در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

سیره امام جعفر صادق علیه السلام

سیره امام جعفر صادق علیه السلام

روش زندگى هر انسانى، روشنگر نیات و مقاصد و افشاگر رازها و اسرار درونى و قبلى اوست و نیات و مقاصد و اسرار و رازهاى دل او هم در لابلاى رفتار و کردارش منعکس است. چه بسا گمراهان فریبکار و ریاپیشه کوشیده اند که با خوشرفتارى و تظاهر به نیکى، مکنونات دل و ضلالت و خدعه و نیزنگ خود را پنهان بدارند. لیکن کردار و اعمال آنان خیلى زودتر درونشان را هویدا ساخته و سخنانشان، اسرار دل و رازهاى مخفى آنان را آشکار کرده است. به قول شاعر عرب:

ثوب الریاء یشف عمّا تحته          فاذا التحَفْتَ به فانّک عار

لباس ریا، بسیار شفاف، نازک و بدن نماست.
اگر چنین لباسى پوشیده باشى، گویا برهنه اى.
و عکس قضیه هم صادق است ؛ یعنى چه بسیار مردمان صاحب اخلاق فاضله و اشخاص با معرفت مى کوشند که نیات پاک و مقاصد عالیه و افکار و منویات پاکیزه شان آشکار نشود، تا گرفتار شهرت نگردند. اما بى درنگ آن روحیه درخشان و آن نور نفس قدسى آنان تلألؤ و درخشش مى کند که باز شاعر گوید:

و مهما تَکنْ عند امرءٍ من خلیَقةٍ          و انْ خالها تَخفى علَى الناس تُعلَم

انسان داراى هر خلق و خصلتى باشد، هر چند بپندارد که بر مردم پوشیده است، به هر حال معلوم مى شود.
البته گاهى کسانى پیدا مى شوند که از روى تعصب، آن جماعت پست و فریبکار و ریا پیشه را مورد حمایت و دفاع خویش قرار مى دهند و یا فریب ظاهر الصلاحى آنان را خورده، مدافعشان مى شوند، همچنانکه عده اى نیز به دنبال حسودان کینه توز و جاهلان لجباز براى لکه دار کردن شخصیتهاى پاک جامعه راه مى افتند؛ ولى به هر حال، حقیقت بر مردم بصیر و بینا پوشیده نمى ماند و جلوى نور آفتاب را با الک و غربال نمى توان گرفت .
و اینک، این امام صادق علیه السلام است که سیره و روشش راهنماى ما و نشانگر روح بزرگ و قلب عظیم اوست و ثابت مى کند که آن حضرت از اهل بیت مى باشد؛ آنان که خداوند ناپاکى را از ایشان دور فرموده و پاک و پاکیزه شان گردانیده است و او از عترت است؛ آنان که پیامبر در میان امت خویش باقى شان گذارده تا بیانگر کتاب صامت او باشند و ایشان و قرآن با هم عروة الوثقى و ریسمان محکم و ناگسستنى باشند، که هر کس به آن چنگ زند ازمهلکه ها مى رهد و از گمراهى و گمگشتگى نجات پیدا مى کند.
آرى، امام با سیره و روش خویش مى خواهد مردم را از گمراهى و ضلالت به سوى نور و هدایت، و از کوردلى به بینائى و بصیرت، و از جهل و نادانى به طرف علم و آگاهى رهنمون شود و آن منش والاى امام و منویات پاک و ملکوتى آن حضرت، در لابلاى سیره و روش ایشان کاملاً منعکس است و ما در صفحات این نوشته از سیره گسترده امام آنچه را که حکایت از خلق عظیم نفس قدسى و علوى امام دارد، شمه اى خواهیم آورد و ملاحظه خواهید کرد که زندگى آن حضرت سراسر جهاد و کوشش است در زمینه هاى اصلاحى و ارشادى، و امام، هم و غمى جز این نداشته است.

● معاشرت با مردم:

خلقهاى نبکو وکمالات و فضائل نفسانى انسان گاهى به صورت غرایز طبیعى و خصلتهاى فطرى هستند مانند جود و سخا، شجاعت و دلیرى، بشاشت و خنده روئى، فصاحت و سخنورى و برترى در جمال و زیبائى، و گاهى هم با تعلم و یادگیرى و کسب حاصل مى شوند مثل عبادت، زهد، و دانستن معارف و علوم و آداب.
اگر ما سیره و روش زندگانى هاشم و فرزندان او را مورد بررسى و مطالعه قرار دهیم، خواهیم دید که آنان جامع هر دو نوع فضائل وکمالات بوده اند. تا اینکه حضرت محمد صلى الله علیه وآله وسلم از این نسل پاک ظهور کرد و آنطور که منصب نبوت و رسالت اقتضا مى کرد، از هر فضیلت عالیترین و از هر کمال، بلندترین آن را به چنگ آورد و پس از وى، فرزندانش شایسته ترین افرادى بودند که در مسیر او قدم نهادند و ردپاى نیکوى او را دنبال کردند؛ بویژه که فضیلت براى این خانواده پیش از آنکه میراثى از نیایشان باشد، به صورت شعار اصیل زندگى آنان مطرح بوده است .
در این میان دقت در سیره حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمّد علیه السلام نشان مى دهد که شخصیت آن حضرت، الگو و نمونه اى بوده از شخصیت روحانى جدش حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه وآله وسلم، که شخصیت هر فرد مرهون عمل و کردار اوست و اگر امام در زندگى خویش لب به سخن نمى گشود، علمکردش یگانه دلیل و برهانى مى توانست باشد بر پاکى طینت، علو طبع و والائى خویها و خصلتهاى او.
بنابراین جاى تعجب نیست که مى بینیم امام در زندگى عادى خود و در معاشرت با مردم، آنگونه مى زیسته که در میان یاران و اصحابش انگشت نما نمى شده و طورى ظاهر نمى گردیده که در میان مردم به داشتن دبدبه و کبکبه مشخص باشد.
روزى به قصد تسلیت گوئى به یکى از خویشاوندان نزدیکش از خانه بیرون آمد و عده اى از اصحاب و یارانش نیز همراه وى بودند. از قضا در وسط راه، بند کفش امام پاره شد. آن حضرت کفش را به دست گرفت و پا برهنه به راه خود ادامه داد.
ابن یعفور، یکى ازیاران نزدیک امام، تا حضرت را در این وضع دید فوراً کفش از پاى خویش درآورد و بند آن را باز کرد و به امام تقدیم داشت؛ اما امام نه تنها آن بند را نگرفت، بلکه با ناراحتى از او روى بگردانید و فرمود: شایسته ترین فرد براى تحمل هر مصیبت و ناراحتى خود صاحب مصیبت است .
امام همینطور با پاى برهنه راه رفت تا به منزل مردى که براى تسلیت به او بیرون آمده بود، رسید.
از دیگر رفتارهاى نیکوى امام با مردم، مهمان نوازى آن حضرت بوده است. وقتى امام در خانه  اش مهمانى مى داشت و سفره غذا را مى گشود، به مهمانان خیلى تعارف مى کرد و آنان را به خوردن غذاى بیشتر دعوت و ترغیب مى فرمود و گاهى پس از آنکه مهمانان سیر مى شدند، مجدداً خوراکى مى آورد و در پاسخ آنان که مى گفتند، ما دیگر سیر شده ایم، اشتها نداریم، مى فرمود: نه، هنوز چیزى نخورده اید. بدانید مهربانترین شما نسبت به ما کسانى هستند که بر سر سفره ما خوب غذا مى خورند.
آنگاه براى تشویق میهمانان به غذا خوردن و براى اینکه مبادا برخى از آنان از روى خجلت و شرم، گرسنه بمانند، از قول پیامبر احادیثى در ارتباط با خوردن نقل مى کرد، تا آنان با رغبت و علاقه و طیب خاطر غذا بخورند و مى فرمود: این حدیث: «اشدّ کم حبّاً لنا اُحسنُکم أکلاً عندَنا» را پیامبر در موقع هم غذائى با سلمان و مقداد و ابوذر فرموده است .
گاهى اوقات که میهمانان دست از طعام مى کشیدند، باز دیس پلو مى آورد و چون یکى از آنان از تناول غذا خوددارى مى کرد، مى فرمود: از علائم محبت و دوستى هر شخص نسبت به برادر و دوستش این است که در تناول غذاى او دستش باز باشد.
سپس امام با کفگیر، مقدارى برنج براى او مى کشید و او را تشویق به خوردن مى کرد و باز اگر مى دید آنها از روى شرم و حیا کم غذا مى خورند و آنطور که باید دست به غذا نمى زنند، مى فرمود: از نشانه هاى محبت و علاقه هر شخص نسبت به دیگرى آن است که بر سر سفره او با اشتها و رغبت غذا بخورد.(1)
امام موقعى که اصحاب و یارانش را میهمان مى کرد، برایشان سفره مى گشود و بهترین وپاکیزه ترین غذاها را برایشان مى آورد و برخى گفته اند که امام براى آنان نان و حلوا (2) و روغن و غیره مى آورد. به ایشان اعتراض مى شد که اینهمه خوردنى بر سر سفره نیاورد و تدبیر بکار بندد و مقتصد باشد. در پاسخ آنان مى فرمود: ما با تدبیر خداوند، زندگیمان را سامان مى دهیم. اگر او در روزى ما گشایش دهد، ما نیز براى میهمانان گشایش قائل مى شویم. ولى اگر درهاى روزى براى ما تنگ گردد، ما نیز زندگیمان را به همان تناسب تنظیم مى کنیم.(3)
ابوحمزه مى گوید: نزد ابوعبدالله علیه السلام بودیم؛ عده اى دیگر وارد شدند( از اندرونى خانه امام). خوراکى پیش روى ما نهاده شد که ما غذائى به پاکیزگى و لذت آن تا آن موقع ندیده بودیم و ظرفى پر از خرما در جلوى ما گذاشتند که از شدت تمیزى و نظیفى همچو آئینه مى درخشید و ما روى خود را در آن خرماها مى دیدیم.(4)
امام با آن جلالت شأن و سن و سالى که داشت، نمى گذاشت میهمانانش کارى انجام دهند و اگر خدمتکارى در خانه نبود، خود شخصاً بلند مى شد و مى فرمود: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منع فرموده است که انسان از میهمان خود کار بکشد. (5)
و از بس علاقمند بود که میهمان نزد او بماند، موقعى که میهمان او بار سفر مى بست که برود، امام از کمک و یارى در بستن باروبنه او خوددارى مى کرد؛ چنانکه درباره جماعتى از «جهینه» که میهمان ایشان بودند، چنین کرد و حتى به غلامان و خدمتکارانش هم دستور داد که در جمع کردن اثاث آنان کمک نکنند و در پاسخ آنان که گفتند: «اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم میهمان نوازى شایان کردید و عطیه و هدیه زیاد دادید، اما چرا به غلامان و خدمتکارانتان فرمودید که در بستن اثاث به ما کمک نکنند؟»، فرمود: ما خانواده اى هستیم که در رفتن میهمانانمان از پیش ما، یارى و کمک نمى رسانیم. (6)
امام از شدت علاقه اى که به نیکوئى، احسان، اطعام و زیارت مردم داشت، اصحاب و یارانش را با صراحت و یا به اشاره و کنایه به آن نوع کارها فرا مى خواند، و چه بسا کنایه و اشاره در تشویق به یک کار و عملى زیباتر و بهتر باشد .
امام ضمن حدیثى چنین فرمود: اینکه پنج درهم به دست گیرم و وارد بازار شما شوم و با آن غذائى تهیه کنم و چند نفر مسلمان را دعوت کرده، اطعامشان کنم، نزد من دوست داشتنى تر از آن است که یک برده را آزاد کنم. (7)
و باز فرمود: اینکه انسان، مؤمن نیازمدى را اطعام کند بهتر از آن است که به دیدار او رود و ملاقات و زیارت او دوست داشتنى تر از آزادى ده برده است. (8)
به گمان من مقدم بودن آن امور در نزد امام همان رعایت محبت و مهربانى به مردم است و به نظر امام هر عملى که در تحکیم مراتب مودت و محبت بین مردم مؤثرباشد، از فضیلت بیشترى برخوردار است .
ملاحظه کنید امام براى اینکه احسان و نیکوئى به مردم را در نظر انسانها زیبا نشان دهد و انگیزه آنان را در انجام کارهاى خیر تقویت نماید فرمود: ما من شى ء أسرّ الىّ من یدٍ أَتبعتُها الاخرى لأنّ الاواخر یقطع شکر الاوائل.(9)
هیچ چیز نزد من شادى آفرین تر از آن نیست که یک دست که کار نیک و احسانى را انجام مى دهد به دنبال آن دست دوم نیز به حرکت آید و همسان او احسان کند؛ چون خوددارى دست دوم باعث ناسپاسى در مورد احسان دست اول مى شود.
نگارنده گوید: وجدان بیدار هر انسانى گواه صادق همین معنائى است که امام صادق علیه السلام در این حدیث مطرح ساخته است ؛ زیرا شخص احسانگر، اگر به کارش ادامه ندهد و به پیروى دست اول که عطا کرده است دست دوم جلو نیاید، سپاس و تشکر دوام نخواهد داشت .
اما سیره امام و نمونه اى دیگر از عملکرد ایشان در زمینه احسان و محبت به مرد، کارى است که او در «عین زیاد» که باغى بوده است متعلق به امام در اطراف مدینه و در آن نخلهاى فراوان پرورانده بود، انجام مى داده و به تقاضاى یکى از اصحابش، خود امام ماجرا را چنین توضیح داده است:
وقتى که فصل میوه مى شد و خرماها مى رسید، دستور مى دادم که بخشى از دیوار باغ را خراب کنند وشکافى ایجاد نمایند تا مردم بتوانند از آنجا وارد شوند و از میوه باغ بخورند. همچنین مى گفتم همه روزه به اندازه ده دامن، خرما کنار باغ بگذارند و پس از آن ده نفر اول مى خوردند و مى رفتند، ده نفر دیگر مى آمدند و مى نشستند و خرما مى خوردند و به هر نفر یک مشت پر خرما داده مى شد. و نیز دستور مى دادم براى همسایگان باغ، پیرمردان، پیرزنان، کودکان، بیماران و زنان که نمى توانستند به باغ بیایند، براى هر نفرشان به اندازه یک مشت پر خرما ببرند. هنگامى هم که خرما رو به تمام شدن مى گذاشت، حق مسؤولان، واسطه ها و کارگران را مى دادم و بقیه خرماها را به مدینه بار مى کردم و باز در میان اهل بیوتات و خانواده ها و دیگر محتاجان و نیازمندان تقسیم مى نمودم و سرانجام به مقدار هزار دینار براى خودم باقى مى ماند. کلاً محصول این باغ چهار هزار دینار مى شد. (10)
این انفاق و احسان امام صادق علیه السلام که در حدود سه هزار دینار مى شده، هر چند که در حد خود زیاد است، لیکن در مقایسه با میزان جود و سخاى اهل بیت چندان هم زیاد نیست. و مهمتر و چشمگیرتر در این جریانات، اهتمام امام به مردم و صله و احسان مداوام او در حق ایشان است ، و این نهایت بزرگوارى و عالى ترین اخلاق انسانى است که امام در رابطه با خود چنین مى گوید:
گاهى شخص نیازمندى حاجت خود را پیش من مى آورد و من با سرعت تمام آن را انجام مى دهم که مبادا زمینه از بین برود و او خود بخود از من بى نیاز گردد.(11)
و این قطره اى است از اقیانوس بیکران خلق و خوى عالى امام که در مورد احسان و محبت به مردم، رأفت، عطوفت و مهربانى را در نظر انسان مجسم مى سازد و رفتار امام با مردم طورى است که گویا مردم جملگى اعضاى خانواده و برادران و کسان او هستند و این امر شگفتى نیست و رهبر و امام در رابطه با امت خویش بایستى چنین باشد.


1- بحارالانوار، ج 47، ص 40.





2- «فرانى» نوعى نان گرد وکفلت؛ «خبیص» و «خبیصه» یعنى حلوا. 3- بحار الانوار، ج 47، ص 22؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 444. 4- وسائل الشیعه، ج 16، ص 445. 5- بحارالانوار، ج 47، ص 41؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 457. 6- وسائل الشیعه، ج 16، ص 458. 7- همان کتاب، ص 448. 8- همان کتاب، ص 449؛ اصول کافى، ج 2، ص 203. 9- بحارالانوار،ج 47، ص 38؛ و کشف الغمه، ج

: هدف امام حسین علیه السلام هدایت مردم* :

بسم الله الرّحمن الرّحیم

: هدف امام حسین علیه السلام هدایت مردم* :


الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم أجمعین

در این جلسه بیان دو مطلب را لازم مى دانم: یکى درباره ایام محرم و تعلیم و تعلم از نظر اسلام و اهل بیت علیهم السلام که شما به آن اشتغال دارید، دوم درباره حضرت سیدالشهدا علیه السلام.
 

:: اختصاصات سیدالشهدا علیه السلام

چهار نفر از حضرت سیدالشهدا علیه السلام برترند: پیامبر اکرم، حضرت على، فاطمه زهرا، حضرت امام حسن ـ صلوات اللّه علیهم أجمعین ـ در عین حال خداى متعال اختصاصاتى براى حضرت سیدالشهدا علیه السلام خواسته که مخصوص آن حضرت است. در این زمینه قصه اى از امام صادق علیه السلام روایت شده که بیان آن را لازم مى دانم.
روزى شخصى به یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام اسحاق بن عمار گفت: من مى خواهم به حج بروم، نظرت چیست؟ او که دید این شخص بى بنیه و ضعیف است، گفت: تو مال حج نیستى و نمى توانى به حج بروى!
پس از آن، به دیدار امام صادق علیه السلام رفت و ماجرا را براى حضرتش نقل کرد. امام علیه السلام با شنیدن سخن اسحاق فرمودند: «ما أخلقک أن تمرض سنة[1]؛ چه خوب و به جاست که یک سال بیمار شوى!» اسحاق، همان دم بیمار شد و بیمارى اش یکسال ادامه یافت. توجه داشته باشیم که ابن عمار مردى متدین بود، اما چون به جاى خیراندیشى نظر منفى داده، از نظر امام علیه السلام کیفرش این است که یک سال مریض باشد. بدین ترتیب حضرت صادق علیه السلام یادآورى کردند که حج از منزلت والایى برخوردار است و به همین اندازه نیز نباید کسى را از انجام این فریضه باز داشت.
 

:: عرفه و زائران امام حسین علیه السلام

از ارکان مهم حج، عرفه است، اما فضل عرفه محدود به سرزمین عرفات نیست.
در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است:
إن اللّه تعالى یوم عرفة ینظر إلى زوار قبر الحسین علیه السلام فیغفر لهم ذنوبهم و یقضی لهم حوائجهم قبل أن ینظر إلى أهل الموقف بعرفة[2]؛ خدا در روز عرفه، پیش از آن که بر حاجیان [حاضر در] عرفه نظر [رحمت] افکند، به زائران امام حسین علیه السلام [به رحمت ]مى نگرد و گناهانشان را مى آمرزد و حاجت هایشان را برآورده مى سازد.
در روایات آمده است: مکه اولین خشکى بود که پدید آمد و از همین رو یکى از نام هاى مکه «أمّ القرى» است. سپس خدا سرزمین هاى دیگر را ایجاد کرد.
یکبار کعبه بر زمین هاى دیگر افتخار کرد و گفت: خدا اول مرا به وجود آورد، بعد زمین هاى دیگر را. از جانب خداى متعال خطاب آمد که ساکت باش! سرزمین کربلا از تو افضل است، زیرا تمام زمین ها روز قیامت از بین مى روند، مگر زمین کربلا که به بهشت انتقال مى یابد و در آن از درخشش فوق العاده اى برخوردار است.
راستى اگر بنا باشد کسى که در مورد حج رفتن درست نظر نداده جزایش یکسال مریضى باشد پس، در مورد حضرت سیدالشهدا علیه السلام چگونه خواهد بود؟ تمام این ها استثنائاتى است که خدا براى سید الشهدا علیه السلام قرار داده است.
بنابراین نباید کسى درباره امام حسین علیه السلام و دستگاه ماندگار و انسان ساز او مانع تراشى کند که ـ خداى ناکرده ـ مورد قهر الهى قرار گرفته، و سخت کیفر خواهد شد و اگر در این دنیا کیفر نبیند، به یقین در سراى دیگر کیفرى سخت و دردناک خواهد دید.
 

:: تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت، مطلب دیگرى است که در این بحث بدان اشاره مى کنیم. در روایات آمده که قرآن منبع اول و اصلى است و از آن به عنوان «ثقل اکبر» یاد شده است. همین کتاب بزرگ و ارجمند مى فرماید: «...أَقِیمُوا الدِّینَ...[3]؛ دین را به پا دارید». دینى که در این آیه از آن یاد شده، دین اسلام و شامل اصول دین، فروع دین، احکام دین، اخلاق و آداب است. فرمان «أَقِیمُوا الدِّینَ» شامل همه کسانى مى شود که توان علمى و فرا گرفتن علم را داشته باشند و من و شما نیز مخاطب این فرمان الهى هستیم؛ بنابراین همه ما باید کارى کنیم که دین برپا داشته شود. اگر کسى از دین چیزى نمى داند باید به او یاد داد. باید کارى کرد که فرد فرد مردم اصول دین، احکام دین را مثل وظایف متقابل زن و شوهر، فرزند و پدر و مادر یاد بگیرند.

:: شهادت در راه تعلیم

حضرت صادق علیه السلام خطاب به خدا نسبت به امام حسین علیه السلام عرض مى کنند:
وبذل مُهجته فیک لیستنقذ عِبادک مِن الجهالة، وحیرة الضلالة؛ او (امام حسین علیه السلام ) جان و خون خود را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از وادى نادانى و سرگشتگى گمراهى وا رهاند.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام در حالى که مى دانستند فرزندان و برادران و اصحابشان، شهید مى شوند، روانه کربلا شدند.
راستى چرا خودشان را در معرض کشته شدن قرار دادند؟ مسلّم این است که حضرت خود را در راه دو چیز فدا کردند: اول این که کسانى را که با آموزه ها و اوامر و نواهى قرآن کریم و احکام اسلام بیگانه بودند، آشنا کنند. دوم این که روى برتافتگان از اهل بیت علیهم السلام را به سوى این راهنمایان و هادیان الهى راهنمایى و به آنان نزدیک گردانند.
همیشه این به عنوان واجب و فریضه در حد توان بر تک تک افراد واجب بوده و مى باشد. توضیحا عرض مى شود که اگر کسى بتواند به نحو احسن از انجام واجب کفایى برآید، این واجب از دیگران ساقط مى شود و در غیر این صورت، بر همگان واجب خواهد بود. اگر واجب کفایى باشد اما مَن به الکفایه نباشد، آن واجب کفایى واجب عینى مى شود.
 

:: احیاى امر اهل بیت علیهم السلام

مطلب دیگرى که بیانش را ضرورى مى بینم مسأله «إحیاى أمر» اهل بیت علیهم السلام است که این وظیفه نیز برعهده ماست. البته هرکس این وظیفه را بر عهده گرفته، به انجام رساند، مشمول دعاى امام رضا علیه السلام خواهد بود که این خود پاداش مضاعف به شمار مى رود. در روایت آمده است که امام رضا علیه السلام فرمودند:
رحم اللّه عبدا أحیا أمرنا؛ خداى رحمت کند کسى که امر ما را زنده کند.
ابوالصلت عرض کرد: احیاى امر شما چگونه ممکن است؟
امام علیه السلام فرمودند: یتعلّم علومنا و یعلّمها الناس[4]؛ علوم ما [اهل بیت علیهم السلام] را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد.
تمام علوم اهل بیت علیهم السلام به صورت واجب کفائى باید یاد گرفته شوند، هدایت مردمِ منحرف از اسلام، و منحرف از دین، واجب کفایى است و اگر مَن به الکفایه نباشد، واجب عینى است.
 

:: عمل به واجب، عبادت برتر

اعمال، مراتب دارد و هر یک از آن ها از منزلت و پاداش برخوردار است و البته برترین عمل ها عملى است که در این روایت آمده است.
حضرت مى فرمایند:
ما عُبِد اللّه بشیء أفضل من العمل بما افترض اللّه على عباده؛ خدا به چیزى برتر از عملى که خدا بر بندگانش واجب کرده، عبادت نشده است.
بر اساس این روایت و فرمان الهى «أَقِیمُوا الدِّینَ» برپا داشتن دین، بر همگان در حال حاضر واجب عینى است، از این رو تا جایى که قدرت دارید در انجام این فرمان بکوشید، باشد که بهترین بندگان باشید.
امیدوارم به برکت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و برکت اهل بیت علیهم السلام خدا همه شما را بیش از پیش موفق و مؤید بدارد، ان شاء اللّه.

و صلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرین
 


(*). این گفتار در روز 27 ماه ذى حجه سال 1422 ق. ایراد شده است.
(1). کافى، ج 4، ص 271.
(2). عوالى اللآلى، ج 4، ص 83.
(3). شورى 42، آیه 13.
(4). بحار الأنوار، ج 2، ص 30.
 

منظور از شیعه چیست؟

 

 

منظور از شیعه چیست؟

پاسخ: «شیعه» در لغت عرب به معنای «پیرو» است. قرآن مجید می فرماید: «وَإنَّ مِنْ شِیْعَتِهِ لَإِبْراهِیْمُ»؛ «یکی از پیروان نوح، ابراهیم است». اما در اصطلاح مسلمانان، شیعه به گروهی اطلاق مىشود که معتقدند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پیش از درگذشت خود، جانشین خویش و خلیفه مسلمین را در مناسبت های متعددى؛ از جمله در روز هیجدهم ذی حجّه، سال دهم هجری که به روز «غدیر» معروف است، در یک اجتماع بزرگ، معیّن فرمود و او را به عنوان مرجع سیاسی، علمی و دینی پس از خود، تعیین نمود.

توضیح آنکه: پس از پیامبر گرامی، مهاجر و انصار به دو گروه تقسیم شدند:

1. گروهی معتقد بودند که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مسأله خلافت را نادیده نگرفته و جانشین خویش را تعیین فرموده است و او همان علی بن ابی طالب است؛ نخستین کسی که به وی ایمان آورد.

این جمعیت که متشکل از گروهی مهاجر و انصار بود و در رأس آنان، کلیه شخصیت های بنی هاشم و جمعی از بزرگان صحابه؛ مانند سلمان، ابوذر، مقداد، خباب بن ارت و امثال آنان قرار داشتند، بر همین عقیده باقی ماندند و شیعه علی (علیه السلام) نام گرفتند.

البته این لقب را پیامبر گرامی، در حال حیات خود به پیروان امیر مؤمنان عطا فرموده است. آنجا که با اشاره به علی بن ابی طالب می فرماید:

«والّذی نفسی بیده. انَّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة».

- سوگند به آنکه جان من در دست اوست، او (علی «علیه السلام») و     پیروان وی در روز رستاخیز، رستگارانند.

بنابراین شیعه، عبارت است از گروهی از مسلمانان صدر اسلام که به خاطر اعتقاد به «تنصیصی بودن» مقام ولایت، بدین نام معروف گردیده اند و این جمعیت تاکنون نیز بر خط وصایت و پیروی از اهل بیت پیامبر باقی مانده اند.

مقام و موقعیت شیعه، از همین طریق معین می شود و بدین بیان، بىپایگی گفتار برخی از جاعلان جاهل یا مغرض، مبنی بر اینکه تشیّع زاییده دوران های بعدی است، روشن مىگردد. برای شناخت گسترده تر تاریخ شیعه، به کتاب های «اصل الشیعة واصولها»، «المراجعات» و «اعیان الشیعة» رجوع شود.

2. گروه دیگر بر آن بودند که مقام خلافت، مقامی است انتخابی، از این رو با ابوبکر بیعت نمودند و بعدها به «اهل سنت» یا تسنن، ملقّب گردیدند. و سرانجام نتیجه آن شد که بین هر دو طایفه اسلامی، با داشتن مشترکات بسیار در اصول، اختلاف نظر پیرامون مسأله خلافت و جانشینی پیامبر به وجود آمد و هسته های نخستینِ هر دو گروه را همان مهاجر و انصار تشکیل می دادند.


. صافات/83. . جلال الدین سیوطی، درّ المنثور، ج6، در تفسیر آیه هفتم از سوره بیّنه (إنّ الّذین آمنوا وعملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة)

چرا امامانِ خود را معصوم مینامید؟

 

پاسخ: به عصمت امامان شیعه، که همگی اهل بیت پیامبرند، دلایل متعددی موجود است و ما از میان آنها تنها یکی را یادآور می شویم:

بنا بر نقل دانشمندان شیعه و سنّی، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آخرین روزهای زندگانی خود فرمود:

«إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله وأهل بیتی وأنَّهُما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض».

من در میان شما دو یادگار سنگین و گرانبها بجای می گذارم؛ یکی «کتاب خدا» (قرآن) و دیگری «اهل بیت من» و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا روز رستاخیز، در کنار حوض کوثر به من برسند.

در اینجا نکته ای است جالب و آن اینکه: بدون شک قرآن مجید، از هر گونه انحراف و اشتباهی در امان است و چگونه ممکن است که خطا به وحی الهی راه یابد، در حالی که فرستنده آن خدا و آورنده آن فرشته وحی و دریافت کننده آن پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است؟ زیرا عصمت هر سه بسان آفتاب روشن است و مسلمانان جهان، پیامبر گرامی را در مقام اخذ وحی و حفظ و تبلیغ آن، مصون از اشتباه میدانند و روشن است که هر گاه کتاب خدا از چنین عصمت راستین و استوار برخوردار باشد، اهل بیت رسول خدا نیز از هر لغزش و اشتباه مصون خواهند بود. چرا که در این حدیث، عترت پیامبر، در جهت ارشاد و رهبری امت، به عنوان قرین قرآن مجید قلمداد گردیده اند و به حکم «مقارنت» هر دو از نظر عصمت، یک نواخت می باشند.

به بیان دیگر؛ جهت ندارد که فرد یا افراد غیر معصومی قرین کتاب خدا شمرده شوند.

روشن ترین شاهد عصمت ائمه (علیهم السلام) همان عبارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقا حتّی یَرِدا علَی الْحوض»؛ «این دو (در هدایت و رهبرى) هرگز از هم جدا نمی گردند تا در کنار حوض کوثر، بر من وارد شوند».

هر گاه اهل بیت پیامبر از لغزش ها در امان نباشند و در مواردی به خطا روند، از قرآن که خطا در آن راه ندارد، جدا گردیده و بی راهه می روند در حالی که رسول گرامی آن را به شدّت نفی فرموده است.

البته مقصود از اهل بیت در سخن پیامبر، همه بستگان نسبی و سببی آن حضرت نیستند؛ زیرا شکّی نیست که همه آنان از لغزش ها مصون نبودند.

بنابراین، تنها گروه خاصّی از عترت وی، چنین افتخاری را داشتند و این مقام و موقعیت بر جمع معدودی از آنان منطبق می باشد. و آنان همان ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هستند که در طول تاریخ روشنی بخش راه امت و حافظ سنت پیامبر و نگهبان شریعت او بودند.


. مستدرک حاکم، جزء سوم، ص148. الصواعق المحرقه، باب11، فصل اوّل، صفحه149. قریب به این مضمون نیز در کتاب «کنز العمال»، جزء اول، باب الاعتصام بالکتاب والسنّة، ص44 و در مسند احمد، جزء پنجم، ص182و189و غیر آنها آورده شده است.

 

چرا شیعیان، بر تربت سجده مى کنند؟

 

پاسخ: گروهی چنین می پندارند که سجده بر خاک و یا تربت شهیدان، به معنای پرستش بوده و نوعی شرک است.

در پاسخ این پرسش باید یادآور شد که میان دو جمله: «السجود للّه» و «السجود علی الأرض» تفاوت روشنی وجود دارد. اشکال یاد شده، حاکی از آن است که میان این دو تعبیر، فرقی نمی گذارند.

به طور مسلّم، مفاد «السجود للّه» این است که «سجده برای خداست»، در حالی که معنای «السجود علی الأرض» آن است که «سجده بر زمین صورت می گیرد» و به تعبیر دیگر ما با سجده بر زمین، به خدا سجده می کنیم و اصولاً تمام مسلمانان جهان بر چیزی سجده می کنند در حالی که سجده آنان برای خدا است. تمام زائران خانه خدا بر سنگهای مسجد الحرام سجده می کنند در صورتی که هدف از سجده آنان خدا است.

با این بیان، روشن می شود که سجده کردن بر خاک و گیاه و ... به معنای پرستش آنها نیست بلکه سجود و پرستش برای خدا به وسیله خضوع تا حدّ خاک است، همچنین روشن می شود که سجده «برتربت» غیر از سجده «برای تربت» است.

از طرفی ، قرآن کریم می فرماید:

«ولله یسجد من فی السماوات والأرض»1]

هر کس در آسمان ها و زمین است، برای خدا سجده می کند.

و نیز پیامبر گرامی می فرماید:

«جعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»[2]

زمین، سجد گاه و مایه پاکیزگی برای من گردیده است.

بنابراین، «سجده برای خدا» با «سجده بر زمین و تربت» نه تنها کوچکترین منافاتی ندارد که کاملاً سازگار است؛ زیرا سجده کردن بر خاک و گیاه، رمز نهایت خضوع و فروتنی در برابر خدای یگانه است.

در اینجا به منظور روشن تر شدن نظریه شیعه، سزاوار است به فرازی از سخنان پیشوای بزرگ خود _ امام صادق علیه السلام _ اشاره نماییم:

هشام بن حکم می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحیح است پرسیدم، حضرت فرمود: سجده تنها باید بر زمین و آنچه می رویاند _  جز خوردنیها و پوشیدنی ها_ انجام گیرد. گفتم: فدایت گردم، سبب آن چیست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت برای خداوند است و شایسته نیست بر خوردنی ها و پوشیدنی ها صورت پذیرد؛ زیرا دنیا پرستان، بردگان خوراک و پوشاکند، در حالی که انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مىبرد، پس سزاوار نیست پیشانی خود را بر آنچه که معبود دنیا پرستان خیره سر است، قرار دهد.

و سجده نمودن بر زمین، بالاتر و برتر است؛ زیرا با فروتنی و خضوع در برابر خدای بزرگ، تناسب بیشتر ی دارد[3].

 این سخن گویا، به روشنی گواه آن است که سجده نمودن بر خاک، تنها بدان جهت است که چنین کاری با توضع و فروتنی در برابر خداوند یگانه، سازگارتر است.

در اینجا، پرسش دیگری مطرح می شود که چرا شیعه مقیّد به سجده بر خاک و یا برخی گیاهان است و بر تمام اشیاء سجده نمی کند؟

در پاسخ این سؤال می گوییم: همانگونه که اصل یک عبادت باید از جانب شرع مقدّس اسلام برسد، شرایط اجزاء و کیفیت آنها نیز باید به وسیله گفتار و رفتار بیانگر آن؛ یعنی پیامبر گرامی روشن گردد؛ زیرا رسول خدا، به حکم قرآن کریم، اسوه و نمونه همه انسان های وارسته است.

اینک به بیان فرازهایی از احادیث اسلامی که بیانگر سیره و سنّت پیامبر است می پردازیم که همگی حاکی از آن است که پیامبر صلی الله علیه وآله هم بر خاک و هم بر روییدنی ها مانند حصیر سجده می نموده است، درست به همان شیوه ای که شیعه به آن معتقد است:

1-    گروهی از محدّثان اسلامی در کتب صحاح و مسانید خود این سخن پیامبر را بازگو کرده اند که آن حضرت، زمین را به عنوان سجده گاه خود، معرفی نموده است، آنجا که می فرماید:

«جعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»[4]

زمین، برای من، سجده گاه و مایه پاکیزگی قرار داده شده است.

از کلمه «جعل»که در اینجا به معنای تشریع و قانون گذاری است، به خوبی روشن می شود که این مسأله، یک حکم الهی برای پیروان آیین اسلام است. و بدین سان، مشروع بودن سجده بر خاک و سنگ و دیگر اجزاء تشکیل دهنده سطح زمین، به ثبوت می رسد.

2- دسته ای از روایات، بر این نکته دلالت دارند که پیامبر گرامی ، مسلمانان را به پیشانی نهادن بر خاک به هنگام سجده، فرمان می داد، چنانکه امّ سلمه (همسر پیامبر) از آن حضرت روایت می کند که فرمود:

«ترّب وجهک الله»[5]

رخسار خود را برای خدا بر خاک بگذار.

و از واژه «تّرب» در سخن پیامبر، دو نکته روشن می شود؛ یکی آن که باید انسان به هنگام سجده، پیشانی خود را بر روی «تراب»؛ یعنی خاک بگذارد و دیگر آن که این رفتار، به علّت امر به آن، فرمانی است لازم الاجرا، زیرا کلمه «ترّب» از ماده «تراب» به معنای خاک گرفته شده و به صورت صیغه امر، بیان گردیده است.

3-  رفتار پیامبر گرامی در این مورد، گواه روشن دیگر و روشنگر راه مسلمانان است. وائل بن حجر می گوید:

 «آنگاه که پیامبر سجده می نمود، پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد.»[6]

انس بن مالک و ابن عباس و برخی از همسران پیامبر مانند عایشه و ام سلمه و گروه بسیاری از محدّثان چنین روایت کرده اند:

«کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) یصلّی علی الخمره»[7]

پیامبر، بر خمره که نوعی حصیر بود و از لیف درخت خرما ساخته می شد، سجده می نمود.

ابو سعید _از صحابه رسول خدا_ می گوید:

به محضر پیامبر وارد شدم در حالی که بر حصیری نماز می گذارد.[8]

این سخن، گواه روشن دیگری بر نظریه شیعه است مبنی بر این که سجده بر آنچه از زمین می روید، در صورتی که خوردنی و پوشیدنی نباشد، جایز است.

4- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پیامبر نیز گویای سنّت آن حضرت است:

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

با پیامبر گرامی نماز ظهر می گزاردم، مشتی سنگریزه برگرفته، و در دست خود نگه می داشتم تا خنک شود و به هنگام سجده بر آنها پیشانی گذاردم و این به خاطر شدت گرما بود.

سپس راوی می افزاید: اگر سجده بر لباسی که بر تن داشت جایز بود، از برداشتن سنگریزه ها و نگهداری آنها، آسان تر بود.

ابن سعد (متوفای 209) در کتاب خود «الطبقات الکبری» چنین می نگارد:

«کان مسروق إذا خرج یخرج بلبنه یسجد علیها فی السّفینه».[9]

مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتی را با خود بر می داشت تا در کشتی بر آن سجده نماید.

لازم به تذکر است که مسروق بن أجدع، یکی از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده است و صاحب «الطبقات الکبری» وی را جزء طبقه او از اهل کوفه پس از پیامبر و از کسانی که از ابوبکر و عمر و عثمان (لعنه الله علیهم) و علی (علیه السلام) و عبدالله بن مسعود، روایت نموده اند، به شمار آورده است.

این سخن روشن، بی پایگی گفتار کسانی را که همراه داشتن قطعه ای تربت را شرک و بدعت می پندارند، اثبات می کند و معلوم می گردد که پیشتازان تاریخ اسلام نیز، بدین کار مبادرت می ورزیدند.[10]

نافع می گوید:

«إنّ ابن عمر کان إذا سجد و علیه العمامه یرفعها حتّی یضع جبهته بالأرض».[11]

عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر می داشت تا پیشانی خود را بر زمین بگذارد.

رزین می گوید: علی بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحی از سنگ های کوه مروه را برای من بفرست تا بر آن سجده نمایم.[12]

5-  از سوی دیگر، محدّثان اسلامی روایاتی را آورده اند حاکی از آن که پیامبر گرامی کسانی را که به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بین پیشانی خود و زمین قرار می دادند، نهی نموده است.

صالح سبایی می گوید:

پیامبر گرامی ، شخصی را در حال سجده کنار خود مشاهده فرمود، در حالی که بر پیشانی خود، دستار بسته بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله) عمامه را از پیشانی وی کنار زد.[13]

عیاض بن عبدالله قرشی می گوید:

رسول خدا مردی را در حال سجده مشاهده فرمود که بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره کرد که دستار خود را بردار، و به پیشانی او اشاره فرمود. [14]

از این روایات نیز به روشنی معلوم می گردد که لزوم سجده بر زمین، در زمان پیامبر گرامی ، امری مسلّم بوده است، تا جایی که اگر یکی از مسلمانان، گوشه دستار خود را روی زمین قرار می داد تا پیشانی خود بر زمین نگذارد، مورد نهی رسول خدا قرار می گرفت.

6-  پیشوایان معصوم شیعه که از طرفی _بنابر حدیث ثقلین_ قرین جدایی ناپذیر قرآن و از سوی دیگر اهل بیت پیامبرند، در سخنان خود به این حقیقت، تصریح نموده اند:

«السجود علی الأرض فریضه و علی الخمره سنّه»[15]

سجده بر زمین، حکم الهی و سجده بر حصیر، سنّت پیامبر است.

و در جای دیگر می فرماید:

جایز نیست سجده نمودن جز بر زمین و آنچه می رویاند مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها.[16]

نتیجه

از مجموع دلایل یاد شده، به روشنی معلوم گردید که نه تنها روایات اهل بیت پیامبر، بلکه سنّت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان آن حضرت، بر لزوم سجده کردن بر زمین و آنچه از آن می روید (مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها) گواهی می دهد.

علاوه بر آن، قدر مسلّم آنست که سجده نمودن بر اشیای یاد شده جایز است در حالی که جایز بودن سجده بر سایر چیزها، مورد تردید و اختلاف است، بنابراین، به مقتضای احتیاط _که راه نجات و رستگاری است_ سزاوار است در هنگام سجده کردن، به همین اشیای یاد شده اکتفا شود.

در پایان یادآور می شویم که این بحث، یک مسأله فقهی است و اختلاف میان فقهای اسلامی در این گونه مسائل فرعی ، فراوان به چشم می خورد، ولی یک چنین اختلاف فقهی نباید موجب نگرانی گردد؛ زیرا این گونه اختلافات فقهی ، در میان چهار مذهب اهل سنّت نیز به وفور دیده می شود به عنوان مثال، مالکی ها می گویند: گذاشتن بینی بر سجدگاه، مستحب است درحالی که حنابله آن را واجب می دانند و ترک آن را از موجبات باطل شدن سجده می شمارند.[17]


[1] - رعد: 15.

[2] - صحیح بخاری، کتاب الصلوة، ص91.

[3] - بحار الانوار، ج85، ص147، به نقل از «علل الشرایع».

[4] - سنن بیهقی، ج1، ص212، (باب التیمم بالصعید الطیّب)؛ صحیح بخاری، ج1، کتاب الصلاة، ص91، اقتضاء الصراط المستقیم (ابن تیمیّه)، ص332.

[5] - کنز العمال، ج7، حلب، ص465، ح19809، کتاب الصلوة، السجود وما یتعلق به.

[6] - احکام القرآن، (جصّاص حنفى)، ج3، ص209، طبع بیروت، باب السجود علی الوجه.

[7] - سنن بیهقی، ج2، ص421، کتاب الصلوة، باب الصلوة علی الخمرة.

[8] - سنن بیهقی، ج2، ص421، کتاب الصلوة، باب الصلوة علی الحصیر.

[9] - الطبقات الکبری، ج6، ص79، ط بیروت، در احوالات مسروق ابن أجدع.

[10] - برای  آگاهی بیشتر به شواهد دیگر، به کتاب «سیرتنا»، نگارش علامه امینی، مراجعه شود.

[11] - سنن بیهقی، ج2، ص105، ط1 (حیدر آباد دکن)، کتاب الصلوة، باب الکشف عن السجدة فی السجود.

[12] - ازرقی، اخبار مکه، ج3، ص151.

[13] - سنن بیقی، ج2، ص105.

 

آیا بزرگداشت زادروز اولیاى خدا، بدعت یا شرک است؟

 

پاسخ: گرامی داشت خاطره بندگان شایسته خدا، بسان برپایی یادواره ها و جشن میلاد آنان، گرچه از دیدگاه خردمندان، مسأله ای روشن است، لیکن به منظور رفع هرگونه شبه ای در این زمینه، دلائل مشروع بودن آن را از نظر میگذرانیم:

1_ برپایی مراسم، ابراز محبت است

قرآن کریم، مسلمانان را به دوستی پیامبر گرامی و اهل بیت آن حضرت دعوت میکند:

«قل لا أسألکم علیه أجراً إلاّ المودّة فی القربی».[1]

(ای پیامبر)، بگو از شما پاداشی جز دوستی خویشاوندانم نمی خواهم. شکی نیست که برگزاری مراسم گرامی داشت اولیای الهی، جلوه ای از عشق و علاقه مردم به آنان است که از دیدگاه قرآن کریم مورد پذیرش است.

2- برپایی مراسم، تعظیم پیامبر است

قرآن، علاوه بر یاری رسول خدا، تجلیل از مقام وی را نیز به عنوان معیار رستگاری و سعادت، معرفی میکند.

«آنان که به پیامبر گرویدند و او را گرامی داشتند و یاریش نمودند و از روشنایی که بر وی فرو فرستاده شد پیروی کردند، رستگارانند».[2]

از آیه یاد شده، بخوبی معلوم میشود که گرامی داشت رسول خدا از دیدگاه اسلام، مطلوب و پسندیده است و برگزاری مراسمی که خاطره شکوهمند پیامبر را همیشه زنده نگاه دارد و از مقام شامخ وی تمجید نماید، مورد خوشنودی خداوند است. زیرا در این آیه، چهار صفت برای رستگاران بیان گردیده است:

الف: ایمان، «الذین آمنوا به»؛ «کسانی که به وی گرویدند».

ب: پیروی از نور وی؛ «واتّبعوا النّور الذی أنزل معه»؛ «از نوری که بر وی فرو فرستاده شد، پیروی نمودند».

ج: یاری نمودن او؛ «ونصروه»؛ «او را یاری کردند».

د: تعظیم و تجلیل از مقام پیامبر؛ «وعزّروه»؛ «او را گرامی داشتند».

بنابراین، احترام و تعظیم پیامبر نیز علاوه بر ایمان و یاری وی و پیروی از دستوراتش، امری ضروری است وبزرگداشت پیامبر گرامی، امتثال «وعزّروه» می باشد.

3- برپایی مراسم، تأسّی و پیروی از پروردگار است

خداوند در قرآن مجید، به تجلیل از پیامبر گرامی پرداخته، می فرماید:

«ورفعنا لک ذکرک»[3]؛ «آوازه تو را در جهان، بلند کردیم».

در پرتو این آیه شریفه، معلوم می گردد که خدا می خواهد شکوه و جلال پیامبر در جهان گسترش یابد و خود نیز در لابلای آیات قرآن، به تمجید از وی بر می خیزد.

ما نیز به پیروی از کتاب آسمانی خویش، با برگزاری یادواره های شکوهمند، از مقام والای آن اسوه کمال و فضیلت، تجلیل نموده و از این طریق، مراتب تأسّی و پیروی خود را از پروردگار جهانیان، ابراز می داریم.

روشن است که هدف مسلمانان از این مراسم، جز بلند آوازه ساختن پیامبر گرامی چیز دیگری نیست.

4- نزول وحی، کمتر از نزول مائده نیست

قرآن مجید از زبان پیامبر خدا، عیسی علیه السلام چنین حکایت می کند:

«عیسی بن مریم عرض کرد: بارالها، پروردگارا! مائده ای از آسمان فرو فرست تا برای همه ما «عید» باشد و نشانه ای از جانب تو، و ما روزی ده که بهترین روزی دهندگان تویی».[4]

حضرت عیسی، از خدا درخواست میکند تا مائده ای آسمانی بر آنان نازل گردد و روز نزول آن را عید بگیرند.

اینک می پرسیم: در حالی که پیامبری گرامی، روزی را که مائده آسمانی _ که موجب لذت بردن جسم انسان است _ نازل گردید؛ عید بگیرد، اکنون اگر مسلمانان جهان در روز نزول وحی خدا و یا زاد روز پیامبر گرامی _ که نجات بخش انسان ها و مایه حیات جوامع بشری است _ مراسم جشنی برپا سازند و آن را عید بگیرند، مایه شرک و یا بدعت است؟!

5- سیره مسلمانان

پیروان آیین اسلام، از دیرزمان به برپایی چنین مراسمی، که به منظور بزرگداشت خاطره پیامبر گرامی برگزار می گردد، مبادرت می ورزیدند.

حسین بن محمد دیار بکری، در «تاریخ الخمیس» چنین می نگارد:

«مسلمانان جهان، هماره در ماه ولادت پیامبر جشن می گیرند و ولیمه می دهند و در شب های آن ماه، صدقه میپردازند و ابراز شادمانی می کنند و به انواع نیکی ها جامه عمل می پوشانند و به خواندن یادنامه میلاد وی، اهتمام می ورزند، و رحمت ها و برکت های فراگیر او بر همگان آشکار می گردد»[5]

با این بیان، حکم کلّی جایز بودن و شایستگی مراسم گرامی داشت خاطره اولیای خدا از دیدگاه قرآن و سیره مسلمانان، بدست می آید و بدین سان، بی پایگی سخن آنان که برپایی یادواره عزیزان درگاه خدا را بدعت دانسته اند، روشن میگردد؛ زیرا بدعت آن است که تجویز آن به صورت خصوصی یا کلّی، از قرآن وسنّت استفاده نشود، در حالی که حکم کلّی مسأله یاد شده به روشنی از آیات قرآن و روش و سیره همیشگی مسلمانان، بدست میآید.

همچنین، برپایی این مراسم، تنها به خاطر ابراز احترام و تجلیل از بندگان شایسته خدا و با اعتقاد به بندگی و نیازمندی آنان به پروردگار جهان، صورت می گیرد.

بنابراین، رفتار یاد شده با اصل توحید و یگانه پرستی کاملاً سازگار است.

بدین سان روشن می گردد گفتار کسانی که برپایی مراسم گرامی داشت اولیای الهی را موجب شرک و دوگانه پرستی دانسته اند، پایه و اساسی ندارد.


[1] - شورى: 23.

[2] - اعراف: 157.

[3] - انشراح: 4.

[4] - مائده: 114.

[5] - حسین بن محمد بن حسن دیار بکری، تاریخ الخمیس، ط بیروت، ج1، ص223.

 

توسل به اولیاى الهى، موجب شرک و مایه بدعت است؟

 

پاسخ: «توسل» موجود گرانمایه ای را جهت نیل به مقام قرب الهی، بین خود و خدا وسیله قرار دادن است.

ابن منظور در لسان العرب می گوید:

«توسّل إلیه بکذا، تقرّب إلیه بحرمة آصرةٍ تعطفه علیه».[1]

با فلان موجود به وی متوسل شد؛ یعنی: به وسیله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب می کند، به وی نزدیک گردید.

قرآن مجید می فرماید:

ای مؤمنان، پرهیزکار باشد و به سوی خدای بزرگ، وسیله فراهم سازید و در راه او مبارزه کنید، باشد که رستگار گردید.[2]

جوهری در «صحاح اللّغه» «وسیله» را این گونه تعریف می کند:

«الوسیلة ما یتقرّب به إلی الغیر».

وسیله عبارت است از آنچه با آن به دیگری تقرّب می جوییم.

بنابراین، موجود ارزشمندی که به او متوسل می شویم، گاهی اعمال شایسته و پرستش خالصانه خداوند است که به عنوان وسیله نیرومندی ما را به پروردگار جهان نزدیک می سازد و گاه یک انسان برومند که در نزد خدای بزرگ، از مقام و احترام ویژه ای برخوردار است.

اقسام توسل

توسل را می تواند به سه قسم تقسیم نمود:

1-  توسل به اعمال صالح؛ چنانکه جلال الدین سیوطی در ذیل آیه شریفه «وابتغوا إلیه الوسیلة»؛ چنین روایت کرده:

قتادة در مورد آیه «وابتغوا الیه الوسیلة» می گوید: با اطاعت خدا و عملی که مورد خشنودی وی باشد، به پروردگار نزدیک شود[3].

2- توسل به دعای بندگان شایسته، چنانکه قرآن کریم، از زبان برادران یوسف چنین حکایت می کند:

«(فرزندان یعقوب به پدر خویش) گفتند: ای پدر، از خدای بزرگ، بخشش گناهان ما را بخواه که ما در اشتباه به سر مىبردیم. (یعقوب) گفت: به زودی از پروردگار خود، برای شما طلب بخشش می نمایم که او بسیار آمرزنده ومهربان است.»[4]

از آیه یاد شده به روشنی معلوم می گردد که فرزندان یعقوب به دعا و استغفار پدر خویش متوسّل گردیدند و آن را وسیله بخشودگی خود دانستند و حضرت یعقوب پیامبر نیز، نه تنها به توسل آنان اعتراض نکرد، که به آنها وعده دعا و استغفار هم داد.

3- توسل به شخصیت های آبرومند معنوی که در نزد خدا از مقام و حرمت خاصی برخوردارند، به منظور نیل به مقام قرب الهی.

این نوع توسل نیز از صدر اسلام مورد پذیرش و رفتار صحابه پیامبر بوده است.

اینک در پرتو احادیث و رفتار صحابه رسول خدا و بزرگان جهان اسلام، دلائل این مسأله را از نظر می گذرانیم:

1-   احمد بن حنبل درمسند خود از عثمان بن حنیف، چنین روایت می کنند:

«مردی نابینا نزد پیامبر گرامی آمد و گفت: از خدا بخواه تا مرا عافیت بخشد. پیامبر فرمود: اگر مىخواهی دعا نمایم و اگر مایل هستی به تأخیر می اندازم و این بهتر مىباشد. مرد نابینا عرض کرد: دعا بفرما. پیامبر گرامی او را فرمان داد تا وضو بگیرد و در وضوی خود دقّت نماید و دو رکعت نماز بگذارد و این چنین دعا کند:

پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به وسیله محمد، پیامبر رحمت به تو روی آورم. ای محمد من در مورد نیازم به وسیله تو به پروردگار خویش متوجه می شوم تا حاجتم را برآورده فرمایی. خدیا! او را شفیع من گردان».[5]

درستی این روایت، مورد اتفاق محدّثان است بطوری که حاکم نیشابوری در مستدرک، پس از نقل حدیث یاد شده، آن را به عنوان حدیث صحیح توصیف می کند و ابن ماجه نیز به نقل از ابواسحاق می گوید: «این روایتی صحیح است» و ترمذی در کتاب «ابوال الادعیه» صحّت این روایت را تأیید می نماید. و «محمد نسیب الرفاعی» نیز در کتاب «التوصّل الی حقیقة التوسّل» می گوید:

«تردیدی نیست که این حدیث، صحیح و مشهور است ... و در این روایت، ثابت شده است که با دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله بینایی آن مرد نابینا، به وی بازگشت».[6]

از این روایت به خوبی روشن می شود که توسل به پیامبر گرامی، به منظور برآورده شدن نیاز به وسیله وی، جایز است، بلکه رسول خدا آن مرد نابینا را فرمان داد تا آنگونه دعا کند. و با وسیله قرار دادن پیامبر بین خود و خدا، از پروردگار جهان درخواست نماید. و این معنا همان توسل به اولیای الهی و عزیزان درگاه خداوند است.

2-  ابو عبدالله بخاری در صحیح خود می گوید:

«هرگاه قحطی رخ می داد، عمر بن خطاب به وسیله عباس بن عبدالمطلب عمی پیامبر صلی الله علیه وآله طلب باران می نمود و می گفت: خدایا! در زمان حیات پیامبر به او متوسل می شدیم و باران رحمت خود را بر ما نازل می فرمودی. اکنون به عموی پیامبر به سوی تو متوسل می شویم تا ما را سیراب کنی. و سیراب می شدند».

3- مسأله توسل به اولیای خدا بقدری معمول و رایج بوده که مسلمانان صدر اسلام نیز در اشعار خود، پیامبر را وسیله بین خود و خدا معرفی می نمودند:

 سواد بن قارب برای پیامبر گرامی، قصیده ای سرود و در لابلای ابیات آن چنین گفت:

«گواهی می دهم که پروردگاری جز خدا نیست و تو بر هر پنهان و پوشیده ای امینی و گواهی می دهم که تو _ ای فرزند گرامیان و پاکان _ در میان دیگر پیامبران، نزدیک ترین وسیله به سوی خدا هستی.»[7]

در عین حال که پیامبر گرامی این شعر را از سواد بن قارب شنید، ولی هرگز وی را از چنین سخنی باز نداشت و او را به شرک و بدعت متهم نساخت.

شافعی نیز در دو بیتی که می اوریم، به این حقیقت اشاره می کند:

«خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند و امیدوارم که به خاطر آنان، نامه عملم به دست راست من داده شود».[8]

گرچه روایات رسیده پیرامون جواز توسل به اولیای الهی، فراوان است، لیکن در پرتو روایات یادشده، مسأله توسل و مطلوب بودن آن از دیدگاه سنت پیامبر و روش صحابه و دانشمندان بزرگ اسلامی، روشن می گردد و نیازی به اطاله سخن نیست.

با این بیان، بی پایگی گفتار آنان که توسل به عزیزان درگاه خدا را شرک و بدعت دانسته اند، به ثبوت می رسد.


[1] - لسان العرب، ج11، ص724.

[2] - مائده: 34

[3] - درالمنثور، ج2، ص280، در ذیل آیه یاد شده.

[4] - یوسف: 7-8.

[5] - مسند احمد بن حنبل، ج4، ص138، بخش روایات عثمان بن حنیف

[6] - التوصل الی حقیقة التوسل، ص158، ط1، بیروت.

[7] - الدرر السنّیه، (سید احمد بن زینى دحلان) ص29، به نقل از طبرانى.

8- الصواعق المرحقه (ابن حجر عسقلانی) ص178، ط قاهره.

 

 

آیا خواندن و صدا زدن دیگران، مستلزم پرستش آنان و شرک است؟

 

آنچه که موجب برانگیخته شدن این پرسش گردیده، ظاهر برخی  از آیات قرآن است که به حسب ظاهر، از خواندن غیر خدا نهی  می کند.

«مساجد از آن خداست، پس با خدا کسی  را نخوانید».[1]

«جز خدا کسی  را مخوان که نه نفعی  به تو می رساند و نه ضرری ».[2]

گروهی ، با دستاویز قرار دادن این گونه آیات، ندای  دیگران و خواندن اولیای  خدا و صالحان را، پس از درگذشت آنها، شرک و پرستش آنان دانسته اند.

پاسخ: برای  روشن شدن پاسخ این پرسش، شایسته است معنای  دو واژه «دعا» و «عبادت» را توضیح دهیم:

شکی  نیست که لفظ دعا در لغت عرب، به معنای  ندا و خواندن و واژه «عبادت» به معنای  پرستش است و هرگز نمی توان این دو لفظ را با هم مترادف و هم معنا شمرد؛ یعنی  نمی توان گفت هر ندا و درخواستی  عبادت و پرستش است زیرا:

اولاً: در قرآن مجید لفظ دعوت در مواردی  به کار رفته است که هرگز نمی توان گفت مقصود از آن عبادت است مانند:

«(نوح گفت): پروردگارا، من شب و روز، قوم خودم را (به سوی  تو) دعوت کردم.»

آیا می توان گفت مقصود نوح این است که من قوم خود را شب و روز عبادت کردم.

بنابراین، نمی توان گفت: دعوت و عبادت، مترادف یکدیگرند و اگر کسی  از پیامبر یا مرد صالحی  استمداد کرد و آنان را خواند، عبادتشان کرده است؛ زیرا دعوت و ندا اعم از پرستش است.

ثانیاً: مقصود از دعا در مجموع  این آیات، مطلق خواندن نیست. بلکه دعوت خاصی  است که می تواند با لفظ پرستش ملازم باشد؛ زیرا مجموع این آیات در مورد بت پرستانی  وارد شده است که بت های  خود را خدایان کوچک می پنداشتند.

شکی  نیست که خضوع بت پرستان و دعا و استغاثه آنان در برابر بت هایی  بود که آنها را به عناوین مالکان حق شفاعت و مغرت و... توصیف می کردند و آنها را متصرف مستقل در امور مربوط به دنیا و آخرت می شناختند و ناگفته پیدا است که در این شرایط، هر نوع دعوت و درخواستی  از این موجودات، عبادت و پرستش خواهد بود. روشن ترین گواه بر این که دعوت و خواندن آنان با اعتقاد به الوهیت بوده، آیه زیر است:

«خدایانی  که جز خدای  بزرگ، آنان را فرا خواندند (می پرستیدند)، آنان را بی  نیاز نساخت».[3]

بنابراین، آیات مورد بحث، ارتباطی  به محل بحث ما ندارد، موضوع بحث ما درخواست بنده ای  از بنده دیگر است که نه او را إله و ربّ می داند و نه مالک و متصرّف تامّ الاختیار در امور مربوط به دنیا و آخرت، بلکه او را بنده عزیز و گرامی  خدا می شناسد که او را به مقام رسالت و امامت برگزیده و وعده داده است که دعای  او را درباره بندگان خود بپذیرد، آنجا که فرموده است:

«اگر آنان هنگام ستم بر خویش، نزد تو می آمدند و از خدا درخواست آمرزش می کردند و پیامبر نیز برای  آنان طلب آمرزش می نمود، یقیناً خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند».[4]

ثالثاً: آیات یاد شده، گواه روشن است که مقصود از دعوت، مطلق درخواست کار و حاجت نیست بلکه دعوت پرستشی  است، از این جهت در یک آیه، پس از لفظ دعوت، بلافاصله از همان معنا به لفظ «عبادت» تعبیر آورده است:

«و پروردگار شما فرمود مرا بخوانید (دعوت کنید) تا اجابت کنم شما را. آنان که از عبادت من سرکشی  می کنند، به زودی  با ذلت و خواری ، به دوزخ وارد می شوند».[5]

همانطور که ملاحظه می نمایید در آغاز آیه، لفظ «ادعونی » و در ذیل آن لفظ «عبادتی » بکار برده شده، و این گواه است که مقصود از این دعوت، درخواست و یا استغاثه خاص در برابر موجوداتی  بوده است که آنها را به صفات الهی  شناخته بودند.

نتیجه

از سه مقدمه یاد شده چنین نتیجه می گیریم که هدف اساسی  قرآن در این آیات، نهی  از دعوت گروه های  بت پرست است که بت ها را شریک خدا و مدبر یا مالکان شفاعت می دانستند و هر نوع خضوع و تذلل و یا ناله و استغاثه و طلب شفاعت و یا درخواست حاجت، از این دید بود که آنان خدایان کوچک می باشند که عهده دار کارهای  خایی  هستند و بت پرستان معتقد بودند که خداوند، بخشی  از کارهای  مربوط به دنیا و آخرت را به آنان واگذار نموده است.

این آیات، چه ارتباطی  دارد با استغاثه از روح پاکی  که از نظر دعوت کننده، ذرّه ای  از مرز بندگی ، گام فراتر ننهاده بلکه بنده محبوب و گرامی  خدا محسوب می شود؟!

اگر قرآن می فرماید: «مساجد از آن خدا است، پس همراه خدا کسی  را نخوانید»[6] مقصود، دعوت های  پرستشی  است که عرب جاهلی ، بت ها و یا اجرام کیهانی  و فرشته و جن را می پرستیدند. این آیه و نظایر آن، مربوط به دعوت از شخص یا شیئی  است که با معبود دانستن وی  همراه باشد و شکی  نیست که درخواست از این موجودات، با چنین اعتقاد، پرستش آنان خواهد بود. لیکن این آیات چه ارتباطی  به درخواست دعا از شخص دارد که درخواست کننده هیچ مقام الهی  و ربوبی  و تدبیری  برای  او قائل نیست بلکه او بنده شایسته و محبوب خدا است؟

ممکن است تصور شود که دعوت اولیای  شایسته خدا، تنها در زمان حیات آنان جایز است و پس از درگذشت آنان، شرک می باشد.

در پاسخ این پرسش می گوییم:

اولاً: ما از ارواح پاک بندگان نیکوکاری  چون پیامبر و امامان، که به تصریح آیات قرآن زنده اند و در افقی  فراتر از شهدابه حیات برزخی  خود ادامه می دهند، استمداد می کنیم نه از بدنهای  خفته در خاک. و اگر در کنار قبور آنان چنین درخواستی  می نماییم به خاطر آن است که این حالت، در ما ایجاد ارتباط و توجه بیشتر به ارواح مقدس آنان می نماید. افزون بر این که طبق روایات، این مقام ها، محل استجابت دعا نیز هستند.

ثانیاً: زنده و مرده بودن آنان، نمی تواند ملاک شرک و توحید باشد، در حالی  که سخن ما در معیارهای  شرک و توحید است نه مفید و غیر مفید بودن این دعوت ها.

البته، سخن درباره این مسأله نیز (یعنی  مفید و غیر مفید بودن این گونه استغاثه ها)، در جای  خود بیان گردیده است.


[1] - جن: 18.

[2] - یونس: 106.

[3] - هود: 101.

[4] - نساء: 64.

[5] - غافر (مؤمن): 60.

[6] - جن: 18.

 

 

چرا شیعیان به هنگام زیارت، در و دیوار حرم را مى بوسند و به آنها تبرّک مى جویند؟

 

پاسخ: تبرک جستن به آثار اولیای  خدا، مسأله ای  نیست که هم اکنون در میان گروهی  از مسلمانان پدید آمده باشد، بلکه ریشه های  این رفتار را در ژرفای  تاریخ زندگانی  رسول خدا و صحابه آن حضرت می توان یافت.

نه تنها پیامبر گرامی  و یاران وی ، بلکه پیامبران پیشین نیز، بدین امر مبادرت می ورزیدند. و اینک دلایل مشروع بودن تبرّک به آثار اولیا از دیدگاه کتاب و سنّت را از نظر شما می گذرانیم:

1-  در قرآن کریم می خوانیم: هنگامی  که یوسف صدیق، خود را به برادران خویش معرفی  کرد و آنان را مورد بخشودگی  قرار داد، فرمود:

«إذهبوا بقمیصی  هذا فألقوه علی  وجه أبی  یأت بصیراً»[1]

این پیراهن مرا با خود ببرند و بر صورت پدرم (یعقوب) افکنید تا دیدگانش بینا گردد.

سپس می فرماید:

«فلما أن جاء البشیر ألقاه علی  وجهه فارتدّ بصیراً»[2]

آنگاه که مژده دهنده، آن پیراهن را بر رخسار او افکند، بینایی  وی  بازگشت.

این سخن گویای  قرآن، گواه روشنی  بر تبرک جستن پیامبر خدا (یعقوب) به پیراهن پیامبری  دیگر (حضرت یوسف) می باشد، بلکه بیانگر آن است که پیراهن یاد شده، موجب بازگشت بینایی  حضرت یعقوب گردید.

آیا می توان گفت رفتار این دو پیامبر گرامی ، از چارچوب توحید و پرستش خدا خارج بوده است؟!

2-  شکی  نیست که پیامبر گرامی  اسلام، به هنگام طواف خانه خدا، حجر الاسود را استلام می نمود و یا می بوسید.

بخاری  در صحیح خود می گوید: مردی  از عبدالله بن عمر درباره استلام حجر سؤال کرد و او در پاسخ گفت: «رأیت رسول الله (صلی  الله علیه وآله) یستلمه و یقبّله».[3]

پیامبر را مشاهده کردم که حجرالاسود را استلام می نمود و می بوسید.

در صورتی  که اگر لمس کردن و یا بوسیدن سنگی ، شرک به خدا بود، هرگز پیامبر (که منادای  توحید است) به چنین کاری  مبادرت نمی ورزیدند.

3-  در کتب صحاح و مسانید و در میان کتاب های  تاریخ و سنن، روایات انبوهی  در مورد تبرک جستن صحابه پیامبر به آثار آن حضرت؛ مانند: لباس، آب وضو، ظرف آب و ... به چشم می خورد که با مراجعه به آنها، کوچکترین تردیدی  در مشروعیّت و پسندیده بودن آن باقی  نمی ماند.

گرچه شمارش همه روایات در این زمینه، در این نوشتار نمی گنجد، ولی  به عنوان مثال، برخی  از آنها را در اینجا یادآور می شویم:

الف: بخاری  در صحیح خود، در ضمن روایتی  طولانی  که شرح برخی  از ویژگی های  پیامبر و یاران او را در بردارد، چنین می گوید:

«واذا توضّأ کادوا یقتتلون علی  وضوئه».[4]

هرگاه پیامبر وضو می گرفت، نزدیک بود مسلمانان، (بر سر بدست آوردن آب وضوی  آن حضرت) با هم بجنگند.

ب: ابن حجر می گوید:

«ان النّبیّ صلی  الله عیه وآله وسلم کان یؤتی  بالصّبیان فیبرک علیهم».[5]

کودکان را نزد پیامبر می آوردند و آن حضرت به منظور تبرک آنان، دعا می کرد.

ج: محمد طاهرمکّی  می گوید:

«از ام ثابت روایت شده که گفت: رسول خدا بر من وارد شد و از دهانه مشکی  که آویزان بود، ایستاده آب نوشید و من برخاستم و دهانه مشک را بریدم».

سپس می افزاید: «این حدیث را ترمذی  روایت کرده و می گوید: حدیث صحیح و حسن است و شارح این حدیث درکتاب الریاض الصالحین می گوید: ام ثابت، دهانه مشک را برید تا جای  دهان پیامبر را نگهداری  کند و بدو تبرک جوید و همچنین صحابه می کوشیدند تا از جایی  که رسول خدا از آن آب نوشیده بود، آب بنوشند».[6]

«خدمت گزران مدینه به هنگام نماز صبح با ظرف آب نزد پیامبر می رفتند، پیامبر گرامی  دست مبارک خود را در هر یک از آن ظروف آب فرو می برد، چه بسا در بامداد سردی  خدمت وی  می رسیدند، باز هم پیامبر دست خود را در آنها فرو می برد».[7]

بدین سان، دلایل جواز تبرّک به آثار اولیای  خدا روشن گشت و معلوم گردید کسانی  که شیعه که را به خاطر این رفتار، به شرک و دوگانه پرستی ، متهم می کنند، معنای  توحید و شرک را درست تحلیل نکرده اند. زیرا شرک و پرستش غیر خدا، بدان معنا است که در کنار پرستش خدا، موجود دیگری  را نیز خدا بدانیم و یا کارهای  خدایی  را به وی  نسبت دهیم، بطوری  که او را در اصل هستی  و یا اثر بخشی ، مستقل و بی  نیاز از خدا قلمداد نماییم.

در حالی  که شیعه، آثار اولیای  خدا را مانند خود آنان، مخلوق و آفریده خدا می داند که هم در اصل وجود و پیدایش خود و هم در منشأ آثار بودن، نیازمند به خداوند یگانه اند.

شیعه تنها به پاس احترام پیشوایان خود و پیشتازان دین خدا و به منظور ابراز محبت بی  شائبه خود نسبت به آنان، بدان آثار تبرک می جویند.

اگر شیعیان به هنگام زیارت حرم پیامبر و اهل بیت آن حضرت، ضریح را می بوسند، و یا در و دیوار را لمس می کنند، تنها بدان جهت است که به پیامبر گرامی  و عترت او عشق می ورزند و این مسأله عاطفی  انسانی  است که در وجود یک انسان شیفته، تجلّی  می کند.

ادیبی  شیرین سخن می گوید:

بر دیار سلمی  می گذرم، این دیوار و آن دیوار را می بوسم.

دوستی  آن دیار، قلب مرا شاد نمی سازد، بلکه محبت ساکن آن است که مرا به وجد و سرور می آورد.


[1] - یوسف: 93.

[2] - یوسف: 96.

[3] - صحیح بخاری ، جزء2، کتاب الحج، باب تقبیل الحجر، صفحه 152-151، ط مصر.

[4] -  صحیح بخاری ، ج3، باب ما یجوز من الشروط فی الاسلام، باب الشروط فی الجهاد والمصالحه، ص195.

[5] - الاصابه، ج1، خطبه کتاب، ص7، ط مصر.

[6] - ترک الصحابه، (محمد طاهر مکّی )، فصل اول، ص29، ترجمه انصاری .

[7] - صحیح مسلم، جزء7، کتاب الفضائل، باب قرب النبی  ص من الناس وتبرّکهم به، ص79.

 

 

اگر شیعه حق است، چرا در اقلیت است و اکثر مسلمانان جهان، آن را نپذیرفته اند؟

 

پاسخ: شناخت حق و باطل، در گرو کمی  پیروان و یا فزونی  آنها نیست. در جهان امروز، نسبت مسلمانان به منکران اسلام، در حدود یک پنجم یایک ششم است. اکثریت ساکنان خاور دور را بت پرستان و گاوپرستان و سایر منکران ماوراء طبیعت تشکیل می دهند.

چین با جمعیت متجاوز از یک میلیارد، جزء اردوگاه الحادی  کمونیسم است و اکثریت مردم هندوستان را، که نزدیک یک میلیارد جمعیت دارد، گاوپرستان و بت پرستان تشکیل می دهند.

و از سویی  چنین نیست که اکثریت، نشانه حقانیت باشد. قرآن مجید غالباً اکثریت ها را نکوهش نموده و به ستایش از برخی  اقلیتها می پردازد، که در این مورد به عنوان نمونه، به برخی  از آیات اشاره می نماییم:

1- «ولا تجد أکثرهم شاکرین».[1] (اکنون آنان را سپاسگذار نخواهی  یافت.)

2- «إن أولیائه الاّ المتّقون ولکنّ أکثرهم لا یعلمون».[2] (اولیای  وی  نیستند مگر پرهیزکاران، ولیکن اکثر آنان نمی دانند.)

3- «وقلیلٌ من عبادی  الشّکور».[3] (واندکی  از بندگان من سپاسگذارند).

بنابراین، انسان واقع گرا، هیچگاه نباید از اقلیت پیروان آیین خود بهراسد و نیز نباید به خاطر اکثریت آنان مباهات کند. بلکه شایسته است چراغ عقل را روشن سازد و از نور و فروغ آن بهره مند گردد.

مردی  به امیرمؤمنان علی  (علیه السلام) عرض کرد: چگونه ممکن است که مخالفان تو در جنگ جمل، که اکثریت نسبی  را تشکیل می دهند، بر باطل باشند؟ امام (علیه السلام) فرمودند:

«حق و باطل، با مقدار پیروان، شناخته نمی شود، حق را بشناس، اهل آن را خواهی  شناخت. باطل را بشناس، اهل آن را خواهی  شناخت».

بر یک فرد مسلمان لازم است که این مسأله را از طریق علمی  و منطقی  تحلیل نماید و آیه «ولا تقف ما لیس لک به علمٌ»[4] را بسان چراغی  فرا راه خود قرار دهد.

گذشته از این، هر چند شیعه از نظر جمعیت به پایه اهل تسنن نمی رسد، اما اگر سرشماری  دقیقی  صورت گیرد، معلوم خواهد شد که یک چهارم مسلمانان جهان را شیعیان تشکیل می دهند، و آنان در نوع مناطق مسلمان نشین دنیا زندگی  می کنند[5] و در تمام برهه های  تاریخ، در میان آنان دانشمندان و نویسندگان نام آور و صاحبان تصانیف و آثار می زیسته اند. شایسته است روشن گردد که پایه گذاران علوم اسلامی  نیز غالباً شیعه بوده اند که در میان آنان:

ابوالأسود دوئلی ، پایه گذار علم «نحو».

خلیل بن احمد، پایه گذار علم «عروض».

معاذ بن مسلم بن ابی  ساره کوفی ، پایه گذار علم «صرف».

و ابوعبدالله محمد بن عمران کاتب خراسانی  (مرزبانی ) یکی  از پیشتازان علم بلاغت به چشم می خورند. [6]

برای  آگاهی  بیشتر بر تألیفات انبوه علما و دانشمندان شیعه، که شمارش همه آنها بسیار دشوار است، می توانید به کتاب ارزشمند «الذریعة إلی  تصانیف الشیعة» مراجعه کنید و نیز جهت آشنایی  با شخصیت های  بزرگ شیعه، کتاب «اعیان الشیعة» و برای  کسب اطلاع از تاریخچه شیعیان «تاریخ الشیعة» را ملاحظه فرمایید.


[1] - اعراف: 18.

[2] - انفال: 34.

[3] - سبأ: 13.

[4] - اسراء: 36.

[5] - برای  توضیح بیشتر، به کتاب «اعیان الشیعه، ج1، بحث12، ص194» مراجعه شود.

[6] - در این مورد، می توانید به کتاب «تأسیس الشیعه»، به نگارش سید حسن صدر مراجعه فرمائید

آیا مدارک معتبری دال بر قران خواندن سر بریده امام حسین(ع)

آیا مدارک معتبری دال بر قران خواندن سر بریده امام حسین(ع) بر سر نیزه وجود دارد؟
گروه عقائد شیعه  

پاسخ :

 این که سر امام حسین علیه السلام بر سر نیزه قرآن خوانده است ، از ضروریات تاریخ است که هم علمای شیعه و هم علمای اهل سنت آن را به سند صحیح نقل کرده‌اند ؛ از جمله شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب شریف و معتبر الإرشاد می‌نویسد :

 عن زید بن أرقم أنه قال : مر به علی وهو على رمح وأنا فی غرفة ، فلما حاذانی سمعته یقرأ : ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) فقف - والله - شعری ونادیت : رأسک والله - یا ابن رسول الله - أعجب وأعجب .

الإرشاد - الشیخ المفید - ج 2 - ص 117 - 118

 و نیز مرحوم محمد بن سلیمان الکوفی می‌نویسد :

 [ حدثنا ] أبو أحمد قال : سمعت محمد بن مهدی یحدث عن عبد الله بن داهر الرازی عن أبیه عن الأعمش : عن المنهال بن عمرو قال : رأیت رأس الحسین بن علی على الرمح وهو یتلو هذه الآیة : * ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) * [ 9 / الکهف : : 18 ] فقال رجل من عرض الناس : رأسک یا ابن رسول الله أعجب ؟ .

مناقب الإمام أمیر المؤمنین (ع) - محمد بن سلیمان الکوفی - ج 2 - ص 267 .

 همچنین ابن حمزه طوسی می‌نویسد :

 عن المنهال بن عمرو ، قال : أنا والله رأیت رأس الحسین صلوات الله علیه على قناة یقرأ القرآن بلسان ذلق ذرب یقرأ سورة الکهف حتى بلغ : * ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) * فقال رجل : ورأسک - والله - أعجب یا ابن رسول الله من العجب . 274 / 2 –

 وعنه ، قال : أدخل رأس الحسین صلوات الله علیه دمشق على قناة ، فمر برجل یقرأ سورة الکهف وقد بلغ هذه الآیة * ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) * فأنطق الله تعالى الرأس ، فقال : أمری أعجب من أمر أصحاب الکهف والرقیم .

الثاقب فی المناقب - ابن حمزة الطوسی - ص 333 .

 و قطب الدین راوندی نیز می‌نویسد :

 عن المنهال بن عمرو قال : أنا والله رأیت رأس الحسین علیه السلام حین حمل وأنا بدمشق ، وبین یدیه رجل یقرأ الکهف ، حتى بلغ قوله : ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) ، فأنطق الله الرأس بلسان ذرب ذلق ، فقال : أعجب من أصحاب الکهف قتلی وحملی .

الخرائج والجرائح - قطب الدین الراوندی - ج 2 - ص 577 .

 و ابن شهر آشوب می‌نویسد :

 روى أبو مخنف عن الشعبی انه صلب رأس الحسین بالصیارف فی الکوفة فتنحنح الرأس وقرأ سورة الکهف إلى قوله : ( انهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هدى فلم یزدهم إلا ضلالا ) . وفی أثر انهم لما صلبوا رأسه على الشجرة سمع منه : ( وسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون ) . وسمع أیضا صوته بدمشق یقول : لا قوة إلا بالله . وسمع أیضا یقرأ : ( ان أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) ، فقال زید بن أرقم : أمرک أعجب یا ابن رسول الله .

مناقب آل أبی طالب - ابن شهر آشوب - ج 3 - ص 218 .

و علی بن یونس عاملی می‌نویسد :

 قرأ رجل عند رأسه بدمشق ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) فأنطق الله الرأس بلسان عربی : أعجب من أهل الکهف قتلی وحملی .

الصراط المستقیم - علی بن یونس العاملی - ج 2 - ص 179  

 و سید هاشم البحرانی نیز می‌نویسد :

 فوقفوا بباب بنی خزیمة ساعة من النهار ، والرأس على قناة طویلة ، فتلا سورة الکهف ، إلى أن بلغ فی قراءته إلى قوله تعالى : * ( أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ) * . قال سهل : والله إن قراءته أعجب الأشیاء .

مدینة المعاجز - السید هاشم البحرانی - ج 4 - ص 123

 مرحوم علامۀ مجلسی رحمت الله علیه در کتاب شریف بحار الأنوار ، بابی را به همین مطلب اختصاص داده است .

بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج 45 - ص 121  

 و از علمای اهل سنت ، ابن عساکر در  کتاب تاریخ مدینه دمشق می‌نویسد :

 نا الأعمش نا سلمة بن کهیل قال رأیت رأس الحسین بن علی رضی الله عنهما على القناة وهو یقول " فسیکفیکهم الله وهو السمیع العلیم .

تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 22 - ص 117 – 118 .  

 و محقق کتاب در پاورقی آن می‌نویسد :

 وزید بعدها فی م : قال أبو الحسن العسقلانی : فقلت لعلی بن هارون انک سمعته من محمد بن أحمد المصری ، قال : الله انی سمعته منه ، قال الأنصاری فقلت لمحمد بن أحمد : الله انک سمعته من صالح ؟ قال : الله إنی سمعته منه ، قال جریر بن محمد : فقلت لصالح : الله انک سمعته من معاذ بن أسد ؟ قال : الله انی سمعته منه ، قال معاذ بن أسد : فقلت للفضل : الله انک سمته من الأعمش ؟ فقال : الله انی سمعته منه ، قال الأعمش : فقلت لسلمة بن کهیل : الله انک سمعته منه ؟ قال : الله انی سمعته منه بباب الفرادیس بدمشق ؟ مثل لی ولا شبه لی ، وهو یقول : ( فسیکفیکهم الله وهو السمیع العلیم ) .

 و همچنین ابن عساکر در جائی دیگر از همین کتاب می‌نویسد :

 عن المنهال بن عمرو قال أنا والله رأیت رأس الحسین بن علی حین حمل وأنا بدمشق وبین یدی الرأس رجل یقرأ سورة الکهف حتى بلغ قوله تعالى " أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا " قال فأنطق الله الرأس بلسان ذرب فقال أعجب من أصحاب الکهف قتلی وحمل .

تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 60 - ص 369 – 370 .

 بنابراین ، با این همه مدارک معتبری که در این باره وجود دارد ، شکی در صحت خبر قرآّن خواندن سر مبارک امام حسین علیه السلام باقی نمی‌ماند .

 به دلیل طولانی نشدن و نیز اتقان مطلب ، اصل متن عربی روایات آورده است . ترجمه آن با خودت

چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) از همسرش دفاع نکرد؟

چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) از همسرش دفاع نکرد؟
گروه عقائد شیعه  

طرح شبهه:

علی که شیر خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر مى‌شود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشى از خود نشان ندهد؟!

نقد و بررسی:

یکى از مهمترین شبهاتى که وهابی‌ها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله علیها مطرح مى‌کنند، این است که چرا امیرمؤمنان علیه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه این که او اسد الله الغالب و شجاع‌ترین فرد زمان خود بود و...

عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند که به اختصار به چند نکته بسنده مى‌کنیم.

عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب:

امیرمؤمنان علیه السلام در مرحله اول و زمانى که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مأمور به شکیبائى نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسى جرأت نمى‌کرد که این فکر را حتى از مخیله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.

سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مى‌نویسد:

وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ.

فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد:

یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌کنند»!

علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى»

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شیعه این روایت را نقل کرده است:

أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته

عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

آتسلیم وصیت پیامبر اکرم (ص):

امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران زندگی‌اش، مطیع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واکنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمى‌داد.

آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکیبائى در برابر این مصیبت‌هاى عظیم بوده است و طبق همین فرمان بود که دست به شمشیر نبرد.

مرحوم سید رضى الدین موسوى در کتاب شریف خصائص الأئمه (علیهم السلام) مى‌نویسد:

أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ یَبْکِینَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِیَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَخِی... أَنَّ الْقَوْمَ سَیَشْغَلُهُمْ عَنِّی مَا یَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِی الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ وَنَأْیٍ سَحِیقٍ وَلَا تَأْتِی وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّینِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ یَا أَخِی وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْهِمْ بِالْوَعِیدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَیْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّی لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِیعِ مَا أُوصِیکَ بِهِ وَغَیَّبْتَنِی فِی قَبْرِی فَالْزَمْ بَیْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِیفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِیلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ‏] عَلَى غیر لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَیَّ.

امام کاظم علیه السلام مى‌فرماید: از پدرم امام صادق علیه السلام پرسیدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گریه بلند کردند، مهاجرین و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌کردند، علی فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پیغمبر انداختم، فرمود:

برادرم، این مردم مرا رها خواهند کرد و به دنیاى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسیدگى به من باز ندارد، مثل تو در بین این امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بیایند... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه‌ات بنشین و قرآن را آنگونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهد رسید سفارش مى‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی.

الشریف الرضی، أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسى الموسوی البغدادی (متوفای406هـ) خصائص‏الأئمة (علیهم السلام)، ص73، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة الآستانة الرضویة المقدسة مشهد – إیران، 1406هـ

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایت دیگرى سلیم بن قیس هلالى نقل مى‌کند:

ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَیْهَا فَقَالَ یَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله) عَلَى عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِی‏] مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَیْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ یَدَکَ وَلا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّی‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گیرم افرادى که با اینان بجنگند با من جنگیده‌اند، افرادى که با اینان روى صلح داشته باشند با من صلح کرده‌اند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند.

سپس پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهى به علی علیه السلام کرد و فرمود: اى علی! تو به زودى پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختى خواهى کشید. اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و به وسیله موافقینت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و یاورى نیافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش خود را به نابودى مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی؛ این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین در ادامه روایت پیشین که از سلیم نقل شد، امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به عمر فرمود:

یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پیمان و سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود، هر آینه مى‌فهمیدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

البته روایات در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد؛ از این رو به همین چند روایت بسنده مى‌کنیم.

به راستى چه کسى جز حیدر کرّار مى‌تواند از چنین امتحان سختى بیرون بیاید؟! زمانى ارزش این کار مشخص مى‌شود که بدانیم علی علیه السلام همان کسى است که در میدان نبرد، همچون شیر ژیان بر دشمن حمله مى‌کرد و پهلوانان و یلان کفر را یکى پس از دیگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مى‌مالد و روزى دیگر فرق سر مرهب یهودى را همراه با کلاه خودش مى‌شکافد.

آن روز فرمان خداوند این بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز دیگر فرمان این است که همان ذوالفقار در نیام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأیوس شوند.

احتمال شهادت حضرت زهرا علیها السلام هنگام درگیری:

دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک میان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى این است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست یابند؛ انسان عاقل، با تدبیر و مسلط بر نفس خویش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد.

قصد مهاجمین به خانه وحى این بود که امیرمؤمنان علیه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از این فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علی علیه السلام براى رسیدن به حکومت دنیوى حاضر شد که افراد زیادى را از دم شمشیر بگذراند.

و نیز اگر امیرمؤمنان علیه السلام از خود واکنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگیر مى‌شد، ممکن بود که فاطمه زهرا در این درگیری‌ها کشته شود، سپس دشمنان شایع مى‌کردند که علی علیه السلام براى به دست آوردن حکومت دنیایى، همسرش را نیز فدا کرد و در حقیقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار یاسر، یار وفادار امیرمؤمنان علیه السلام چنین کردند.

هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پیامبر اسلام او را دید، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنین عمار زدود و پس فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

عمار را گروه ستمگر مى‌کشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مى‌کرد که معاویه و دار و دسته‌اش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که علی علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علی وهمراه او بوده است و علی او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.

احمد بن جنبل در مسندش مى‌نویسد:

مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.

ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاویه رفت،‌ معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت:‌ کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشته‌ایم، عمار را علی و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزه‌ها و شمشیرهاى ما قرار دادند.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

هیثمى پس از نقل روایت مى‌گوید:

رواه أحمد وهو ثقة.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

و حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مى‌‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط الشخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة.

این حدیث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحیح است؛‌ ولى آن‌ها به این صورت نقل نکرده‌اند.

الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج2، ص155، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

مناوى به نقل از قرطبى مى‌نویسد:

وهذا الحدیث أثبت الأحادیث وأصحّها، ولمّا لم یقدر معاویة على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه علیّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم إذن قتل حمزة حین أخرجه.

قال ابن دحیة: وهذا من على إلزام مفحم الذی لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض علیها.

این حدیث از محکم‌ترین و صحیح‌ترین احادیث است و چون معاویه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علی (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراین حمزه را هم در جنگ احد پیامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود.

ابن دحیه مى‌گوید: این پاسخ علی چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودلیلى است که انتقادى بر آن نیست.

المناوی، عبد الرؤوف (متوفای: 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ

چرا امیر المؤمنین در هیچ جنگی در زمان خلفاء شرکت نکرد؟

این که امیرمؤمنان علیه السلام شجاعترین فرد زمان خودش بود، هیچ شک و شبهه‌اى در آن نیست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنیدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جایى که عمر بن خطاب مى‌گفت:

والله لولا سیفه لما قام عمود الاسلام.

به خدا سوگند! اگر شمشیر علی علیه السلام نبود‌، عمود خیمه اسلام استوار نمى‌شد.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

حتى در زمانى که تمام یاران بی‌وفاى رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد و حنین آن حضرت را رها و از معرکه گریختند، امام علی علیه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پیامبر گرامى چرخید و از او دفاع مى‌کرد.

 اما چرا همان علی علیه السلام در هیچ یک از جنگ‌هاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟

همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان علیه کفار، یهودیان و... شرکت فعال داشت و پیشاپیش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌کشید و پهلوانان دشمن را یکى پس از دیگرى بر زمین مى‌کوبید، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هیچ نبردى حضور نمى‌یافت؟

آیا شجاعتش را از دست داده بود، یا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ یا این که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟

امیر المؤمنین علیه السلام بهترین تصمیم را گرفت:

امر دائر بود بین این که امیرمؤمنان علیه السلام اساس اسلام را حفظ نماید و از حق خود بگذرد؛ یا این که بر آن عده اندک حمله نموده و آن‌ها را از دم تیغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقین با استفاده از این فرصت اساس اسلام را به خطر بیندازند، امیرمؤمنان علیه السلام راه دوم را برگزید و با این فداکارى دین اسلام را براى همیشه حفظ و دشمنان اسلام را نا امید کرد و به طور قطع این تصمیم عاقلانه‌تر بوده است.

در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرماید:

وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ. یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًى وَفِی الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً.

در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و تاریکیى که پدید آورده‏اند صبر کنم، محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى‏دارد.

(عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائى ورزیدم؛ ولى به کسى مى‏ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى‏دیدم، میراثم را به غارت مى‏برند.

و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفیان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعیت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بیعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام علیه السلام خطبه خواند و فرمود:

أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ.

اى مردم امواج کوه پیکر فتنه‏ها را، با کشتی‌هاى نجات در هم بشکنید... (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروى کافى به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروى کافى کناره‏گیرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هیهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (این گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگویم همانند طناب ها در چاه‌هاى عمیق به لرزه درآئید.

چرا رسول خدا (ص) از سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟

امیرمؤمنان علیه السلام، به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام کشته شدن سمیه، مادر عمار یاسر توسط مشرکان و تعرض آن‌ها به وی، از خود واکنشى نشان نداد.

ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نویسد:

( 11342 ) سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة على الاسلام وهی تأبى غیره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة.

سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت مى‌کرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مى‌دید و مى‌فرمود: اى خاندان یاسر! صبور باشید که وعده‌گاه شما بهشت است.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

با این که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌دید کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عین حال هیچ واکنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نیز فرمان مى‌داد که صبر نمایند.

مگر نه این که رسول خدا صلى الله علیه وآله غیورترین و شجاع‌ترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟

و نیز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله از خود واکنشى نشان نمى‌داد.

ابن هشام در السیرة النبویة، مى‌نویسد:

ومر [ابوبکر] بجاریة بنى مؤمل، حی من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام، وهو یومئذ مشرک، وهو یضربها، حتى إذا مل قال: إنی أعتذر إلیک، إنی لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک.

ابوبکر مى‌دید که کنیز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ عمر او را کتک مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى این است که خسته شده‌ام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛

الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از این کار منع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟

اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نیز عین همان را در باره صبر امیرمؤمنان علیه السلام و شمشیر نکشیدن آن حضرت خواهیم داد.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟

هنگامى که یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله به خانه عثمان ریختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از این عملکرد عثمان چه پاسخى دارید؟

 طبری،‌ در تاریخش مى‌نویسد:

وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله.

سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

همچنین ابن أثیر در الکامل فى التاریخ مى‌نویسد:

وجاء سودان لیضربه فأکبت علیه امرأته واتقت السیف بیدها فنفح أصابعها فأطن أصابع یدیها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجز وضرب عثمان فقتله.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 68، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

ابن کثیر دمشقى سلفى مى‌نویسد:

ثم تقدم سودان بن حمران بالسیف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجیزتها بیده وقال: أنها لکبیرة العجیزة. وضرب عثمان فقتله.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه این که او مرد بود، غیرت داشت و باید از زنش دفاع مى‌کرد؟ پس چرا هیچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند یاران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟

چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟

اهل سنت اصرار دارند که امّ‌کلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بینیم که هنگامى که مغیرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌کلثوم کرده و او را با امّ‌جمیل، زنا کار مشهور عرب تشبیه و قیاس مى‌‌کند،‌ عمر هیچ عکس العملى از خود نشان نمى‌دهد.

ابن خلکان در وفیات الأعیان مى‌نویسد:

ثم إن أم جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة یا مغیرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسی؟

مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌کنم که ابوبکرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مى‌بینم مى‌ترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

إبن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

و ابوالفرج اصفهانى مى‌نویسد:

حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیى بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مى‌داد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت‌: آیا در مقابل من خود را به بی‌خبرى مى‌زنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بینم، مگر آنکه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 16، ص 109، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.

زنا کردن مغیره با امّ‌جمیل، مشهور و معروف و امّ‌جمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنین زنى زناکارى مقایسه مى‌کند، خلیفه دوم او را مجازات نمى‌کند؟

اهل تسنن از این مطلب هر پاسخى دادند، ما نیز همان پاسخ را به آن‌ها خواهیم داد.


 

موفق باشید