در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

در باره ائمه (علیه السلام)

السلام علیک یا فاطمه زهرا

آیا امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشت؟

آیا امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشت؟ اگر حضور داشت، چرا جواب اهانت‌کنندگان را نداد؟
گروه امام علی (ع)  

پاسخ:

این که امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشته است، قطعى است؛ چرا که آن حضرت در زمان بیمارى رسول خدا صلى الله علیه وآله هیچگاه از آن حضرت جدا نشدند؛ مگر ضرورتى پیش مى‌آمد؛ چنانچه شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه مى‌نویسد:

وَکَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یُفَارِقُهُ إِلَّا لِضَرُورَة.

امیر مومنان جز براى کارهاى ضرورى از رسول خدا (ص) جدا نمى‌شدند!

شیخ مفید داستان حدیث قرطاس را این گونه نقل و در آن به صراحت مى‌گوید که امیرمؤمنان علیه السلام در آن جا بوده است:

فَأَفَاقَ علیه السلام فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: ائْتُونِی بِدَوَاةٍ وَکَتِفٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. ثُمَّ أُغْمِیَ عَلَیْهِ فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ یَلْتَمِسُ دَوَاةً وَکَتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: ارْجِعْ فَإِنَّهُ یَهْجُرُ فَرَجَعَ وَنَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَى مَا کَانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِیعِ فِی إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَالْکَتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَیْنَهُمْ فَقَالُوا: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.

فَلَمَّا أَفَاقَ صلی الله علیه وآله قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لَا نَأْتِیکَ بِکَتِفٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَدَوَاةٍ؟ فَقَالَ: أَ بَعْدَ الَّذِی قُلْتُمْ؟ لَا وَ لَکِنَّنِی أُوصِیکُمْ بِأَهْلِ بَیْتِی خَیْراً.

ثُمَّ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْ الْقَوْمِ فَنَهَضُوا وَبَقِیَ عِنْدَهُ الْعَبَّاسُ وَالْفَضْلُ وَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَأَهْلُ بَیْتِهِ خَاصَّةً.

فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ یَکُنْ هَذَا الْأَمْرُ فِینَا مُسْتَقَرّاً بَعْدَکَ فَبَشِّرْنَا وَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُغْلَبُ عَلَیْهِ فَأَوْصِ بِنَا. فَقَالَ: أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِی. وَأَصْمَتَ فَنَهَضَ الْقَوْمُ وَهُمْ یَبْکُونَ قَدْ أَیِسُوا مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه وآله.

هنگامى حال رسول خدا صلى الله علیه وآله کمى بهبود یافت، نگاهى به مردم کرده و فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر کنید تا مطلبى را بنویسم که پس از آن براى همیشه گمراه نشوید، در همان حال رسول خدا از حال رفت.

یکى از حاضران برخواست تا دستور حضرت را انجام دهد، عمر گفت: برگرد؛ زیرا او هذیان مى‌گوید، آن مرد منصرف شد. کسانى که آن جا حضور داشتند، از این که در اجراى دستور رسول خدا را کوتاهى کرده بودند، ناراحت شدند، با یکدیگر گفتگو کردند و کلمه استرجاع «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» را بزبان رانده و از مخالفت با فرمان رسول خدا بیمناک بودند.

هنگامى که دوباره حال رسول خدا صلى الله علیه وآله بهتر شد، برخى گفتند آیا اجازه مى‌دهید تا دوات و شانه حاضر نمائیم؟ آن حضرت فرمود: آیا بعد از این سخنى که گفتید؟ دوات و شانه نیاورید؛ ولى شما را سفارش مى‌کنم که با اهل بیتم به نیکى رفتار کنید.

سپس روى خود را از مردم برگرداند، مردم برخواستند و به خانه‌هاى خود رفتند؛ اما عباس، فضل بن عباس و على بن أبى طالب علیهما السلام باقى ماندند.

عباس عرض کرد: اى پیامبر خدا! اگر خلافت بعد از شما به ما خواهد رسید، و مى‌دانید که ما پیروز خواهیم شد، به ما بشارت داده و راهنمائى کنید، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: شما بعد از من بى‌چاره خواهید شد، سخن دیگرى نفرمود، این عده هم با کمال ناامیدى و در حالى که گریه مى کردند، از خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله مرخص شدند.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص184ـ 185، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993م.

بنابراین اصل حضور آن حضرت در قضیه قرطاس قطعى است؛ اما چرا آن حضرت در مقابل اهانت کنندگان به پیام‌آور خدا سکوت کرد و جواب آن‌ها را نداد؟

در جواب به سوال، به چند نکته باید توجه کرد:

حرمت پیشی گرفتن بر رسول خدا صلی الله علیه وآله:

 طبق آیه اول سوره حجرات، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام است و مسلمانان حق ندارند در حضور آن حضرت بر ایشان پیشى بگیرند:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏. الحجرات/1.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست‏.

و امیرمؤمنان علیه السلام همواره تابع محض و دنباله‌رو رسول خدا صلى الله علیه وآله بوده و هرگز نه در گفتار و نه در عمل بر پیامبر خدا پیشى نگرفته است؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه مى‌فرماید:

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَیَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَیُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَیُشِمُّنِی عَرْفَهُ وَکَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ‏ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ وَمَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ وَلَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلی الله علیه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ.

شما موقعیّت مرا نسبت به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در خویشاوندى نزدیک، در مقام و منزلت ویژه مى‏دانید، پیامبر مرا در اتاق خویش مى‏نشاند، در حالى که کودک بودم مرا در آغوش خود مى‏گرفت، و در بستر مخصوص خود مى‏خوابانید، بدنش را به بدن من مى‏چسباند، و بوى پاکیزه خود را به من مى‏بویاند، و گاهى غذایى را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذارد، هرگز دروغى در گفتار من، و اشتباهى در کردارم نیافت.

از همان لحظه‏اى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را از شیر گرفتند، خداوند بزرگ‏ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کرد تا شب و روز، او را به راه‏هاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نیکو راهنمایى کند،

و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است،«» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نیکو را برایم آشکار مى‏فرمود، و به من فرمان مى‏داد که به او اقتداء نمایم.

نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص300، خ192.

و در خطبه 197 مى‌فرماید:

وَلَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَى اللَّهِ وَلَا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَلَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الْأَبْطَالُ وَتَتَأَخَّرُ فِیهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اللَّهُ بِهَا.

اصحاب و یاران حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که حافظان اسرار او مى‏باشند، مى‏دانند که من حتى براى یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جان خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را یارى کردم. در جاهایى که شجاعان قدم‏هایشان مى‏لرزید، و فرار مى‏کردند، آن دلیرى و مردانگى را خدا به من عطا فرمود.

نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص311، خ197.

حال چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان علیه السلام قبل از این که رسول خدا صلى الله علیه وآله سخنى بگوید، شروع به سخن گفتن و با نص صریح آیه قرآن کریم مخالفت نماید؟

طبق آیه‌اى که ذکر شد، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام بوده است و امیرمؤمنان علیه السلام اگر پیش از رسول خدا سخن مى‌گفت در حقیقت با نص صریح این آیه مخالفت مى‌کرد.

بلى اگر رسول خدا دستور مى‌دادند که دهان اهانت کنندگان را ببندد، قطعا امیرمؤمنان اطاعت و با تمام وجود از آن حضرت دافع مى‌کرد؛ اما زمانى که رسول خدا حضور دارد و ایشان هنوز اقدامى نکرده است، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان بر آن حضرت پیشى بگیرد و اقدامى بر خلاف نص قرآن کریم نماید؟

حرمت نزاع در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله:

خداوند در آیه 46 سوره انفال هر نوع نزاع و درگیری؛ آن‌هم در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله را حرام اعلام کرده است:

وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین‏. الأنفال/46.

و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!

و در آیه دیگر مى‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُون‏. الحجرات/2.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى‏دانید!

و در روایت بخارى نیز آمده است:

فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ قال قُومُوا عَنِّی ولا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ.

دعوا کردند و سر و صدا بلند شد؛ پیامبر فرمودند: از نزد من برخیزید که سزاوار نیست در نزد پیامبرى دعوا کنند!

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج1، ص54، ح114، کِتَاب الْعِلْمِ، بَاب کِتَابَةِ الْعِلْمِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روایت دیگر آمده است:

فَتَنَازَعُوا ولا یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ.

دعوا کردند با اینکه سزاوار نیست در نزد پیامبران دعوا کنند!

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج3، ص1111، ح2888، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ، ج3، ص1155، ح2997،أبواب الخمس، بَاب إِخْرَاجِ الْیَهُودِ من جَزِیرَةِ الْعَرَبِ؛ ج4، ص1612، ح4168، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

اگر امیرمؤمنان علیه السلام جواب آن‌ها را مى‌داد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مى‌ورزید، مجبور بود که با آن‌ها به نزاع بپردازد و نزاع و درگیرى در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله شایسته نبود؛ از این رو امیرمؤمنان علیه السلام منتظر فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله ماند و از نزاع و درگیرى با اهانت کنندگان و بلند کردن صداى خود در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله خوددارى کرد. یعنى پاسخ دادن (در حضور رسول خدا) عملى ناپسند بود و امیرمومنان قطعا چنین عمل ناپسندى را انجام نمى‌دادند.

این دو پاسخ، پاسخ‌هاى اصلى شیعیان به کسانى است که این شبهه را مطرح مى‌کنند!

گروهی از حاضران در خانه از موافقان نوشتن وصیت:

در متن روایت قرطاس آمده است:

منهم من یقول قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ النبی صلى الله علیه وسلم کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ من یقول ما قال عُمَرُ.

گروهی می‌گفتند که (کاغذ را) پیش آورید که پیامبر (ص) برای شما کتابی بنویسد که بعد از ایشان گمراه نشوید، عده‌ای نیز سخن عمر را تکرار می‌کردند!

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص1612، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی؛ ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، کِتَاب الِاعْتِصَامِ بِالْکِتَابِ وَالسُّنَّةِ، بَاب کَرَاهِیَةِ الاختلاف، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

در صورتى که اهل سنت ادعا دارند، پاسخ دادن به عمر، عملى نیک بوده است و عمر اشتباه کرده است، از ایشان مى‌پرسیم به چه دلیل مى‌گویید که در این فرض، امیرمومنان علیه السلام جزو پاسخ دهندگان نبوده است؟ با توجه به تبعیت بى چون و چراى امیرمؤمنان علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه وآله و اصرار ایشان بر انجام کار نیک، قطعا یکى از کسانى که اصرار بر آوردن نامه داشتند آن حضرت بود.

بنابراین اگر اهل سنت مى‌گویند که باید امیرمؤمنان علیه السلام جواب اهانت کنندگان را مى‌داد و این کار، کار نیکویى بوده است، قطعا امیرمؤمنان علیه السلام جزء کسانى بوده است که با آوردن دوات و قلم موافق بوده و بر این امر اصرار داشته است.

افشای چهره کسانی که ادعای خلافت داشتند:

احتمال دیگر این است که شاید هدف رسول خدا صلى الله علیه وآله از این دستور، افشاى چهره کسانى بود که ادعاى جانشینى آن حضرت را داشتند و تمام تلاش خود را براى به دست‌آوردن آن از مدت‌ها پیش آغاز کرده بودند.

رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌خواست به مسلمانان بفهماند کسانى که به ایشان نسبت هذیان ـ نستجیر بالله‌ـ مى‌دهند، صلاحیت و شایستگى اداره جامعه اسلامى را ندارند و نمى‌توانند مرجعیت علمى و سیاسى جامعه اسلامى را به عهده بگیرند؛ به ویژه این که رسول خدا دستور داد که مخالفت کنندگان با دستورش از خانه خارج شوند و فرمود «قوموا عنی».

با توجه به ارتباط نزدیک امیرمؤمنان علیه السلام با رسول خدا صلى الله علیه وآله، قطعا از این مسأله آگاه بوده و به همین خاطر منتظر سخن گفتن رسول خدا ماند و از هر اقدامى خوددارى کرد.

اتمام حجت با مسلمانان:

هرچند که رسول خدا جانشینى امیرمؤمنان علیه السلام را از نخستن روز بعثت تا آخرین لحظات عمر شریفشان بارها و بارها اعلام کرده بود؛ اما از آن جایى که دوست نداشت که ثمره زحمات بیست‌ساله‌اش برباد رود؛ براى اتمام حجت باردیگر تصمیم گرفت که وصیت‌نامه‌اش را به صورت مکتوب در اختیار مسلمانان قرار دهد تا اگر در آینده جامعه اسلامى دچار مشکلاتى شد، کسى نگوید که چرا پیامبر خدا کوتاهى کرد و راه را به مردم نشان نداد؟

در حقیقت رسول خدا مى‌خواست عدم قابلیت صحابه را به همه مردم نشان دهد که آن‌ها بودند که نگذاشتند اسلام مسیرى را طى کند که خدا و رسولش ترسیم کرده بودند؛ چنانچه ابن عباس با صراحت این مطلب را بیان کرده است:

قال قُومُوا عَنِّی قال عُبَیْدُ اللَّهِ فَکَانَ بن عَبَّاسٍ یقول إِنَّ الرَّزِیَّةَ کُلَّ الرَّزِیَّةِ ما حَالَ بین رسول اللَّهِ (ص) وَبَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لهم ذلک الْکِتَابَ من اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ.

پیامبر (ص) فرمودند از نزد من برخیزید؛ ابن عباس مى‌گفت: بیشترین مصیبت این بود که با اختلاف و سر و صدایشان،‌ بین پیامبر و نوشتن این نامه، مانع شدند.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

 

موفق باشید

گریه های رسول خدا (ص) در عزای امام حسین (ع)


گریه های رسول خدا (ص) در عزای امام حسین (ع)
 

گریه رسول خدا (ص) در عزای امام حسین (ع)

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :

یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّهَا ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِیمِ الْجَنَّة .

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏44، ص: 293 .

اى فاطمه! هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین گریه کند ؛ صاحب آن چشم خندان است و مژده نعمت‏هاى بهشت به وى داده خواهد شد .

عزادارى وگریه از سنّتهاى آفرینش :

یکى از سنن الهى در انسان که جنبه  فطرى و ذاتى هم دارد عکس العمل هاى روحى وروانى او در هنگام مواجهه وبرخورد با پیش آمدهاى شادى آور ویا اندوهگین است . که هنگام شنیدن خبر ویا روبرو شدن با پدیده اى غیر منتظره احساسات درونى تحریک و عکس العمل متناسب از او دیده مى شود.

این حالت در برابر حوادث تلخ به مصائب ورنجها تعبیر مى شود و انسان عکس العمل خود را با اشک وگریه وافسوس ابراز مى دارد .

همان گونه که در برابر حوادث و صحنه هاى خوش وخبرهاى خوشحال کننده ، حالت درونى خود را باشادى وخوشى اظهار مى کند .

مادرى که فرزند ویا یکى از عزیزانش را از دست داده وقطرات اشکش حکایت از رنج درونى وروحى او دارد ، ودر مرگ عزیزش بى تابى مى کند نمونه اى روشن از احساسات فطرى مادرانه است که نه تنها مذمّت وسرزنش نمى شود ؛ بلکه تحسین برانگیز و غرورآفرین نیز مى باشد .

بنابراین ، نوحه سرائى و عزادارى و مرثیه خوانى خواستگاه اصلى آن فطرت و نهاد انسان ها است ، ونفى آن به معناى نفى فطریّات خواهد بود .

هریک از معصومین علیهم السلام ویژگی های خاصی داشته اند که دیگران از آن بی بهره بوده اند . حضرت سید الشهداء علیه السلام نیز دارای ویژگی های است که در میان معصومان کسی به آن متصف نیست ؛ از جمله این که تمامی پیامبران و اوصیاء بر مصائب آن حضرت اشک ریخته اند ؛ هم قبل از تولد و هم بعد از آن ، و این اشک ها را مایه مباهات و فخر خود دانسته اند .

ما در این جا به چند مورد از گریه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم . روایت در این باب ، بیش از آن است که بتوان همه آن ها را در این مختصر جمع کرد ، ما از باب مشت نمونه خروار چند روایت از طریق شیعه و چند روایت دیگر از کتاب های معتبر اهل سنت نقل می کنیم .

گریه پیامبر اسلام در روایات شیعه :

روایات فراوانی از طریق شیعه در این باره نقل شده است که ما فقط به چند روایت اشاره می کنیم . مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف عیون اخبار الرضاء علیه السلام می نویسد :

... فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ حَوْلٍ وُلِدَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) وَ جَاءَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ یَا أَسْمَاءُ هَلُمِّی ابْنِی فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ بَیْضَاءَ فَأَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى وَ أَقَامَ فِی الْیُسْرَى وَ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَبَکَى فَقَالَتْ أَسْمَاءُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مِمَّ بُکَاؤُکَ قَالَ عَلَى ابْنِی هَذَا قُلْتُ إِنَّهُ وُلِدَ السَّاعَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ مِنْ بَعْدِی لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی ثُمَّ قَالَ یَا أَسْمَاءُ لَا تُخْبِرِی فَاطِمَةَ بِهَذَا فَإِنَّهَا قَرِیبَةُ عَهْدٍ بِوِلَادَتِه‏ ...

عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‏2 ، ص 26 .

اسماء گوید : در سال بعد حسین (علیه السّلام) متولّد شد ، رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به سراغ او آمد و فرمود : اى اسماء فرزندم را بیاور ، اسماء حسین را در حالى که در پارچه‏ سفیدى پیچیده شده بود به دست آن حضرت داد ، و ایشان (صلّى اللَّه علیه و آله) در گوش راست او (علیه السّلام) اذان و در گوش چپش اقامه خواند ، آنگاه او را در آغوش گرفت و گریست ، اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ، گریه براى چیست و از چه رو میگریى ؟ حضرت فرمود : بر حال این فرزندم مى‏گریم ، عرض کردم یا رسول اللَّه ! او هم اکنون به دنیا آمده است ! حضرت فرمود : ستمکاران او را پس از من شهید مى‏کنند ، خدا شفاعت مرا نصیب آنان نگرداند ، آنگاه فرمود : اى اسماء این خبر را (که او را مى‏کشند) به فاطمه نرسانید ، زیرا او تازه فارغ گشته است‏ .

مرحوم شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب الإرشاد می نویسد :

عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَیَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ أَشْعَثَ مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِیَ بِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَرَأَیْتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُ دِمَاءَهُمْ فِیهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا فَقَالَ خُذِیهِ وَ احْتَفِظِی بِهِ فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ شَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) مُتَوَجِّهاً نَحْوَ أَهْلِ الْعِرَاقِ کُنْتُ أُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِهَا فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَضَجِجْتُ فِی بَیْتِی وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ وَ الْیَوْمِ حَتَّى جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحُقِّقَ مَا رَأَیْتُ‏ .

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص130 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه . و إعلام الورى بأعلام الهدى ، ص 219 ، الفصل الثالث فی ذکر بعض خصائصه و مناقبه و فضائله .

از ام سلمه روایت شده که وى گوید : در یکى از شب‏ها حضرت رسول از ما دور شدند و این غیبت مقدارى بطول انجامید ، پس از مدتى‏ آمدند در حالى که غبار آلود و گرفته به نظر میرسیدند ، و دست خود را هم بهم گذاشته بودند ، عرض کردم : یا رسول اللَّه ترا غبار آلود مى‏بینم ، فرمودند : مرا در این شب به عراق بردند و در محلى بنام کربلا فرود آوردند ، و من در آن جا محل شهادت حسین را دیدم که با گروهى از فرزندان و اهل بیتم در آن جا شهید خواهند شد ، و من همواره خون آن ها را جمع می کردم و اینک مقدارى از آن خون ها در دست من موجود است .

در این هنگام پیغمبر خون‏ها را به من دادند و فرمودند : این خون را نگهدارید من خون را از آن جناب گرفتم ؛ در حالى که مانند خاک سرخى بودند ، خون را در میان شیشه‏اى نگهداشتم ، هنگامى که حسین علیه السّلام به طرف عراق حرکت کردند من هر روز آن شیشه را نگاه میکردم و او را مى‏بوئیدم ، و به مصیبت او میگریستم .

روز دهم محرم که فرا رسید اول روز به شیشه نگاه کردم او را به حال اول دیدم و در آخر روز بار دیگر در وى نگاه کردم مشاهده کردم تبدیل بخون غلیظى شده ، ناگهان فریادى کشیدم ، و لیکن از ترس دشمنان او مطلب را مخفى داشتم ، من همواره در انتظار بودم که ناگهان خبر قتل حسین بن علی علیهما السّلام را در مدینه اعلام کردند .

و نیز می‌نویسد :

وَ رَوَى السَّمَّاکُ عَنِ ابْنِ الْمُخَارِقِ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ وَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) فِی حَجْرِهِ إِذْ هَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَرَاکَ تَبْکِی جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَعَزَّانِی بِابْنِیَ الْحُسَیْنِ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّ طَائِفَةً مِنْ أُمَّتِی سَتَقْتُلُهُ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی‏ .

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص130 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه . و إعلام الورى بأعلام الهدى ، ص 219 .

ام سلمه گوید : یکى از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسین علیه السّلام نیز در دامن او بودند ، در این هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد ، عرض کردم :

یا رسول اللَّه تو را گریان مشاهده می کنم . فرمود : جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت به حسین تسلیت گفت ، و به من اطلاع داد که گروهى از امت من او را خواهند کشت ، خداوند آنان را از شفاعت من محروم می گرداند .

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص129 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه .

گریه پیامبر اسلام در روایات اهل سنت :

شمس الدین ذهبی که از استوانه‌های علمی اهل سنت به حساب می‌آید در کتاب تاریخ الإسلام می‌نویسد:

وقال الإمام أحمد فی مسنده ثنا محمد بن عبید ثنا شرحبیل بن مدرک عن عبد الله بن نجی عن أبیه أنه سار مع علی وکان صاحب مطهرته فلما حاذى نینوى وهو سائر إلى صفین فنادى اصبر أبا عبد الله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت على النبی صلى الله علیه وسلم وعیناه تفیضان فقال قام من عندی جبریل فحدثنی أن الحسین یقتل بشط الفرات وقال هل لک أن أشمک من تربته قلت نعم فقبض قبضة من تراب فأعطانیها فلم أملک عینی أن فاضتا وروى نحوه ابن سعد عن المدائنی عن یحیى بن زکریا عن رجل عن الشعبی أن علیاً قال وهو بشط الفرات صبراً أبا عبد الله وذکر الحدیث

وقال عمارة بن زاذان ثنا ثابت عن أنس قال استأذن ملک القطر على النبی صلى الله علیه وسلم فی یوم أم سلمة فقال یا أم سلمة احفظی علینا الباب لا یدخل علینا أحد فبینا هی على الباب إذ جاء الحسین فاقتحم الباب ودخل فجعل یتوثب على ظهر النبی صلى الله علیه وسلم فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یلثمه فقال الملک أتحبه قال نعم قال فإن أمتک ستقتله إن شئت أریتک المکان الذی یقتل فیه قال نعم فجاءه بسهلة أو تراب أحمرقال ثابت فکنا نقول إنها کربلاء

عمارة صالح الحدیث رواه الناس عن شیبان عنه

وقال علی بن الحسین بن واقد حدثنی أبی ثنا أبو غالب عن أبی أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنی حسیناً فکان یوم أم سلمة فنزل جبریل فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم لأم سلمة لا تدعی أحداً یدخل فجاء حسین فبکى فخلته أم سلمة یدخل فدخل حتى جلس فی حجر رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال جبریل إن أمتک ستقتله قال یقتلونه وهم مؤمنون قال نعم وأراه تربته رواه الطبرانی

وقال إبراهیم بن طهمان عن عباد بن إسحاق وقال خالد بن مخلد واللفظ له ثنا موسى بن یعقوب الزمعی کلاهما عن هاشم بن هاشم الزهری عن عبد الله بن زمعة قال أخبرتنی أم سلمة أن رسول الله صلى الله علیه وسلم اضطجع ذات یوم فاستیقظ وهو خاثر ثم اضطجع ثم استیقظ وهو خاثر دون المرة الأولى ثم رقد ثم استیقظ وفی یده تربة حمراء وهو یقبلها فقلت ما هذه التربة قال أخبرنی جبریل أن الحسین یقتل بأرض العراق وهذه تربتها

وقال وکیع ثنا عبد الله بن سعید عن أبیه عن عائشة أو أم سلمة شک عبد الله أن النبی صلى الله علیه وسلم قال لها دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها فقال لی إن ابنک هذا حسیناً مقتول وإن شئت أریتک من تربة الأرض التی یقتل بها

رواه عبد الرزاق عن عبد الله بن سعید بن أبی هند مثله إلا أنه قال أم سلمة ولم یشک

وإسناده صحیح رواه أحمد والناس

وروی عن شهر بن حوشب وأبی وائل کلاهما عن أم سلمة نحوه

تاریخ الإسلام ذهبی ج5/ص102

احمد بن حنبل در مسندش گفته است که ... همراه علی می رفت وظرف آب حضرت را همراه داشت . پس وقتی به نینوا رسید – در حالیکه به صفین می رفت – پس صدا زد که ای ابا عبد الله در شط فرات صبر کن . گفتم این چه معنی دارد ؟ فرمودند : به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رفتم وحال آنکه دو چشم ایشان (مانندچشمه) می جوشید . پس به من فرمودند که جیریل در کنار من ایستاد وگفت که حسین در کنار شط فرات کشته می شود . وگفت آیا می خواهی که بوی تربت وی را احساس کنی ؟ گفتم آری ، پس کفی از خاک وی را گرفته به من داد ، پس نتوانستم که جلوی اشک چشم خود را بگیرم ...

... از انس نقل شده است که فرشته باران در روز ام سلمه( روزی که رسول خدا در خانه وی بودند) از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجازه حضور گرفت . پس حضرت فرمودند که ای ام سلمه ، مراقب در باش که کسی بر ما وارد نشود . در این هنگام حسین علیه السلام آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پرید .ورسول خدا او را بوسیدند ؛ پس فرشته باران گفت: آیا او را دوست می دارید؟ حضرت فرمودند : آری ، گفت : بدرستیکه امت تو او را بعد از تو می کشند . اگر بخواهید مکان شهادت وی را به شما نشان خواهم داد . پس حضرت قبول فرمودند . پس وی حضرت را در کنار تپه ای یا خاک سرخی آورد .

ثابت گفت : ما آن را کربلا می گفتیم. روایتهای عماره روایات خوبی است .

...رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به همسرانشان فرمودند این کودک – حسین – را به گریه نیندازید . پس نوبت ام سلمه شده بود که جبریل نازل شد پس حضرت به ام سلمه فرمودند که نگذار کسی وارد اتاق شود . پس حسین آمد و شروع به گریه کرد . پس ام سلمه اجازه داد که ایشان وارد شود . پس وارد شده بر دامان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نشست . پس جبریل گفت که ام تو او را خواهند کشت . حضرت پرسیدند او را می کشند وحال آنکه مومنند!!!(ادعای ایمان دارند؟) گفت آری وتربتش را به حضرت نشان داد .

...ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روزی خوابیده بودند ، پس در حالت ناراحتی بیدار شدند ، سپس دوباره استراحت فرموده ودوباره بیدار شدند و حال آنکه گرفتگی ایشان کمتر بود .دوباره خوابیدند وبیدار شدند و در دستشان خاک سرخی بود که آن را می بوسیدند . سوال کردم که این خاک چیست؟ فرمودند جبریل به من خبر داد که حسین در عراق کشته خواهد شد و این تربت وی است ...

رسول خدا به وی فرمودند که فرشته ای به نزد من آمد که تا کنون نیامده بود .پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می شود به تو نشان دهم ..... سندش صحیح است احمد و عده ای آن را نقل کرده اند .

حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت در کتاب المستدرک علی الصحیحین می نویسد :

( أخبرنا ) أبو عبد الله محمد بن علی الجوهری ببغداد ثنا أبو الأحوص محمد بن الهیثم القاضی ثنا محمد بن مصعب ثنا الأوزاعی عن أبی عمار شداد بن عبد الله عَنْ أُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْحَارِثِ أَنَّهَا دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَیْتُ اللَّیْلَةَ حُلْماً مُنْکَراً قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَتْ إِنَّهُ شَدِیدٌ قَالَ مَا هُوَ قَالَتْ رَأَیْتُ کَأَنَّ قِطْعَةً مِنْ جَسَدِکَ قُطِعَتْ وَ وُضِعَتْ فِی حَجْرِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) خَیْراً رَأَیْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَیَکُونُ فِی حَجْرِکِ فَوَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) فَقَالَتْ وَ کَانَ فِی حَجْرِی کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَدَخَلْتُ بِهِ یَوْماً عَلَى النَّبِیِّ ص فَوَضَعْتُهُ فِی حَجْرِهِ ثُمَّ حَانَتْ مِنِّی الْتِفَاتَةٌ فَإِذَا عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) تُهْرَاقَانِ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَکَ قَالَ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَأَخْبَرَنِی أَنَّ أُمَّتِی سَتَقْتُلُ ابْنِی هَذَا وَ أَتَانِی بِتُرْبَةٍ مِنْ تُرْبَتِهِ حَمْرَاء .

المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 3 ، ص 176 – 177 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 196 – 197 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 6 ، ص 258 و .

ام الفضل دختر حارث روزى حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شده عرضه داشت دیشب خواب وحشتناکى دیدم . آن حضرت فرمود : خواب خود را بگو . عرضه کرد خواب عجیبى است که از اظهار آن خوددارى مى‏کنم . فرمود : در عین حال باز هم خوابت را نقل کن . عرض کرد : در خواب دیدم مانند آن که قطعه از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد . رسول خدا فرمود : خواب بسیار خوبى دیدى . به زودى فاطمه (علیها السلام) فرزندى خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسین (علیه السلام) متولد شد آن حضرت در دامن من قرار گرفت .

روزى همچنان که حسین (علیه السلامم) در دامن من بود به ر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شدم . حضرت نگاهى به حسین نمود و دیدگانش اشک آلود شد . عرضه داشتم پدر و مادرم فداى شما باد چرا گریستید ؟ فرمود : هم اکنون جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد امت من به زودى همین فرزند مرا شهید مى‏کنند و خاکى از خاک سرخ رنگ او براى من آورد .

حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می گوید :

هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه .

و باز در جای دیگر ، می نویسد :

أخبرناه أبو الحسین علی بن عبد الرحمن الشیبانی بالکوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاری ثنا خالد بن مخلد القطوانی قال حدثنی موسى بن یعقوب الزمعی أخبرنی هاشم بن هاشم بن عتبة بن أبی وقاص عن عبد الله بن وهب بن زمعة قال أخبرتنی أم سلمة رضی الله عنها ان رسول الله صلى الله علیه وآله اضطجع ذات لیلة للنوم فاستیقظ وهو حائر ثم اضطجع فرقد ثم استیقظ وهو حائر دون ما رأیت به المرة الأولى ثم اضطجع فاستیقظ وفی یده تربة حمراء یقبلها فقلت ما هذه التربة یا رسول الله قال أخبرنی جبریل (علیه الصلاة والسلام) ان هذا یقتل بأرض العراق للحسین فقلت لجبریل أرنی تربة الأرض التی یقتل بها فهذه تربتها هذ حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه .

المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 4 ، ص 398 .

عبد الله بن زمعه می گوید : امّ سلمه به من خبر داد که : در یکى از شب ها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خوابیده بودکه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بیدار گشت . دوباره دراز کشید و خواب چشمهایش را ربود . طولى نکشید که باز بیدار شد ؛ در حالی که اضطرابش کمتر از بار اوّل به نظر مى‏رسید . مجدداً دراز کشید و خوابش برد و بیدار گشت ؛ در حالی که مقدارى خاک سرخ رنگ در دستش بود و آن را مى‏بوئید و مى‏بوسید ! عرض کردم : یا رسول الله ! این تربت چیست ؟ در پاسخ فرمود : جبرئیل به من اطلاع داد که حسین (علیه السلام) را در سرزمین عراق به شهادت مى‏رسانند . از جبرئیل درخواست کردم تا از خاک سرزمینى که در آن به شهادت مى‏رسد به من ارائه دهد . این تربت ، همان تربت است .

حاکم نیشابوری می گوید : این حدیث طبق نظر بخارى و مسلم ، از احادیث صحیح است ؛ اما آن ها روایت نکرده‏اند.

و نیز طبرانی در معجم کبیر و هیثمی در مجمع الزوائد و متقی هندی در کنز العمال می نویسند :

وعن أم سلمة قالت کان رسول الله صلى الله علیه وسلم جالسا ذات یوم فی بیتی قال لا یدخل على أحد فانتظرت فدخل الحسین فسمعت نشیج رسول الله صلى الله علیه وسلم یبکى فأطلت فإذا حسین فی حجره والنبی صلى الله علیه وسلم یمسح جبینه وهو یبکی فقلت والله ما علمت حین دخل فقال إن جبریل علیه السلام کان معنا فی البیت قال أفتحبه قلت أما فی الدنیا فنعم قال إن أمتک ستقتل هذا بأرض یقال لها کربلاء فتناول جبریل من تربتها فأراها النبی صلى الله علیه وسلم فلما أحیط بحسین حین قتل قال ما اسم هذه الأرض قالوا کربلاء فقال صدق الله ورسوله کرب وبلاء ، وفى روایة صدق رسول الله صلى الله علیه وسلم أرض کرب وبلاء .

المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 23 ، ص 289 – 290 و مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 188 – 189 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 13 ، ص 656 – 657 و ... .

از ام سلمه نقل شده است که گفت : در یکى از روزها که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در منزل من نشسته بود ، به من فرمود : مواظب باش احدى بر من وارد نشود . من همچنان مراقب بودم که ناگهان حسین علیه السلام وارد شد و صداى گریه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بگوشم رسید . دیدم حسین علیه السلام در دامان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله ـ یا در کنار آن حضرت ـ قرار گرفته بود و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله گریه‏کنان دست بر سر او مى‏کشید . پوزش خواستم و گفتم : به خدا سوگند ! من متوجه ورود او به اتاق نشدم . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود : (از این که گفتم مواظب باش تا کسى بر من وارد نشود به این دلیل بود که) جبرئیل در این جا حضور داشت و همین که حسین علیه السلام را مشاهده کرد پرسید : آیا او را دوست مى‏دارى ؟ در پاسخ گفتم : آرى ! . جبرئیل گفت : امّتت او را در سرزمینى به نام‏ کربلا شهید مى‏کنند .

ام سلمه مى‏گوید : آنگاه از خاک کربلا مشتى برداشت و به حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نشان داد . هنگامى که لشکر دشمن ، حسین علیه السلام را محاصره کردند و خواستند او را به شهادت برسانند ، پرسید : این زمین چه نام دارد ؟ گفتند :کربلا . حسین علیه السلام فرمود : رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله راست فرمود که این زمین ، «کرب» و «بلا» است .

هیثمی بعد از نقل حدیث می‌گوید :

رواه الطبرانی بأسانید ورجال أحدها ثقات .

و همچنین ، هیثمی در مجمع الزوائد ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، مزّی در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب می نویسند :

عن أم سلمة قالت کان الحسن والحسین یلعبان بین یدی رسول الله صلى الله علیه وسلم فی بیتی فنزل جبریل فقال یا محمد إن أمتک تقتل ابنک هذا من بعدک وأومأ بیده إلى الحسین فبکى رسول الله صلى الله علیه وسلم وضمه إلى صدره ثم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أم سلمة ودیعة عندک هذه التربة فشمها رسول الله صلى الله علیه وسلم وقال ویح وکرب وبلاء قالت وقال رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أم سلمة إذا تحولت هذه التربة دما فاعلمی أن ابنی قد قتل قال فجعلتها أم سلمة فی قارورة ثم جعلت تنظر إلیها کل یوم وتقول إن یوما تحولین دما لیوم عظیم .

تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 300 – 301 و تهذیب الکمال ، المزی ، ج 6 ، ص 408 – 409 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 192 – 193 و ترجمة الإمام الحسین (ع) ، ابن عساکر ، ص 252 – 253 و مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 189 و ...

از ام سلمه روایت شده که گفت : حسن و حسین علیهما السّلام در خانه من و در برابر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به بازى مشغول بودند . در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت : اى محمد ! پس از رحلت تو ، امتت این فرزند را (و اشاره به حسین علیه السلام کرد) شهید مى‏کنند . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست و حسین علیه السلام را به سینه چسبانید . سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تربتى را که جبرئیل از مرقد شریف حسین علیه السلام آورده بود در دست گرفت و بویید و فرمود : بوى کرب و بلا از آن به مشام مى‏رسد . آنگاه آن خاک را به دست ام سلمه سپرد و فرمود : اى ام سلمه ! مواظب باش و بدان که هر گاه این تربت مبدل به خون گردید ، فرزندم ، حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده است .

ام سلمه ، تربت را در شیشه‏اى ریخت و هر روز به آن تربت‏ نگاه مى‏کرد و مى‏گفت : اى خاک ! روزى که به خون تبدیل گردى آن روز ، روز عظیمى خواهد بود .

ابن حجر عسقلانی بعد از نقل این حدیث می گوید :

و فى الباب عن عائشة و زینب بنت جحش و أم الفضل بنت الحارث و أبى أمامة و أنس بن الحارث و غیرهم‏ .

در این باره روایاتی از عایشه ، زینب بنت جحش ، ام فضل دختر حارث ، ابو امامه ، انس بن حارث و دیگران ، نیز نقل شده است .

و همچنین هیثمی در روایت دیگری می نویسد :

عن أبی أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنى حسینا قال وکان یوم أم سلمة فنزل جبریل فدخل رسول الله صلى الله علیه وسلم الداخل وقال لام سلمة لا تدعی أحدا أن یدخل على فجاء الحسین فلما نظر إلى النبی صلى الله علیه وسلم فی البیت أراد أن یدخل فأخذته أم سلمة فاحتضنته وجعلت تناغیه وتسکنه فلما اشتد فی البکاء خلت عنه فدخل حتى جلس فی حجر النبی صلى الله علیه وسلم فقال جبریل للنبی صلى الله علیه وسلم إن أمتک ستقتل ابنک هذا فقال النبی صلى الله علیه وسلم یقتلونه وهم مؤمنون بی قال نعم یقتلونه فتناول جبریل تربة فقال بمکان کذا وکذا فخرج رسول الله صلى الله علیه وسلم قد احتضن حسینا کاسف البال مغموما فظنت أم سلمة أنه غضب من دخول الصبی علیه فقالت یا نبی الله جعلت لک الفداء انک قلت لنا لا تبکوا هذا الصبی وأمرتنی ان لا أدع أحدا یدخل علیک فجاء فخلیت عنه فلم یرد علیها فخرج إلى أصحابه وهم جلوس فقال إن أمتی یقتلون هذا .

مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 189 و المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 8 ، ص 285 – 286 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 190 – 191 و ترجمة الإمام الحسین (ع) ، ابن عساکر ، ص 245 – 246 و ... .

از ابو امامه روایت شده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به همسرانش فرمود : مواظب باشید کارى نکنید که حسین مرا به گریه درآورید ! آن روز که نوبت ام سلمه بود و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در خانه او تشریف داشت .

جبرئیل نازل شد . حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به اتاق رفت و به امّ سلمه سپرد که : مواظب باش کسى وارد اتاق نشود . حسین علیه السلام آمد و همین که چشمش به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله افتاد ، مى‏خواست داخل اتاقش شودکه ام سلمه او را گرفت و به سینه چسبانید . امام حسین علیه السلام گریست و وى سعى مى‏کرد تا او را از گریه باز دارد ؛ ولى گریه حسین علیه السلام شدت یافت و ام سلمه او را رها کرد و به اتاق حضرت صلّى اللّه علیه و آله داخل گشت و روى دامان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نشست .

جبرئیل به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خبر داد که در آینده نزدیک ، امت تو همین فرزندت را به شهادت مى‏رسانند . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از سخن «جبرئیل» به شگفت آمد و فرمود : آن ها در حالی که به من ایمان دارند ، فرزندم را شهید مى‏کنند ؟ ! جبرئیل گفت : آرى ! آن ها وى را شهید مى‏نمایند .

در حالی که جبرئیل مشتى خاک به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏داد ، گفت : این خاک از همان سرزمینى است که در آن به شهادت مى‏رسد .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالیکه بسیار اندوهناک بود حسین علیه السلام را به بغل گرفت و از خانه بیرون رفت . ام سلمه گوید : پنداشتم از آن که حسین علیه السلام را اجازه داده‏ام تا وارد منزل شود ، ناراحت شده است ، براى همین عرض کردم : یا نبى الله ! جانم فداى شما ، خود شما به ما (همسران) توصیه کرده بودید که کارى نکنید حسین من بگرید و از سوى دیگر دستور داده بودید اجازه ندهم تا کسى بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسین علیه السلام اجازه ورود دادم . پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چیزى نگفت تا اینکه نزد اصحاب خود رسید . آنان در مکانى نشسته بودند . حضرت فرمود : امت من ، این فرزندم را شهید مى‏کنند ... .

 

والسلام علی من اتبع الهدی

اقرار ابوبکر به هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها

اقرار ابوبکر به هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها

 

طرح شبهه

عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابى، در مقاله‌اش با عنوان «قصة حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمة رضی الله عنها» که در سایت «فیصل نور» آمده، در باره روایت إبن أبی‌شیبه مى‌نویسد:

1. وددت أنی لم أحرق بیت فاطمة... (قول أبی بکر). فیه عُلْوان بن داود البجلی (لسان المیزان، ج4، ص218، ترجمه رقم 1357- 5708 و میزان الاعتدال، ج3، ص108، ترجمه رقم 5763) قال البخاری وأبو سعید بن یونس وابن حجر والذهبی «منکر الحدیث» وقال العُقیلی (الضعفاء للعُقیلی، ج3، ص420).

در روایت ابوبکر، نام داوود بن عُلْوان بَجَلِى وجود دارد که بخارى، ابوسعید بن یونس،‌ ابن حجر و عقیلى وى را منکر الحدیث مى‌دانند.

اصل روایت در منابع اهل سنت

ابن زنجویه در الأموال، ابن قتیبه دینورى در الإمامة والسیاسة، طبرى در تاریخش، ابن عبد ربه در العقد الفرید، مسعودى در مروج الذهب، طبرانى در المعجم الکبیر، مقدسى در الأحادیث المختاره، شمس الدین ذهبى در تاریخ الإسلام و... داستان اعتراف ابوبکر را با اندک اختلافى نقل کرده‌اند که متن آن را از کتاب الأموال ابن زنجویه،‌ از دانشمندان قرن سوم اهل سنّت نقل مى‌کنیم:

أنا حمید أنا عثمان بن صالح، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی، حدثنی علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه فی مرضه الذی قبض فیه ... فقال [أبو بکر] : « أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .

عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیمارى ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوال‌پرسى، با او گفت و گوى کوتاهى داشت. ابوبکر به او چنین گفت:

من در دوران زندگى بر سه چیزى که انجام داده‌ام تأسف مى‌خورم ، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم ، یکی از آن‌ها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتک حرمت نمى‌کردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... .

الخرسانی، أبو أحمد حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله المعروف بابن زنجویه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 21، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص36، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24؛

الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 353، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛

الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفای: 328هـ)، العقد الفرید، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛

المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛

الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 1، ص 62، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 2، ص 465، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ- 1998م.

نقد و بررسى شبهه عبد الرحمن دمشقیه

پاسخ اول: نقل روایت با سند‌هاى دیگر

این روایت با چندین سند نقل شده است که تنها در یکى از آن‌ها «علوان بن داوود» وجود دارد؛ از جمله شمس الدین ذهبى پس از نقل روایت مى‌گوید:

رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب، عن اللیث بن سعد، عن صالح بن کیسان، أخرجه کذلک ابن عائذ.

ابن وهب و نیز ابن عائذ، این روایت را با تفصیل بیشترى نقل کرده‌اند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3، ص 118، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

در این سند هیچ نامى از علوان بن داوود به میان نیامده و لیث بن سعد به طور مستقیم‌ از صالح بن کیسان روایت را نقل کرده است.

ابن عساکر نیز با این سند روایت را نقل مى‌کند:

أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازیین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه... .

و پس از نقل روایت مى‌گوید:

کذا رواه خالد بن القاسم المدائنی عن اللیث وأسقط منه علوان بن داود وقد وقع لی عالیا من حدیث اللیث وفیه ذکر علوان.

مدائنى نیز این روایت را از لیث نقل کرده و در از آن علوان بن داوود نامى‌نبرده و روایتى که من از لیث نقل کرده‌ام و علوان در آن وجود دارد، با سلسه سند کوتاه‌ترى نقل شده است.

ابن عساکر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفای571هـ)،‌ تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 30، ص417 ـ 419، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

بلاذرى در انساب الأشراف همین روایت را با سند ذیل نقل مى‌کند:

حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبی بکر فی مرضه... .

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 406 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

استفاضه و تقویت روایت با سندهاى متعدد

بنابراین، دست کم این روایت با سه سند گوناگون نقل شده است. حتّى اگر فرض کنیم که همه این اسناد مشکل داشته باشند، بازهم نمى‌توانیم از حجیّت آن دست برداریم؛ زیرا بر مبناى قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روایت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آن‌ها ضعیف باشد، یک‌دیگر را تقویت کرده و حجّت مى‌شود؛ چنانچه بدر الدین عینى (متوفای 855هـ) در عمدة القارى به نقل از محیى الدین نووى مى‌نویسد:

وقال النووی فی (شرح المهذب): إن الحدیث إذا روی من طرق ومفرداتها ضعاف یحتج به، على أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحادیث من الصحابة بطرق مختلفة کثیرة یقوی بعضها بعضا، وإن کان کل واحد ضعیفا.

نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روایتى با سند‌هاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راویان آن ضعیف باشند، بازهم به آن احتجاج مى‌شود، افزون بر این که ما مى‌گوییم: تعدادى حدیث از صحابه و از راه‌هاى گوناگونى نقل شده است که برخى از آن برخى دیگر را تقویت مى‌کنند؛ اگرچه هریک از آن احادیث ضعیف باشند.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 307، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

ابن تیمیه حرّانى در مجموع فتاوى مى‌نویسد:

تعدّد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجّارا فسّاقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.

زیادى و تعدد راه‌هاى نقل حدیث برخى برخى دیگر را تقویت مى‌کند که خود زمینه علم به آن را فراهم مى‌کند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

ابن تیمیه الحرانی، أحمد عبد الحلیم أبو العباس (متوفای 728 هـ)، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 18، ص 26، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة.

هنگامى که روایتى طرق متعدد داشته باشد و راویان آن همگى فاسق و فاجر باشند، هم‌دیگر را تقویت کرده و حجت مى‌شود، روایت اقرار ابوبکر که تنها یکى از راویان آن متّهم به «منکر الحدیث» بودن شده است، به یقین حجّت خواهد بود.

محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل پس از نقل طُرُق یک روایت مى‌گوید:

وجملة القول: أن الحدیث طرقه کلها لا تخلو من ضعف ولکنه ضعف یسیر إذ لیس فی شئ منها من اتهم بکذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر فی « علم المصطلح » أن الطرق یقوی بعضها بعضا إذا لم یکن فیها متهم.

خلاصه آن که، تمام سند‌هاى این حدیث بدون ضعف نیست؛ اگر چه ضعف مهمى نیست؛ زیرا کسى که متهم به دروغ باشد، در طُرُق حدیث وجود ندارد و علّت ضعف یا ارسال آن است و یا کم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال این است که سند هاى متعدد درصورتى که در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، یک‌دیگر را تقویت مى‌کنند.

البانی، محمد ناصر، إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل، ج 1، ص 160، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

در نتیجه، این روایات حتّى اگر از نظر سند هم ضعیف باشند‌، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.

پاسخ دوم: شهادت عالمان اهل سنت بر صحت روایت

1. تحسین سعید بن منصور (متوفاى 227هـ.)

سعید بن منصور، از بزرگان حدیث در قرن سوم هجرى در سنن خود این روایت را نقل کرده و گفته که این روایت «حسن» است.

جلال الدین سیوطى در جامع الأحادیث و مسند فاطمة و متقى هندى در کنز العمّال پس از نقل این روایت مى‌گویند:

أَبو عبید فی کتاب الأَمْوَالِ، عق وخیثمة بن سلیمان الطرابلسی فی فضائل الصحابة، طب، کر، ص، وقال: إِنَّه حدیث حسن إِلاَّ أَنَّهُ لیس فیه شیءٌ عن النبی.

این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلى، طرابلسى در فضائل الصحابه، طبرانى در معجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کرده‌اند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است؛ مگر این که در آن سخنى از رسول خدا نیست.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة ـ بیروت، الطبعة‌ الأولی.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

طبق آن چه سیوطى و متّقى هندى در مقدّمه کتابشان گفته‌اند، مقصود از (ص) سعید بن منصور در سنن او است؛ چنانچه مى‌گوید:

 (ص) لسعید ابن منصور فی سننه.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الشمائل الشریفة، ج 1، ص 16، تحقیق: حسن بن عبید باحبیشی، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزیع؛

القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م؛

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1419هـ - 1998م.

شرح حال سعید بن منصور

ذهبى در باره او مى‌نویسد:

سعید بن منصور. ابن شعبة الحافظ الإمام شیخ الحرم... وکان ثقة صادقا من أوعیة العلم... وقال أبو حاتم الرازی هو ثقة من المتقنین الأثبات ممن جمع وصنف.

سعید بن منصور، حافظ و امام و شیخ حرم بود... وى فردى دانشمند، مورد اعتماد و راست‌گو بود، ابوحاتم رازى او را مورد اعتماد و از نویسندگان و مؤلّفان قوى معرّفى کرده است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 10، ص 586، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در تذکرة‌ الحفاظ مى‌گوید:

سعید بن منصور بن شعبة الحافظ الإمام الحجة... .

سعید بن منصور، حافظ ، امام و حجت بود.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 416، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى.

اعتراف شخصى مانند سعید بن منصور در قرن سوم هجرى و تعبیر او از این روایت به «حسن»، نشان‌دهنده این است که این روایت در قرون نخستین اسلامى مطرح و مورد قبول دانشمندان اهل سنت بوده است.

2 . تحسین ضیاء المقدسى (متوفاى 643 هـ)

مقدسى حنبلی، از مشاهیر قرن هفتم هجرى و از بزرگان علم حدیث اهل سنت، این روایت را «حسن» دانسته، مى‌گوید:

قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر إلا أنه لیس فیه شیء من قول النبی (ص).

این روایت از ابوبکر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنى از رسول خدا (ص) نیست.

المقدسی الحنبلی، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفای643هـ)، الأحادیث المختارة، ج 1، ص 90، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، ناشر: مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ.

شرح حال مقدسى حنبلى

ذهبى در باره او مى‌نویسد:

الضیاء الإمام العالم الحافظ الحجة محدث الشام شیخ السنة ضیاء الدین أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد... الحنبلی صاحب التصانیف النافعة... وحصل أصولا کثیرة ونسخ وصنف وصحح ولین وجرح وعدل وکان المرجوع إلیه فی هذا الشأن.

قال تلمیذه عمر بن الحاجب: شیخنا أبو عبد الله شیخ وقته ونسیج وحده علما وحفظا وثقة ودینا من العلماء الربانیین وهو أکبر من أن یدل علیه مثلی کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة.

رأیت جماعة من المحدثین ذکروه فأطنبوا فی حقه ومدحوه بالحفظ والزهد سألت الزکی البرزالی عنه فقال: ثقة جبل حافظ دین قال بن النجار: حافظ متقن حجة عالم بالرجال ورع تقی ما رأیت مثله فی نزاهته وعفته وحسن طریقته وقال الشرف بن النابلسی: ما رأیت مثل شیخنا الضیاء.

ضیاء مقدسى، پیشواى حافظ، دانشمند و محدّث اهل شام، استاد حدیث، صاحب آثار مفید بود... دو بار به اصفهان رفت و از آن جا بهره‌هاى فراوانى برد که قابل وصف نیست؛ از جمله نسخه‌بردارى تألیف و تصحیح و جرح و تعدیل راویان و مصنّفان که مرجع دیگران نیز بود، از آثار و برکات حضورش در این شهر بود.

عمر بن حاجب، شاگرد مقدسى در باره وى گفته است: استاد ما ابوعبدالله یگانه روزگار و تنها دانشمند زمانش از نظر عمل و دین بود، مورد اعتماد و از دانشمندان بنام به شمار مى‌رفت، من کوچک‌تر از آن هستم که در باره او سخن بگویم، او روایت شناس، در راز و نیاز با خداوند پرتلاش و از دنیا بریده بود و اهل تواضع و فروتنى بود.

گروهى از محدّثان و راویان را دیدم که در حقّ وى زیاد سخن مى‌گفتند و با الفاظى مانند: حافظ و زاهد او را وصف مى‌کردند، از زکى برزانى در باره وى پرسیدم، گفت: مقدسى مورد اعتماد، حافظ و دین‌دار بود، ابن نجار او را با وصف حافط، حجّت، آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقواى که مانند او ندیدم، مى‌ستاید. و شرف نابلسى در حق وى گفته است: مانند استادم ضیاء مقدسى کسى را ندیدم.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1405، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى.

همین مطالب را ابن رجب حنبلى ، جلال الدین سیوطى و عکرى حنبلى نقل کرده‌اند.

إبن رجب الحنبلی، عبد الرحمن بن أحمد (متوفای795هـ)، ذیل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 279.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 497، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ.

العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 5، ص 225، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

با تعریف و تمجیدى که بزرگان اهل سنت از مقدسى کرده‌اند، براى اعتبار روایت کفایت مى‌کند.

پاسخ سوم: صحت سند روایت

در این بخش ابتدا به بررسى سند روایت پرداخته و سپس سخنان عبد الرحمن دمشقیه و دیگر همفکران او را که در تضعیف روایت به دلیل «منکر الحدیث بودن عُلوان» استناد کرده‌اند بررسى و ثابت مى‌کنیم که اولاً: وثاقت عُلوان ثابت است؛‌ ثانیاً: نسبت «منکر الحدیث» به وى صحت ندارد؛ ثالثاً: بر فرض صحت این انتساب، منکر الحدیث بودن علوان ضررى به اعتبار روایت وارد نمى‌سازد.

حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدى (متوفاى 248 یا 251هـ)، صاحب کتاب الأموال. ابن حجر در باره او مى‌گوید:

حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدی أبو أحمد بن زنجویه وهو لقب أبیه ثقة ثبت له تصانیف.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1558.

عثمان بن صالح بن صفوان السهمى (متوفاى 219هـ)، از روات بخارى، نسائى و ابن ماجه.

عثمان بن صالح بن صفوان السهمی مولاهم أبو یحیى المصری صدوق.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 384، رقم4480.

اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی (متوفاى175هـ) ، از روات بخارى ، مسلم و …

اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی أبو الحارث المصری ثقة ثبت فقیه إمام مشهور.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 464، رقم: 5684.

علوان بن داوود ، به صورت تفصیلى بررسى خواهد شد

صالح بن کیسان (متوفاى بعد از 130 یا 140 هـ) ، از روات صحیح بخارى ، مسلم و…

صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر بن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 273، رقم: 2884.

حمید بن عبد الرحمن بن عوف (متوفاى 105هـ)، از روایت صحیح بخاری و مسلم.

حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی ثقة.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1552.

عبد الرحمن بن عوف. صحابی

آیا عُلْوَانَ بن داوود، منکر الحدیث است؟

تنها اشکال سندى که به این روایت وارد کرده‌اند،‌ این است که علوان بن داوود، منکر الحدیث است. ذهبى و ابن حجر عسقلانى پس از نقل روایت اقرار ابوبکر مى‌گویند:

قال البخاری: عُلْوَانُ بن دَاوُد، ویقال ابن صالح. منکر الحدیث.

بخارى گفته: علوان بن داوود منکر الحدیث است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 5، ص 135، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 4، ص 189، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

این سخن اشکالات متعددى دارد که به آن‌ها مى‌پردازیم.

1. توثیق عُلوان توسط ابن حبان

ابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است :

عُلْوان بن داود البِجِلّی من أهل الکوفة یروی عن مالک بن مِغْوَل روى عنه عمر بن عثمان الحِمْصی.

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، الثقات، ج 8، ص 526، رقم: 14829، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

و این دلیل بر وثاقت او است

آیا ابن حبان تساهل در توثیق داشت؟

ممکن است کسى اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است یعنى دقت لازم را در توثیق راویان به خرج نداده و به آسانى نسبت به توثیق آنان نظر مى‌داده.

با توجه به قرائن و شواهد موجود، چنین مطلبى صحّت ندارد و بلکه بزرگان اهل سنت، عکس آن را قائل هستند و او را سخت‌گیر در امور وثاقت مى‌دانند.

الف: توثیقات ابن حبان مورد تأیید مزى و ابن حجر است

شعیب ارنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان پس از نقل کلام ذهبى در اقسام عالمان رجال مى‌نویسد‌:

من هنا برزت أهمیة توثیق ابن حبان، ولأهمیتها فقد اعتمد الحافظ المزی على کتاب «الثقات» له، والتزم فی «تهذیب الکمال» إذا کان الراوی ممن له ذکر فی «الثقات» أن یقول: ذکره ابن حبان فی «الثقات».

وتابعه الحافظ ابن حجر فی «تهذیب التهذیب». ولکن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان إلى التساهل، فقال: وهو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممن یستحق الجرح.

 به همین جهت توثیقات ابن حبان اهمیتش را نشان مى‌دهد، حافظ مزى بر کتاب ثقات او اعتماد کرده است و بناى او در کتاب تهذیب الکمال این است که اگر یک راوى نامش در کتاب ثقات ابن حبان ذکر شده باشد، به همین خاطر او را  توثیق مى‌کند.

ابن حجر در تهذیب التهذیب از مزى پیروى کرده و همین اعتقاد را دارد؛‌ ولى برخى ابن حبان را به سهل انگارى نسبت داده و گفته‌اند: ابن حبان در توثیقاتش وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را توثیق کرده است که استحقاق جرح و ذم را دارند.

رک: مقدمة ابن الصلاح، ص22، طبعة الدکتور نور الدین عتر .

ب: ذهبى، ابن حبان را سرچشمه شناخت ثقات مى‌داند

ذهبى در کتاب الموقظة مى‌گوید:

ویَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاریخُ البخاریِّ، وابنِ أبی حاتم، وابنِ حِبَّان، وکتابُ تهذیب الکمال.

 کتاب‌هاى تاریخ بخارى، ابن أبى‌حاتم، ابن حبان و کتاب تهذیب الکمال، منبع و سر چشمه شناخت افراد مورد اطمینان مى‌باشند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الموقظة فی علم مصطلح الحدیث، ج 1، ص 18، طبق برنامه المکتبة الشاملة.

این سخن ذهبى نشان‌دهنده جایگاه رفیع ابن حبان است که در حقیقت مى‌خواهد بگوید: اگر مى‌خواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایى مى‌کنم که به کسانى همچون ابن حبان مراجعه کنید؛ چرا که او منبع شناخت ثقات است.

ج: سیوطى تساهل ابن حبان را صحیح نمى‌داند

سیوطى نیز در تدریب الراوى به نقل از ابن حازم، در پاسخ این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، مى‌گوید:

وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح؛ فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحاً فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس.

 آنچه که در باره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛ زیرا نهایت چیزى که گفته شده آن است که وى روایت حسن را صحیح مى‌داند؛ پس اگر مقصود از تساهل وى این باشد که در کتاب او روایات حسن وجود دارد، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وى ) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روایت باشد؛ بازهم بر او ایرادى نیست؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج 1، ص 108، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف، ناشر: مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض.

د: سخاوى، تساهل ابن حبان را رد مى‌کند

شمس الدین سخاوى، مى‌نویسد‌:

مع أن شیخنا (ابن حجر) قد نازع فی نسبته (ابن حبان) إلى التساهل من هذه الحیثیة وعبارته إن کانت باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الإصطلاح؛ لأنه یسمیه صحیحا.

استاد ما ابن حجر نسبت سهل انگارى در وثاقت راویان را به ابن حبان مردود مى‌داند و مى‌گوید: اگر در کتاب وى از وصف به «حَسَن» فراوان دیده مى‌شود، ‌این در حقیقت نوعى اختلاف در کاربرد اصطلاحات است که او آن را صحیح نامیده است.

السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 36، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.

همین مطلب را عبد الحى لکنوى در الرفع و التکمیل و محمد جمال الدین قاسمى در قواعد التحدیث نقل کرده‌اند.

اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 338، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.

القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332 هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 250، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م.

هـ: علماى اهل سنت ابن حبان را از متشددین مى‌شمارند
1. شمس الدین ذهبی

بر خلاف ادعاى شهرت ابن حبان به سهل‌انگاری در توثیق، ذهبى نظر دیگرى دارد و در کتاب میزان الإعتدال در باره او مى‌گوید:

ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.

 ابن حبان، فرد مورد اعتماد را آن چنان تضعیف مى‌کند که انگار متوجه نیست که از کله‌اش چه چیزهایى خارج مى‌شود، و نمى‌فهمد که چه مى‌گوید.!!!

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 441، ترجمه افلج بن یزید، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

2. لکنوى الهندی

ابوالحسنات لکنوی در الرفع و التکمیل مى‌نویسد:

وقد نسب بعضهم التساهل إلى ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممّن یستحق الجرح وهو قول ضعیف.

فإنّک قد عرفت سابقاً أنّ ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف فی جرح الرجال ومن هذا حاله لا یمکن أن یکون متساهلاً فی تعدیل الرجال وإنّما یقع التعارض کثیراً بین توثیقه وبین جرح غیره لکفایة ما لا یکفی فی التوثیق عند غیره عنده.

 بعضى ابن حبان را به سهل انگارى متهم نموده و گفته‌اند: وى در باب توثیق افراد وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را مدح و توثیق کرده است که مستحق ذم و جرح مى‌باشند؛‌ ولى این سخن بى اساس و ضعیف است؛ زیرا پیش از این گفتیم که ابن حبان از افرادى است که در ذم و جرح افراد، زیاده روى کرده است؛ پس کسى که حالش این گونه باشد، امکان ندارد که در نسبت دادن عدالت به افراد، سهل انگارى کند. آرى، بین توثیقات او و جرح دیگران تعارض وجود دارد؛ زیرا آن مقدار که در توثیق نزد وى کفایت مى‌کند نزد دیگران مکفى نیست.

اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 335، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.

3. شعیب الأرنؤوط

شعیب أرنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان در این باره مى‌نویسد‌:

قد أشار الأئمة إلى تشدده وتعنته فی الجرح.

 پیشوایان و بزرگان علم به این مطلب اعتراف دارند که وى در غیر موثق دانستن افراد زیاده روى مى‌کند.

رک: صحیح ابن حبان، ج 1، ص 36، با تحقیق شعیب الأرنؤوط.

سپس موارد متعددى از سخت‌گیرى‌هاى ابن حبان را در توثیق رجال ذکر مى‌کند.

2. استناد چنین سخنى به بخارى ثابت نیست

با تفحص در کتاب‌هاى بخارى؛ از جمله التاریخ الکبیر، الکنى، التاریخ الأوسط و ضعفاء الصغیر، هیچ شرح حالى از علوان بن داوود پیدا نکردیم تا به صحت نسبت «منکر الحدیث» بودن علوان از دیدگاه بخارى اطمینان پیدا کنیم. نخستین کسى که این مطلب ذکر کرده، عقیلى در کتاب الضعفاء الکبیر است که از آدم بن موسى، از بخارى نقل کرده است:

حدثنی آدم بن موسى قال سمعت البخاری قال علوان بن داود البجلی ویقال علوان بن صالح منکر الحدیث.

آدم بن موسى مى‌گوید: از بخارى شنیدم که مى‌گفت: علوان بن داوود بجلى که به او علوان بن صالح نیز مى‌گویند، روایات وى غیر قابل قبول است.

العقیلی، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفای322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 419، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م.

اشکال اساسى این است که نامى از آدم بن موسى ناقل سخن بخارى، در هیچ یک از کتاب‌‌هاى رجالى اهل سنت نیامده است و در حقیقت مجهول است؛ چنانچه محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل در رد روایتى که آدم بن موسى در سلسله سند آن وجود دارد مى‌نویسد:

لکن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن.

در باره آدم بن موسى تا کنون شرح وتوضیحى ندیده ام.

الألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل، ج 5، ص 242، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

بنابراین اصل استناد چنین سخنى به بخارى قابل اثبات نیست.

2. هر منکر الحدیثى ضعیف نیست

هر منکر الحدیثى نمى‌تواند ضعیف باشد؛ چرا که این اصطلاح در باره بسیارى از راویان ثقه نیز به کار رفته است.

ذهبى و ابن حجر نیز در جاى دیگر که تقویت راوى به نفع آن‌ها بوده، تصریح کرده‌‌اند که هر منکر الحدیثى، ضعیف نیست.

ذهبى در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزى مى‌گوید:

ما کل من روی المناکیر یضعّف.

 هر کسى که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف ‌شود.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 259، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلى مى‌گوید:

فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء، لما سلم من المحدثین أحد.

 اگر بنا باشد هر کسى که روایت منکرى را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 2، ص 307، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

حال باید از ذهبى و ابن حجر پرسید که دلیل این برخورد دوگانه چیست؟! آیا جز تعصب و دفاع جانبدارانه از خلفا، مى‌توان براى آن دلیل دیگرى یافت؟ و اتفاقا تنها روایتى که او نقل کرده و از دیدگاه عالمان سنى «منکر» شمرده شده، همین روایت است.

دار قطنى در سؤالات الحاکم مى‌نویسد:

فسلیمان بن بنت شرحبیل؟ قال: ثقة. قلت: ألیس عنده مناکیر؟ قال: یحدث بها عن قوم ضعفاء؛ فأما هو فهو ثقة.

از حاکم نیشابورى در باره سلیمان بن داود پرسیدم، پاسخ داد: او مورد اعتماد است، گفتم: مگر وى روایات منکر ن دارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل مى‌کند؛‌ ولى خود مورد اعتماد است.

الدارقطنی البغدادی، علی بن عمر أبو الحسن (متوفای385هـ)، سؤالات الحاکم النیسابوری، ج 1، ص 217، رقم: 339، تحقیق: د. موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ناشر: مکتبة المعارف - الریاض، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

شمس الدین سخاوى مى‌نویسد:

وقد یطلق ذلک [منکر الحدیث] على الثقة إذا روى المناکیر عن الضعفاء.

اگر راوى مورد اعتماد‌ روایات منکر از ضعفا نقل کند، واژه «منکر الحدیث» به وی اطلاق می‌شود.

السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 373، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.

4. بخارى، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده است

در صحیح بخارى که صحیح‌ترین کتاب اهل سنت پس از قرآن به شمار مى‌رود، از راویان متعددى نقل کرده است که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آنان به کار رفته است؛ به عنوان نمونه به نام چند نفر از آنان اشاره مى‌کنیم:

خالد بن مخلد

شمس الدین ذهبى در المغنى فى الضعفاء مى‌نویسد:

خالد بن مخلد القطوانی من شیوخ البخاری. صدوق إن شاء الله. قال أحمد بن حنبل: له أحادیث مناکیر. وقال ابن سعد: منکر الحدیث مفرط التشیع. وذکره ابن عدی فی الکامل فَساقَ له عشرة أحادیث منکرة. وقال الجوزجانی: کان شتّاماً معلناً بسوء مذهبه. وقال أبو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج به.

خالد بن مخلد قطوانى، استاد بخارى و راستگو است، احمد بن حنبل مى‌‌گوید: او احادیث منکرى دارد، ابن سعد او را منکر الحدیث و شیعه افراطى نامیده است، ابن عدى در کتاب الکامل فی الضعفاء ده حدیث منکر از او نام مى‌برد، جوزجانى مى‌گوید: او فحاش است و مذهب باطل خود را آشکارا ترویج مى‌کرده است. ابوحاتم گفته: حدیث خالد را مى‌شود نوشت و یادداشت کرد؛ ولی نمى‌شود به آن استدلال کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) المغنی فی الضعفاء، ج 1، ص 206، تحقیق: الدکتور نور الدین عتر.

ابن حجر در تهذیب التهذیب مى‌نویسد:

(خ م کد ت س ق) البخاری ومسلم وأبی داود فی مسند مالک والترمذی والنسائی وابن ماجة خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی... قال عبد الله بن أحمد عن أبیه، له أحادیث مناکیر... وقال بن سعد: کان متشیعاً، منکر الحدیث، مفرطا فی التشیع وکتبوا عنه للضرورة.

بخارى، مسلم، ابوداوود در مسند مالک، ترمذى، نسائى وابن ماجه از خالد بن مخلد قطوانى روایت نقل کرده‌اند.

عبد الله، پسر احمد از پدرش نقل مى‌کند که گفت: خالد بن مخلد، احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و ابن سعد گفته: خالد، گرایش به تشیع داشت و در آن افراط مى‌کرد و منکر الحدیث است؛ ولى به اندازه ضرورت، احادیث وى نقل مى‌شود.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 101، رقم: 221، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

نعیم بن حماد

ابن حجر عسقلانى در ترجمه نعیم بن حماد مى‌نویسد:

وقرأت بخط الذهبی أن هذا الحدیث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعیم وهو منکر الحدیث على إمامته. قلت نعیم من شیوخ البخاری.

دست نوشته ذهبى را خواندم که گفته بود: این حدیث ریشه ندارد و حدیث دیگرى شاهد بر صحت آن نیست؛ زیرا تنها راوى آن نعیم است ، با این که او از پیشوایان اهل سنت محسوب مى‌شود، منکر الحدیث است.

من [ابن حجر] مى‌گویم: نعیم از استادان بخارى است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الأمالی المطلقة، ج 1، ص 147، تحقیق: حمدی بن عبد المجید بن إسماعیل السلفی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1995م.

و در النکت الظراف مى‌نویسد:

قرأت بخط الذهبی: لا أصل له ولا شاهد، ونعیم بن حماد منکر الحدیث مع إمامته.

براى این حدیث نه شاهدى بر صحت آن از احادیث دیگر وجود دارد و نه اساسى دارد، نعیم با آن که پیشوا بود؛ ولى منکر الحدیث است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، النکت الظراف على الأطراف، ج 10، ص 173، تحقیق: عبد الصمد شرف الدین، زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1403 هـ - 1983 م.

محمد بن عبد الرحمن الطفاوی

مزى در شرح حال محمد بن عبد الرحمن طفاوى مى‌نویسد:

(خ د ت س): محمد بن عبد الرحمن الطفاوی، أبو المنذر البَصْرِیّ... وَقَال أبو زُرْعَة: منکر الحدیث.

بخارى، ابوداوود، ترمذى و نسائى از محمد بن عبد الرحمن طفاوى روایت نقل کرده‌اند. ابوزرعه گفته: او منکر الحدیث است.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 25، ص 652 ـ 653، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

مقصود از (خ) بخاری؛ (د) ابوداوود؛ (ت) ترمذى و (س) نسائى است.

ابوولید باجى (متوفای474هـ) مى‌نویسد:

محمد بن عبد الرحمن أبو المنذر الطفاوی، البصری، أخرج البخاری فی الرقاب والبیوع عن علی بن المدینی وأحمد بن المقدام.

عنه عن أیوب والأعمش وهشام بن عروة قال أبو حاتم الرازی: لیس به بأس، صدوق، صالح؛ إلا أنه یهم أحیانا. وقال أبو زرعة الرازی: هو منکر الحدیث.

بخارى، از محمد بن عبد الرحمن طفاوى در مبحث رقاب و بیع حدیث نقل کرده است‌، ابوحاتم رازى گفته: اشکالى در وى نیست، او راستگو و صالح است، فقط بعضى وقت‌ها دچار وهم وخیال مى‌شده و اشتباه مى‌کرده. ابوزرعه او را منکر الحدیث نامیده است.

الباجی، سلیمان بن خلف بن سعد أبو الولید (متوفای474هـ)، التعدیل والتجریح لمن خرج له البخاری فی الجامع الصحیح، ج 2، ص 533، رقم: 533، تحقیق: د. أبو لبابة حسین، ناشر: دار اللواء للنشر والتوزیع - الریاض، الطبعة: الأولى، 1406هـ – 1986م.

حسان بن حسان البصری

ابن حجر در شرح حال حسابن حسان مى‌نویسد:

(خ: البخاری) حسان بن حسان البصری أبو علی بن أبی عباد نزیل مکة روى عن شعبة وعبد الله بن بکر... .

وعنه البخاری وأبو زرعة وعلی بن الحسن الهسنجانی... قال أبو حاتم: منکر الحدیث. وقال البخاری: کان المقری یثنی علیه، توفی سنة 213.

بخارى از او روایت نقل کرده.

حسان بن حسان بصرى، ساکن مکه بود و از شعبه و عبد الله بن بکیر روایت نقل کرده است. بخارى، ابوزرعه و علی بن حسن هسنجانى از او روایت نقل کرده‌اند. ابوحاتم گفته: او منکر الحدیث است و بخارى گفته: مقرى او را ستایش کرده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 217، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

الحسن بن بشر

ذهبى در باره حسن بن بِشْر مى‌نویسد:

(خ ت س) البخاری والترمذی والنسائی الحسن بن بشر بن سلم بن المسیب الهمدانی البجلی أبو علی الکوفی روى عن أبی خیثمة الجعفی... .

وعنه البخاری وروى له الترمذی والنسائی بواسطة أبی زرعة...

وقال أحمد: أیضا روى عن زهیر أشیاء مناکیر. وقال أبو حاتم: صدوق. وقال النسائی: لیس بالقوی. وقال: بن خراش: منکر الحدیث.

بخارى، ترمذى و نسائى از او روایت نقل کرده‌اند.

حسن بن بشر همدانى، از ابوخیثمه جعفى روایت نقل کرده، و از او بخارى، و نسائى ـ با واسطه ابوزرعه ـ روایت نقل کرده‌اند. احمد گفته: حسن بن بشر از زهیر روایات منکر نقل کرده است، ابوحاتم او را راستگو مى‌داند‌، نسائى گفته: قوى نیست و ابن خراش او را منکر الحدیث مى‌داند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 223، رقم: 473، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

مفضل بن فضاله القتبانى المصری

ابن حجر در باره مفضل بن فضاله مى‌گوید:

وثقه یحیى بن معین وأبو زرعة والنسائی وآخرون وقال أبو حاتم وابن خراش: صدوق. وقال ابن سعد: منکر الحدیث.

( قلت ) اتفق الأئمة على الاحتجاج به وجمیع ماله فی البخاری حدیثان.

 یحیى بن معین و ابوزرعه و نسائى و دیگران او را توثیق کرده اند، ابوحاتم وابن خراش او را راستگو دانسته‌؛ ولى ابن سعد او را منکر الحدیث مى‌داند.

من مى‌گویم: بزرگان از علما همه اتفاق دارند بر استدلال به روایات وى با توجه به اینکه در بخارى فقط دو حدیث از وى نقل شده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 445، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1379هـ.

داوود بن حُصین المدنی:

ابن حجر در باره داوود بن حُصین مى‌گوید:

داود بن الحصین المدنی وثقه ابن معین وابن سعد والعجلی وابن إسحاق وأحمد بن صالح المصری والنسائی... وقال الساجی: منکر الحدیث متهم برأی الخوارج.

ابن معین، ابن سعد، عجلى، ابن اسحاق، احمد بن صالح مصرى و نسائى او را توثیق کرده‌اند؛ ولى ساجى احادیث وى را منکر دانسته و مى‌گوید: او از خوارج بود و از عقاید آنان پیروى مى‌کرد.

با این حال در ادامه مى‌نویسد:

(قلت) روى له البخاری حدیثا واحدا.

من [ابن حجر] مى‌گویم: بخارى یک حدیث از وى نقل کرده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 339، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1379هـ.

اسماعیل بن عبد الله

ابن حجر عسقلانى در ترجمه اسماعیل بن عبد الله بن زراره مى‌گوید:

قلت: وقد ذکر إسماعیل بن عبد الله بن زرارة الرقی أیضا فی شیوخ البخاری الحاکم وأبو إسحاق الحبال وأبو عبد الله بن مندة وأبو الولید الباجی وابن خلفون فی الکتاب المعلم برجال البخاری ومسلم وقال: قال الأزدی: منکر الحدیث جداً وقد حمل عنه.

عالمان رجال؛ مانند حاکم نیشابوری، ابواسحاق حبال، ابن منده، باجى، و ابن خلدون در کتاب المعلّم برجال البخارى ومسلم، اسماعیل بن عبد الله بن زراره را در زمره استادان بخارى ذکر کرده‌اند؛ ولى ازدى مى‌گوید: او منکر الحدیث است و از وى روایت نقل شده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 269، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

محمد بن إبراهیم التیمی و زید بن أبی انیسه

زیعلى در نصب الرایة مى‌نویسد:

وقد قال أحمد بن حنبل فی محمد بن إبراهیم التیمی: یروی أحادیث منکرة وقد اتفق علیه البخاری ومسلم وإلیه المرجع فی حدیث «إنّما الأعمال بالنیات» وکذلک قال فی زید بن أبی انیسة: فی بعض حدیثه إنکارة وهو ممن احتج به البخاری ومسلم وهما العمدة فی ذلک... .

احمد بن حنبل گفته است: محمد بن ابراهیم تیمى احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و حال آن که بخارى و مسلم به او عقیده دارند و حدیث «انما الأعمال بالنیات» به او برمى‌گردد.

همچنین احمد بن حنبل در باره زید بن أنیسه گفته است: در برخى از احادیث او منکراتى وجود دارد؛ ولى بخارى و مسلم به روایت او اعتماد کرده‌اند. و همین اعتماد بخاری و مسلم اساس صحت روایت او است.

الزیلعی، عبدالله بن یوسف أبو محمد الحنفی (متوفای762هـ)، نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج 1، ص 179، تحقیق: محمد یوسف البنوری، ناشر: دار الحدیث - مصر – 1357هـ.

تحریف روایت، توسط اهل سنت

جالب این است که برخى از عالمان اهل سنت، به خاطر حفظ آبروى ابوبکر، روایت را تحریف مى‌کنند. ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال و بکرى اندلسى در کتاب معجم ما استعجم مى‌نویسند:

أما إنی ما آسی إلا على ثلاث فعلتهن وثلاث لم أفعلهن وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله (ص) وددت أنی لم أفعل کذا لخلة ذکرها.

قال أبو عبید: لا أرید ذکرها.

آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه مى‌خورم و سه چیز که انجام نداده‌ام و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مى‌پرسیدم.

دوست داشتم که من فلان کار را نمى‌کردم!!! آن‌گاه موارد آن را ذکر کرده .ابوعبیده مى‌گوید: من نمى‌خواهم بگویم ابوبکر چه گفت... .

أبو عبید القاسم بن سلام (متوفای224هـ )، کتاب الأموال، ج 1، ص 174، ناشر: دار الفکر. - بیروت. تحقیق: خلیل محمد هراس، 1408هـ - 1988م؛

البکری الأندلسی، عبد الله بن عبد العزیز أبو عبید (متوفای487هـ)، معجم ما استعجم من أسماء البلاد والمواضع، ج 3، ص 1076 ـ 1077، تحقیق: مصطفى السقا، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1403هـ.

و حاکم نیشابورى به صورت کامل بحث هجوم به خانه صدیقه شهیده را از روایت حذف کرده تا خیال همه راحت شود و اصلا نیازى به بحث‌هاى رجالى نباشد:

أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه وسلم عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة.

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 381، ح7999، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

سند این روایت همان سندى است که از مصادر دیگر نقل شد و قضیه ملاقات عبد الرحمن بن عوف نیز همانند روایات گذشته مربوط به آخرین روزهاى حیات ابوبکر است؛ ولی متأسفانه دست امانت‌دار ناقلین تاریخ متن روایت را کاملا تحریف کرده تا کوچکترین اهانت و طعنى به جناب خلیفه صورت نپذیرد.

این تحریفات بهترین دلیل بر صحت آن است؛ چرا که اگر روایت ضعیف بود، نیازى به تحریف نبود و مى‌توانیستند به جاى دستبردن به روایت، ضعف آن را گوشزد کنند.

نتیجه

تنها اشکالى که به این روایت شده، منکر الحدیث بودن عُلوان بن داوود بود، این اشکال مردود است؛ چرا که اولاً: برخى از بزرگان اهل سنت، روایت را تصحیح کرده‌اند؛ ثانیاً: ابن حبان شافعى که به اعتقاد برخى از بزرگان اهل سنت از متشددین در توثیق است، علوان بن داوود را توثیق کرده؛ ثالثاً: منکر الحدیث بودن علوان بن داوود قابل اثبات نیست، رابعاً: بر فرض صحت این مطلب، ضررى به صحت روایت نمى‌زند؛ چرا که تعبیر «منکر الحدیث» در باره بسیارى از ثقات و حتى راویان کتاب بخارى نیز به کار برده شده است. در نتیجه روایت از نظر سندى هیچ مشکلى ندارد.

 

موفق باشید


گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

زنــدگینامــه حضــرت امام رضــا (علیــه السـلام


زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
 مقدمه:
امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.
 نام، لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."
یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد. 
 پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت. 
 تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت." نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.
 زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."
امامت حضرت رضا (علیه السلام):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.
 یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."» در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."
 اوضاع سیاسی:
 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.
2-پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.
 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.
 سفر به سوی خراسان:
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.
حدیث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."
 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند. 
 ولایت عهدی:
باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."
 جنبه علمی امام:
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:
 "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
 رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»
 اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.
 یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد." یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید). شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم." شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."
 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."
 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»
 یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."
 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."
 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.
 یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»
 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»
 مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:
امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."
امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده  4 - پاسخ دهنده."
امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."
امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."
امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."
شهادت امام: 
 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تدفین امام:
به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

نگاهی به زندگی پیامبراسلام «صلی الله علیه و آله


17 ربیع الاول/ولادت با سعادت پیامبر اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام جعفر صادق«سلام الله علیه»
ولادت پیامبر«صلی الله علیه و آله»
به اتفاق علمای شیعه ،در این روز ، هنگام فجر روز جمعه در مکه معظمه ولادت با سعادت حضرت سیدالانبیاء محمد مصطفی«صلی الله علیه و آله»واقع شده است.ولادت آن حضرت با سلطنت انوشیروان عادل مقارن بود و در آن سال اصحاب فیل هلاک شدند.«تاریخ الموالید:ص5 و مصباح المتهجد:ص733 و تهذیب الاحکام:ج6ص2 و ....»
نام آن حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»و کنیه ایشان ابوالقاسم است. نام پدر آن حضرت عبدالله،و نام مادر ایشان آمنه بنت وهب است.«اعلام الوری ج1ص43-45و کشف الغمه ج1 ص15»
در هنگام ولادت ،نوری از پیشانی آن حضرت لامع بود و بوی مشک از ایشان ساطع می گشت.نوری در آن شب از سمت حجاز ساطع شد و در تمام عالم منتشر گردید.تخت پادشاهان سرنگون شد،و همه آنان در ان روز لال بودندو نمی توانستند سخن بگویند.
ملائکه مقرب و ارواح اصفیای پیامبران در هنگام ولادت ان حضرت حضور یافتند، و رضوان خازن بهشت با حوریان نازل شدند،و ابریقهاو تشت از طلا و نقره و زمرد بهشت حاضر کردند و برای حضرت آمنه شربت ها از بهشت آوردند که او بیاشامد. ان حضرت را بعد از ولادت به آبهای بهشت غسل دادند و به عطرهای فردوس معطر کردند.«حق الیقین ص27»
معجزات ولادت پیامبر«صلی الله علیه و آله»
در روز ولادت آن حضرت هر بتی که در هر جای عالم بود به رو رد افتاد و چهارده کنگره از ایوان کسری فرو ریخت. دریاچه ساوه که آن را می پرستیدند خشک و بدل به نمک زار شد.در وادی ساوه که سالها بود کسی آب در آن ندیده بود آب جاری شد.آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، در شب ولادت آن حضرت خاموش شد.علم کاهنان و سحر ساحران باطل گردید،و طاق کسری از میان به دو نیم شد که تا امروز نمایان است.«امالی صدوق ص 361-360 و حلیه الابرار ج1 ص23 و بحارالانوار ج 15ص 257و.....»
هنگام ولادت آن حضرت این ندا از آسمان شنیده شد جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا«سوره اسراء آیه 81 و بحارالانوار ج 15ص274و... »
خصوصیات حضرت«صلی الله علیه و آله»
هرگز مگس بر بدن آن حضرت نمی نشست.هرگاه چشم مبارکش خواب بود دلش بیدار بود،و میدید و میشنید،چنانکه در بیداری میدید و میشنید.حضرت از قفای خود چنان میدید که از پیش رو میدید.
بر هر حیوانی که سوار میشد هرگز پیر و لاغر نمیشد.آن حضرت حماری به نام یعفور داشتند. هر زمانی که فرماان میداد فلان مرد را حاضر کن ،به در خانه اش میرفت و سر بر در میکوفت و به اشاره او را حاضر می ساخت.«قلائدالنحور ج ربیع الاول ص110-112»
از خصوصیات ولادت پیامبر «صلی الله علیه و آله»آن بود که ختنه کرده و ناف بریده و پاک از آلایش خون وغیره متولدشد.همچنین در وقت ولادت از پا به زیر آمد نه از سر. هنگام ولادت رو به کعبه به سجده افتاد وچون سر از سجده برداشت دست به سوی آسمان بلند کرد و به وحدانیت خداوند و رسالت خود اقرار نمود، وسپس نوری از او ساطع گردید که مشرق و مغرب عالم را روشن نمود.«حق الیقین ص26»
معجزات حضرت«صلی الله علیه و آله»
پیامبر معجزات بسیاری داشت که از جمله آنها نمونه هایزیر است.
1.مستجاب شدن دعای ایشان در زنده شدن مردگان و بینا شدن کوران و شفا یافتن بیماران
2.سخن گفتن ان حضرت با حیوانات
3.آگاهی بر همه لغات و قدرت بر سخن گفتن به همه آنها
4.مهر نبوت بر پشت مبارکش جای گرفته بود و نور ان بر نور آفتاب زیادتی می کرد.
5.آب از میان انگشتان مبارکش جاری شد، به قدری که جمعی سیراب شدند.
6.سنگریزه در دست مبارکش تسبیح می گفت، و مردم می شنیدند.
7.وجود مقدسش در آفتاب سایه ای نداشت.
8.هرگاه آب دهان مبارک به چاهی می افکند در آن چاه برکت به هم می رسید و پر از آب می شد. آب دهان مبارک را به هر صاحب دردی می مالید شفا می یافت.
9.دست مبارک آن حضرت به هر طعامی که می رسید با برکت می شد و از آن طعام جماعت کثیری را سیر می کرد.
10.هر گاه بر زمین نرمی راه میرفت جای پایش نمی ماند .
روز ولادت آن حضرت روز شریف و با برکتی است که از قدیم الایام صالحین از آل محمد«صلی الله علیه و آله و سلم» حرمت آن را نگاه داشته اند، و حق آن را ادا کرده و روزه گرفته اند.کسی که روز 17 ربیع الاول را روزه بگیردخداوند متعال ثواب یکسال روزه را به او می دهد. در این روز صدقه دادن و زیارت مشاهد مشرفه و انجام خیرات و مسرور کردن اهل ایمان مستحب است.«مسار الشیعه ص30»
ولادت امام صادق«سلام الله علیه»
در17 ربیع الاول سال 83 هجری ولادت با سعادت امام جعفر صادق«سلام الله علیه»در مدینه منوره اتفاق افتاده است.«مناقب آل ابیطالب ج4 ص280 و بحارالانوار ج 47ص 194»
نام مبارک آن حضرت جعفر وکنیه شریفش ابوعبدالله و لقب نورانی حضرت،صادق است.پدر بزرگوارش امام محمد باقر«سلام الله علیه» ،و مادر گرامی ان حضرت ام فروه است، که امام صادق«سلام الله علیه»درباره ایشان میفرمایند:«مادرم از بانوان با ایمان و پرهیزکار و نبکوکار بود،و خدا نیکوکاران را دوست دارد»«کافی ج 1ص 472 و بحارالانوار ج47ص 7»
امام صادق «سلام الله علیه» هفت پسر و چهار دختر داشتند که عبارتند از :امام موسی کاظم«سلام الله علیه»،اسماعیل، عبدالله، محمد دیباج، اسحاق، علی عریضی،عباس ،ام فروه ،اسماء و فاطمه«.«مناقب آل ابیطالب ج4 ص280»
در شمایل آن حضرت گفته اند :آن حضرت میانه قد و افروخته رو و سفید بدن و کشیده بینی و موهای ایشان سیاه و مجعد و بر گونه ایشان خال سیاهی بود«مناقب آل ابیطالب ج4 ص280 و بحارالانوار ج 47 ص 9»

منبع : سایت شیعه نیوز