد . امالى شیخ طوسى، ج 2، ص
28، چاپ نجف بحار، ج 98، ص . 20
17 - زیارت مظلوم
عن ابى جعفر و
ابى عبد الله علیه السلام یقولان : من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة،
فلا یدع زیارة المظلوم . از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده
که فرمودند : هر کس که مىخواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم
علیه السلام را ترک نکند . مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253
18 - شهادت و زیارت
قال
الامام الصادق علیه السلام : زوروا قبر الحسین (علیه السلام) و لا تجفوه،
فاءنه سید شباب أهل الجنة من الخلق، و سید شباب الشهداء . امام صادق علیه
السلام فرمود : مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک
زیارتش به او ستم نورزید چرا که او سید جوانان بهشت از مردم، و سالار
جوانان شهید است . مستدرک الوسائل، ج 10، ص 256 : و کامل، ص 109
19 - زیارت، بهترین کار
قال ابو عبد الله علیه السلام : زیارة قبر الحسین بن على علیهما السلام من افضل ما یکون من الاعمال .
امام
صادق علیه السلام فرمود : زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین
کارهاست که مىتواند انجام یابد . مستدرک الوسائل، ج 10، ص . 311
20 - سفرههاى نور
قال
الامام الصادق علیه السلام : من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة
فلیکن من زوار الحسین بن على (علیهما السلام) امام صادق علیه السلام فرمود
: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفرههاى نور بنشیند باید از زائران
امام حسین (علیه السلام) باشد . وسائل الشیعه، ج 10، ص 330 بحار الانوار، ج
98، ص 72
21 - شرط شرافت
قال الصادق علیه السلام : من اراد أن
یکون فى جوار نبیه و جوار على و فاطمة فلا یدع زیارة الحسین علیهم السلام
امام صادق علیه السلام فرمود : کسى که مىخواهد در همسایگى پیامبر (صلى
الله علیه و آله و سلم) و در کنار على (علیه السلام) و فاطمه (س) باشد،
زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترک نکند . وسائل الشیعه، ج 10، ص 331،
ح . 39
22 - زیارت، فریضه الهى
قال ابو عبد الله علیه السلام : لو
أن احدکم حج دهره ثم لم یزر الحسین بن على علیه السلام لکان تارکا حقا من
حقوق رسول الله (ص) لأن حق الحسین فریضة من الله تعالى، واجبة على کل مسلم
. امام صادق علیه السلام فرمود : اگر یکى از شما تمام عمرش را احرام حج
بندد، اما امام حسین علیه السلام را زیارت نکند، حقىاز حقوق رسول خدا (ص)
را ترک کرده است چرا که حق حسین علیه السلام فریضه الهى و بر هر مسلمانى
واجب و لازم است . وسائل الشیعه، ج 10، ص . 333
23 - کربلا، کعبه کمال
قال ابو عبد الله علیه السلام :
من
لم یأت قبر الحسین علیه السلام حتى یموت کان منتقص الاءیمان، منتقص الدین،
اءن ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها . امام صادق علیه السلام فرمود :
هر کس به زیارت قبر امام حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و
دینش ناقص خواهد بود، به بهشت هم که برود پایین تر از مؤمنان در آنجا خواهد
بود . وسائل الشیعه، ج 10، ص . 335
24 - از زیارت تا شهادت
قال
ابو عبد الله علیه السلام : لا تدع زیارة الحسین بن على علیهما السلام و
مر أصحابک بذلک یمد الله فى عمرک و یزید فى رزقک و یحییکء الله سعیدا و لا
تموت الا شهیدا . امام صادق علیه السلام فرمود : زیارت امام حسین علیه
السلام را ترک نکن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت
را دراز و روزى و رزقت را زیاد کند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و
نمیرى مگر شهید . وسائل الشیعه، ج 10، ص 335
25 - حدیث محبت
عن ابى
عبد الله علیه السلام قال : من اراد الله به الخیر قذف فى قلبه حب الحسین
علیه السلام و زیارته، و من اراد الله به السوء قذف فى قلبه بغض الحسین
علیه السلام و بغض زیارته . از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود :
هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت حسین (علیه السلام) و زیارتش را در
دل او مىاندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و خشم حسین (علیه
السلام) و خشم زیارتش را در دل او مىاندازد . وسائل الشیعه، ج 10، ص 388،
بحار الانوار، ج 98، ص 76
26 - نشان شیعه بودن
قال الصادق علیه السلام :
من
لم یأت قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو
لنا شیعة، و ان کان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة . امام صادق علیه
السلام فرمود : کسى که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه
ما است و با این حال و خیال بمیرد، او شیعه ما نیست، و اگر هم از اهل بهشت
باشد، از میهمانان اهل بهشت خواهد بود . کامل الزیارات، ص 193، بحار
الانوار، ج 98، ص . 4
27 - سکوى معراج
قال الصادق علیه السلام :
من اتى قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه کتبه الله عز و جل فى اعلى علیین
. امام صادق علیه السلام فرمود : هر کس که به زیارت قبر حسین علیه
السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد، خداى متعال او را در
بلندترین درجه عالى مقامان ثبت مىکند . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص .
581
28 - مکتب معرفت
قال ابو الحسن موسى بن جعفر علیه السلام :
أدنى ما یثاب به زائر أبى عبد الله (علیه السلام) بشط فرات، اذا عرف حقه و
حرمته و ولایته، أن یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر . حضرت امام موسى
کاظم علیه السلام فرمود : کمترین ثوابى که به زائر امام حسین علیه السلام
در کرانه فرات، داده مىشود این است که تمام گناهان، مقدم و مؤخرش بخشوده
مىشود . بشرط این که حق و حرمت و ولایت آن حضرت را شناخته باشد . مستدرک
الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص . 138
29 - همچون زیارت خدا
قال
الامام الرضا علیه السلام : من زار قبر الحسین (علیه السلام) بشط الفرات
کان کمن زار الله . امام رضا علیه السلام فرمود : کسى که قبر امام حسین
علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسى است که خدا را زیارت کرده
است . مستدرک الوسائل، ج 10، ص 250، به نقل از کامل
30 - زیارت عاشورا
قال
الصادق علیه السلام : من زار الحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له
الجنة . امام صادق علیه السلام فرمود : هر کس که امام حسین علیه السلام
را در روز عاشورا زیارت کند، بهشت بر او واجب مىشود . اقبال الاعمال، ص
568
31 - بالاتر از روسپیدى
قال ابو عبد الله علیه السلام : من بات
عند قبر الحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقى الله یوم القیامة ملطخا بدمه،
کانما قتل معه فى عرصة کربلا . امام صادق علیه السلام فرمود : کسى که شب
عاشورا را در کنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر کند، روز قیامت در حالى
به پیشگاه خدا خواهد شتافت که به خونش آغشته باشد، مثل کسى که در میدان
کربلا و در کنار امام حسین علیه السلام کشته شده باشد . وسائل الشیعه، ج
10، ص . 372
32 - نشانههاى ایمان
قال ابو محمد الحسن العسکرى علیه
السلام : علامات المؤمن خمس : صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، و
التختم، فى الیمین، و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم .
امام حسن عسگرى علیه السلام فرمود : نشانههاى مؤمن پنج چیز است : 1 ـ
نمازهاى پنجاهگانه (3) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتر به دست راست کردن 4 ـ
بر خاک سجده کردن 5 ـ بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن . وسائل الشیعه،
ج 10، ص 373، و نیز التهذیب، ج 6، ص 52
33 - رواق منظر یار
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم :
الا
و ان الاجابة تحت قبته، و الشفاء فى تربته، و الأئمة (علیهم السلام) من
ولده پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود : بدانید که اجابت
دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان
اوست . مستدرک الوسائل، ج 10، ص . 335
34 - تربت و تربیت
قال
الصادق علیه السلام : حنکوا أولادکم بتربة الحسین (علیه السلام) فانها
امان . امام صادق علیه السلام فرمود : کام کودکانتان را با تربت حسین
(علیه السلام) بردارید، چرا که خاک کربلا، فرزندانتان را بیمه مىکند .
وسائل الشیعه، ج 10، ص . 410
35 - بزرگترین دارو
قال ابو عبد الله
علیه السلام : فى طین قبر الحسین (علیه السلام)، الشفاء من کل داء، و هو
الدواء الاکبر . امام صادق علیه السلام فرمود : شفاى هر دردى در تربت قبر
حسین علیه السلام است و همان است که بزرگترین داروست . کامل الزیارات، ص
275 و وسائل الشیعه، ج 10، ص . 410
36 - تربت و هفت حجاب
قال
الصادق علیه السلام : السجود على تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب
السبع . امام صادق علیه السلام فرمود : سجده بر تربت حسین علیه السلام
حجابهاى هفتگانه را پاره مىکند . مصباح المتهجد، ص 511، و بحار الانوار، ج
98، ص . 135
37 - سجده بر تربت عشق
کان الصادق علیه السلام لا
یسجد الا على تربة الحسین علیه السلام تذللا لله و استکانة الیه . رسم
حضرت امام صادق علیه السلام چنین بود که : جز بر تربت حسین علیه السلام به
خاک دیگرى سجده نمىکرد و این کار را از سر خشوع و خضوع براى خدا مىکرد .
وسائل الشیعه، ج 3، ص . 608
38 - تسبیح تربت
قال الصادق علیه
السلام : السجود على طین قبر الحسین علیه السلام ینور الى الارض السابعة و
من کان معه سبحة من طین قبر الحسین علیه السلام کتب مسبحا و ان لم یسبح
بها . . . امام صادق علیه السلام فرمود : سجده بر تربت قبر حسین علیه
السلام تا زمین هفتم را نور باران مىکند و کسى که تسبیحىاز خاک مرقد حسین
علیه السلام را با خود داشته باشد، تسبیح گوى حق محسوب مىشود، اگر چه با
آن تسبیح هم نگوید . من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 268، وسائل الشیعه، ج 3،
ص . 608
39 - تربت شفابخش
عن موسى بن جعفر علیه السلام قال : و لا
تأخذوا من تربتى شیئا لتبرکوا به فان کل تربة لنا محرمة الا تربة جدى
الحسین بن على علیهما السلام فان الله عز و جل جعلها شفاء لشیعتنا و
أولیائنا . حضرت امام کاظم علیه السلام در ضمن حدیثى که از رحلت خویش خبرى
مىداد، فرمود : چیزى از خاک قبر من بر ندارید تا به آنتبرک جویید چرا
که خوردن هر خاکى جز تربت جدم حسین علیه السلام، بر ما حرام است، خداى
متعال تنها تربت کربلا را، براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است .
جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص . 533
40 یکى از چهار نیاز
قال الامام
موسى الکاظم علیه السلام : لا تستغنى شیعتنا عن أربع : خمرة یصلى علیها،
و خاتم یتختم به، و سواک یستاک به، و سبحة من طین قبر أبى عبد الله علیه
السلام . . . حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام فرمود : پیروان ما از
چهار چیز بى نیاز نیستند : 1 ـ سجادهاى که بر روى آن نماز خوانده شود . 2
ـ انگشترى که در انگشت باشد . 3 ـ مسواکى که با آن دندانها را مسواک کنند .
4 ـ و تسبیحى از خاک مرقد امام حسین علیه السلام . . . تهذیب الاحکام، ج
6، ص 75
پىنوشتها :
1 . قرآن مجید، سوره قصص، آیه 30
2 . بحار الانوار، ج 57، ص 203، به نقل از تهذیب
3 . منظور نمازهاى روزانه و نوافل آنهاست که پنجاه رکعت مىشود .
نویسنده : محمد صحتى سردرودى
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ، وَ ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلاٰمُ اللهِ اَبَداً مٰا بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ،یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلىٰ جَمیعِ اَهْل ِالْاِسْلامِ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمٰوٰاتِ عَلىٰ جَمیعِ اَهْلِ السَّمٰوٰاتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ ، وَ اَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیهٰا ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ ، وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُم ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ ، وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِیٰائِهِمْ ، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ،وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِیادٍ وَآلَ مَرْوانَ،وَ لَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجٰانَةَ ، وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ، لَقَدْ عَظُمَ مُصٰابى بِکَ ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ ، وَاَکْرَمَنى بِکَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ، اَللّٰهُمَّ ٱجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ ، یا اَبا عَبْدِاللهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَ اِلىٰ رَسُولِهِ ، وَاِلىٰ امیرِالْمُؤْمِنینَ وَ اِلىٰ فاطِمَةَ ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ ، وَبِالْبَرائَةِ مِمَّنْ قاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْحَرْبَ ، وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِعَلَیْکُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ ،مِمَّنْ اَسَسَّ اَسٰاسَ ذٰلِکَ وَبَنىٰ عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَجَرىٰ فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِہِ عَلَیْکُمْ وَعَلىٰ اَشْیٰاعِکُمْ ،بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوٰالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ ،وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَ النّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَر ائَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عادٰاکُمْ ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِیٰائِکُمْ ،وَرَزَقَنِى الْبَرائَةَ مِنْ اَعْدائِکُمْ ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثاریکُم مَعَ اِمامٍ مَهْدیٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْکُمْ ، وَ اَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَەُ اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ ،اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ،مُصیبَةً مٰا اَعْظَمَهٰا وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الْاِسْلامِ وَفى جَمیعِ السَّمٰوٰاتِ وَالْاَرْضِ،اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هٰذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ ،اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیٰاىَ مَحْیٰا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَ مَمٰاتى مَمٰاتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، اَللّهُمَّ اِنَّ هٰذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبٰادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ ، عَلىٰ لِسٰانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَمَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعٰوِیَةَ ،وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهٰذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زیٰادٍ وَآلُ مَرْوانَ ، بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ،اَللّٰهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ [الاَْلیمَ] ، اَللّٰهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هٰذَالْیَوْمِ وَفى مَوْقِفى هٰذا وَ اَیّامِ حَیٰوتى بِالْبَراَّئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَآلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ پس مى گوئى صد مرتبه : اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ ، وَشٰایَعَتْ وَبٰایَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ ، اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً پس مى گوئى صد مرتبه : اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن پس مى گوئى : اَللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ،ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً ، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیٰادٍ وَابْنَ مَرْجٰانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَآلَ زِیادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ پس به سجده مى روى ومى گوئى : اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ ، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى ، اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْن ،ِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ. |
باسمه تعالی
قبل از آغاز این مقدّمه لازم است که به اسباب و علل شوریدن امّت اسلامی بر عثمان بن عفان دقتّی کنیم. بحث خود را از ابتدای حکومت عثمان شروع میکنیم: راه و روش و خط مشی اساسی که عثمان بر طبق آن به حکومت رسید، همان اقرار به پیروی از کتاب خدا و سنّت نبوی به اضافه روش حکومتی عمر و ابوبکر بود. ولی هنگامی که عثمان به حکومت دست یافت به تقسیم سمتهای حکومت، به نزدیکانش و خاندان پدرش و منصوب کردن آنها بر مسلمانان شتافت و اولین کسی که این را تبریک گفت، ابوسفیان بود که به او گفت: جانشینی و خلافت پس از تیم و عدی به تو رسیده است، پس آنرا همچو توپ پاس بده و ستونهایش را خاندان امیه قرار ده، هماناکه آن ملک و سلطنت است و اعتقادی به بهشت و جهنّم ندارم. [ 1 ] و در عبارت مسعودی آمده: ای خاندان امیه آنرا همچو توپ بین خود پاس دهید، سوگند به کسی که ابوسفیان به او قسم میخورد، آرزوی همیشگی من این بوده و شما این حکومت را حتماً به کودکانتان به ارث دهید. [ 3 ]
با این روش عثمان سیاست خود را در مملکت به اجرا گذاشت، پلیدان روی زمین را و دورشدگان از اسلام و کسانی که خونشان مباح شده آنهم به دستور پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و خاندان امیه و خاندان معیط امثال عبدالله فرزند ابی سرح و ولید فرزند عقبه و عبدالله پسر عامر را که از پلیدان روی زمین و دور شدگان از اسلام و کسانی که خونشان به دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله مباح شده است، به سمتهایی رساند. مروان بن حکم دورشده رسول الله صلّی الله علیه و آله را وزیر اوّل خود قرار داد و او را تنها مشاور و معاون خود در اداره حکومت و پیشبرد امور دولت قرار داد. پس مسئله بیعت با این شرایط موجب نزاع میان حکومت احتکاری قریش که با اسلام سخت جنگ و ستیز داشته و گروههای مردمی پیشتاز در پذیرش اسلام هنگام ظهور اسلام شده است. و کسانیکه زمینه را برای عثمان فراهم کردند، و بیعت او را تائید کردند. از خلافت، امارت و سلطنت قریشی صرف را میفهمند، بدون اینکه آن را مسئولیتی اسلامی و حامی مستضعفان و دستاوردهای مردمی و مقبول اسلام بدانند. با واقعیتهایی که بیان میکنیم، مشخص میشود، مردان قریش که با پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله جنگ و ستیز داشتهاند همان کسانی بودند که عثمان را تأیید کردند و با او در یک صف ایستادند. مانند حکم فرزند ابی عاص، کسی که پشتسر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله راه میرفت و ادا و مسخره میکرد و به خانههای همسران پیامبر نگاه میکرد و خیلی زود رسوا شد، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله او را به طائف تبعید کرد. پس از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله عثمان از ابوبکر خواست که او را بازگرداند که ابوبکر نپذیرفت پس از آنکه عمر خلیفه شد نیز با او صحبت کرد که همانند گفته ابوبکر را پاسخ داد. وقتی که عثمان به خلافت رسید او را به مدینه آورد [ 4 ] و او را مسؤول جمعآوری زکات قضاعه کرد که سیصد هزار درهم شد و هنگامیکه آن مبلغ را پیش عثمان آورد، عثمان تمامی آنها را به او بخشید. [ 5 ] آنگاه عبدالله فرزند ابی سرح را امیر آفریقا قرار داد و یک پنجم غنیمتهای آفریقا را به او اختصاص داد، [ 6 ] با وجود آنکه پسر ابی سرح از کسانی بودند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دستور قتل او را صادر نمودند حتّی اگر اینکه به پردة کعبه متوسل شود. [ 7 ]
همچنان که ولید پسر عقبه را که به نص قرآن فاسق است بر کوفه منصوب کرد. او در آشکارا شراب خواری میکرد و با مستی امام جماعت میشد. روزی نماز صبح را چهار رکعت خواند و گویند که سجودش را طولانی کرد و گفت: بیاشام و برایم بریز. مردی که عتاب فرزند عیلان ثقفی بود و پشت سرش و در صف اوّل ایستاده بود به او گفت: چرا سخن هرزه میگویی؟ خداوند خیری به تو ندهد، به خدا که از کسی که تو را به اینجا فرستاده و تو را بر ما امیر قرار داده در عجبم. [ 8 ]
سرانجام عثمان او را عزل کرد و امام علی علیه السّلام پیش چشم عثمان حد الهی را بر او جاری ساخت. [ 9 ] سپس سعید فرزند عاص را به جای او گماشت که کارهای زشتی را مرتکب شد. طبق نظر خود اموال را خرج میکرد و در یکی از روزها گفت: همانا که عراق باغ سرسبز قریش است. مالک اشتر به او گفت: آیا چیزی که خداوند آنرا با ضربههای شمشیرهایمان به ما بخشیده را باغی برای خود و قومت قرار میدهی. همچنین عثمان، مروان پسر حکم این دور شدة رسول خدا صلّی الله علیه و آله را وزیر اوّل خود و تنها معاون خود قرار داده است و او را مسلط بر مسلمانان کرد و دخترش را به عقد او درآورد و دستور داد که یک پنجم بیت المال به داده شود. [ 10 ]
این است حال وضع امیران، اکثر آنان قوم و خویش
عثمان و خاندان امیه از طایفه ابیالعاص هستند. اموال و سرزمینهایی آباد و
خانههای اشرافی به ایشان داد. اموال زیادی از مسلمانان را برای خود قرار
دادند و بسیاری از آنرا خرج و حیف و میل ساختند.
بخاری در صحیح بخاری، کتاب جهاد بخش فراوانی اموال رزمنده ج 5، ص 21 آورده است: یکی از این اشخاص زبیر پسر عوام 11 خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر به ارث گذاشت. چهار زن داشت که بعد از جدا کردن ثلث اموالش برای هر کدام از زنانش مبلغ یک میلیون و دویست هزار ارث رسید. یعنی پنجاه میلیون و دویست هزار. و دومین نفر: طلحه فرزند عبدالله تمیمی خانهای در کوفه بنا ساخت که در کناس به خانه دو طلحه معروف است. محصولی که از عراق به او اختصاص داشت هر روز هزار دینار بود. در ناحیة سرات بیشتر از این مبلغ داشت. هنگامی که عثمان را محاصره کردند به او گفت: نفرین من بر طلحه پسر حضرمیه، با اینکه به او آنقدر سکه طلا دادم، خون مرا مباح کرده و مردم را بر علیه من میشوراند. [ 11 ] نفر سوّم: سعد پسر ابی وقاص است، که ابن سعد در طبقاتش ج 3، ص 105 و مروج الذهب، ج 2، ص 165 مینویسد: هنگامی که سعد فرزند ابی وقاص در گذشت دویست و پنجاه هزار درهم به ارث گذاشت، او در کاخ خود در کنار رودخانه مرد.
امّا آنچه که عثمان برای خود برداشته است، خیلی شفاف گفته شده است، ابن سعد در طبقاتش میگوید: در بیت المال صندوقی که در آن جواهر و مروارید بود. مقداری از آن را عثمان برداشت و بعضی از همسرانش را زینت کرد. مردم او را ملامت و سرزنش کردند و به حدّی با او پرخاش کردند که او خشمگین شد و گفت: مال خداوند است به هرکس که بخواهم میدهم. هیچ کس حق دخالت ندارد. [ 12 ]
مورخان ارثی را که عثمان گذاشت اموال زیادی برشمردهاند که اینجا به خاطر طولانی نشدن مطلب نمیتوان ذکر کرد. که همه را از بیت المال برداشته بود. برای اینکه توزیع ناعادلانه بیت المال بین بنی امیه مخفی بماند زید فرزند ارقم را شلاق زد تا کلیدهای بیت المال مدینه را به عثمان بدهد.و همین گونه عبدالله پسر مسعود کلیدهای بیت المال کوفه را به عثمان برگرداند. [ 13 ]
در حالیکه میگفت: گمان میکردم که من نگهبان و کلیددار مسلمانان هستم امّا وقتی که برای شما کلیدداری و نگهبانی میکنم پس نیازی بدان مسؤولیت ندارم.
اینگونه عثمان، خشم امّت را با تفریط و بیمبالاتی در اموال مسلمین و تقسیم آن بر اطرافیان و طرفداران منحرف از اسلام، برانگیخت. و جلودار آنان، خاندان امیه است. و بهخاطر اهانت و آزار و اذیت و تبعید و ضرب و شتم مؤمنان و پرهیزگاران از صحابه رسول الله صلّی الله علیه و آله اشخاصی مثل ابوذر غفاری و عبدالله ابن مسعود و عمار یاسر و دیگر پرهیزگاران امّت، کسانی که از او انتقاد کردند و به دست برداشتن از اعمال سوء و بدش نصیحت نمودند از او خواستند امیران بدکار و ناکار از نزدیکانش از خاندان امیه همچون معاویه از شام، و عبدالله ابن ابی سرح برادر رضاعی عثمان از مصر، و ولید ابن عقبه و عبدالله ابن عامر کسی که او را در حال زنا با زنی شوهردار در بصره، یافتند برکنار کند. [ 14 ]
امّت اسلامی از رفتار او و والیانش به ستوه آمدند در نتیجه به سرکردگی بکرة ابیها شورشی شروع شد و به مدینه رسید. و مالک نخعی از کوفه با 200 مرد روانه شد و حکیم فرزند جبله عبدی با یکصد مرد از اهل بصره و اهل مصر ششصد مرد به سرکردگی عبدالرحمن پسر عدیس بلوی که در میان آنها، محمّد، فرزند ابیبکر بود و این قوم در موضعی به نام ذی خشب [ 15 ] اجتماع کردند.
سپس با نارضایتی به سوی خانه عثمان هجوم آوردند و
از او انجام شرطهای زیر را خواستند:
1) رعایت قانون مساوات و برابر در
توزیع که رسول الله صلّی الله علیه و آله عمل میکرد، بدون هیچ تبعیضی.
2)
پاکسازی دستگاه حاکم از والیان ستمگر، خصوصاً مروان فرزند حکم و معاویه و
سوءاستفادههای پنهانی آن دو و پیشبرد غلط تمام جوانب حکومت.
3)
ایستادگی با قاطعیت در برابر خواستههای خاندان امیه و خاندان عاص و گرفتن
ثروتها و مناسب از آنها. منصوب کردن حاکمان و امیران صالح و باز نگذاشتن
دست آنها برای تصرف در اموال مسلمین [ 16 ] . این مطالب به عثمان رسید،
ولی او هیچ ترتیب اثری نداد و بلکه بهکلی آنرا به فراموشی سپرد.
در
نتیجه غضب معترضان و انقلابیون خیلی شدید شد، عثمان از خشم آنها ترسید و
دنبال امام علی علیه السّلام فرستاد و از او خواهش کرد که به پیش آنان برود
و هر آنچه که میخواهند از جانب عثمان ضامن شود. امام علی علیه السّلام
به سوی آنان رفت و انقلابیون سخن امام را قبول کردند. و آنان را دستور به
انصراف و متفرّق شدن نمود. هنگامی که به محلی بهنام بحسمی رسیدند، غلامی
را بر شتر دیدند که به مدینه نزدیک میشود. کمی تأمل کردند که معلوم شد او
(ورش) غلام عثمان است. او را مجبور به توضیح دادن کردند و او هم به آنها
نامة پسر ابی سرح را نشان داد که در آن آمده است (اگر جماعت به پیش تو آیند
دست فلانی را قطع کن و فلانی را بقتل برسان و چنین کن به فلانی و از اکثر
کسانی که در گروه شورشی بود. نام برد) گروه شورشی یقین پیدا کردند که دستخط
مروان است. بلافاصله به مدینه برگشتند و عثمان را در خانه خود محاصره
کردند و او را از آب منع و بازداشتند. عثمان بالای خانه آمد و گفت: آیا کسی
نیست که به ما آبی دهد؟ این مطلب به گوش امام علی علیه السّلام رسید،
برایش 3 مشک آب فرستاد به دست او نرسید تا اینکه امام علیه السّلام چند
نفر از بنی هاشم از جمله دو فرزندش امم حسن و امام حسین علیهما السّلام را
فرستاد و دستور داد تا او را از حملة مردم حفظ کنند، و زبیر پسرش عبدالله
را فرستاد، و طلحه پسرش محمّد را فرستاد. در میان مردم درگیری رخ داد که
امام حسن علیه السّلام مجروع شدند و سر قنبر زخمی شد. قوم از ترس این که
بنیهاشم جدی وارد عمل شوند، خانه عثمان را رها کردند. سپس جماعتی از آنان
به خانه گروهی از انصار رفتند و از دیوار خانه بالا رفتند، یکی از اشخاصی
که به عثمان رسید محمّد پسر ابیبکر بود، او محاسن عثمان را گرفت، عثمان به
او گفت: ای محمّد! بخدا که اگر پدرت تو را میدید از این کار تو، ناراحت
میشد. آنگاه محمّد بن ابیبکر عثمان را رها کرد و از خانه خارج شد و دو
مرد وارد شدند، عثمان را گرفتند و کشتند. [ 17 ] بلاذری از ابن سیرین نقل
میکند که بدیل، نزد عثمان آمد و شمشیری با خود داشت در حالیکه میگفت:
حتماً او را میکشم. پس پیش عثمان رفت و او را یک ضربه زد، [ 18 ] امام حسن
و امام حسین علیهم السّلام و همراهانشان وارد شدند، دیدند که مرده است.
خبر به گوش امام علی علیه السّلام رسید. به سوی او آمد و به دو فرزندش
فرمود: کیف قتل و أنتما علی الباب؟ لطم الحسن و ضرب صدر الحسین و شتم محمّد
بن طلحة و لعن عبدالله بن الزبیر... [ 19 ] : چگونه کشته شد با اینکه شما
بر در خانه بودهاید؟ به صورت امام حسن علیه السّلام و سینه امام حسین
علیه السّلام زد، محمّد بن طلحه را ملامت کرد و عبدالله پسر زبیر را نفرین
کرد. سپس به دنبال همسر عثمان نائله دختر فرافصه فرستاد و به او گفت: بگو
ببینم چه شد؟ گفت که ابتدا محمّد پسر ابیبکر وارد شد. محمّد گفت: راست
میگوید و گفت: بهخد بر او وارد شدم و قصد کشتن او را داشتم، ولی هنگامی
که با من سخن گفت، بیرون رفتم و از دو مردی که به جای من آمدند خبر نداشتم،
او کشته شد و من از کشتن وی خبر ندارم [ 20 ] . و گفتهاند که مدّت زمان
محاصره عثمان در خانه خود چهل و نه روز بوده است. و ذکر شده است که قاتل او
کنانه فرزند بشر یخیبی بود که ضربهای به پیشانی او زد و سپس سعد پسر
حمران مرادی با شمشیر به شانهاش زده است.
درود باد بر کسی که پیرو حق
بوده و از خود انصاف داشته باشد و کینه توزی و تعصب کور را از خود دور نگه
داشته است.
والسلام
ابقانى الله لمعضلة لم یکن لها ابو
الحسن.
(عمر بن خطاب)
على علیه السلام در مدت خلافت ابوبکر
و عمر و عثمان که قریب 25 سال بطول انجامید اگر چه ظاهرا خود را کنار
کشیده و خانه نشین شده بود ولى در مسائل غامض علمى و قضائى و سیاسى که
خلفاى مزبور را عاجز و درمانده میدید براى حفظ اسلام و روشن نمودن حقایق
دینى خطاها و لغزشهاى آنها را تذکر داده و راهنمائى میفرمود و همگان را از
رأى صائب خود بهرهمند میساخت و چه بسا که خلفاء ثلاثه شخصا در حل معضلات
از او استمداد مىجستند و اگر على علیه السلام دخالت نمیکرد جنبه علمى
اسلام بعلت نادانى و آشنا نبودن خلفاء بحقیقت امر صورت واقعى خود را از دست
میداد،براى نمونه بچند مورد ذیلا اشاره میگردد.
1ـدر زمان خلافت
ابوبکر مردى شراب خورده بود ابوبکر دستور داد او را حد بزنند،مرد شرابخوار
گفت من از حرمت خمر بى خبر بودم و الا مرتکب نمیشدم،ابوبکر مردد و متحیر
ماند و موضوع را با على علیه السلام در میان نهاد حضرت فرمود هنگامیکه
مهاجر و انصار جمع هستند یک نفر با صداى بلند از آنها سؤال کند که آیا کسى
از شما حرمت خمر را باین شخص گفته یا نه؟
اگر دو نفر شهادت دادند
حد بزنند و الا او را بحال خود وا گذارند،ابوبکر بهمین نحو عمل نمود و کسى
شهادت نداد معلوم شد که آنمرد در دعوى خود راستگو بوده است لذا از جرم وى
چشم پوشى شد و او را گفتند توبه کن که دیگر چنینکارى نکنى.
2ـیکى
از علماى یهود بنزد ابوبکر آمده و گفت آیا تو جانشین پیغمبر این امت
هستى؟گفت آرى!
یهودى گفت ما در توراة دیدهایم که جانشینان
پیغمبران در میان امت آنان دانشمندترین امت باشند پس مرا آگاه گردان که
خداى تعالى کجا است آیا در آسمان است یا در زمین؟
ابوبکر گفت او در
آسمان و بر عرش است،یهودى گفت در اینصورت زمین از وجود خدا خالى است و بنا
بقول تو در جائى هست و در جائى نیست!
ابوبکر گفت این سخن زندیقان
است از نزد من دور شو وگرنه ترا میکشم!یهودى در حال تعجب از سخن او از نزد
وى دور شد در حالیکه اسلام را مسخره میکرد،على علیه السلام از مقابل روى او
ظاهر شد و فرمود اى یهودى آنچه تو پرسیدى و آنچه در پاسخ شنیدى من دانستم
ما مىگوئیم خداوند عز و جل جا و مکان را آفرید و براى او جا و مکانى نیست و
بالاتر از اینست که مکانى او را در بر گیرد بلکه او در هر مکانى هست اما
نه بدینصورت که تماس و نزدیکى با مکان داشته باشد علم او هر آنچه را که در
مکان است فرا گرفته است و چیزى وجود ندارد که از حیطه تدبیر او بیرون باشد و
براى تأیید صحت آنچه گفتم از کتاب خود شما خبر میدهم و اگر دانستى که درست
است آیا ایمان میآورى؟یهودى گفت آرى.
فرمود آیا در بعضى از
کتابهاى خود ندیدهاید که روزى موسى بن عمران نشسته بود ناگاه فرشتهاى از
جانب مشرق نزد او آمد و موسى از او پرسید از کجا آمدى؟گفت از جانب خداى عز و
جل،و فرشتهاى از سوى مغرب پیش او آمد موسى بدو گفت از کجا آمدى؟گفت از
نزد خداوند عز و جل،آنگاه فرشته دیگرى نزد او آمد و گفت از آسمان هفتم از
نزد خداوند عز و جل آمدهام،و سپس فرشته دیگر نزد او آمد و گفت از زمین
هفتم از جانب خداى عز و جل آمدهام،موسى علیه السلام گفت منزه است آن خدائى
که جائى از او خالى نیست و بهیچ جا نزدیکتر از جاى دیگر نیست.یهودى گفت
گواهى دهم که این سخن حق است و باز گواهى دهم که تو سزاوارترى بجانشینى
پیغمبرت از کسى که بزور آنرا تصاحب نموده است (1) .
3ـپس از رحلت
پیغمبر صلى الله علیه و آله جماعتى از یهودیان بمدینه آمده گفتند در مورد
اصحاب کهف قرآن میگوید:و لبثوا فى کهفهم ثلاث مأة سنین و ازدادوا تسعا (2)
اصحاب کهف سیصد و نه سال در غار خوابیدند) در صورتیکه (در تورات) باقى
ماندن آنها در غار سیصد سال قید شده است و این دو با هم مخالفت دارند.
در
برابر این اشکال و ایراد یهودیان نه تنها خلیفه بلکه همه صحابه از
پاسخگوئى عاجز ماندند بالاخره دست توسل بدامن حلال مشکلات على علیه السلام
زدند حضرت فرمود خلاف و تضادى در بین نیست زیرا از نظر تاریخ آنچه نزد یهود
معتبر است سال شمسى است و در نزد عرب سال قمرى است و تورات بلسان یهود
نازل شده و قرآن بلسان عرب و سیصد سال شمسى سیصد و نه سال قمرى است (زیرا
سال شمسى 365 روز و سال قمرى 354 روز است و هر سال 11 روز و شش ساعت با هم
اختلاف دارند در نتیجه 33 سال شمسى تقریبا 34 سال قمرى میشود و سیصد سال
شمسى هم سیصد و نه سال قمرى میباشد) (3) .
4ـابن شهر آشوب روایت
کرده که از ابوبکر پرسیدند مردى صبحگاه زنى را تزویج نمود و آن زن شبانگاه
وضع حمل کرد و آنمرد هم اجلش رسید و مرد مادر و فرزند دارائى او را بعنوان
ارثیه تصاحب کردند در چه صورتى این موضوع امکان پذیر است؟
ابوبکر
از پاسخ عاجز ماند،و على علیه السلام فرمود آنمرد کنیزى داشته که قبلا او
را باردار کرده بود چون موقع وضع حملش نزدیک شد او را آزاد کرد آنگاه در
موقع صبح تزویجش نمود و شبانگاه زن وضع حمل کرد و چون شوهرش مردمیراث او را
مادر و فرزند تصاحب کردند . (ابوبکر در اثر اینگونه درماندگیها در برابر
پرسشهاى مردم بود که میگفت اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم) .
5ـدو
مرد صد دینار در کیسهاى گذاشته و آنرا در نزد زنى بامانت سپردند و باو
گفتند هرگاه ما هر دو با هم نزد تو آمدیم امانت ما را رد کن و اگر یکى از
ما بدون دیگرى بیاید آنرا پس مده،چون مدتى از این ماجرا گذشت یکى از آندو
مرد نزد زن آمد و گفت رفیق من وفات کرده است صد دینار ما را بده،زن از دادن
امانت خوددارى کرد آنمرد نزد اقوام زن رفت و مطلب را بآنان بازگو کرد و در
اثر فشار و توصیه آنان،آنزن امانت را رد نمود،پس از یکسال رفیق آنمرد آمد و
گفت صد دینارى که در نزد تو بامانت گذاشتهایم باز ده!زن گفت مدتى پیش
رفیق تو آمد و اظهار نمود که تو وفات کردهاى و من هم امانت را باو پس
دادم،آنمرد اصرار نمود و کار بمرافعه کشید و هر دو نزد عمر آمدند و جریان
امر را باو باز گفتند عمر بآن زن گفت تو ضامن امانتى و باید پول را باین
مرد بپردازى!زن گفت ترا بخدا تو میان ما قضاوت مکن ما را پیش على بن
ابیطالب بفرست تا او میان ما حکم کند عمر قبول کرد و چون آنها نزد على علیه
السلام آمدند آنحضرت دانست که آندو مرد با هم تبانى کرده و حیله نمودهاند
لذا بآن مرد فرمود در موقع سپردن امانت مگر شرط نکردید که براى گرفتن آن
باید هر دو با هم بیائید و اگر یکى از ما بیاید پول را پس مده؟عرض کرد
چرا،على علیه السلام فرمود پول تو نزد ما حاضر است برو رفیق خود را هم
بیاور و آنرا باز گیرید! (آنمرد حیلهگر سرافکنده بازگشت) (4) .
6ـزن
دیوانهاى را بجرم فجور نزد عمر آوردند دستور داد سنگسارش کنند!حضرت امیر
علیه السلام نیز حضور داشت بعمر فرمود مگر نشنیدهاى که رسول خدا چه فرموده
است؟عمر گفت چه فرموده است؟حضرت گفت رسول خدا فرموده است که از سه کس قلم
برداشته شده است:از دیوانه تا عقل خود را باز یابد،از طفل تا بالغ شود،از
شخص خوابیده تا بیدار گردد،آنگاه عمر زن را رها نمود (5) .ـزن بار دارى را
هم باتهام فجور نزد عمر آوردند،عمر از او پرسید آیا مرتکب فجور شدهاى؟زن
اعتراف نمود و عمر دستور داد سنگسارش کنند،موقعیکه او را براى اجراى حکم
مىبردند على علیه السلام با او برخورد نمود و پرسید این زن را چه
میشود؟عرض کردند عمر دستور رجم داده است،على علیه السلام او را نزد عمر
برگردانید و فرمود آیا دستور دادى که او را رجم کنند؟عمر گفت بلى خودش نزد
من بفجور اعتراف نمود!فرمود این حکم تو درباره این زن است به طفلى که در
شکم اوست چه حکمى دارى؟سپس فرمود شاید تو بر او بانگ زدهاى و یا
ترسانیدهاى (از ترس و وحشت اعتراف بفجور کرده است) عمر گفت همینطور
است!على علیه السلام فرمود مگر نشنیدى که رسول خدا فرمود بر کسى که پس از
بلا و زحمت اعتراف کند حد نیست زیرا هر کس را در بند کنند یا زندانى نمایند
یا بترسانند او را اقرارى نباشد (بزور و ترس اقرار گرفتن ارزش قضائى
ندارد) آنگاه عمر زن را رها نمود و گفت:
عجزت النساء ان تلد مثل
على بن ابیطالب لولا على لهلک عمر.زنان عاجزند که فرزندى مانند على بن
ابیطالب بزایند اگر على نبود عمر هلاک میگشت (6) .
8ـزنى را نزد
عمر آوردند که ششماهه زائیده بود عمر (بخیال اینکه مدت حمل همیشه باید 9
ماه باشد و این زن چون سه ماه زودتر وضع حمل کرده است نتیجه گرفت که قبلا
مرتکب فجور شده است لذا) دستور داد که او را رجم کنند على علیه السلام این
داورى عمر را شنید و فرمود باین زن حدى نیست،عمر کسى بخدمت آنحضرت فرستاد و
پرسید که چرا او را حدى نیست؟
على (ع) فرمود خداى تعالى فرموده
است:
و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین لمن اراد ان یتم
الرضاعة (7) و مادران شیر دهند فرزندانشان را دو سال کامل براى کسى که
بخواهد تمام کندشیر دادن راـسوره بقره) و همچنین فرموده است:و حمله و فصاله
ثلاثون شهرا (8) دوران حمل و مدت شیرخوارگى تا از شیر باز گرفتنش سى ماه
است) در اینصورت ششماه حمل اوست و 24 ماه رضاع او عمر زن را رها نمود و
گفت:لو لا على لهلک عمر (9) .
9ـزن و مردى را پیش عمر آوردند،مرد
بزن میگفت تو زانیه هستى زن نیز در پاسخ وى میگفت :انت ازنى منى یعنى تو از
من زناکارترى،عمر دستور داد هر دو را حد بزنند حضرت امیر علیه السلام حاضر
بود فرمود تعجیل در قضاوت خوب نیست و این حکم نیز درست نمىباشد،عرض کردند
پس چه باید کرد؟
فرمود مرد را آزاد کنید و زن را دو حد بزنید زیرا
زنا کردن مرد ثابت نشده است ولى زن بزنا دادن خود اقرار میکند و بمرد
میگوید تو زناکارترى،در اینصورت زن باقرار خود مرتکب فجور شده که باید حد
زده شود و جرم دیگرش اینست که بمرد نسبت زنا میدهد و او را متهم میکند در
صورتیکه دلیلى براى اثبات ادعاى خود ندارد (10) .
10ـمردى کسى را
کشته بود خانواده مقتول شکایت پیش عمر بردند عمر دستور داد قاتل را در
اختیار پدر مقتول گذارند تا بحکم قصاص او را بقتل رساند،پدر مقتول دو ضربت
سخت بر آنمرد زد و یقین بمرگ او نمود ولى چون رمقى از حیات داشت کسان وى از
او پرستارى کرده و مداوا نمودند تا پس از شش ماه بهبودى کامل یافت.
پدر
مقتول رورى او را در بازار دید تعجب کرد و چون نیک شناخت گریبانش را گرفت و
مجددا پیش عمر آورد و ماجرا بگفت عمر براى بار دوم دستور داد که سر از تن
او برگیرند!
قاتل از على علیه السلام استغاثه نمود،آنحضرت فرمود اى
عمر این چه حکمى است که بر این مرد میکنى؟عمر گفت یا اباالحسن این
شخص،قاتل پسر او است و بحکم النفس بالنفس باید کشته شود،حضرت فرمود آیا
میشود کسى را دو بار کشت؟عمر متحیر ماند و سکوت نمود،آنگاه على علیه السلام
به پدر مقتول گفت مگر قاتل پسرت را با دو ضربت نکشتى؟عرض کرد کشتم ولى او
زنده شد و اگر مجددا او را نکشم خون پسرم هدر شود!
على علیه السلام
فرمود در اینصورت باید آماده شوى اول بقصاص دو ضربتى که باو زدى او هم دو
ضربت بتو بزند آنگاه اگر تو زنده ماندى او را بکش!
پدر مقتول گفت
یا ابا الحسن این قصاص از مرگ سختتر است و من از این موضوع در گذشتم آنگاه
با هم مصالحه نموده و آشتى کردند عمر دست برداشت و گفت:
الحمد لله
انتم اهل بیت الرحمة یا ابا الحسن،ثم قال لو لا على لهلک عمر (11)
11ـدر
زمان خلافت عمر دو زن بر سر طفلى منازعه نموده و هر یک ادعا میکرد که کودک
از آن اوست و هیچیک براى اثبات دعوى خود شاهد و گواهى نداشت و کس دیگرى هم
جز آندو زن ادعاى فرزندى آن کودک را نمیکرد لذا این مطلب براى عمر مبهم
بود و نمیدانست چه بکند ناچار بعلى علیه السلام پناه برد و از او راه حلى
خواست!على علیه السلام آندو زن را نصیحت نمود و از عذاب الهى بترسانید ولى
آندو بر سر حرف خود ایستاده و دست بردار نبودند چون آنحضرت پافشارى آنها را
دید فرمود ارهاى براى من بیاورید،زنها گفتند اره را براى چه میخواهى؟
فرمود
میخواهم طفل را دو نیم کنم و بهر یک از شما نیمى از او را بدهم!یکى از آن
دو زن سکوت نمود ولى دیگرى گفت ترا بخدا یا ابا الحسن اگر غیر از این راه
چارهاى نیست من از سهم خود گذشتم و بآن زن بخشیدم (که بچه را باو بدهى و
اره نکنى) حضرت فرمود الله اکبر این کودک پسر تست نه پسر آن زن،اگر پسر او
بود او هم مانند تو بحال این طفل دلسوزى میکرد و میترسید،زن دیگر هم
اعترافنمود که حق با آندیگرى است و کودک هم از آن اوست !
غم و
اندوه عمر برطرف شد و درباره امیر المؤمنین علیه السلام که با این داورى
(ابتکارى و شگفت انگیز) گشایشى در امر داورى بکار او داده بود دعا نمود
(12) .
12ـدر مناقب از اصبغ بن نباته روایت شده که پنج نفر را بجرم
زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد که آنها را سنگسار کنند.
على
علیه السلام فرمود حکم و داورى بر جان مردم باین سادگى نیست و باید بوضع و
حال آنها رسیدگى نمود.
چون بتحقیق پرداختند یکى از آنها مسیحى بود و
با زنى مسلمان زنا کرده بود على علیه السلام فرمود چون این مرد ذمى بوده و
در پناه حکومت اسلام زندگى میکرد ذمه را در هم شکسته بنا بر این او را
گردن بزنید.
مرد دومى متأهل بود و زنش نیز در کنار وى زندگى میکرد
حضرت فرمود این مرد محصن (13) است و بحکم قرآن سنگسارش کنید.
مرد
دیگر مجرد و بى زن بود على علیه السلام فرمود یکصد تازیانه باو بزنید.
نفر
چهارم غلام و برده بود و مجازات چنین اشخاصى باندازه نصف مجازات آزادگان
است لذا فرمود او را نیز پنجاه تازیانه بزنند.
نفر پنجم دیوانه بود
فرمود آزادش کنند.
عمر گفت:لولا على لافتضحنا.اگر على نبود ما
رسوا میشدیم.
13ـمردى که اهل یمن بود زن خود را در یمن گذاشته و
خود براى انجام کارى بمدینه آمده بود،در آن شهر با زنى مرتکب فجور شد و او
را بجرم این عمل نزد عمر بردند،عمر فرمان داد سنگسارش کنند،على علیه السلام
فرمود اگر چه او محصن است اما بر او رجم نیست و باید حد بزنند زیرا زن او
همراهش نیست و در یمن مانده است و سزاى او مانند کیفر زناکار عزب است،عمر
گفت:لا ابقانى الله لمعضلة لم یکن لها ابو الحسن. (خدا مرا بمشکلى نیاندازد
که على براى حل آن در آنجا نباشد) .ـابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه
مىنویسد روزى نزد عمر بن خطاب سخن از زیورهاى خانه کعبه و زیادى آنها بود
گروهى گفتند اگر آنها را بیرون بیاورى و بلشگریان دهى اجرش زیادتر است و
خانه کعبه چه نیاز بزیور دارد.
عمر بدین فکر افتاد و از على علیه
السلام پرسید که نظر شما در این مورد چیست؟
حضرت فرمود قرآن بر
رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و تمام اموال را چهار قسمت نمود یکى
اموال مسلمین است که میان ورثه تقسیم میشود و یکى فىء است که بمستحقین آن
تقسیم نمودند و یکى خمس است و خداى تعالى قرار داد آنرا در جائیکه قرار داد
و یکى هم صدقات است که خداوند آنرا هم در محلهاى مصرفى آن قرار داد و
زیورهاى کعبه را بحال خود گذاشت و از روى فراموشى ترک آن نفرمود و هیچ جائى
بر او پوشیده نبود تو هم مانند خدا و رسولش دست بدانها دراز مکن و
همانجائى که گذاشتهاند باقى بگذار،عمر بدستور آنحضرت ترک زیورهاى کعبه را
نمود و گفت اگر تو نبودى ما رسوا میشدیم (14) .
15ـدر جنگ ایران و
عرب که عمر براى غلبه بر دشمن بمشورت مىپرداخت هر یک از مسلمین چیزى
میگفتند از جمله گروهى را عقیده بر این بود که لشگریان شام را جمع کرده به
نهاوند بفرستد و عدهاى معتقد بودند که خود عمر فرماندهى جبهه را بعهده
بگیرد ولى عمر توجهى بآراء آنها ننموده و رو بعلى علیه السلام کرد و گفت یا
ابا الحسن چرا ما را راهنمائى نمیکنى؟على علیه السلام فرمود جمع آورى
لشگریان شام و یا عزیمت خود تو به جبهه مقرون بصلاح نیست زیرا در صورت اول
آن منطقه که هم مرز کشور روم است از لشگر اسلام خالى میماند و در صورت دوم
اگر تو شکست خورى دیگر براى مسلمین پناهگاهى وجود نخواهد داشت لذا از رفتن
خود بجبهه صرف نظر کن و یکى از فرماندهان کار آزموده و مجرب را براى این
کار برگزین و از مردم بصره هم جمعى را براى کمک برادرانشان بفرست زیرا
موقعیت بصره مانند شام نیست و میتوان از آنجا نیروى لازم را بسیج نمود،عمر
بدستورآنحضرت رفتار نمود و فاتح شد و در جنگ روم و عرب نیز او را راهنمائى
فرمود (15) .
16ـابن صباغ مالکى در فصول المهمه مینویسد مردى را
نزد عمر آوردند زیرا او در پاسخ گروهى که از وى پرسیده بودند چگونه صبح
کردى گفته بود:صبح کردم در حالیکه فتنه را دوست دارم و حق را ناخوشایند
دارم و یهود و نصارى را تصدیق میکنم و بدانچه ندیدهام ایمان آوردهام و
بدانچه خلق نشده اقرار میکنم!
عمر کسى را خدمت على علیه السلام
فرستاد و چون آنحضرت آمد عمر گفتار آنمرد را بدانحضرت بازگو کرد.
على
علیه السلام فرمود راست گفته که فتنه را دوست دارد خداى تعالى فرماید:انما
اموالکم و اولادکم فتنة (16) .و منظور از حق که ناخوشایند اوست مرگ است که
خداى تعالى فرماید:و جاءت سکرة الموت بالحق (17) .و اینکه سخن یهود و
نصارى را تصدیق میکند در اینمورد است که خداوند فرماید:و قالت الیهود لیست
النصارى على شىء و قالت النصارى لیست الیهود على شىء (18) .
و
اما بدانچه ندیده ایمان آورده مقصودش خداوند عز و جل است که باو ایمان
آورده است و بدانچه خلق نشده اقرار میکند اقرار بقیامت است.
عمر
گفت:اعوذ بالله من معضلة لا على لها. (پناه مىبرم بخدا از مشکلى که على
براى حل آن حضور نداشته باشد) (19) طبق روایات مورخین و علماى اهل سنت عمر
در موارد زیادى گفته اگر على نبود عمر هلاک میگردید چنانکه شیخ سلیمان بلخى
در کتاب ینابیع المودة مىنویسد:
کانت الصحابة رضى الله عنهم
یرجعون الیه فى احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوى کما قال عمر بن الخطاب
رضى الله عنه فى عدة مواطن لولا علىلهلک عمر.
یعنى اصحاب پیغمبر
صلى الله علیه و آله در احکام کتاب خدا (قرآن) باو رجوع میکردند و از
آنحضرت اخذ فتوا مینمودند چنانکه عمر در جاهاى عدیده گفته است اگر على نبود
عمر هلاک شده بود (20) .
عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردى که
براى حل مشکلات علمى و قضائى احتیاج پیدا میکرد دست بدامن آنحضرت زده و از
وى استمداد میکرد و بطور کلى على علیه السلام در تمام مشکلات علمى و سیاسى و
معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود و براى مصلحت اسلام و مسلمین
آنها را هدایت میکرد و بمنظور حفظ تشکیلات ظاهرى اسلام با کمال صبر و
بردبارى سکوت کرده و نمیخواست میان امت تفرقه و پراکندگى حاصل شود و از
اعمال خلاف آنها مخصوصا از روش عثمان جلوگیرى کرده و آنها را عواقب وخیم آن
بر حذر میداشت.
بارها عثمان را نصیحت و دلالت نمود ولى او توجهى
بنصایح على علیه السلام ننمود و عاقبت بدست مسلمین گرفتار شد و بقتل رسید.
پىنوشتها:
(1) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم
فصل .58
(2) سوره کهف آیه .25
(3) منتخب التواریخ ص 697 نقل
از بحار الانوار.
(4) ذخائر العقبى محب الدین طبرى ص 79ـ .80
(5)
کشف الغمه ص .33
(6) کشف الغمه ص .33
(7) سوره بقره آیه
.233
(8) سوره احقاف آیه .15
(9) کفایة الخصام ص 680 باب
.356
(10) مناقب ابن شهر آشوب.
(11) ناسخ التواریخ احوالات
امیر المؤمنین.
(12) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل .59
(13)
مرد یا زنى که داراى همسر باشد در اصطلاح فقه(محصنـمحصنه) نامیده میشود.
(14)
کفایة الخصام ص .684
(15) ارشاد مفیدـشرح نهج البلاغه ابن ابى
الحدید.
(16) سوره انفال آیه .28
(17) سوره ق آیه .19
(18)
سوره بقره آیه .113
(19) فصول المهمه ص .18
(20) ینابیع
المودة باب 14 ص .70