در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

آیات نازله در باره حضرت علی ( علیه السلام


انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (سوره مائده آیه 55)

بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه آیات زیادى (بیش از سیصد آیه) در باره ولایت على علیه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن کریم آمده است که نقل همه آنها از عهده این کتاب خارج است لذا ما در اینجا فقط بنقل چند مورد از کتب معتبره اهل سنت اشاره مینمائیم که جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

1ـ آیه تبلیغـابو اسحق ثعلبى در تفسیر خود و طبرى در کتاب الولایة و ابن صباغ مالکى و همچنین دیگران نوشته‏اند که آیه تبلیغ یعنى آیه 67 سوره مائده یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...در باره على علیه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله دست على را گرفت و فرمود:من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه.... (1)

چون در باره نزول این آیه و جریان غدیر خم در فصل ششم بخش یکم توضیحات کافى داده شده لذا در اینجا از تکرار آن صرفنظر میشود.

2ـ آیه ولایتـعموم مفسرین و محدثین مانند فخر رازى و نیشابورى و زمخشرى و دیگران از ابن عباس و ابوذر و سایرین نقل کرده‏اند که روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و کسى چیزى باو نداد،على علیه السلام که مشغول نماز و در حال رکوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آیه انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (2) .نازل گشت یعنى ولى و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنینى هستند که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع زکوة میدهند. (اگر چه مؤمنین را بصیغه جمع آورده که در حال رکوع صدقه میدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على علیه السلام میباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه دیگر نیز داراى مقام ولایت بوده و اولاد معصومین على علیه السلام میباشند لذا بصیغه جمع قید شده است.) .

در آنحال رسول اکرم صلى الله علیه و آله از سائل پرسید آیا کسى بتو چیزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى علیه السلام عرض کرد این انگشتر را او بمن داد (3) .

علماى اهل سنت با اینکه بنزول این آیه در باره ولایت على علیه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غیره در اینجا طفره رفته و میگویند کلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتیکه از ظاهر کلام کاملا معلوم است که ولى بمعنى زعیم و صاحب اختیار است زیرا آیه شریفه با انما که افاده حصر میکند شروع شده است یعنى صاحب اختیار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و کسى است که در حال رکوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راکعى که صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اینصورت مؤمنین جز خدا و رسول و على علیه السلام دوست دیگرى نخواهند داشت در حالیکه مؤمنین همه دوست و ناصر یکدیگرند و دوستى چیزى نیست که خداوند آنرا در انحصار خود و اولیائش قرار دهد،در این مورد حسان بن ثابت حضرت امیر علیه السلام را مدح کرده و چنین گوید:

فانت الذى اعطیت اذ کنت راکعا
فدتک نفوس القوم یا خیر راکع‏
فانزل فیک الله خیر ولایة
و بینها فى محکمات الشرایع (4)

یعنى تو آن کسى هستى موقعیکه در رکوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترین رکوع کننده.خداوند هم در شأن تو بهترین ولایت را نازل کرد و آنرا در قرآن کریم ضمن شرایع محکم دین بیان فرمود و معلوم و واضح است که مقصود از بهترین ولایت همان زعامت و رهبرى است نه یارى و دوستى و معانى دیگر.

3ـ آیه یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول.و اولى الامر منکم (5) .

(اى مؤمنین خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید) .شیخ سلیمان بلخى و دیگران نوشته‏اند که این آیه در باره امیر المؤمنین نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه علیهم السلام از اهل بیت‏اند. (6)

اهل سنت هر رئیس و زعیمى را که نسبت بمسلمین ریاست داشته باشد اولوـالامر گویند و اطاعت او را بموجب این آیه واجب میدانند ولى این قول بهیچوجه صحیح نمیباشد زیرا در اینصورت باید اطاعت معاویه و یزید و عبد الملک و متوکل عباسى و امثال آنها که ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتیکه آیات دیگرى هست که خداوند از اطاعت چنین اشخاصى نهى فرموده است چنانکه فرماید:و لا تطیعوا امر المسرفین،الذین یفسدون فى الارض و لا یصلحون (7) .

(امر اسراف کنندگان را که در روى زمین فساد نموده و اصلاح نمیکنند اطاعت نکنید) بنا بر این اطاعت آن اولوا الامرى واجب است که پاک و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پیغمبر باشد و چنین کسانى جز على (ع) و یازده فرزندش‏که جانشینان پیغمبر اکرم‏اند کس دیگرى نمیباشد چنانکه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون (8) .

یعنى من و على و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین پاک و معصوم هستیم.

4ـ آیه مباهلهـگروهى از نصاراى نجران در مدینه خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عیسى علیه السلام از آنجناب مطالبى پرسیدند و چون در مباحثه راه مغالطه مى‏پیمودند آیه مباهله نازل شد که:

فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین (9) .

یعنى اى پیغمبر هر کس با تو در امر عیسى پس از آنکه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله کند بگو بیائید تا ما و شما پسران و زنان و نزدیکان خود را که بمنزله خود ما هستند بخوانیم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

بدینطریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بیرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله علیه و آله با نزدیکان و اقوامش بیاید مباهله نکنید (زیرا اگر او بر حق نباشد نزدیکانش را در معرض نفرین و بلا نمیآورد) و اگر با اصحاب و مسلمین بیاید مباهله کنید در آنحال پیغمبر اکرم با على و فاطمه و حسنین علیهم السلام حاضر شد اسقف پرسید اینها کیستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن یگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو کودک هم نواده‏هاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهره‏هائى مى‏بینم که اگر از خدا بخواهند کوهها را از جا میکند خوبست از مباهله خود دارى کنید و با او مصالحه نمائید لذا گفتند یا ابا القاسم ما مباهله نمیکنیم و حاضر بمصالحه هستیم حضرت نیز پذیرفت.

ابن ابى الحدید و ابن مغازلى و دیگران نوشته‏اند که منظور از ابنائنا حسنین و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على علیه السلام میباشد (10) .

بنا بر این در این آیه خداوند حضرت امیر را از شدت اتحاد نفسانى با پیغمبر (البته بطور مجاز) نفس پیغمبر خوانده است.

5ـ آیه تطهیرـدر تفسیر طبرى و فخر رازى و همچنین در کتب دیگر اهل سنت نقل شده است که آیه تطهیر:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (11) .در خانه‏ام سلمه بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنین و على علیهم السلام را جمع کرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بیتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا (خدایا اینها اهل بیت من هستند پلیدى را از اینها دور گردان و بتطهیر خاصى پاکشان فرما) ام سلمه گفت یا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بیت مرا ندارى.) (12)

برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غیره گفته‏اند که این آیه در مورد زنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نازل شده است زیرا صدر و ذیل آیه در باره آنها است!

پاسخ اینست که اگر این آیه در باره زوجات پیغمبر صلى الله علیه و آله بود ضمیر مخاطب بصیغه جمع مؤنث میآمد و آیه چنین میشد لیذهب عنکن الرجس و یطهرکن تطهیرا زیرا بکار بردن صیغه مذکر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بکلى غلط است و علت اینکه با وجود حضرت زهرا علیها السلام در آن انجمن‏ضمیر مخاطب را جمع مذکر آورده است از جهت تغلیب است همچنانکه در آیه 73 سوره هود نیز با اینکه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهیم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغلیب ضمیر جمع مذکر آمده استـقالوا اتعجبین من امر الله رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت...و گذشته از این همه جا منظور از اهل بیت،على و فاطمه و حسنین علیهم السلام‏اند نه کسان دیگر زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله فقط بآنها اهل بیت خطاب میکرد چنانکه در کتب معتبره از انس بن مالک نقل شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله براى نماز صبح که میرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه علیها السلام عبور میکرد و آنها را صدا میزد و میفرمود الصلوة یا اهل البیت و آنگاه این آیه را تلاوت میفرمود انما یرید الله... (13)

همچنین پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود که این آیه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسین و فاطمه (14) .

در کتاب قاموس الصحیفه از صاحب ریاض السالکین نقل شده است که جمهور علماء عامه گفته‏اند زنان پیغمبر صلى الله علیه و آله جزو اهل بیت او میباشند و من بحدیثى برخوردم که سیوطى در کتاب (الجامع الصغیر) از ابن عساکر از واثله نقل کرده که مضمونش صراحت دارد بر عقیده مذهب امامیه که زنهاى آنحضرت در شمار اهل بیتش نیستند و آن گفتار او است که (بدخترش) فرمود نخستین کسى که از اهل بیت من بمن ملحق میشود توئى اى فاطمه و اول کسى که از زنانم بمن ملحق میشود زینب است (15) .

6ـ بنقل علماء و مورخین فریقین چون آیات سوره برائت در مورد عهد شکنى‏و مذمت مشرکین نازل گردید رسول اکرم صلى الله علیه و آله آیات اوائل سوره مزبور را بابو بکر داد که بمکه برده و در موسم حج بمشرکین ابلاغ نماید،پس از آنکه ابو بکر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئیل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کرد خداوند فرماید:لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک.یعنى کسى از جانب تو اداء رسالت ننماید مگر خودت یا مردى که از خودت باشد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله فورا على علیه السلام را طلبید و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بکر برو هر کجا باو رسیدى آیات را از او بگیر و بمکه ببر و بمشرکین قرائت کن،حضرت امیر فورا حرکت کرد و در راه بابوبکر رسید و آیات را از او گرفته و بمکه برد و ابو بکر خدمت پیغمبر مراجعت نمود و در حالیکه از این امر محزون و متأسف بود عرض کرد یا رسول الله مگر در باره من چیزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد که آیات را کسى ببرد که از خود من باشد و من هم على را براى انجام این مأموریت اعزام نمودم (16) .

در اینجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:

اول اینکه على علیه السلام از خود پیغمبر صلى الله علیه و آله است و ابو بکر چنین خصوصیتى را ندارد.

دوم اینکه خداى تعالى ابو بکر را براى ابلاغ چند آیه در یک شهر شایسته ندید و به پیغمبرش دستور داد که براى اینکار على علیه السلام را بفرستد در اینصورت چگونه حزب سقیفه چنین کسى را براى جانشینى پیغمبر انتخاب کردند که با تمام احکام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نماید؟

سوم اینکه اعزام ابو بکر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضیلت و شایستگى على علیه السلام بود زیرا اگر از اول آنحضرت بچنین مأموریتى منصوب میشد بنظر همه عادى میآمد و چندان‏اهمیتى نداشت ولى وقتى ابو بکر براه افتاد و سپس على علیه السلام بدان سمت گمارده شد این امر دلیل بر فضیلت و شایستگى على علیه السلام براى جانشینى پیغمبر و انجام وظائف او میباشد.

7ـ آیه مودتـقل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (17) .

(اى پیغمبر در برابر زحمات تبلیغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نمیخواهم مگر دوستى نزدیکانم را.

زمخشرى در تفسیر کشاف و گنجى شافعى در کفایة الطالب و دیگران نوشته‏اند که چون آیه مزبور نازل شد به پیغمبر صلى الله علیه و آله گفتند یا رسول الله:و من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .

یعنى نزدیکان شما که دوستى آنها بر ما واجب است چه کسانى‏اند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.

8ـ آیه قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب (19) .

کافران رسالت پیغمبر اکرم را انکار کرده و گفتند تو پیغمبر نیستى این آیه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد که بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم یکى) خدا است که براى شهادت میان من و شما کافى است و دیگرى کسى است که علم کتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسیر آیه مزبور مینویسد آنکه علم کتاب در نزد اوست على بن ابیطالب است (20) .

همچنین ابو سعید خدرى گوید از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدم آنکس که علم کتاب در نزد اوست کیست؟فرمود آنکس برادرم على بن ابیطالب است (21) .

شیخ سلیمان بلخى از ابن عباس نقل میکند که گفت آنکه علم کتاب در نزداوست على علیه السلام است زیرا او بتفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .

9ـ آیه افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه (23) ....

آیا کسیکه (رسول خدا صلى الله علیه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد....

در این آیه نیز مفسرین و مورخین عامه و خاصه نوشته‏اند که منظور از شاهد و گواهى از خود پیغمبر على علیه السلام است (24) .

ابراهیم بن محمد حموینى در کتاب فرائد السمطین از ابن عباس نقل میکند که این آیه در شأن على علیه السلام است و احدى با او در آن شریک نیست و خوارزمى هم در مناقب خود مینویسد که عمرو عاص در نامه‏اى که بمعاویه نوشته بود اشاره بآیاتى در شأن على علیه السلام کرده بود که از جمله آنها آیه مزبور بوده است (25) .

10ـ آیه الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (26) .

کسانیکه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشکارا انفاق میکنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.

خوارزمى و ثعلبى و مالکى و ابو نعیم و دیگران از ابن عباس نقل کرده‏اند که على علیه السلام چهار درهم داشت یکى را شب (در راه خدا) صدقه داد و یکى را روز و یکى را پنهانى و یکى را آشکارا آنگاه این آیه در باره او نازل گردید (27) .

11ـ آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم کسى هست که جان خود را میفروشد (بذل میکند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.

ثعلبى در تفسیر خود از ابن عباس روایت میکند که در شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام در فراش وى خوابید و این آیه در شأن آنحضرت نازل گردید (29) .

12ـ آیه ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة (30) .

کسانیکه ایمان آورده و اعمال نیکو انجام دادند آنان بهترین مردمند.

مقاتل بن سلیمان از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است که این آیه در شأن على علیه السلام و اهل بیت او نازل شده است (31) .

13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهدارید که مورد سؤال خواهند بود.

ابو سعید خدرى از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل میکند که آنچه مورد سؤال خواهد بود ولایت على بن ابیطالب است (33) .

14ـ آیه ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا (34) .کسانى که ایمان آورده و عمل‏هاى نیک انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار میدهد.

گنجى شافعى از قول خوارزمى مینویسد که على علیه السلام فرمود مردى مرا ملاقات کرد و گفت یا ابا الحسن بدانکه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على علیه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله علیه و آله مراجعه کرده و سخن‏آنمرد را باو خبر دادم.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود شاید در باره او احسان و نیکى نموده‏اى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نکرده‏ام،رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود خدا را سپاس که دلهاى مؤمنین را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آیه بالا نازل شد (35) .

15ـ آیه و اعتصموا بحبل الله جمیعا (36) .و همگى بریسمان خدا چنگ زنید.

صاحب کتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روایت کرده است که ما در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم عربى آمد و عرض کرد یا رسول الله شنیدم که میفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا کدام است که باو تمسک جوئیم؟رسول خدا صلى الله علیه و آله دست خود را بر دست على علیه السلام زد و فرمود باین شخص تمسک جوئید که این حبل المتین است (37) .

16ـ آیه انما انت منذر و لکل قوم هاد (38) هر آینه تو بیم دهنده‏اى و براى هر قومى هدایت کننده‏اى است.از طریق اهل سنت هفت حدیث نقل شده است که مقصود از منذر پیغمبر صلى الله علیه و آله و از هادى على علیه السلام میباشد از جمله مالکى در فصول المهمه مینویسد که چون آیه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بک یا على یهتدى المهتدون.

یعنى من انذار کننده‏ام و على هدایت کننده و بوسیله تو یا على هدایت یافتگان هدایت مى‏یابند (39) .

17ـ آیه و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانیکه ابراهیم (بدرگاه خداى تعالى دعا کرد) و گفت پروردگارا این شهر را (مکه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.

ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل میکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود دعاى ابراهیم که عرض کرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد که هیچیک از ما هرگز به بت سجده نکردیم در نتیجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .

18ـ آیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین و الملائکة بعد ذلک ظهیر (42) .

البته خدا و جبرئیل و صالح مؤمنین یارى کننده او (پیغمبر صلى الله علیه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتیبان اویند.مفسرین و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود در آیه مزبور منظور از صالح المؤمنین على بن ابیطالب است (43) .

19ـ آیه لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .یعنى دوزخیان با بهشتیان برابر نیستند اصحاب بهشت آنانند که رستگار هستند.

موفق بن احمد بسند خود از جابر روایت کرده است که گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم که على علیه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود قسم بآنکه جان من در دست اوست که این مرد و شیعه‏اش در روز قیامت رستگارانند (45) .

20ـ آیه و تعیها اذن واعیة (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.

طبرى و سیوطى در تفسیر خودشان نوشته‏اند که وقتى آیه مزبور نازل شد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله عرض کرد خدایا آنگوش را گوش على قرار بده و على علیه السلام فرمود از آنگاه چیزى نشنیدم که فراموش کرده باشم (47) .

21ـ آیه افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستون (48) آیا کسى که مؤمن است مانند کسى است که فاسق است (این دو) در نزد خدا یکسان نیستند.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن کثیر در تفسیر خود و خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و دیگران نوشته‏اند که ولید بن عقبه در مقام مفاخره بعلى علیه السلام گفت من از تو زبانم گویاتر و نیزه‏ام تیزتر و در جنگ شجاع‏ترم!على علیه السلام فرمود ساکت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصدیق کلام آنحضرت آیه مزبور را نازل فرمود (49) .

22ـ القیا فى جهنم کل کفار عنید (50) .بیفکنید در دوزخ هر نا سپاس ستیزه جو را.

حاکم حسکانى در شواهد التنزیل بسند خود از ابو سعید خدرى نقل میکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود چون روز قیامت شود خداى تعالى بمن و على میفرماید هر کس دشمن شما است او را در آتش بیفکنید و هر که دوست شما است او را داخل بهشت گردانید و اینست فرموده خداى تعالى القیا فى جهنم کل کفار عنید (51) .

23ـ آیه و ارکعوا مع الراکعین (52) و رکوع کنید با رکوع کنندگان.موفق بن احمد و ابو نعیم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل کرده‏اند که این آیه در خصوص پیغمبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام نازل شده و آنها اول کسى بودند که نماز گزاردند و رکوع کردند (53) .

24ـ آیه ثم لتسألن یومئذ عن النعیم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسیده شوند.

ابو نعیم و حاکم حسکانى بسند خود از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده‏اند که فرمود مقصود از نعیم در این آیه ولایت امیر المؤمنین و ما است که از آن پرسیده خواهد شد (55) .

25ـ آیه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال کننده‏اى عذابى را که واقع شد.

ثعلبى و ابن صباغ و دیگران نوشته‏اند که چون در روز 18 ذیحجه رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را بجانشینى خود منصوب نموده و فرمود من کنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنیدن این خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت یگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر کردى قبول نمودیم و سپس به نماز و زکوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذیرفتیم باینها قناعت نکردى در آخر کار این جوان را که پسر عموى تست بولایت نصب کردى آیا این کار از جانب تست یا بدستور خدا است؟رسول اکرم فرمود قسم بخدائى که جز او خدائى نیست که این امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حالیکه بسوى ناقه خود میرفت گفت خدایا اگر این مطلب صحیح است بر ما از آسمان سنگ بفرست یا بعذابى دردناک معذب گردان هنوز بناقه‏اش نرسیده بود که سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاکش نمود آنگاه این آیه نازل شد که‏سأل سائل بعذاب واقع (57) .

آیاتى که در باره ولایت و فضائل على علیه السلام نازل شده خیلى بیش از اینها است و ما براى نمونه فقط به 25 آیه از آنها اشاره نمودیم و بطوریکه مفسرین و محدثین نوشته‏اند متجاوز از سیصد آیه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانکه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل کرده‏اند که نزلت فى على بن ابى طالب اکثر من ثلاثمائة آیة (58) .

اکنون باید از آقایان (اهل سنت) پرسید با وجود اینهمه آیات که دلالت بر ولایت و برترى على علیه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بکتب معتبرهـتان صحت این مطلب را خواهید پذیرفت چگونه ابو بکر را بجاى على علیه السلام خلیفه میدانید آیا سخن و عقیده شما در اینمورد موضوع کوسه و ریش پهن نیست؟

در خاتمه این فصل از تذکر این مطلب ناگزیر است که ممکن است بنظر بعضى چنین برسد که خداوند چرا صریحا نام على علیه السلام را در قرآن نیاورده که او جانشین پیغمبر است تا مسلمین دچار اختلافات نشوند؟

پاسخ این اشکال یا اعتراض اینست که اولا موضوع ولایت على علیه السلام مورد آزمایش است و بایستى مردم بوسیله آن آزمایش شوند چنانکه از جمله آیاتى که مؤید این مطلب است آیه شریفه الم أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون (59) ؟ (آیا مردم چنین پندارند که با گفتن اینکه ایمان آوردیم رها کرده شوند و آنان آزمایش نخواهند شد؟) که بنا بنقل علماء و مفسرین عامه و خاصه ولایت على علیه السلام است که مورد آزمایش مسلمین قرار گرفته است (60) .

ثانیا بفرض اینکه نام على علیه السلام نیز در قرآن ذکر میشد باز مردم از روى‏حب جاه و طمع دنیوى با آن مخالفت میکردند همچنانکه با برخى از آیات قرآن مخالفت نمودند که در فصول آتى بدین مطلب اشاره خواهد شد.

ثالثا قرآن کریم شامل احکام کلى است و جزئیات آن بوسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله توضیح داده شده است و اصل ولایت و امامت هم چنانکه در این فصل گذشت در چندین آیه با قرائن روشن گفته شده و نبى اکرم نیز طبق بیاناتى مضمون و مفاد آنها را که بر على علیه السلام تطبیق میکرد بمردم ابلاغ نموده است و این مطلب را علماء و مفسرین اهل سنت نیز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت میکنند.

پى‏نوشتها:

(1) شواهد التنزیل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27

(2) سوره مائده آیه 55

(3) کفایة الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسیر طبرى جلد 6 ص 165ـتفسیر رازى جلد 3 ص 431 و کتب دیگر.

(4) کشف الغمه ص 88

(5) سوره نساء آیه 59

(6) ینابیع المودة ص 114ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 149ـغایة المرام باب 58

(7) سوره شعراء آیه 151ـ 152

(8) ینابیع المودة ص 445

(9) سوره آل عمران آیه 61

(10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـکفایة الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8

(11) سوره احزاب آیه 33ـاراده خدا است که از شما اهل بیت پلیدى را دور کند و شما را بتطهیر خاصى پاک گرداند.

(12) کفایة الطالب ص 372ـتفسیر فخر رازى جلد 6 ص 783

(13) شواهد التنزیل جلد 2 ص 11

(14) تفسیر ابن جریر طبرى جلد 22 ص 5

(15) قاموس الصحیفه ص 25ـاین کتاب اخیرا بوسیله جناب حجة الاسلام حاجى سید ابو الفضل حسینى بسبک جالب و زیبا در شرح لغات صحیفه سجادیه تألیف شده و تعلیقات او اضافاتى نیز از نظر نقل حدیث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گردیده است مطالعه این کتاب نفیس براى محققین و اهل علم توصیه میشود.

(16) ذخائر العقبى ص 69ـکفایة الطالب ص 242ـینابیع الموده ص 88ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 17

(17) سوره شورى آیه 23

(18) کفایة الطالب ص 91ـتفسیر کشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25

(19) سوره رعد آیه 13

(20) غایة المرام باب 126

(21) شواهد التنزیل جلد 1 ص 307

(22) ینابیع المودة ص 104

(23) سوره هود آیه 17

(24) تفسیر ابو الفتوح رازىـینابیع المودة ص 99

(25) غایة المرام باب 128

(26) سوره بقره آیه 274

(27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88

(28) سوره بقره آیه 207

(29) ینابیع المودة ص 92ـکفایة الطالب ص 239

(30) سوره بینة آیه 8

(31) غایة المرام باب 94 حدیث 9

(32) سوره و الصافات آیه 24

(33) شواهد التنزیل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89

(34) سوره مریم آیه 96

(35) کفایة الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدیر جلد 2 ص 56

(36) سوره آل عمران آیه 103

(37) کفایة الخصام ص 343

(38) سوره رعد آیه 7

(39) فصول المهمه ص 122

(40) سوره ابراهیم آیه 35

(41) مناقب ابن مغازلى ص 276

(42) سوره تحریم آیه 4

(43) شواهد التنزیل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144

(44) سوره حشر آیه 20

(45) کفایة الخصام ص 422

(46) سوره الحاقة آیه 12

(47) مناقب ابن مغازلى ص 265

(48) سوره سجده آیه 18

(49) غایة المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324

(50) سوره ق آیه 24

(51) شواهد التنزیل جلد 2 ص 190

(52) سوره بقره آیه 43

(53) غایة المرام باب 176

(54) سوره تکاثر آیه 8

(55) غایة المرام باب 48ـشواهد التنزیل جلد 2 ص 368

(56) سوره معارج آیه 1

(57) فصول المهمه ص 26ـکفایة الخصام ص 488

(58) کفایة الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـینابیع المودة ص 126

(59) سوره عنکبوت آیه 1

(60) شواهد التنزیل جلد 1 ص 438ـغایة المرام باب .125

اعتراض صحابه به خلافت عمر به خاطر خشونت

آیا «رحماء بینهم» شامل عمر مى‌شود؟:

ویژگى دومى که خداوند در قرآن کریم براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بیان فرموده، این است که آن‌ها با یکدیگر مهربان هستند؛ یعنى نزاع و دشمنى بین مؤمنان نباید باشد که در حقیقت یکى از اصول و مبانى مشخصه جامعه اسلامى الفت و همدلى بین افراد آن مردم است.

اکنون و با توجه به این نکته نگاهى گذرا به زندگى خلیفه دوم مى‌افکنیم تا ببنیم که آیا وى چنین ویژگى داشته‌ یا خیر؟.

در ابتدا نکاتى را در باره اخلاق نیکوى پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله متذکر شده و سپس آن را با اخلاق عمر بن خطاب مقایسه خواهیم کرد تا ثابت شود که خلیفه دوم که ادعا مى‌کرد، خلیفه رسول خدا بوده است، هیچ شباهتى از نظر اخلاقى با آن حضرت نداشته؛ بلکه ذاتاً خشن و تند خو بوده است؛ در نتیجه، این آیه قرآن کریم که اصحاب پیامبر را «مهربان با یکدیگر» وصف مى‌کند، شامل عمر بن الخطاب نخواهد شد و استدلال به این آیه به منظور انکار هجوم وى به خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها، بى اساس و غیر قابل قبول است.

سیمای اخلاقی پیامبر اکرم (ص):

قرآن کریم از ویژگى هاى بارز رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم، اخلاق خوش آن حضرت را بیان مى‌کند و مى‌فرماید:

وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظِیم. القلم /4.

و تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى‏.

و از صفات برجسته رسول خدا صلى الله علیه وآله را مهربانى و ملایمت مى داند و خشونت و تندخویى را از وى نفى مى کند.

فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. آل عمران، / 159.

به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم‏] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند.

علاوه بر قرآن کریم برخى از یاران پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و مورخان و صاحبان سیره به گوشه‌هایى از زیبائی‌هاى رفتارى و کردارى رسول خدا اشاره کرده‌اند که در قالب تعابیرى بسیار جذاب و زیبا نقل شده است:

متقى هندى مى‌نویسد:

کان دائم البُشر، سهل الخلق، لین الجانب لیس بفظّ ولا غلیظ ولا ضخّاب ولا فحّاش ولا عیّاب.

او پیوسته خوش رو، خوش‌برخورد و نرم خو بود. آن حضرت خشن، تندخو، پرهیاهو، ناسزاگو و عیب گیر نبود.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 7، ص 166، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

طبرانى مى‌نویسد‌:

کان رسول الله رحیماً رقیقاً حلیماً.

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) وسلم مهربان، دلسوز و بردبار بود.

الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 19، ص 288، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

برخورد زییای پیامبر گرامی با خادم خویش

انس بن مالک مى گوید:

خدمتُ رسولَ الله صلی الله علیه وآله وسلم عشر سنین، لا والله ما سبّنی بسبّة قطّ، ولا قال لی: أفّ قطّ، ولا قال لشیء فعلتُه لِمَ فعلتَه؟ ولا لشیء لم أفعله لِمَ لا فعلتَه.

من ده سال به رسول خدا صلى الله علیه وآله خدمت کردم، به خدا سوگند! هرگز به من ناسزا نگفت و هرگز کلمه أفّ (کنایه از انزجار) به من نگفت و هرگاه کارى انجام مى‌دادم، نمى‌گفت چرا آن را انجام دادى؟ و براى کارى که انجام ندادم، نمى‌فرمود که چرا انجامش ندادى؟.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 197 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 9، ص 443، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 29، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م

اما آنچه که قرآن و تاریخ از ویژگی‌هاى اخلاقى رسول خدا صلى الله علیه وآله ترسیم مى‌کند عالمان اهل سنت عکس آن را در رفتار وخلق وخوى خلیفه دوم با مسلمانان نقل مى‌کنند، تندى و خشونت وى در برخورد با مردم و حتى بر اساس برخى از روایات، گاهى با پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله را نیز از ویژگی‌هاى اخلاقى خلیفه دوم شمرده‌اند.

در این قسمت آن چه از خشونت هاى خلیفه دوم در کتاب‌هاى اهل سنت آمده در چند بخش مورد بررسى قرار مى‌دهیم:

خشونت ذاتى عمر:

خشونت و تندخویى جزو سرشت او شده بود و شاید غیر از آن را براى خود نقص مى دانست.

ابن ابى الحدید معتزلى در معرفى وى مى نویسد:

کان عمر شدیدَ الغِلْظَة، وَعْرَ الجانب، خَشِنَ المَلْمَس، دائم العبوس، کان یعتقد أنّ ذلک هو الفضیلة وأنّ خلافه نقص.

عمر بسیار تندخو، (گستاخ) نامهربان و بد برخورد بود. او پیوسته عبوس و ترش رو بود و باورش این بود که این تندخویى ها فضیلت است و خلاف آن نقص و عیب است.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 372، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

محمد بن سعد در الطبقات الکبرى مى‌نویسد:

کان أوّل کلام تکلم به عمر حین صعد المنبر أنّ قال: «اللّهم إنّى شدید ] غلیظ[ فلیّنى، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّى بخیل فسخّنی.

نخستین سخنى که عمر بن الخطاب هنگام قرار گرفتن بر منبر م‌مى‌گفت این بود:

خدایا من تندخویم؛ پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم؛ پس مرا قوى ساز! و من بخیلم؛ پس مرا سخى گردان.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بیروت.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 392، .

إبن جوزی، عبد الرحمن بن علی بن محمد أبو الفرج (متوفای597هـ)، صفة الصفوة، ج 1، ص 280، تحقیق: محمود فاخوری - د.محمد رواس قلعه جی، ناشر: دار المعرفة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1399هـ – 1979م.

السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 139، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.

الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفای973هـ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 256، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در خطبه شقشقیّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) با اشاره به همین نکته مى فرماید:

فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا.

ابوبکر خلافت را در ناحیه‌اى خشن و سنگلاخ قرار داد؛‌ زیرا عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زیاد و عذر‌خواهی‌اش بسیار بود.

خشونت عمر پیش از مسلمان شدن:

صفحات تاریخ شاهد خشونت هایى از عمر پیش از مسلمان شدن او است که در حقیقت حکایت از دیرینه بودن این خصلت‌ها در وجود او است. به چند نمونه اشاره مى کنیم:

شکنجه کنیز مسلمان:

بلاذرى در انساب الأشراف، ابن اثیر در الکامل و صالحى شامى در سبل الهدی، هنگامى که از شکنجه شدگان براى اسلام سخن مى گویند و آن‌ها را معرّفى مى کنند، از «لبیبه» کنیزى از بنى مؤمّل نام مى بردند، که کنیز عمر بود. در باره او مى نویسد:

أسلمَتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتى تفتن، ثم یدعها ویقول: إنّى لم ارعک إلاّ سآمة.

 آن کنیز پیش از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود؛ عمر او را شکنجه مى داد که از دینش برگردد، سپس (هنگامى که خسته مى شد) او را رها مى کرد و به او مى گفت: من تو را رها کردم؛ چون از زدن تو خسته شدم.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 84 ؛

الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630هـ)، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 591، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ؛

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 361، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ؛

کامل ابن اثیر، ج 2، ص 69 و إمتاع الأسماع، ج 9، ص 113 و سبل الهدى والرشاد، ج 2، ص 361، فضائل الصحابة، أحمد بن حنبل، ج 1، ص 120.

ابن هشام در السیرة النبویة، احمد بن حنبل در فضائل الصحابة و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند:

ومر أبو بکر بجاریة بنی مؤمل حی من بنی عدی بن کعب وکانت مسلمة وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الإسلام وهو یومئذ مشرک وهو یضربها حتى إذا مل قال إنی أعتذر إلیک أنی لم أترکک إلا ملالة فعل الله بک فتقول کذلک فعل الله بک...

ابوبکر، از کنار کنیز مسلمان شده‌اى از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ مى‌گذشت؛ دید عمر او را کتک مى‌زند تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى این است که خسته شده‌ام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛

الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

رفتار تند با مسلمانان:

بلاذرى درباره او مى نویسد:

فکانت فیه غلظة على المسلمین.

در او (عمر) نسبت به مسلمانان غلظت و سخت گیرى بود.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 10، ص 301.

کتک زدن خواهر مسلمانش:

عمر بن خطّاب هنگامى که از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به آن‌ها گفت: من شنیده‌ام که شما پیرو دین محمد شده اید. سپس به سوى دامادش سعید حمله‌ور شد.

فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...

خواهرش فاطمه به دفاع مى خیزد، عمر او را به گونه‌اى مى‌زند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر مى‌شود.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 189، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 280، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 385؛

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، الثقات، ج 1، ص 74، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م؛

الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630هـ)، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 603، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ؛

الأنصاری القرطبی، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفای671، الجامع لأحکام القرآن، ج 11، ص 164، ناشر: دار الشعب – القاهرة؛

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 80،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

تندخوئی‌های عمر پس از اسلام:

خشونت عمر با رسول خدا (ص):

خشونت‌هاى عمر منحصر به مسلمانان و ضعفاى مردم نمى‌شد؛ بلکه در موارد بسیارى با رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز با خشونت برخورد کرده است.

حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا (ص):

مسلم در روایتى نقل مى کند: پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به ابوهریره فرمود:

فَمَنْ لَقِیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَیْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ.

برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.

ابوهریره مى گوید: نخستین کسى که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر صلى الله علیه وآله را براى او بازگو کردم.

فَضَرَبَ عُمَرُ بِیَدِهِ بَیْنَ ثَدْیَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِی.

ناگهان عمر به من حمله ور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم، سپس به من گفت: برگرد.

گریان محضر رسول خدا (ص) برگشتم و عمر نیز از پى من آمد. پیامبر (ص) فرمود: چه شده است؟ ماجرا را گفتم. رسول خدا (ص) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ عمر (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت:

قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّی أَخْشَى أَنْ یَتَّکِلَ النَّاسُ عَلَیْهَا فَخَلِّهِمْ یَعْمَلُونَ.

چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند، آنان را رها کن تا کارشان را بکنند؛ ولى رسول خدا (ص) بر گفته خود اصرار ورزید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 1، ص 44، ح 54، (باب من لقى الله بالایمان و هو غیر شاک)، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

تعیین تکلیف برای پیامبراکرم (ص):

بخارى مى‌نویسد:

عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضى الله عنهم أَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ دُعِیَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَثَبْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّی عَلَى ابْنِ أُبَىّ وَقَدْ قَالَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا کَذَا وَکَذَا أُعَدِّدُ عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ. فَلَمَّا أَکْثَرْتُ عَلَیْهِ قَالَ. إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا... قَالَ فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِی عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ.

عمر مى‌گوید: عبد الله بن ابوسلول از دنیا رفت، رسول خدا (ص) را براى اقامه نماز میّت صدا زدند. هنگامى که آن حضرت به نماز ایستاد، جلو رفتم و گفتم: تو بر کسى نماز مى‌خوانى که در فلان روز چنین و چنان گفت؟ سپس کارهاى زشت او را یادآور شدم. رسول خدا (ص) لبخندى زد و فرمود: « از من دور شو » ولى من پافشارى مى‌کردم تا این که فرمود: » بین نماز خواند و نخواندن متحیر شدم و من نماز خواندن بر وى را انتخاب کردم و اگر بدانم که آمرزیده مى‌شود بیش از هفتاد بار بر وى نماز خواهم خواند... عمر مى‌گوید: پس از این حادثه بر جرأت خودم نسبت به رسول خدا تعجب مى‌کردم!!!.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 459، 1300، کتاب الجنائز، ب 85، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِکِینَ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .

بخارى در روایت دیگرى مى‌نویسد:

فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن أبی) آذِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ. فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ: أَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى الْمُنَافِقِینَ؟.

رسول خدا (ص) به پسر عبد الله بن أبى فرمود: اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم، او هم اجازه داد. هنگامى که حضرت مى‌خواست نماز بخواند، عمر پیامبر را کشید و گفت: مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقان نهى نکرده است؟!.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 427، ح 1210، کِتَاب الْجَنَائِزِ، بَاب الْکَفَنِ فی الْقَمِیصِ الذی یُکَفُّ أو لَا یُکَفُّ وَمَنْ کُفِّنَ بِغَیْرِ قَمِیصٍ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .

و در روایت سوم آمده است:

ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.

پیامبر ایستاد تا بر جنازه او نماز بخواند، عمر لباس پیامبر را کشید و گفت: بر او که منافق است نماز مى‌خوانى؟ در حالى که خداوند تو را نهى کرده است که براى آن‌ها استغفار کنی.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1716، ح4395، کتاب التفسیر، باب ولا تُصَلِّ على أَحَدٍ منهم مَاتَ أَبَدًا ولا تَقُمْ على قَبْرِهِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .

آیا این روش نشاندهنده برخورد نا درست با رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست؟ و آیا عمر بن خطاب احکام شرعى را از بنیانگذار آن بهتر مى‌دانسته است؟ وآیا او مى‌توانست براى رسول خدا صلى الله علیه وآله تعیین تکلیف کند؟

روشن است که رسول خدا صلى الله علیه وآله عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد.

قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم یُؤْمِنُونَ. الاعراف /203.

بگو: من تنها از چیزى پیروى مى‏کنم که بر من وحى مى‏شود این وسیله بینایى از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است براى جمعیّتى که ایمان مى‏آورند.

طبق آموزه‌هاى قرآن کریم، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را ندارند. قرآن کریم مى فرماید:

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً. احزاب / 36 .

هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.

اما در عین حال مى‌بینیم که خلیفه دوم در موارد بسیارى به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شدیداً اعتراض مى‌کند.

جسارت و نسبت ناروا به پیامبراکرم (ص):

از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلى الله علیه وآله اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و پس از آن از دنیا رفت، به حاضران فرمود:

براى من قلم و دواتى حاضر کنید، تا نامه‌اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.

خلیفه دوم و همراهان و همفکرانش، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طورى که حضرت دستور داد تا از منزل حضرت خارج شوند. بخارى داستان را این گونه تعریف مى‌کند:

عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ " ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم.

ابن عباس مى‌گفت: روز پنجشنبه وچه روزى بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (ص) شدید شد، فرمود: کاغذى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که هرگز گمراه نشوید، حاضران اختلاف کردند؛ در حالیکه چنین عملى در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند: او بیمار است و هزیان مى‌گوید.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1111، ح2888، کتاب الجهاد والسیر، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 .

ابن اثیر در النهایة مى‌نویسد:

أهْجَر فی منطقه یُهجِر إهجارا: إذا أفحش، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر.

أهَجَرَ، یعنى سخنان ناشایست گفت، و همچنین هنگامى که بیش از اندازه در آن چه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید. گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است.

الجزری، أبو السعادات المبارک بن محمد (متوفای606هـ)، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 5، ص 244، تحقیق طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحی، ناشر: المکتبة العلمیة - بیروت - 1399هـ - 1979م.

الأفریقی المصری، محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711هـ)، لسان العرب، ج 5، ص 254، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

عینى در شرح صحیح بخارى در این باره مى‌گوید:

هذه العبارات کلها فیها ترک الأدب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلى الله علیه وسلم، ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة.

این سخنان و تعبیر‌ها همگى حکایت از بی‌ادبى نسبت به پیامبر خدا است که شایسته نبود با‌آن حضرت این چنین سخن بگویند و کسى که این چنین سخن گفته است، بزرگترین جسارت را کرده است.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 14، ص 298، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

مخالفت عمر با درخواست رسول خدا (ص):

احمد بن حنبل مى‌نویسد:

عن جابر ان النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها.

از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام وفاتش درخواست کرد کاغذى بیاورند تا در آن چیزى بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوند؛ ولى عمر مخالف کرد و اجازه نداد.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 346، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

هیثمى در مجمع الزوائد مى‌نویسد:

عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط فتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله علیه وسلم رواه أبو یعلی وعنده فی روایة یکتب فیها کتابا لأمته قال لا یظلمون ولا یظلمون ورجال الجمیع رجال الصحیح.

از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام احتضار درخواست کرد کاغذى بیاورند تا در آن چیزى بنویسد که پس از آن نه گمراه شوید و نه کسى را گمراه کنید؛ عمر بن الخطاب، سخنانى گفت که رسول خدا (ص) منصرف شد. این روایت را ابویعلی نقل کرده و در روایت دیگر آمده است که نه به کسى ستم کنید و نه به شما ستم شود. راویان همه آن‌ها، راویان صحیح بخارى هستند.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 4، ص 214 ـ215، باب وصیة رسول الله، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407.

غزالى در کتاب سر العالمین مى‌نویسد:

ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر.

رسول خدا (ص) پیش از وفاتش فرمود: کاغذ و دواتى بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بین ببرم و کسى را که سزاوار خلافت پس از من است معرفى کنم. عمر گفت: این مرد را رها کنید که هذیان مى‌گوید.

الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد (متوفای505هـ)، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص 18، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.

خشونت‌‌های عمر پس از رحلت پیامبر (ص):

الف: فرمان قتل سعد بن عباده:

ماجراى سقیفه و درگیری‌هاى عمر بن خطاب با انصار و دیگر اصحاب، خود داستانى طولانى و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است.

بخارى در نقل داستان سقیفه از قول عمر بن خطاب مى نویسد:

هنگامى که افراد حاضر در سقیفه براى بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد مى کردند، کسى فریاد زد: مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!

فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ. فَقُلْتُ قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.

کسى از آن میان گفت: شما سعد بن عباده را کشتید، گفتم: خدا سعد بن عباده را بکشد.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 6، ص 2506، ح6442، کتاب الحدود، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

محمد بن جریر طبرى مى نویسد: عمر گفت:

اقتلوه قتله اللّه ثم قام على رأسه فقال لقد هممت أن أطأک حتّى تندر عضدک، فأخذ سعد بلحیة عمر، فقال: واللّه لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفى فیک واضحة.

بکشید او را، خدا او را بکشد. سپس عمر بالاى سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمایم که استخوانهایت خرد شود، سعد ریش عمر را گرفت. عمر گفت: به خدا سوگند اگر یک موى ریش من کنده شود، یک دندان سالم در دهانت نخواهى یافت.!.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

ب: تهمت نفاق به سعد بن عباده:

طبرى مى‌نویسد:

وقال قائل حین أوطىء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله اللّه إنّه منافق.

هنگامى که سعد بن عباده، زیر دست و پاها بود، شخصى گفت: سعد را کشتید، عمر گفت: خدا او را بکشد‌؛ چون او منافق است.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

ج: علت کراهت علی (ع) از دیدن عمر:

پس از رحلت حضرت فاطمه سلام الله علیها علی علیه السلام کسى را نزد ابوبکر فرستاد تا با وى گفتگو کند و بنا به نقل بخاری:

فأرسل إلى أبی بکر ان ائتنا ولا یأتنا أحد معک، کراهیّةً لمحضر عمر.

فرمود: تنها بیا و کسى با تو همراه نباشد؛ زیرا از حضور عمر کراهت داشت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

به یقین یکى از علل ناخشنودى علی علیه السلام تندى‌ها و خشونت‌هایى است که عمر مرتکب شده بود و به همین جهت امیر مؤمنان علیه السلام ازحضور او در خانه اش کراهت داشت.

در نقل طبرى و ابن کثیر تعبیر روشن ترى آمده است:

وکره أن یأتیه عمر، لما علم من شدّة عمر.

علی علیه السلام به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون مى‌خواست عمر همراه او نباشد؛ زیرا از تندخویى عمر آگاه بود.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 236، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 5، ص 286،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

الحمیدی، محمد بن فتوح (متوفای488هـ)، الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم، ج 1، ص 86، تحقیق د. علی حسین البواب، ناشر: دار ابن حزم - لبنان/ بیروت، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2002م.

د: خشونت عمر با ابوبکر:

ابن حجر عسقلانى در الإصابة در ترجمه عیینة بن حصن ماجراى جالبى را نقل مى‌کند که نشان مى‌دهد عمر بن خطاب حتى با دوست قدیم و وفادار خود نیز رفتار خوشایندى نداشته و با خشونت رفتار مى‌کرده است.

جاء عیینة بن حصن والأقرع بن حابس إلى أبی بکر فقالا یا خلیفة رسول اللّه إن عندنا أرضا سبخة لیس فیها نخلا ولا منفعة فإن رأیت أن تقطعناها لعلنا نحرثها ونزرعها فلعل اللّه ینفع بها بعد الیوم. فأقطعهم إیّاها وکتب لهما کتاباً وأشهد وعمر لیس فی القوم، فانطلقا إلى عمر لیشهداه فوجداه یصلح بعیراً له... فلما سمع ما فی الکتاب تناوله من أیدیهما ثمّ تفل فیه فمحاه فتذمّراه وقالا مقالة شتم... فاقبلا إلى أبی بکر وهما یتذمران فقالا: واللّه ما ندری أنت الخلیفة أم عمر؟ فقال: بل هو لو کان شیئا.

فجاء عمر مغضباً حتى وقف على أبی بکر فقال: أخبرنی عن هذه الأرض التی أقطعتها هذین الرجلین أرض لک خاصة أم هی بین المسلمین عامّة، قال: فما حملک على أن تخصّ هذین بها دون جماعة المسلمین. قال: استشرت هؤلاء الذین حولی فأشاروا علیّ بذلک.

قال: فإذا استشرت هؤلاء الذین حولک أکل المسلمین أوسعت مشورة ورضى؟ فقال أبو بکر: قد کنت قلت لک إنّک أقوى على هذا الأمر منّی ولکنّک غلبتنی.

عیینه بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبکر آمدند و گفتند: اى جانشین رسول خدا (ص) زمینى شوره زار که در آن هیچ کشت و زرعى نشده است نزد ما وجود دارد، اگر آن را به ما واگذار نمایی، شاید آن را آباد کنیم تا به زمینى قابل استفاده تبدیل شود.

ابوبکر آن زمین را واگذار کرد و نوشته‌اى نیز که شاهدان امضاء کرده بودند به آنان تحویل داد، آن دو نفر نوشته ابوبکر را نزد عمر آوردند. او که مشغول رسیدگى به شترش بود، نوشته را خواند و آب دهانش را بر آن افکند و آن را از بین برد. آن دو نفر ناراحت شدند و به عمر بد گفتند... سپس با ناراحتى نزد ابوبکر آمده و گفتند: ما نفهمیدیم که تو خلیفه هستى یا عمر؟

ابوبکر گفت: او خلیفه است، مگر چه اتفاقى افتاده است؟ عمر خشمگین نزد ابوبکر آمد و گفت: بگو ببینم چرا این قطعه زمین را به این دو نفر داده‌اى؟ آیا این زمین مال تو بود یا همه مسلمانان؟ ابوبکر گفت: با گروهى که این جا مى‌بینى مشورت کردم. عمر گفت: آیا مشورت با این افراد با رضایت همه مسلمانان است؟ ابوبکر گفت: من به تو گفتم که تو از من براى خلافت شایسته‌تری؛ ولى تو آن را بر من تحمیل کردی.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 769، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 10، ص 122، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

اعتراض صحابه به خلافت عمر به خاطر خشونت وی:

ابن أبی شیبه در المصنف مى‌نویسد:

عن وکیع، وابن إدریس، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن زُبید بن الحارث، أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلى عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر.

از زبید بن حارث نقل شده است: ابوبکر هنگام احتضار کسى را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین پس از خودش قرار دهد، مردم گفتند: کسى را بر ما مسلط مى‌کنى که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت‌گیرتر و خشن‌تر خواهد شد، پاسخ خدا را در هنگام ملاقات چه خواهى دید که شخص بد اخلاق و خشنى مثل عمر را بر ما مسلط مى‌کنى؟.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 7، ص 434، ح37056، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

سند روایت هم مشکلى ندارد:

وکیع بن الجراح: ابن حجردر باره او مى‌گوید: ثقه وحافظ است.

تقریب التهذیب، ج2، ص283

إسماعیل بن ابوخالد: ابن حجر مى‌گوید: ثقه است.

 تقریب التهذیب، ج1، ص93.

زُبید بن الحارث: ابن حجر مى‌گوید: ثقه است وبه حدیثش استدلال مى‌شود واهل عبادت است.

تقریب التهذیب، ج1، ص308.

اعتراض طلحه و علی (علیه السلام):

محمد بن سعد با سند صحیح نقل مى‌کند:

عن عائشة قالت لما حضرت أبا بکر (متوفای استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت؟ قال: عمر. قالا: فماذا أنت قائل لربک؟

از عایشه است که گفت: چون مرگ ابوبکر فرا رسید، عمر را به جانشینى خویش انتخاب کرد؛ علی و طلحه نزد او آمده و گفتند: چه کسى را انتخاب کرده ای؟ پاسخ داد عمر؛ گفتند: پس پاسخ خدا را چه خواهى داد؟....

الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بیروت؛

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،

سند این نقل هم معتبر و بى اشکال است:

ضحاک بن مخلد: ابن معین و عجلى او را توثیق کرده‌اند.

تهذیب التهذیب، ج4، ص397.

عبید اللّه بن ابوزیاد: عجلى و حاکم نیشابورى او را توثیق کرده‌اند.

تهذیب التهذیب، ج 7، ص 14.

یوسف بن ماهک: ابن معین و نسائى گفته‌اند: ثقه است.

تهذیب التهذیب، ج11، ص371.

مخالفان نصب عمر به خلافت، محدود به دو نفر نمى شود؛‌ بلکه افراد دیگرى هم در کنار آنان بوده‌اند از جمله در این نقل نام طلحة، زبیر، عثمان، سعد، عبد الرحمن وعلی بن ابوطالب نیز دیده مى‌شود، در روایت ابن عساکر چنین آمده است:

دخل على ابى بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربک وقد استخلفت علینا عمر....

طلحه،‌ زبیر، عثمان،‌ سعد، عبد الرحمن و علی بن ابوطالب، بر ابوبکر وارد شدند و به او گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد از این که عمر را بر ما حاکم مى‌کنى؟.

ابن عساکر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفای571هـ)،‌ تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 44، ص 249، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995م.

و در نقل ذیل دایره مخالفان از محدود شدن به نام چند نفر فراتر مى‌رود و با تعبیر مهاجران و انصار از جبهه مخالفان نام مى‌برد. ابن قتیبه مى‌نویسد:

دخل علیه المهاجرون والأنصار... فقالوا: نراک استخلفت علینا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا، فکیف إذا ولیّت عنا وأنت لاق الله عزوجل فسائلک، فما أنت قائل؟....

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 22، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24.

هنگامى که خبر به مهاجران و انصار رسید که ابوبکر عمر را به جانشینى انتخاب کرده است، نزد وى رفتند و گفتند: گویا عمر را بر ما خلیفه کرده‌اى؟ با اینکه او را مى‌شناسى؟ و مى‌دانى که چگونه با وجود تو، او با ما سخت گیرى مى‌کند؛ پس چگونه خواهد بود زمانى که تو در میان ما نباشى و به دیدار خداوند عز و جل رفته باشی؟ آن گاه که خدا تو را به خاطر این عمل مؤاخذه کند، چه پاسخى خواهى داد؟»

ابن تیمیه نیز اعتراف مى‌کند:

وقد تکلّموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؟...

صحابه با ابوبکر در باره جانشینى عمر صحبت کردند و گفتند: چرا فردى خشن و تند را به خلافت برگزیده‌اى و بر مردم تحمیل کرده اى؟ فردا پاسخ خدا را چه خواهى داد؟»

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج 6، ص 155، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

و در جاى دیگر مى‌نویسد:

لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربک إذا ولیت علینا فظا غلیظا.

چون ابوبکر عمر را به جانشینى انتخاب کرد، گروهى از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه به ابوبکر گفت: پاسخ خدا را چه خواهى داد هنگامى که به ملاقات او بروى از این‌که فردى خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط کرده‌اى؟.

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج7، ص 461، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.


منبع سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر www.valiasr-aj.ir

فرار عمر در احد

این آیه شامل همه صحابه نمى‌شود:

از جمله آیاتى که اهل سنت براى اثبات عدالت تمام صحابه و به ویژه خلفاى سه گانه استناد مى‌کنند، آیه پیشین است و مدعى هستند که خداوند تمام اصحاب رسول خدا را «اشداء علی الکفار»، «رحماء بینهم» و... وصف و به همه آن‌ها وعده آمرزش و پاداش عظیم داده است.

در پاسخ مى‌گوییم: این آیه هرگز عدالت تمام صحابه را ثابت نخواهد کرد؛ زیرا منظور از «معیت» در « وَالَّذینَ مَعَهُ» فقط به معناى معیت و همراهى جسمانى نیست؛ بلکه مقصود معیت روحى و ایمانى و منظور کسانى هستند که از اوصاف یاد شده در آیه برخوردار بوده‌اند. خداوند در این آیه براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم صفات و ویژگی‌هاى را مى‌شمارد که با بررسى زندگى صحابه، درمى‌یابیم که برخى از صحابه از این ویژگی‌ها برخوردار نبوده‌اند؛‌ بنابراین آیه شامل همه آن‌ها نمى‌شود و فقط شامل کسانى مى‌شود که این ویژگی‌ها را دارا بوده‌اند:

همه صحابه «اشداء علی الکفار» نبوده‌اند:

از جمله ویژگی‌هایى که خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى‌شمارد، «اشداء علی الکفار؛ در برابر کفّار سرسخت و شدید هستند » است.

تاریخ زندگى صحابه و گریزهاى آن‌ها در جنگ‌هاى صدر اسلام این واقعیت را به اثبات مى‌رساند که برخى از صحابه داراى این ویژگى نبوده‌اند. فرار در جنگ احد، خیبر و حنین و تنها ماندن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به همراه عده‌اى کمى از صحابه، بهترین شاهد و گواه بر این مطلب است.

خداوند در قرآن کریم در باره گریز صحابه در جنگ احد مى‌فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیم‏. آل عمران / 155.

افرادى که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، گریختند، شیطان آن‌ها را بر اثر بعضى از گناهانى که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آن‌ها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است.

و در آیه 25 سوره توبه مى‌فرماید:

لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی‏ مَواطِنَ کَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرین‏. التوبة / 25.

خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یارى نمود) در آن هنگام که فزونى جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (این فزونى جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!»

این دو آیه ثابت مى‌کنند که صحابه در جنگ احد و حنین فرار کرده‌اند. در جنگ حنین بیش از دوازده هزار نفر به همراه رسول خدا در این جنگ شرکت کرده بودند؛ اما در هنگام نبرد ـ جز عده کمى ـ همگى فرار کرده و رسول خدا را در میان لشکر دشمن تنها گذاشتند.

 حال چگونه مى‌توان ادعا کرد که تمام صحابه «اشداء علی الکفار» بوده‌اند؟

بنابراین، آیه شامل تمام صحابه نمى‌شود و بلکه فقط شامل کسانى مى‌شود که در نبردها حقیقتاً بر کفار سختگیر بوده و در برابر آن‌ها ایستادگى کرده‌اند.

همه صحابه «رحماء بینهم» نبوده‌اند:

ویژگی دومى که خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى‌شمارد، این است که آن‌ها با یکدیگر مهربان بوده‌اند. با بررسى تاریخ صدر اسلام، مى‌بنیم که این ویژگی نیز در همه صحابه وجود نداشته است؛ زیرا در صدر اسلام میان صحابه جنگ‌ها و خونریزی‌هایى اتفاق افتاده است که کاملاً‌ عکس این مسأله را به اثبات مى‌رساند. گردآمدن صحابه از اطراف و اکناف ممالک اسلامى و کشتن عثمان بن عفان، جنگ‌هاى جمل، صفین و نهروان که در همه آن‌ها صحابه نقش اصلى را در دو طرف داشته‌اند، بهترین شاهد و دلیل بر اثبات این مطلب است.

ما در مقاله «بررسى آیه السابقون الأولون» به صورت کامل این مطلب را بررسى و نام کسانى از صحابه را که در قضیه کشتن عثمان شرکت داشته‌اند آورده‌ایم که نیاز به تکرار آن نیست.

آیا خلفاء «اشداء علی الکفار» بودند؟:

از آن جایى که هدف اصلى اهل سنت از استناد به این آیه، تبرئه خلفاى سه گانه و انکار هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها و شهادت آن حضرت است، در این جا به بررسى سیره و زندگى خلفاى سه گانه مى‌پردازیم تا ببینیم که آیا خلفاى سه گانه داراى چنین ویژگی‌هایى بوده‌اند تا آیه شامل حال آن‌ها شود، یا خیر؟

پیش از ورود به اصل بحث مطالبى به صورت مختصر در باره حکم گریز از جنگ مى‌آوریم.

حکم گریز از جنگ:

بى تردید گریز از میدان نبرد، یکى از گناهان بزرگ محسوب مى‌شود که هم از نظر عقل و هم از نظر شرع عملى است ناپسند؛ زیرا ثابت مى‌کند که شخص فرار کننده از جنگ، به خداوند و وعده‌هایى که داده است بى توجه بوده و حاضر نیست جان خود را در راه خداوند و دین اسلام فدا کند.

و اگر این فرار سبب شود که رسول خدا صلى الله علیه وآله در میان مشرکین تنها مانده و افرادى که از آن حضرت در مقابل حملات دشمنان دفاع نماید نداشته باشد، حکم شدیدترى پیدا مى‌کند.

خداوند کریم در باره فرار از جنگ مى‌فرماید:

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر. الأنفال / 15 و 16.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد رو برو شدید، به آن‌ها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!. و هر کس در آن هنگام به آن‌ها پشت کند، مگر آن که هدفش کناره‏گیرى از میدان براى حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنین کسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهى است!.

روایات بسیارى نیز در منابع روایى اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است که به یک روایت اشاره مى‌کنیم. 

محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مى‌نویسد:

عن أبی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا یا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التی حَرَّمَ الله إلا بِالْحَقِّ وَأَکْلُ الرِّبَا وَأَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.

ابوهریره از رسول خدا (ص) نقل مى‌کند فرمود: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش مى‌شود بپرهیزید. سؤال شد این هفت چیز کدامند؟ فرمود: شرک به خداوند، کشتن انسانى که خداوند ریختن خونش را حرام کرده است؛ مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال یتیم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن که دامن آنان از آلودگى پاک است.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1017، ح 2615، کتاب الوصایا، ب 23، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ... و ج 6، ص 2515، ح 6465، کتاب الحدود، ب 44، باب رَمْىِ الُْمحْصَنَاتِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 1، ص 92، ح89، کتاب الإیمان، بَاب بَیَانِ الْکَبَائِرِ وَأَکْبَرِهَا، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

شوکانی، ذیل این حدیث مى‌گوید:

( وفی الحدیث ) دَلِیلٌ على أَنَّ هذه السَّبْعَ الْمَذْکُورَةَ من کَبَائِرِ الذُّنُوبِ وَالْمَقْصُودُ من إیرَادِ الحدیث ها هنا هو قَوْلُهُ فیه وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ فإن ذلک یَدُلُّ على أَنَّ الْفِرَارَ من الْکَبَائِرِ الْمُحَرَّمَةِ وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من أَهْلِ الْعِلْمِ إلَى أَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.

هفت مورد ذکر شده در این حدیث از گناهان بزرگ هستد که مقصود ما از نقل این حدیث مورد ششم آن فرار از جنگ است که‌ در این حدیث از گناهان بزرگ شمرده شده است و بعضى از دانشمندان آن را سبب فسق دانسته‌اند.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای 1255هـ)، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقى الأخبار، ج 8، ص 78 – 80، ناشر: دار الجیل، بیروت – 1973.

ابن حزم اندلسى در باره حکم فرار از جنگ مى‌گوید:

مسألة، ولا یحل لمسلم أن یفرّ عن مشرک ولاعن مشرکین ولو کثر عددهم أصلاً لکن ینوى فی رجوعه التحیز إلى جماعة المسلمین ان رجا البلوغ، إلیهم أو ینوى الکر إلى القتال فإن لمن ینو الا تولیة دبره هاربا فهو فاسق ما لم یتب، قال الله عز وجل: (یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ ).

براى مسلمان جایز و حلال نیست که از مشرک و یا از مشرکین فرار کند؛ هر چند که زیاد باشند و اگر قصد عقب نشینى هم داشته باشد باید به این نیت باشد که با پیوستن به دیگر مسلمانان جنگ با آنان را ادامه دهد، در غیر این صورت فاسق خواهد بود؛ مگر توبه کند. خداوند مى‌فرماید: اى اهل ایمان! هرگاه با تهاجم کافران در میدان کارزار روبرو شدید، مبادا از بیم آنان پشت به دشمن کرده و از جنگ بگریزید. هر کس در روز جنگ به آن‌ها پشت نمود و فرار کرد، به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین منزل است خواهد بود.

إبن حزم الظاهری، علی بن أحمد بن سعید أبو محمد (متوفای456هـ)، المحلى، ج 7، ص 292، المسألة 923 لا یحل لمسلم ان یفر عن مشرک ولا عن مشرکین ولو کثر عددهم أصلا...، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت.

خلیفه اول و دوم، مخالف جنگ با مشرکین:

جنگ بدر، از مهمترین جنگ‌هاى تاریخ صدر اسلام است؛ زیرا نقشى اساسى در برقرارى حکومت اسلامى در مدینه داشت. پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ با یاران خود مشورت کرد که با قریش بجنگند یا این که به مدینه برگردند. عالمان اهل سنت تصریح کرده‌اند که هنگامى که پیامبر این مطلب را با ابوبکر و عمر در میان نهادند، آن‌ها مخالفت خود را با جنگ اعلام کردند و برگشتن به مدینه را ترجیح دادند.

عَنْ أَنَس، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم شَاوَرَ حِینَ بَلَغَهُ إِقْبَالُ أَبِی سُفْیَانَ قَالَ فَتَکَلَّمَ أَبُو بَکْر فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَکَلَّمَ عُمَرُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ إِیَّانَا تُرِیدُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نُخِیضَهَا الْبَحْرَ لأَخَضْنَاهَا وَلَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَضْرِبَ أَکْبَادَهَا إِلَى بَرْکِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا - قَالَ - فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم النَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّى نَزَلُوا بَدْرًا

أنس مى‌گوید: خبر بازگشت ابوسفیان به مدینه رسید، رسول خدا (ص) با یکایک اصحاب و یارانش به گفتگو و مشورت نشست،‌ ابوبکر سخن گفت؛ اما رسول خدا از وى روى برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وى نیز روى برگرداند.

سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آیا نظر و رأى ما را مى‌خواهى اى رسول خدا؟ قسم به آن که جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود که آنان را در دریا غرق کنیم، چنین خواهیم کرد و اگر بگویى با غلاف شمشیر پهلوهاى آنان را نوازش دهیم، چنین خواهیم کرد. پیامبر خدا (ص) پس از این سخنان مردم را براى جنگیدن فراخواند تا آن که در سرزمین بدر فرود آمدند.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 5، ص 170، ح4513، کتاب الجهاد والسیر (المغازى )، باب غَزْوَةِ بَدْر، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

اعراض و روى گردانى رسول اکرم از سخنان ابوبکر و عمر به خاطر این بود که آن دو سخنانى به زبان آوردند که نشان‌دهنده عزت و شوکت قریش بود و باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید؛ همان گونه که در مصادر مهم دیگر اهل سنت به مضمون سخنان خلیفه اول و دوم اشاره شده است:

فقال عمر بن الخطاب: یا رسول الله إنها قریش وعزها، والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ کفرت....

عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا! قریش عزیز است، به خدا سوگند از روزى که عزیز شده، ذلت ندیده و از زمانى که کافر شده ایمان نیاورده است....

 البیهقی، أبی بکر أحمد بن الحسین بن علی (متوفای458هـ)، دلائل النبوة ج 3، ص 107.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 106، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 20، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 4، ص 26، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفای1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج 2، ص 386، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1400.

سؤال اساسى این است که آیا کسى که این چنین روحیه نسبت به کفار داشته باشد، جمله «اشداء علی الکفار» در این آیه شریفه، شامل حال او مى‌شود یا خیر؟

فرار ابوبکر در جنگ احد:

تردیدى نیست که جمله «اشداء علی الکفار» با فرار از میدان نبرد، سازگار نیست و به کسى که در جنگ‌ها فرار کرده است، نمى‌توان گفت «اشداء علی الکفار» بوده. و خلفاى سه گانه در جنگ‌هاى زیادی؛ از جمله جنگ احد، خیبر و حنین فرار کرده‌اند.

یکى از دلائل فرار ابوبکر در جنگ احد، اعتراف خود او است. بسیارى از بزرگان اهل سنت به نقل از عائشه نوشته‌اند:

کان أبو بکر رضی الله عنه إذا ذکر یوم أحد بکى ثم قال ذاک کله یوم طلحة ثم أنشأ یحدث قال کنت أول من فاء یوم أحد فرأیت رجلا یقاتل مع رسول الله صلى الله علیه وسلم دونه وأراه قال یحمیه قال فقلت کن طلحة حیث فاتنی ما فاتنی فقلت یکون رجلا من قومی أحب إلی وبینی وبین المشرق رجل لا أعرفه وأنا أقرب إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم منه وهو یخطف المشی خطفا لا أخطفه فإذا هو أبو عبیدة بن الجراح فانتهینا إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم وقد کسرت رباعیته وشج فی وجهه وقد دخل فی وجنته حلقتان من حلق المغفر.

عائشه مى‌گوید: ابوبکر هر گاه یاد روز اُحُد مى‌افتاد،‌ گریه مى‌کرد و مى‌گفت: آن روز، روز طلحه بود. سپس گفت: نخستین کسى که در آن روز (پس از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را دیدم که با یکى از کفار مى‌جنگید، به طلحه گفتم: همان جایى که هستى باش که من چیزهایى را از دست داده‌ام، مردى از خویشان من است که عزیزتر است از تمام آن چه بین مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزدیکتر بودم، کسى را که نمى‌شناختم به طرف رسول خدا آمد، هنگامى که نزدیک شد دیدم ابوعبیده جراح است، خودمان را به پیامبر رساندیم، دیدم دندان‌هاى جلوى آن حضرت شکسته شده و صورتش شکافته و دو حلقه از حلقه‌هاى زره در صورتش فرو رفته بود.

الطیالسی البصری، سلیمان بن داود أبو داود الفارسی (متوفای204هـ)، مسند أبی داود الطیالسی، ج 1، ص 3، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 222، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.

الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1، ص 87، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 13، ص 417، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 191، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 273، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 4، ص 29، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

حاکم نیشابورى پس از نقل این روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 298، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

اعتراف عمر بن الخطاب به فرار از جنگ:

یکى دیگر از دلیل‌هاى فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد، اعترافى است که عمر بن الخطاب در زمان خلافتش کرده است. ابومظفر کنانى در لباب الآداب و ابن عبد البر قرطبى در الإستذکار نوشته‌اند:

عن إسماعیل بن عمر رضی الله عنه قال: لما فرض عمر رضوان الله علیه الدواوین جاء طلحة بن عُبید الله رحمه الله بنفرٍ من بنی تمیم یستفرض لهم، وجاء رجلٌ من الأنصار بغلامٍ مصفرٍّ سقیمٍ، فقال: من هذا الغلام؟ قال: هذا ابن أخیک البراء بن النضر، فقال عمر رضی الله عنه: مرحباً وأهلاً، وضمَّه إلیه، وفرض له فی أربعة آلاف، فقال طلحة: یا أمیر المؤمنین، انظر فی أصحابی هؤلاء، قال: نعم، ففرض لهم فی ستمائة ستمائة، فقال طلحة: ما رأیت کالیوم شیئاً أبعد من شیء أی شیء هذا؟ فقال عمر رحمه الله علیه: أنت یا طلحة تظن أننی منزلٌ هؤلاء بمنزلة هذا؟ إنی رأیت أبا هذا جاء یوم أُحدٍ وأنا وأبو بکر قد تحدثنا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قُتل، فقال: یا أبا بکر، ویا عمر، ما لی أراکما جالسین؟ إن کان رسول الله صلى الله علیه وسلم قُتل فإن الله حی لا یموت، ثم ولّى بسیفه، فضُرب عشرین ضربة، أعدها فی وجهه وصدره، ثم قُتِل رحمه الله.

اسماعیل بن عمر مى‌گوید: هنگامى که عمر دستور داد تا نام افراد را جهت دریافت حقوق از بیت المال بنویسند، طلحة بن عبید الله با یک نفر از بنى تمیم آمد و درخواست نام نویسى کرد، مردى از انصار با جوانى نحیف و لاغر آمد و او هم همین درخواست را داشت. عمر پرسید: این پسر کیست؟ گفت: پسر برادرت براء بن نضر، عمر به وى خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و براى وى چهار هزار تعیین کرد.

 طلحه گفت: دوستان مرا هم در نظر داشته باش. براى آنان نیز هر کدام ششصد تعیین کرد. طلحه گفت: مانند امروز این چنین تفاوت و اختلاف ندیده‌ام. عمر گفت: فکر مى‌کنى تو و دوستانت و پسر برادرم را در یک سطح و اندازه باید قرار دهم؟ روز اُحُد پدر این پسر نزد من و ابوبکر آمد و ما دو نفر از کشته شدن رسول خدا (ص) صحبت مى‌کردیم، به ما گفت: چرا نشسته‌اید، اگر رسول خدا کشته شده است، خداى او نمرده است؛ بلکه او زنده است و نمى‌میرد. سپس شمشیرش را به دست گرفت و به جنگ دشمن رفت، بیست ضربه بر سینه و صورت وى دشمن وارد کرد که سرانجام به شهادت رسید.

الکنانی، أسامة بن منقذ أبو المظفر (متوفاى584هـ)، لباب الآداب، ج 1، ص 54؛

النمری القرطبی، یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای463هـ)، الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج 3، ص 248، تحقیق: سالم محمد عطا، محمد علی معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، الطبعة: الأولى، 2000 م .

فرار عمر در احد:

خلیفه دوم در زمان خلافتش، خطبه‌اى خوانده و در این خطبه اعتراف کرده است که یکى از فرار کنندگان از جنگ بوده است.

 محمد بن جریر طبرى در تفسیرش مى‌نویسد:

خَطَبَ عُمَرُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَرَأَ آلَ عِمْرَانَ، فَلَمَّا انْتَهَى إِلى قَوْلِهِ: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ»، قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ هَزَمْنَاهُمْ فَفَرَرْتُ حَتَّى صَعِدْتُ الْجَبَلَ، فَلَقَدْ رَأَیْتُنِی أَنْزُو کَأَنَّنِی أَرْوَى، وَالنَّاسُ یَقُولُونَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ، فَقُلْتُ: لاَ أَجِدُ أَحَدَاً یَقُولُ قُتِلَ مُحَمَّدٌ إِلاَّ قَتَلْتُهُ، حَتَّى اجْتَمَعْنَا عَلى الْجَبَلِ، فَنَزَلَتْ: ) إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ.

عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن، سوره آل عمران را مى‌خواند تا رسید به این آیه: «آنان که روز برخورد دو لشکر به شما پشت کرده و گریختند » سپس گفت: روز اُحُد پس از آن که شکست خوردیم، من فرار کردم و از کوه بالا مى‌رفتم به طورى که احساس کردم که همانند بزکوهى پرش و خیزش دارم و به شدت تشنه شده بودم، شنیدم مردى مى‌گفت: محمد کشته شد، ‌‌گفتم: هر کس بگوید محمد کشته شد، او را مى‌کشم، به کوه پناه آورده و همه بالاى کوه جمع شدیم، در این هنگام بود که این آیه نازل شد.

الطبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 4، ص 144، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ؛

الأندلسی، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 1، ص 529، تحقیق: عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛

السیوطی، الحافظ جلال الدین، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 14، ص 529 و....

فخر رازى از بزرگترین عالمان اهل سنت مى‌نویسد:

ومن المنهزمین عمر، الا أنه لم یکن فی أوائل المنهزمین ولم یبعد، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبی صلى الله علیه وسلم.

از فراریان صحنه جنگ، عمر بود؛ البته جزء نخستین فراریان نبود، بالاى کوه ماند تا پیامبر هم به آن‌ها پیوست.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

فرار عثمان در جنگ احد:

ابن عبد البر از عالمان بزرگ اهل سنت مى‌نویسد:

وفر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار ثم من بنی زریق حتى بلغوا الجلعب جبلا بناحیة المدینة فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله علیه السلام....

عثمان بن عفان و دو نفر از انصار به نام‌هاى عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان و افرادى از بنى زریق گریختند تا به کوه جلعب در اطراف مدینه رسیدند و سه شبانه روز در آن جا ماندند، سپس نزد پیامبر (ص) بازگشتند....

إبن عبد البر، یوسف بن عبد الله بن محمد (متوفای463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1074، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 20، ص 61، تحقیق: أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 4، ص 28 29،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

فخر رازى در تفسیرش مى‌نویسد:

ومنهم [المنهزمین] أیضا عثمان انهزم مع رجلین من الأنصار یقال لهما سعد وعقبة، انهزموا حتى بلغوا موضعا بعیدا ثم رجعوا بعد ثلاثة أیام.

عثمان با دو نفر از انصار به نام‌هاى سعد و عقبه گریختند تا به یک جاى دورى رسیدند و پس از سه روز بازگشتند.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

و بسیارى از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند که عثمان بن عفان به همراه سه نفر دیگر گریختند و از ترس تا سه روز نتوانستند به مدینه برگردند:

فر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار حتى بلغوا الجلعب جبل بناحیة المدینة مما یلی الأعوص فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال لهم لقد ذهبتم فیها عریضة.

عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان (دو نفر از انصار) آن قدر گریختند که به کوه جلعب (کوهى در اطراف مدینه از طرف اعوض) رسیدند و سه روز در آن جا ماندند و سپس بازگشتند. رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به آن‌ها فرمود: به چه سر زمین دورى رفته بودید! »

الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 4، ص 145، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 69، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 63، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ) السیرة النبویة، ج 3، ص 55 ؛

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج 17، ص 347، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة: الأولى، السعودیة - 1419هـ .

فرار ابوبکر و عمر در جنگ خیبر:

سیوطى و بسیارى از بزرگان اهل سنت نقل کرده‌اند:

عَنْ عَلِیَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَارَ رَسُولُ اللَّهِ إِلى خَیْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ بَعَثَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَمَعَهُ النَّاسُ إِلى مَدِینَتِهِمْ وَإِلى قَصْرِهِمْ فَقَاتَلُوهُمْ، فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءَ یَجْبُنُهُمْ وَیَجْبُنُونَهُ، فَسَاءَ ذالِکَ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: لأبُعَثَنَّ عَلَیْهِمْ رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولُهُ، وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، یُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ، لَیْسَ بِفَرَّارٍ، فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا، وَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ یَرُونَهُ أَنْفُسَهُمْ رَجَاءَ مَا قَالَ، فَمَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَاعَةً فَقَال: أَیْنَ عَلِیٌّ؟ فَقَالُوا: هُوَ أَرْمَدُ، قَالَ: ادْعُوهُ لِی، فَلَمَّا أَتَیْتُهُ فَتَحَ عَیْنِی، ثُمَّ تَفَلَ فِیهَا، ثُمَّ أَعْطَانِی اللوَاءَ فَانْطَلَقْتُ بِهِ سَعْیَاً خَشْیَةَ أَنْ یُحْدِثَ رَسُولُ اللَّهِ فِیهَا حَدَثَاً أَوْ فِیَّ، حَتَّى أَتَیْتُهُمْ فَقَاتَلْتُهُمْ، فَبَرَزَ مَرْحَبٌ یَرْتَجِزُ، وَبَرَزْتُ لَهُ أَرْتَجِزُ کَمَا یَرْتَجِزُ حَتَّى الْتَقَیْنَا، فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِیَدِی، وَانْهَزَمَ أَصْحَابُهُ، فَتَحَصَّنُوا وَأَغْلَقُوا الْبَابَ، فَأَتَیْنَا الْبَابَ، فَلَمْ أَزَلْ أُعَالِجُهُ حَتَّى فَتَحَهُ اللَّهُ ). ( ش، والْبزار، وسندُهُ حَسَنٌ ).

علی علیه السلام مى‌فرمود: رسول خدا (ص) به طرف خیبر رفت، عمر را با گروهى به طرف اهل خیبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتى نگذشته بود که عمر و یارانش گریختند. پس از بازگشت، عمر یارانش را متهم به ترسیدن مى‌کرد و آن‌ها عمر را. پیامبر ناراحت شد و فرمود: مردى را به این جنگ خواهم فرستاد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. او با خیبریان خواهد جنگید تا پیروز شود.

حاضران گردنها را دراز کردند تا ببیند چه کسى این سعادت را به دست مى‌آورد، رسول خدا (ص) لحظه‌اى مکث کرد سپس فرمود: علی کجاست؟ گفتند او چشم درد دارد. فرمود او را صدا بزنید، هنگامى که محضر پیامبر (ص) آمدم، آب دهانش را بر چشمم مالید، پرچم را به دستم داد، به سرعت حرکت کردم تا تصمیم دیگرى بر تغییر من ایجاد نشود، با دشمن وارد جنگ شدم، مرحَب به میدان آمد و رجز مى‌خواند، من نیز به میدان رفتم و رجز خواندم تا با یکدیگر درگیر شدیم، سر انجام خداوند این پهلوان نامى یهود را به دست من از بین برد، یارانش متفرق شدند و به طرف قلعه عقب نشینى کردند و درها را بستند، پشت درِ ورودى قلعه آمدم و آن قدر پافشارى کردم تا خداوند آن را گشود. سند این حدیث «حسن» است.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 7، ص 396، ح 36894، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

البزار، أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفای292هـ)، البحر الزخار، ج 11، ص 327، ح5140، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، الحافظ جلال الدین السیوطی، ج 16، ص 135، ح 7406 و کتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ابن أبی شیبة الکوفی، و البحر الزخار (مسند بزار) أحمد بن عمرو البزار (متوفای 292هـ)، و...

حاکم نیشابوری، پس از نقل روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه.

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 40، ح 4340، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م

هیثمى در مجمع الزوائد مى‌نویسد:

رواه البزار وفیه نعیم بن حکیم وثقه ابن حبان وغیره وفیه لین.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 6، ص 151، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

در حالى که نعیم بن حکیم از راویان بخارى است و یحیى بن معین نیز او را توثیق کرده است.

مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد:

وقال عبد الخالق بن منصور، عن یحیى بن معین: ثقة. وکذلک قال العجلی... روى له البخاری فی کتاب " رفع الیدین فی الصلاة "، وأبو داود النسائی فی " خصائص علی "، وفی " مسنده ".

عبد الخالق بن منصور از یحیى بن معین نقل کرده است که او (نعیم بن حکیم) ثقه است، عجلى نیز همین را گفته است. و بخارى از او در کتاب رفع الیدین فى الصلاة و ابوداوود و نسائى در خصائص علی و مسندش روایت نقل کرده‌اند.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 29، ص 465، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

ذهبى در باره او مى‌گوید:

نعیم بن حکیم المدائنی، عن أبی مریم الثقفی، وعنه القطان، وشبابة، ثقة، مات 148.

نعیم بن حکیم از ابومریم ثقفى روایت نقل کرده و قطان و شبابه از او روایت نقل کرده‌اند او (نعیم بن حکیم) مورد اعتماد است و در سال 148 از دنیا رفته است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 2، ص 323، شماره: 5855، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

پس سند روایت کاملاً صحیح است و هیچ مشکلى ندارد.

ذهبى در تاریخ الإسلام مى‌نویسد:

عن عبد الرحمن بن أبی لیلى قال: کان علی یلبس فی الحر والشتاء القباء المحشو الثخین وما یبالی الحر، فأتانی أصحابی فقالوا: إنا قد رأینا من أمیر المؤمنین شیئاً فهل رأیته فقلت: وما هو قالوا: رأیناه یخرج علینا فی الحر الشدید فی القباء المحشو وما یبالی الحر، ویخرج علینا فی البرد الشدید فی الثوبین الخفیفین وما یبالی البرد، فهل سمعت فی ذلک شیئاً فقلت: لا.

فقالوا: سل لنا أباک فإنه یسمر معه. فسألته فقال: ما سمعت فی ذلک شیئاً. فدخل علیه فسمر معه فسأله فقال علی: أوما شهدت معنا خیبر قال: بلى. قال: فما رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم حین دعا أبا بکر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقی القوم، ثم جاء بالناس وقد هزموا فقال: بلى. قال: ثم بعث إلى عمر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقی القوم فقاتلهم ثم رجع وقد هزم، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم عند ذلک: لأعطین الرایة رجلاً یحبه الله ورسوله ویحب الله ورسوله یفتح الله علیه غیر فرار فدعانی فأعطانی الرایة، ثم قال: اللهم اکفه الحر والبرد، فما وجدت بعد ذلک حراً ولا برداً.

عبد الرحمن بن‌أبى لیلى مى‌گوید: علی (علیه السلام) در تابستان و زمستان لباس ضخیم مى‌پوشید، دوستانم گفتند: از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) عملى تعجب آور مى‌بینیم، گفتم چه چیزى؟ گفتند: در هواى گرم لباس ضخیم مى‌پوشد و در سرماى شدید لباس نازک، آیا تو چیزى در این باره شنیده‌ای؟

گفتم نشنیده‌ام، گفتند: پدرت همیشه همراه علی (علیه السلام) است از او بپرس. از پدرم پرسیدم گفت: چیزى نمى‌دانم؛‌ ولى خودش نزد علی (علیه السلام) رفت و پرسید، علی (علیه السلام) فرمود: مگر در خیبر همراه ما نبودى؟ گفتم: آرى بوده‌ام. فرمود: مگر ندیدى رسول خدا ابوبکر را با عده‌اى براى فتح خیبر فرستاد؛ ولی او شکست خورد و برگشت. سپس عمر را فرستاد، او هم شکست خورده بازگشت؟ گفتم آرى شاهد بودم. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و روسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که به دست وى خیبر فتح خواهد شد. آن گاه مرا صدا زد و پرچم را به دست من داد و براى من دعا کرد و عرضه داشت:‌ خداوندا! او را از سرما و گرما حفظ کن، از آن لحظه بود که سرما و گرما را احساس نکرده و به من آسیبى نمى‌رسد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 2، ص 412، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 367، ح 32080، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

سیوطى و متقى هندى پس از نقل روایت مى‌نویسند:

( ش، حم، ه، والبزار وابن جریر وصَحَّحَهُ، طس، ک، ق فِی الدَّلائل، ض ).

السیوطی، الحافظ جلال الدین، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 16، ص 243؛

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 13، ص 53، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

حاکم نیشابورى در المستدرک، به نقل از امیرمؤمنان علیه السلام مى‌نویسد:

عن أبی لیلى عن علی أنه قال یا أبا لیلى أما کنت معنا بخیبر قال بلى والله کنت معکم قال فإن رسول الله صلى الله علیه وسلم بعث أبا بکر إلى خیبر فسار بالناس وانهزم حتى رجع.

هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه

علی (علیه السلام) به ابولیلى فرمود: آیا تو در خیبر با ما نبودى؟ گفت: آری. به خدا سوگند همراه شما بودم. علی (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) عده‌اى را به فرماندهى ابوبکر به طرف خیبر فرستاد؛ ولى شکست خوردند و گریختند.

این حدیث سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نکرده‌اند.

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 39، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م

ناراحتی رسول خدا (ص) از فرار ابوبکر و عمر:

إیجى در المواقف مى‌نویسد:

روی أنه صلى الله علیه وسلم بعث أبا بکر أولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع کذلک فغضب النبی صلى الله علیه وسلم لذلک فلما أصبح خرج إلى الناس ومعه رایة فقال ( لأعطین.. ) إلى آخره.

روایت شده است که رسول خدا (ص) اول ابوبکر را به طرف خیبر فرستاد که او فرار کرده و برگشت، سپس عمر را فرستاد او هم همان سرنوشت را داشت، پیامبر (ص) خشمگین شد، فردا صبح در حالى که پرچم به دست آن حضرت بود فرمود:... »

الإیجی، عضد الدین (متوفای756هـ)، کتاب المواقف، ج 3، ص 634، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.

القاضى الجرجانى، علی بن محمد (متوفای 816هـ)، شرح المواقف، ج 8، ص 369. ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة الأولى، 1325هـ - 1907 م.

فرار عمر در جنگ حنین:

محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مى‌نویسد:

عَنْ أَبِی قَتَادَةَ رضى الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم عَامَ حُنَیْن، فَلَمَّا الْتَقَیْنَا کَانَتْ لِلْمُسْلِمِینَ جَوْلَة ٌ، فَرَأَیْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِکِینَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّى أَتَیْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّى ضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَىَّ فَضَمَّنِی ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِیحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ فَأَرْسَلَنِی، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ أَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا....

ابوقتاده مى‌گوید: سالى که جنگ حنین اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (ص) بودم، هنگامى که دو لشکر روبروى هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار مى‌کردند، سپس بر مى‌گشتند.

مردى از مشرکان را دیدم که با یک مسلمان مى‌جنگید، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشیرى بین گردن و شانه‌اش وارد کردم، آن مرد مشرک برگشت و مرا به خودش چسپاند و فشار داد، بوى مرگ را احساس کردم، مرا رها کرد و بر زمین افتاد و مرد. عمر را ملاقات کردم، گفتم چرا مردم فرار مى‌کنند ؟ گفت امر و دستور خداوند این است.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4 ص 58، ح3142، کتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، کتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَیَوْمَ حُنَیْن...، ح 4321، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

صالحى شامى در سبل الهدى مى‌نویسد:

وکان المسلمون بلغ أقصى هزیمتهم مکة، ثم کروا بعد وتراجعوا، فاسهم لهم رسول الله، صلى الله علیه وسلم، جمیعا، وکانت أم الحارث الانصاریة آخذة بخطام جمل الحارث زوجها، وکان یسمى المجسار فقالت: یا حار أتترک رسول الله، صلى الله علیه وسلم، والناس یولون منهزمین؟ وهی لا تفارقه، قالت: فمر علی عمر بن الخطاب فقلت: یا عمر ما هذا؟ قال: أمر الله تعالى.

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 5، ص 331، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

در جنگ حنین مسلمانان گریختند تا جایى که برخى از آن‌ها تا مکه رسیده بودند، سپس برگشتند، رسول خدا براى هر کدام سهمى تعیین کرد. ام‌ّحارث انصارى افسار شتر همسرش حارث را که مجسار نام داشت گرفته بود و مى‌گفت: اى حارث! آیا رسول خدا را تنها مى‌گذارى؟ مردم همه در حال فرار بودند؛ اما این زن شوهرش را رها نمى‌کرد. خود او مى‌گوید: عمر از کنار من در حال فرار بود، گفتم: اى عمر این چه کارى است که مى‌کنید؟ عمر گفت: فرمان خدا است.

ابن حجر عسقلانى در فتح الباری، عینى در عمدة القاری، شوکانى در نیل الأوطار و عظیم آبادى در عون المعبود در توجیه این سخن عمر که فرارش را به خداوند نسبت داده است مى‌نویسند:

قوله ( أمر الله ) أی حکم الله وما قضى به.

یعنى مقصود عمر از این که گفته «امر الله» این است که قضا و قدر الهى این است که ما فرار کنیم!.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 29، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 17، ص 299، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

العظیم آبادی، محمد شمس الحق (متوفای1329هـ)، عون المعبود شرح سنن أبی داود، ج 7 ص 275، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1995م.

اگر این توجیه عمر را بتوان قبول کرد، باید گفت که هیچ گناهکارى در عالم باقى نخواهد ماند؛ زیرا همه گناهکاران مى‌توانند اعمال بدشان را به این صورت توجیه کنند.

البته احتمال دارد منظور عمر این باشد که دستور خداوند این است که در این لحظه میدان جنگ را رها کرده و فرار نماییم، چنانچه عینى در جایى دیگر از عمدة‌ القارى مى‌نویسد:

( قال: أمر الله )، أی: قال عمر: جاء أمر الله تعالى.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 68، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

که در این صورت عوارض بدترى خواهد داشت؛ زیرا جناب خلیفه، نه تنها فرار مى‌کند که حتى فرار خود را به خداوند نسبت مى‌دهد و آن را امر الهى مى‌داند!!!؛ زیرا:

اولا: این سخن خلاف دستور خداوند است که نهى صریح در فرار از جنگ دارد:

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید، به آن‌ها پشت نکنید (و فرار ننمایید).

و در آیه دیگر هر گونه فرار از جنگ را روبرو شدن با خشم و غضب الهى و گرفتار شدن در آتش مى‌داند:

 وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر. الأنفال / 15 و 16.

و هر کس در آن هنگام به آن‌ها پشت کند- مگر آنکه هدفش کناره‏گیرى از میدان براى حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد- (چنین کسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهى است!.

ثانیاً: این چنین تفکرى یاد آور سخن مشرکان است که عدم ایمان خود را به مشیت خداوند نسبت مى‌دادند:

سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْء کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُون. َ الانعام: 6/148.

به زودى مشرکان (براى تبرئه خویش) مى گویند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرک مى شدیم و نه پدران ما و نه چیزى را تحریم مى کردیم!» افرادى که پیش از آن‌ها بودند نیز، همین گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند. بگو: آیا دلیل روشنى (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید؟ شما فقط از پندارهاى بى اساس پیروى مى کنید، و تخمین هاى نابجا مى زنید.

استاد عبد الکریم مصری منکر شجاعت ابوبکر و عثمان:

استاد عبد الکریم الخطیب مصری، از استادان دانشکده علوم تفسیر در شهر ریاض در سال 1973 م و 1975 م در باره شجاعت ابوبکر مى‌نویسد:

فأبو بکر لم یعرف عنه أنه کان ذا مکانة معروفة فی مواقع القتال.

این که ابوبکر در جنگ‌ها جایگاه شناخته شده‌اى داشته باشد، یافت نمى‌شود.

الخطیب، عبد الکریم، عمر بن الخطاب، ص 186، ط مصر،1961م

و همچنین در کتاب دیگر خود مى‌نویسد:

فحسان ابن ثابت ( رضی الله عنه ) لم یکن من المحاربین المعدودین فی میادین الحرب والنضال، ومثله غیر واحد من صحابة الرسول کأبی بکر، وعثمان....

حسان بن ثابت، از جنگ آوران میدان جنگ و نبرد به شمار نیامده است، همچنین بسیارى دیگر از صحابه مثل ابوبکر و عثمان...

الخطیب، عبد الکریم‌، علی بن أبی طالب بقیة النبوة وخاتم الخلافة، ص 130 ـ 133، ناشر: مطبعة السنة المحمدیة، ط مصر، الطبعة الأولى، 1386هـ .

ابوبکرهیچ کار مثبتی در جنگ‌ها نکرده است:

در پایان مناسب است که به تصریح ابن أبی‌الحدید به نقل از استادش ابوجعفر اسکافى اشاره کنیم که مى‌گوید:

وهو أضعف المسلمین جناناً، وأقلهم عند العرب ترةً، لم یرم قط بسهم، ولا سل سیفاً، ولا أراق دماً.

أبو بکر از نظر عقل از تمام مسلمانان ضعیف تر و نزد عرب از نظر شجاعت کمترین بود، نه تیرى انداخت و نه شمشیرى کشید و نه خونى را ریخت.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 170، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

الجاحظ، أبى عثمان عمرو بن بحر (متوفای255هـ)، العثمانیة، ص230، ناشر: دار الکتب العربی ـ مصر.

شجاعت، از دیدگاه ابن تیمیه:

هنگامى که ابن تیمیه مى‌بیند خلفاى سه گانه در هیچ جنگى پیروز نبوده‌اند و در تمام جنگ‌هاى زمان رسول خدا هیچ کافرى را نکشته‌اند، براى توجیه این مطلب مى‌گوید:

 والقتال یکون بالدعاء کما یکون بالید قال النبی صلى الله علیه وسلم هل ترزقون وتنصرون إلا بضعفائکم بدعائهم وصلاتهم وإخلاصهم.

جنگ گاهى با دعاست؛ همانطور که گاهى با دست صورت مى‌گیرد؛ رسول خدا صلى الله علیه ( وآله ) فرموده: آیا غیر از این است که شما با دعا و نیایش و اخلاص ضعیفانتان روزى داده شده و یارى مى‌شوید؟.

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص 482، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

 و باز در جاى دیگر با تحریف در معناى «شجاعت » مى‌گوید:

 إذا کانت الشجاعة المطلوبة من الأئمة شجاعة القلب، فلا ریب أن أبا بکر کان أشجع من عمر، وعمر أشجع من عثمان وعلی وطلحة والزبیر، وکان یوم بدر مع النبی فی العریش.

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج 8، ص 79، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

اگر شجاعت مورد نیاز رهبران، شجاعت قلبى باشد، پس شکى در این نیست که ابوبکر از عمر شجاع تر بود و عمر نیز از عثمان و علی و طلحه و زبیر شجاع تر بود؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خیمه نشسته بود!!!.

پس در این صورت، شجاعت بر دو قسم است: 1. شجاعت به معنایى که همه انسان‌ها از آن مى‌فهمند؛ 2. شجاعت به معنایى که ابن تیمیه فهمیده که همان نشستن بیرون از گود و تماشا کردن نبرد دیگران باشد.

از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر www.valiasr-aj.ir

زندگینامه امام حسین


زندگینامه امام حسین (ع)

 
دومین فرزند برومند حضرت علی و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحی و ولایت چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید، به خانه حضرت علی (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بیاورد. اسما او را در پارچه ای سپید (2) (س ) آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش ، امین وحی الهی ، جبرئیل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) چون علی برای تو بسان هارون (5) که به عربی (حسین ) خوانده می شود نام بگذار. (4)برای  موسی بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی .
و به این ترتیب نام پرعظمت "حسین " از جانب پروردگار، برای دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندی را برای  کشت ، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او (6) فرزندش به عنوان عقیقه (7) نقره صدقه داد.
 

حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن علی (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفی که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ، به بزرگواری  و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوی  خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان ، (8) قائم ایشان (امام زمان "عج ") می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری ، فرمود:
بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد و (9) حسن و حسین را، (10) آنان را می بویید و می بوسید. ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عین حال اعتراف می کند که : "رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه های  خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد، وقتی به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است .
عالی ترین ، صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می توان در این جمله رسول گرامی  اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسین از من و من از (12) حسینم

حسین (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپری شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقای پروردگار شتافت ، مدت سی سال با پدر زیست . پدری که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگی  نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدری که در زمان حکومتش لحظه ای او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام این مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد، و در چند سالی که حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد، حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامی ، مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید، و در جنگهای  "جمل "، "صفین " و "نهروان " شرکت و به این ترتیب ، از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد و (13) داشت . حتی گاهی در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد.
در زمان حکومت عمر، امام حسین (ع ) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن می گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آی ..


امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )مامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی  نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوی  معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشی فراخواند، امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه (15) برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .


امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی  و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت .
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی  که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید، بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی  (16) سخنانی  تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت .
معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...


قیام حسینی
یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند،و برای این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد برای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من از حسین (ع ) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم این خبر را به امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود:
"انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل (17) یزید آن گاه که افرادی چون یزید، (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتی  ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروی اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بین می برند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است ، اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفی از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان از امام حسین (ع ) که در مکه بسر می برد دعوت کردند تا به سوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل ، پسر عموی خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفی را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه ای روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه ای  به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فوری امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبی می شناخت ، و بی وفایی  و بی دینی شان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد، و لیکن برای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند.
با این حال تا هشتم ذی حجه ، یعنی روزی  که همه مردم مکه عازم رفتن به "منی " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه (18) برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی با اهل بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت ، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ، بلکه علیه او قیام کرده است .
یزید که حرکت مسلم را به سوی کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنی امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویی و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهایی با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگی دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهید شد.
(سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت ، و کار به جایی رسید که عده ای از همان کسانی که برای امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبی که از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتی که در مکه اقامت گزید، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهی به اشاره ، گاهی به اعلان می داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامی یزید و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدی هدفی ندارم .
و این مأموریتی بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتی اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیری خانواده اش اتمام پذیرد. رسول گرامی (ص ) و امیرمؤمنان (ع) و حسن بن علی (ع ) پیشوایان پیشین اسلام ، شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتی در هنگام ولادت امام حسین (ع )، و خود امام حسین (ع ) به (19) رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.
علم امامت می دانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد، ولی او کسی نبود که در برابر دستور آسمانی  و فرمان خدا برای جان خود ارزشی قائل باشد، یا از اسارت خانواده اش واهمه ای  به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدی خدا بر او باد) .
خبر "شهادت حسین (ع ) در کربلا" به قدری در اجتماع اسلامی مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته ، از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن علی (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. بویژه که خود در طول راه می فرمود: "من کان باذلا فینا مهجته (20) و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.
هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضی از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند.
غافل از این که فرزند علی  بن ابی طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید.
باری امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد، و کوچکترین خللی در تصمیمش راه نیافت .
سرانجام ، رفت ، و شهادت را دریافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره ای درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهایشان شنهای گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقی مانده بسترهای  گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست ، و اساسا اسلام از بنی امیه و بنی امیه از اسلام جداست .
راستی هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش را می شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می شدند، زیرا اسلامی که خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستی نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند و فریاد زدند، و پرده زیبای  فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنی امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه ای که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینی را تکمیل کرد، طوفانی  در جانها برانگیختند، چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستی و رذالت و دناءت گردید و همه آرزوهای طلایی و شیطانیش چون نقش بر آب گشت . نگرشی  ژرف می خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت .

از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شیعیانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاه پوشی  و عزاداری محترم می شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می دارند. پیشوایان مآل اندیش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند.
غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند، در فضیلت عزاداری و محزون بودن برای آن بزرگوار، گفتارهای متعددی ایراد فرموده اند. ابوعماره گوید: "روزی به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم ، فرمود اشعاری در سوگواری حسین برای ما بخوان . وقتی شروع به خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست ، من می خواندم و آن عزیز می گریست ، چندان که صدای گریه از خانه برخاست .
بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام (21) حسین (ع ) مطالبی بیان فرمود و نیز از آن جناب است که فرمود: "گریستن و بی تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته (22) نیست مگر در مصیبت حسین بن علی ، که ثواب و جزایی گرانمایه دارد.
باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکی از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانی که (23) به امامت ما معترف است ، زیارت قبر اباعبدالله لازم می باشد.
امام صادق (ع ) می فرماید: "ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . (24) همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده ای ارزش و فضیلتش بیشتر است .
زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویی  روح را به سوی ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریها پرواز می دهد. هر چند عزاداری و گریه بر مصایب حسین بن علی (ع )، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیاری والا دارد، لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارتها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد، بلکه همه این تظاهرات ، فلسفه دین داری ، فداکاری و حمایت از قوانین آسمانی را به ما گوشزد می نماید، و هدف هم جز این نیست ، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هر چه غیر از خداست می باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم ، هدف مقدس حسینی به فراموشی می گراید.


اخلاق و رفتار امام حسین (ع )
با نگاهی  اجمالی به 56سال زندگی سراسر خداخواهی و خداجویی  حسین (ع )، درمی یابیم که هماره وقت او به پاکدامنی  و بندگی و نشر رسالت احمدی و مفاهیم عمیقی والاتر از درک و دید ما گذشته است . اکنون مروری  کوتاه به زوایای زندگانی آن عزیز، که پیش روی ما است :
جنابش به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیاری  و حتی در آخرین شب (25) داشت . گاهی در شبانه روز صدها رکعت نماز می گزاشت .
زندگی دست از نیاز و دعا برنداشت ، و خوانده ایم که از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خدای خویش به خلوت بنشیند. و فرمود: "خدا می داند که من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعای زیاد و استغفار را دوست دارم  (27) حضرتش بارها پیاده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.
ابن اثیر در کتاب "اسد الغابة " می نویسد: "کان الحسین رضی الله عنه فاضلا کثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال (28) الخیر جمیعها. حسین (ع ) بسیار روزه می گرفت و نماز می گزارد و به حج می رفت و صدقه می داد و همه کارهای پسندیده را انجام می داد.
شخصیت حسین بن علی  (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتی با برادرش امام مجتبی (ع ) پیاده به کعبه می رفتند، همه بزرگان و شخصیتهای اسلامی به (29) احترامشان از مرکب پیاده شده ، همراه آنان راه می پیمودند.
احترامی که جامعه برای  حسین (ع ) قائل بود، بدان جهت بود که او با مردم زندگی  می کرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمی جست - با جان جامعه هماهنگ بود، چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ایمان بی تزلزل او به خداوند، او را غم خوار و یاور مردم ساخته بود.
و گرنه ، او نه کاخهای مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمی بستند، و حرم رسول الله (ص ) را برای او خلوت نمی کردند... این روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعی اوست ، بخوانیم :
روزی از محلی عبور می فرمود، عده ای از فقرا بر عباهای پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره های خشکی  می خوردند، امام حسین (ع ) می گذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت ، نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : "ان الله لا یحب المتکبرین "، خداوند متکبران را دوست نمی دارد. (30)
پس فرمود: "من دعوت شما را اجابت کردم ، شما هم دعوت مرا اجابت کنید.
آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدین ترتیب پذیرایی گرمی  (31) هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند، از آنان به عمل آمد، و نیز درس تواضع و انسان دوستی را با عمل خویش به جامعه آموخت .
شعیب بن عبدالرحمن خزاعی  می گوید: "چون حسین بن علی (ع ) به شهادت رسید، بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند، علتش را از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند، فرمود این پینه ها اثر کیسه های  غذایی است که پدرم شبها به دوش می کشید و به خانه (32) زنهای  شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا می رسانید.
شدت علاقه امام حسین (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمایت از ستم دیدگان می توان در داستان "ارینب وهمسرش عبدالله بن سلام " دریافت ، که اجمال و فشرده اش را در این جا متذکر می شویم : یزید به زمان ولایت عهدی ، با این که همه نوع وسایل شهوترانی و کام جویی و کامروایی از قبیل پول ، مقام ، کنیزان رقاصه و... در اختیار داشت ، چشم ناپاک و هرزه اش را به بانوی شوهردار عفیفی دوخته بود.
پدرش معاویه به جای این که در برابر این رفتار زشت و ننگین عکس العمل کوبنده ای  نشان دهد، با حیله گری  و دروغ پردازی و فریبکاری ، مقدماتی فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش یزید بکشاند. حسین بن علی (ع ) از قضیه باخبر شد، در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یکی از قوانین اسلام ، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدی و تجاوز یزید را از خانواده مسلمان و پاکیزه ای قطع نمود و با این کار همت و غیرت الهی اش را نمایان و علاقه مندی خود را به حفظ نوامیس جامعه مسلمانان ابراز داشت ، و این رفتار داستانی شد که در مفاخر آل علی (ع ) و دناءت و ستمگری بنی امیه ، برای همیشه در تاریخ به یادگار (33) ماند.
علائلی در کتاب "سمو المعنی " می نویسد:
"ما در تاریخ انسان به مردان بزرگی برخورد می کنیم که هر کدام در جبهه و جهتی  عظمت و بزرگی خویش را جهان گیر ساخته اند، یکی در شجاعت ، دیگری در زهد، آن دیگری در سخاوت ، و... اما شکوه و بزرگی امام حسین (ع ) حجم عظیمی است که ابعاد بی نهایتش هر یک مشخص کننده یک عظمت فراز تاریخ است ، گویا او جامع همه (34) والاییها و فرازمندیها است .
 آری ، مردی که وارث بی کرانگی  نبوت محمدی است ، مردی که وارث عظمت عدل و مروت پدری چون حضرت علی  (ع ) است و وارث جلال و درخشندگی فضیلت مادری چون حضرت فاطمه (س ) است ، چگونه نمونه برتر و والای عظمت انسان و نشانه آشکار فضیلتهای خدایی نباشد. درود ما بر او باد که باید او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم .
امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه یک بزرگ مرد تاریخ را برای ما مجسم می سازد، بلکه او با همه خویشتن ، آیینه تمام نمای فضیلتها، بزرگ منشیها، فداکاریها، جان بازیها، خداخواهیها وخداجوییها می باشد، او به تنهایی  می تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت را ضامن گردد. بودن و رفتنش ، معنویت و فضیلتهای انسان را ارجمند نمود.

پی نوشتها:

در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگری هم گفته شده است ، ولی  (1)
ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم . ر. به . ک . اعلام الوری طبرسی ، ص .213
احتمال دارد منظور از اسما، دختر یزید بن سکن انصاری باشد. ر. به . ک . اعیان (2)
الشیعه ، جزء ,11 ص .167
امالی شیخ طوسی ، ج 1، ص .377 (3)
شبر بر وزن حسن ، و شبیر بر وزن حسین ، و مبشر بر وزن محسن ، نام پسران هارون (4)
بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام
نامیده است - تاج العروس ، ج 3، ص ,389 این سه کلمه در زبان عبری همان معنی را
دارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربی دارد - لسان العرب ، ج ,66 ص .60
معانی الاخبار، ص .57 (5)
در منابع اسلامی درباره عقیقه سفارش فراوان شده و برای سلامتی فرزند بسیار (6)
مؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشیعه ، ج ,15 ص 143به بعد.
کافی ، ج 6، ص .33 (7)
مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 146- کمال الدین صدوق ، ص .152 (8)
سنن ترمذی ، ج 5، ص .323 (9)
ذخائر العقبی ، ص .122 (10)
الاصابه ، ج ,11 ص .30 (11)
سنن ترمذی ، ج 5، ص 324- در این قسمت روایاتی که در کتابهای اهل تسنن آمده (12)
است نقل شد تا برای آنها هم سندیت داشته باشد.
الاصابه ، ج 1، ص .333 (13)
تذکرة الخواص ابن جوزی ، ص 34- الاصابه ، ج 1، ص ,333 آن طور که بعضی از (14)
مورخین گفته اند این موضوع تقریبا در سن ده سالگی امام حسین (ع ) اتفاق افتاده
است .
ارشاد مفید، ص .173 (15)
رجال کشی ، ص 94- کشف الغمة ، ج 2، ص .206 (16)
مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 184- لهوف ، ص .20 (17)
روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است که حاجیها به "منی " بروند، و در آن زمان به (18)
این حکم استحبابی عمل می کردند، ولی در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم
یکسره به عرفات می روند.
کامل الزیارات ، ص 68به بعد - مشیر الاحزان ، ص 9. (19)
لهوف ، ص .53 (20)
کامل الزیارات ، ص .105 (21)
کامل الزیارات ، ص .101 (22)
کامل الزیارات ، ص .121 (23)
کامل الزیارات ، ص .147 (24)
عقد الفرید، ج 3، ص .143 (25)
ارشاد مفید، ص .214 (26)
مناقب ابن شهرآشوب ، ج 3، ص 224- اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (27)
اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (28)
ذکری  الحسین ، ج 1، ص ,152 به نقل از ریاض الجنان ، چاپ بمبک ی ، ص 241- (29)
انساب الاشراف .
سوره نحل ، آیه .22 (30)
تفسیر عیاشی ، ج 2، ص .257 (31)
مناقب ، ج 2، ص .222 (32)
الامامة والسیاسة ، ج 1، ص 253به بعد. (33)
از کتاب سمو المعنی ، ص 104به بعد، نقل به معنی شده است . (34)

زندگینامه امام حسین

زندگینامه امام حسین